آئین مستان



غمِ فراقِ تو اصلا برام کم نگذاشت

لبم که خواست شکایت کند،دلم نگذاشت

همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت

*تا اومدم باهات حرف بزنم بغضم گرفت . (دیدی میخوای بری یه حرم) وقتی راه می اُفتم میگم اینو میگم . اینم میگم . برسم دردِ فلانی رم میگم . تا برسی هی تمرین می کنی از کجا بگم ، چه جور بگم . اما میرسی حرم یادت میره همه چی . سلام آقا . کربلا بیچارم کرده ، میگم میرم حرمِش حرفامو میزنم . اما گودالُ می بینم . بدجور بِهَمم ریختی . اذیتم نکن . آقا میبینی دوسِت دارم . به خدا یه وقتا اخلاقم برمیگرده حرمم دیر شده من یه وقتا بد اخلاق میشم نجفم دیر شده . دیدی از کربلا میای چه مهربونی . من هر وقت از کربلا میام مهربون میشم . انقدر فاصله رو زیاد نکن . میکشی مرا . *

همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت

لبم که باز شد این دفعه گریه ام نگذاشت .

حسین . دلم یه کربلا می خواد .

حسین . یه گنبدِ طلا می خواد .

حسین . دلم امام رضا می خواد .

زمانه باعثِ هجران نشد ، خودم شده ام

گناه کاریِ هر روزۀ خودم نگذاشت .

*این یه بیتُ میگم بعدش میخوام با هم بگیم .*

مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم .

*آره ما لافِش رو میزنم . عاشق کی بود؟؟ دیدن چادر به کمر بست گفت بری دنبالِت اومدم . بعد از وداعِ آخر یه نگاه بهش کرد گفت چی میگی خواهر؟؟ گفت بری ، میام من اینجا بمون نیستم با تو اومدم با تو برمیگردم . آقا بغض کرد یه نگا بهش کرد دید اگه بهش حرف بزنه زینب میمیره . گفت یادتِ مادرم مدینه جون داد؟؟ . به خاطرِ تو وایسادم . (اینه عاشق .) گفت بری میمیرم . لذا دستِشو گذاشت رو سینه ش ، (امشب یه دست رو سینۀ ما بزار .) بریدم آقا . دستُ گذاشت رو سینه ش برداشت گفت برو . بچه هاتو بر می گردونم ، برو . اما رسیدی به مادرم ، سلاممُ به مادرم برسون .*

مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم .

سرم دوید به سویت ولی پَرم نگذاشت

*گفت من هفت هشت سالَم بود ، گفت تو همین بین الحرمینِ حالا بازار بوده گفت بابام یه گاراژی داشت نجاری چوب بُری ، هر سال اربعین اهلِ بصره یه هیئتِ قوی داشتن جا نداشتن ، بابام گاراژُ سه روز میداد به اینا ، خودِشم خادمشون میشد ، می گفت اینجا مالِ امام حسینِ(علیه السلام)

یه کارِ خوب به بابام خورد قبلِ اربعین این ور اون ور پول قرض کرد هرچی داشتیم فروخت هشتاد دینارِ اون موقع پول جور کرد رفت چوبُ الوار خرید ریخت تو گاراژ کارُ شروع کنه اربعین شد ، بصره ای ها اومدن . گفت بزا بعدِ اربعین کارُ شروع می کنم تحویلشون داد گاراژُ ، سیاهی بزنن ، دیگاشونو به پا کنن . فرداش اومد به اینا سر بزنه ، دید همه چوبا نو رو زدن زیرِ دیگا تو آتیش داره میسوزه ، یه نگا به چوبا کرد ، یه نگا به حرم . اشک تو چشاش اومد ، گفت من چی کار کنم حالا ؟؟؟ خو بدهکارِ مردمم ، چی به اینا بگم ، دیگه سوخته . الان میام حرم .

 

گفت بابام رفت دمِ در کفشداری ، اون موقع اینطوری بود کفش میدادی مفاتیح بهت میدادن ، گفت رفت داخِلِ حرم ، دم ضریح مفاتیح رو باز کرد دید الله اکبر . هشتاد دینار لایِ مفاتیحِ . آقا کسی پول گم نکرده ؟؟؟ اومد کفشداری کسی پول گم نکرده ؟؟ نه حاجی .

پولَ رو برداشت اومد دفترِ میرزایِ شیرازی رحمه الله علیه تا رفت تو گفت سلام حاجی ، گفت سلام ، برو . مگه نگرفتی پولِتو .

درِ این خونه دوزار دادی واینَستیا . بدهی تو دادی آقا اینا از زنُ بچه هاشون میزنن برا تو روضه میگیرن . اینا برا عزیزاشون اینطور مجلِس نمی گیرن . برا خراب شدنِ قبرِ اجدادِ شما ببین سیاه پوش شدن .

خیلی مدیونِت هستم ، خبر داری ؟

خیلی من دِل به تو بستم ، خبر داری ؟

عمریه نوکرِت هستم ، خبر داری ؟

به هر کسی که به فکرم رسید رو زده ام

ولی برایِ وساطت کسی قدم نگذاشت

به من نخواسته دادی ، نگفته بخشیدی

بزرگواری تو فرصتِ قسمِ نگذاشت .

آقا،قلبِ منم جلا بده

آقا،به خاطرِ رضا بده

آقا،به ما یه کربلا بده .

کاش آنجا داشت تکه سایبانی لااقل

کاش میدادن بر گریه امانی لااقل

*همۀ زیارت گاه ها،هی به خودت فشار میاری گریه کنی ، اگه اشکِتم نیاد هی اینور اونور میزنی بابا یه قطره هی به آقا میگی نزار خشک برم ، میمیرم . یه جایِ این عالم زیارت میری بغض میاد هی میگی نه نه . هی حواسِتُ پرت میکنی اشکِت نیاد،آخه اشکِت بیاد ردِت می کنن .  به خدا مدینه جرات نداری جلو قبرِ امام حسن گریه کنی . فقط باید نگاه کنی،هی به خودت بگی گریه نکن بزار بیشتر وایستی . اما قبل از اینکه بری مدینه روضه خوان ها میگفتن مدینه،قبرستانِ بقیع یه جا میشه خوب گریه کردُ رو روضه خواند . باید بری ببینی،یه جایِ بقیع اونم بالایِ قبرِ خانوم ام البنینِ .

الا مادر به قربونِ جمالِت .

یه بار یه مادرُ تونستن جسارت کنن،دیگه تموم شد . دیگه ابوالفضل پایِ کاره .

کاشکی می شد بریزی آب بر قبرِ حسن

کاش آنجا داشت شبها روضه خوانی لااقل

کاشکی میشد کنارِ قبرِ زهرا سینه زد

کاش میشد تا سحر آنجا بمانی لااقل

کاش در خاکِ بقیع اذنِ زیارت داشتیم

کاشکی وقتِ نماز آن هم جماعت داشتیم

آخرش آقا به این تقدیر پایان میدهد

خاتمه بر غصۀ قلبِ پریشان میدهد

مطمئنم او بیاید کارِ عالم دستِ ماست

ساختُ سازِ حرم را دستِ ایران میدهد

کارفرما مهدیُ ما پا رکابش میشویم

اولش نقشه برایِ صحنُ ایوان می دهد

گنبدُ گلدستهُ ایوان ، طلایی میشود

و طلاییِ این سه را شاه خراسان می دهد

هر چه بیاید در حرم جا میشود

دور تا دورِ رواقُ صحن حرم غوغا میشود

حیف اینها آرزوی های قلوبِ مضطر است

حیف این ها بغضِ جاریِ دو چشمانِ تر است

ای بقیع که پر از درد و غباری خود بگو

در کدامین گوشه از خاکِ تو قبر مادر است

*مدینه رفته ها میدونن،مدینه آدم دلشوره داره برگرده ، اگه یکی بپرسه قبر زهرا رو رفتی .؟؟ تو مدینه دورُبَر قبرستان بقیع بچه شیعه ها باحیا پاشونو از پاشون برمیدارن . میگه نکنه زیرِ پام قبر مادر باشه . هرجا کبوترها جمع میشن بچه شیعه ها میرن اونجا یه فاتحه میخونند . هرجا می بینن شلوغیه میگن شاید اینجا باشه . می دونید این ازکجا برا ما اومده ؟؟

آخه اومد تو گودال نمی شناخت حسین و یه وقت دید یه کبوتر . آخ نشسته یه بدنی که سر نداره .

بچه ها،بقیع و خراب کردن ، اما قبل از این که خراب کنند مطمئن شدن کسی داخل نباشه . آره به خاک کشیدن،اما کسی زیر خاک نموند . این وهابی ها نسل شون ازهمین نسلِ"

*سادات ببخشید،گفت علی،بزار من برم در و باز کنم،اینا اومدن تو رو ببرن . تو بری من میمیرم،بزار من برم،تا حالا رو حرفِ تو حرف نزدم . من برم .

یکی اینکه من دخترِ پیغمبرشونم . دوم اینکه من تازه داغ دیدم . سومُ بگم ؟؟اینا از زن ها شون شنیدن ( آره همونی که تو فکر کردی،من نمیگم،آره درسته اینا فهمیدن زهرا .) اما یه وقت آقاتون یه صدای شنید،صدای خانومِ . یا اَبتاه . چهل نفر . در شکست . چهل تا اومدن تو . اما زهرا رو ندیدن . بخودشون گفتن ، آلان داشت حرف میزد . در افتاد . چهل تا حرومی . (بگم یا نه .؟) تا میخواست مادرتون داد بزنه یکی رد میشد . آخری که رد شد داد زد، فضه خُذینی . (نگین روضه باز خوند ، نه این روضه کوچه هست)

همه روضه ها باید ختمِ به کربلا بشه . اینجا چهل نفر . کربلا ده تا اسب . هر اسب چارتا نعل داره . کار بجایی رسید :

اسبها سهم زیادی ز تنت را بردند .

لذا اربعین،زینب اومد کربلا هنوز به قبرا نرسیده بود با صورت اومد زمین . دویدا . خانم ، خانم ، اینجا که قبری نیست؟ قبرا جلوست گفت برو کنار . کجا بودی ، صبح یازدهم یا عصر عاشورا تمامِ صحرا . ببین این تکه پیراهنِشِ . همۀ صحرا بویِ حسین رو گرفت . حسین

 


آئین مستان

 

من بقیعم
همون زمینِ پر ستاره
همون که یادتون میاره
که مجتبی حرم نداره .
من بقیعم
پر از دلِ شکسته هستم
پر از درایِ بسته هستم
از این زمونه خسته هستم
یا امام مجتبی،دلِ من هوات و کرده
دلِ من هوایِ دیدن کبوترات و کرده

 ای فدایت دلُ جونم

پایِ عشقِ تو می مونم
یابن زهرا
اسیرِ قوم نانجیبی
شبیهِ مادرت غریبی
تو ابتدایِ عطر سیبی
من شنیدم
گلِ تو کربلا رو دیده
به مقتلِ عمو دویده
یکی دو دستشُ و بریده .
یادگارِ مجتبا،رویِ سینۀ عموشه
طوری گریه میکنه،انگاری بابا پیش روشه
ای فدایت دلُ جونم

 پایِ عشقِ تو می مونم
 
من شنیدم
که قاسمت به خون تپیده
چِنان حماسه آفریده
که جامی از عسل چشیده
قاسم تو
تنش به خاک و خون نشسته
ولی لب از رَجز نبسته
غرورِ دشمن و شکسته
نوجوونِ عاشقِ تو،داره جون می ده به مقتل
می دونستم که شهیدِ از همون نگاه اول
ای فدایت دلُ جونم

پایِ عشقِ تو می مونم
ای شهادت
دلم به دستِ تو اسیره
بی کربلا داره می میره
من و ببر که خیلی دیره
راهی ام کن
که چشمِ خیس من به راهِ
اگر چه رویِ من سیاهِ
کی گفته آرزو گناهِ
آخرش با دستِ مجروح،دستم و می گیره رهبر
می بینم کنار اون،امامم و لحظه آخر
ای فدایت دلُ جونم

 پایِ عشقِ تو می مونم


 


آئین مستان

امشب این خانه باز پُر شده از

گریه و سوز و آه و دلشوره

حال اُم‌البنین تماشایی است

گاه اشک است و گاه دلشوره

 مادری بود سر به زیر و علی

که تَرَک خورده بود احساسش

همه بر گِرد بسترش اما

دَمِ در ایستاده عباسش

 تا بُریده نَفَس نَفَس میزد

گریه در‌ بینِ خانه می‌اُفتاد

مردِ خیبر مقابلِ زینب

هِی سَرش رویِ شانه می‌اُفتاد

گفت آقا شب وصال است و

دلخوشم با صدایِ زهرایم

همه از دورِ بسترم بروند

همه جز بچه‌هایِ زهرایم

سر ‌به زیر رشیدِ این خانه

سمت در داشت جان به لب می‌رفت

دست بر سینه داشت آهسته

رو به بابا عقب عقب می‌رفت

ناگهان گفت جانِ بابا باش

پیشِ من پیشِ خواهرانِ حسین

ای تمامِ وصیتم عباس

جانِ تو جانِ دخترانِ حسین

همه را تا سپرد بر عباس

گفت راحت خیالت ای مادر

در جوابش به گریه اُم‌ِبنین

گفت شیرم حلالت ای مادر

علقمه دید خم شده بر مَشک

آنقدر تیر خورد تا اُفتاد

همه در پشتِ نخل ها بودند

همه گفتند مرتضی اُفتاد

 دیگه به خیمه نرسید آب . اما فقط این نبود تا خبر آوردن عباس رو زمین افتاد .

 ای برادر من ، چشم تو روشن

روم نمیشه بگم رفت ، معجر از سرم

بزار روضه مو اینجور برات بگم ، تا رو زمین افتاد ، وقتی یه عده بیان دور یه شیر نر ، زخمی ؛ اونایی که جسورترن میرین با یه وسیله ای ، چیزی ، چوبی . میزنن به بدنِ شیر ، ببینن زنده است یانه هی میومدن جلو ، میدیدن یه عباس هنوز نفس میکشه همه میرفتن کنار .یه عده که تا افتاد ، رفتن خیمه غارت کنن دست که در بدن نداشت . تا ابی عبدالله رسید بالا سرش دید هم دست ها بریده شده هم پاهایِ مبارکحسینبه آبرویِ علمدارِِ حسین ، الهی العفو

 


آئین مستان

علی تنها وسطِ یه جاده

با یه مشت مردم بی اِراده

داره میره تنها و پیاده

که علی از سرشون زیاده

تویِ تاریکیِ شهر تاریک

یه غریب الغربایِ غربت

صدایِ شرشر بارونِ اشک

میشه آهنگ صدای غربت

نفسش مونده میونِ بن بست

انگاری قهره با آسمونا

چی میتونه بگه با اونا که

خودشون و میزنن به اون راه

علی تنها وسطِ یه جاده

با یه مشت مردم بی اِراده

داره میره تنها و پیاده

که علی از سرشون زیاده

نشونِ وصل دلا با هم بود

دو سه تا وصلۀ بی قواره

با همون کفشایِ وصله دارش

پا رویِ بال مَلک میذاره

با همون کفشایی که می ارزید

به حکومت ، به یه عده نامرد

یه روزی رفت رویِ دوش احمد

بُتای کعبه رو زیر و رو کرد

حالا با نَفس و منم منم ها

پره بت خونه شده تو کوفه

همه مست از مِی بی خیالی

پره میخونه شده تو کوفه

«علی تنها وسطِ یه جاده

با یه مشت مردم بی اِراده

داره میره تنها و پیاده

که علی از سرشون زیاده»

دیگه جز یارای خوب خوبش

همگی کارنامشون سیاهِ

دین و سر به سر زدن با دنیا

مثلاَ کاسبیشون به راهِ

علی کیسه رویِ دوش خسته اش

ولی این ها همه کیسه بافن

تو حساب تک تک نبردا

برایِ سهمیۀ اضافه ان

اونی که ظلمت و پاره میکرد

کفشای پارش و وصله میزد

با نخ خاطره های زهراش

جیگرِ پارش و وصله میزد

علی مونده با یه مشت غریبه

که توی فتنه میگن به من چه

خدایی خالیِ دور مولا

جایِ مردایِ تویِ شلمچه

علی تنها وسطِ یه جاده

با یه مشت مردم بی اِراده

داره میره تنها و پیاده

که علی از سرشون زیاده

علی مونده با یه مشتِ بی عار

که بهونش شده حال خسته

خدایی خالیِ دور مولا

جایِ غواصا با دست بسته

علی مونده با یه عده کوفی

که وفا پوسیده تو دلاشون

خدایی خالیِ دور مولا

جای افغانیِ فاطمیون

جای سیزده ساله هایِ ایران

که شدن همسفر خمینی

خدایی خالی جای اونها

که با یه جلوه شدن حسینی

 


آئین مستان

خداحافظ ای تنهایی ها

سلام ای بانوی خوبی ها

چه سخته دنیای بی زهرا، واویلا

وای، سه روزِ بیدارن یتیما

وای، سه روزِ نخوابیده مولا

وای، سه روزِ علی دم گرفته یازهرا

سرِ زینب به زانوشِ

حسن تکیش به دیوارِ

سر ارباب تو آغوشه، علمدارِ

وای، سه روزِ بیدارن یتیما

وای، سه روزِ نخوابیده مولا

وای، سه روزِ علی دم گرفته یازهرا

دلش تو غربت زندونیه

نگاهش ابری و بارونیه

که سر بند مولا خونیه ، واویلا

میگه زینب که ای بابا

چه زخمی روی ابروته

چرا باز گوشۀ خونه، یه تابوته

وای، سه روزِ خزونِ بهارش

وای، سه روزِ شده روضه کارش

وای، سه روزِ فقط اشک و آهِ افطارش

دلش تو غربت زندونیه

نگاهش ابری و بارونیه

که سر بند مولا خونیه ، واویلا

خداحافظ ای تنهایی ها

سلام ای بانویِ خوبی ها

چه سخته دنیای بی زهرا، واویلا

شبیه چادر خاکی

عمامه ش غرق در خونه

غریبِ کوفه ای مردم، نمیمونه

وای، سه روزه که نقش زمینه

وای، سه روزه داره غم تو سینه

وای، سه روزه همش کربلا رو ، میبینه

میمونه از روزِ عاشورا

سه روز رو خاک گرم صحرا

حسینیش بی سر ارباً اربا واویلا

واویلا علی الحرم واویلا علی الحرم

واویلا علی الخیام واویلا علی الرضیع

واویلا علی الحسین

 


آئین مستان

به علی دستامو ول نکن ، رو نگیر از گدا

میزنم از تهِ وجودم تو رو یک دم صدا

تو نگاهت همیشه لطف و کرم و بخششه

یه نگاه کن به اشک چشمام که مثل خواهشه

باز اومدم تا که نگاهم بکنی

تو روبراهم بکنی

باز اومدم خسته و درمونده منم

همیشه شرمنده منم

لا تُعَدِبنی علی شده پناه من

لا تُعَذِبنی ‌ببین تو اشک و آه من

الهی العفو بحق علی.

منم اون بنده ی فراری،منم اون بی وفا

منم اونی که تو معاصی میزنه دست وپا

منم اون که شکسته صدبار همیشه توبشو

تو یه بار از کرم نگاه کن دل آشوبشو

رحمت تو شامل حالم شده باز

ای کریم بنده نواز

من اومدم باتو کنم رازو نیاز

بامنِ بیچاره بساز

باز اومدم تا که نگاهم بکنی

تو روبراهم بکنی

باز اومدم خسته و درمونده منم

همیشه شرمنده منم

قابِل التوبات دلیل توبه های من

سامع الاصوات خدا شِنو صدای من

لا تُعَدِبنی علی شده پناه من

لا تُعَذِبنی ‌ببین تو اشک و آه من

الهی العفو بحق علی.

نمیشه تشنه باشی اما دیگه بی جون نشی

یاد لب های تشنه باشی ولی گریون نشی

مگه میشه که آب ببینی نشه قلبت کباب

نری تاخیمه های بی آب پیش طفل رباب

واعطشا گریه ی اصغر یه طرف

گریه ی مادر یه طرف

واعطشا ذکر لب اهل حرم

تاب و تب اهل حرم

بالب تشنه بریده شد سر حسین

خنجر و دشنه بریده حنجر حسین

الهی العفو بحق الحسین.

 


آئین مستان

حبل المتین علی ، سلطانِ دین علی

ای شعلۀ شدید بر ناکثین علی

شمشیر قسطِ حق بر قاسطین علی

طوفان صاعقه بر مارقین علی

تنها تویی امیر بر مومنین علی

مظلومِ اولی  پیروزِ آخری علی

یا سیدالوصیین یاعلی

یاعلی . علی علی

ای عشق خاص و عام ، ای اولین امام

ای جرأت و جَنم ، شمشیرِ بی نیام

ای مجتهد ترین ، در خطبه و کلام

ای مروه و صفا ، ای مسجدالحرام

شد ذکر ما فقط ، یا علیُ والسلام

یا سیدالوصیین یاعلی

یاعلی . علی علی

معصومِ مستجاب ، محبوب مستطاب

باجلوه ات شود ، بت خانه ها خراب

منظومۀ شرف ، مجموعۀ ثواب

درسینه ام حرم ، داری عالیجناب

جانم سرشته از ، خاکِ ابوتراب

یا سیدالوصیین یاعلی

یاعلی . علی علی

ای دُرِ در صدف ، منظومۀ شرف

جز تو کسی نشد ، با خَصم دین طرف

امشب بیا بگیر ، جانِ مرا به کف

یا مرتضی علی ، شاهنشهِ نجف

یا سیدالوصیین یاعلی

یاعلی . علی علی

مسطور کبریا ، مامور انما

با اسم اعظمت ، دردم شده دوا

مولا ابالحسن ، مارا سوا نوا

عشق حسین تو ، در روح و جان ما

یا حضرت حسین ، یا شاه کربلا

یابن سیدالوصیین یاحسین

یاحسین حسین حسین

 

 


آئین مستان

وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش

بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش

خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر

میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش

داستان سنگ و زر یعنى که ما و فضه اش

قصۀ شاه و گدا یعنى که ما و قنبرش

در مقام آخریت بود , دیدند اولش

در مقام اولیت بود , دیدند آخرش

خاک را گل میکند گل را خلائق میکند

نیست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش

اینهم از ظرفیتِ دنیاىِ بى ظرفیت است

هرکه او را میپرستد مینویسد کافرش

با على یکتاپرستم ,  ورنه میخواهم چکار

آن خدایى را که این آقا نباشد مظهرش

با على یکتاپرستم ,  ورنه میخواهم چکار

آن خدایى را که این آقا نباشد مظهرش

آرزوى مرگ کردن چارۀ کارش بود

سائلی که دست خالى میرود از محضرش

چهارده قرن است دارد رزق ما را میدهد

با همان یک مرتبه بخشیدن انگشترش

آه ظلمت آه ظلمت آه ظلمت میشود

واى اگر خورشید را روزى براندازد درش

مرتضى یعنى قسیم النار والجنه ولى

هست معیارش دراین تقسیم حب همسرش

تازه کعبه آبرویی یافت و قیمت گرفت

همچنانی که صدف قیمت گرفت از گوهرش

از در کعبه نرفت و بر در کعبه نرفت

چونکه باید بعد ازین کعبه بیاید بر درش

به خودش که جای خود حتی به خاک پاش هم

هر کسی شک میکند شک میکنم به مادرش

کور دلها احمقند  احمق چه میفهمد، علی

جان احمد بود که خوابید بین بسترش

جز علی و فاطمه دیگر ندیده روزگار

اینقدر شرمنده باشد همسری از همسرش

 


آئین مستان

یا علی و یا عظیم یا غفور و یا رحیم

به حق فرق مرتضی امضا بزن پای نوکریم

توی خونه توی بستر

روزای آخره برا یلِ خیبر

داره میره پیش زهرا

با زانوهای خسته و شکسته سر

نفس هاش هه میره، وصیت هاش به روی لب

رو چشماش ابر بارون و تویِ سینه اش غم زینب

مرو بابا مرو بابا مرو بابا

یا سمیع و یا کبیر یا دلیل و یا مجیر

در این خونه اومدم جونِ حسن دستمو بگیر

فقط مولا برا نوکر

تو راه عاشقی باید هدف باشه

چه خوبه که همین نوکر

بشه یه شب از این شبها نجف باشه

صراط المستقیمی و امام المتقینی تو

نمیدم به همه دنیا یه لحظه همنشینی تو

مرو بابا مرو بابا مرو بابا

یا علی و یا عظیم یا غفور و یا رحیم

به حق فرق مرتضی امضا بزن پای نوکریم

توی خونه توی بستر

روزای آخره برا یلِ خیبر

داره میره پیش زهرا

با زانوهای خسته و شکسته سر

نفس هاش هه میره، وصیت هاش به روی لب

رو چشماش ابر بارون و تویِ سینه اش غم زینب

مرو بابا مرو بابا مرو بابا

 


آئین مستان

 

امشب که مهمان منی با چشم تر بابا

خیلی هوایِ وصل داری بیشتر بابا

من را مکن با گریه‌هایت خون‌جگر بابا

از رفتن مسجد بیا و درگذر بابا

شاید هوایِ روضه‌های فاطمه داری

انّا الیه الراجعون را زمزمه داری

 دیدم که با خونِ جگر افطار می‌کردی

بر خوردن نان و رُطَب اصرار می‌کردی

نام خدا را زیر لب تکرار می‌کردی

گاهی شکایت از در و دیوار می‌کردی

وقت اذان صبح دیدم اشک می‌باری

یافاطمه یافاطمه روی لبت داری

سی سال درد سینه را با چاه می‌گفتی

این روزهای آخری جانکاه می‌گفتی

در سجده‌هایت ذکر یا الله می‌گفتی

سُبحان یا قدّوس را با آه می‌گفتی

 آهِ دلت را امشب از سینه برو‌ن کردی

قلب مرا قصد سفر کردی و خون کردی

باید بمانی سایۀ بالاسرم باشی

دلواپس جسم حسین و معجرم باشی

ای دل شکسته ، قوت بال و پرم باشی

حالا که مادر نیست جایِ مادرم باشی

 سی سال، بعد مادرم مویَت پریشان است

شب‌های بعد فاطمه شام غریبان است

 قصد جدایی کرده‌ای از دخترت امشب

دیگر توانی نیست در بال و پرت امشب

خیلی شدی دلتنگِ رویِ همسرت امشب

این چه بلایی هست کآید بر سرت امشب

 اصرار من را گوش کن، من دخترت هستم

دلواپس این حال گریه‌آورت هستم

 گفتم نرو، رفتی سرت را غرق خون کردی

این قامت استاده‌ات را واژگون کردی

از خون فرقت پیکرت را لاله‌گون کردی

نقش زمینت معنیِ هُم راکعون، کردی

 رفتی و حالا دخترت ماند و پریشانی

من مانده‌ام با سینه‌ای از غصه طوفانی

شعر زیاده روضه بگم صدا ناله ت بلند شه

 مجتبی باز عصای دگری گردیده

خوب در کار عصا تجربه دارد پسرت

 امام حسن عجب اوضاعی داره یه روز تو کوچه زیر بغل مادرو می‌گیره ، یه روز تو کوفه زیر بغل پدرو گرفته یه روز دست به دیوار شدن مادرو دید ، یه روزم دست به دیوار شدن بابا رو دیده یه شبی هم رفت زیر تابوت مادر ، یه شبی هم رفت زیر تابوت پدر .عجب اوضاعی داره.اما امیرالمؤمنین دم درِ خونه که رسید فرمود حسن جان زیر بغلم رو رها کن.همۀ اینا مَردَن تحمل‌شون زیادِ ، میتونن تحمل کنن مردا تحملشون از زنها و دخترا بیشترِ ، اگه مرد ببینه زنش ، خواهرش زمین خورده شاید بتونه تحمل کنه .اما همه‌ی اینها یه طرف، زینب یه طرف .همۀ اینایی که گفتم توی فاصلۀ طولانی چندین سال پیش اومده، اما زینب تو یه روز دیدیکی رو سینۀ داداشش نشسته

 سرشُ اشقیا میبُرَّن

چقدَر بی‌حیا میبُرَّن

بمیرم از قفا میبُرَّن

پیش چشم زهرا میبُرَّن

  حسین



آئین مستان

 کنار حرم پیغمبر
زمین خاک ، حرم خاک ، ضریح مادرم خاک  
مزار پسرای حیدر
همین خاک ، از این داغ ، میریزم به سرم خاک
یه روز تو دنیا ، صدا می پیچه ، انا ابن الحیدر
به زودی زود ، حرم می سازیم ، برای مادر .
 
میشه یه روز بقیع صحنی که
نوشته ، رو درهاش ، یازهرا و پسرهاش  
روزی که صحن شو می سازیم
ایشاالله ، که باشیم ، یکی از کارگرهاش
آقام میادو ، برا اجدادش ، حرم میسازه
دیگه روزو شب ، تموم درهاش ، به رومون بازه
یه روز تو دنیا ، صدا می پیچه ، انا ابن الحیدر
به زودی زود ، حرم می سازیم ، برای مادر .
نمیزاریم که داغ این عشق
رو دلها ، بمونه ، خدا خودش میدونه
اگه راه مدینه واشه
صدامون ، غمش رو ، به عالم میرسونه
مانسلی هستیم که راه و این بار به دشمن بستیم
مدافع های ، حریم عمه ، حرم ما هستیم

 


آئین مستان

اسم تو ورد زبونم همیشه از تو میخونم

تو شبای بی ستاره تویی ماه آسمونم

همیشه در انتظارم جمعه ها رو میشمارم

بجز دیدن رخ تو دیگه حاجتی ندارم

بیا ای دلبر دلها مونده ام من تک و تنها

توی این شب سیاهی مونده ام اسیر غم ها

وای از این غم زمونه زندگی بی تو خزونه

همیشه این دل غمگین تو رو می گیره بهونه

گل پاک نازنینم به خدا که دل غمینم

تو بیا ای گل نرگس ای امام آخرینم

بغض آسمون شکسته دیده ها غمگین و خسته

از فراق گل نرگس دل به انتظار نشسته

آسمونم بی ستاره شب غم سحر نداره

نفس باد صبا کی خبر از مهدی میاره

توی عصر پرگناهی ندارم یه تکیه گاهی

توی ظلمت شبونه نه ستاره و نه ماهی

دل من به غم اسیره جمعه ها دلم می گیره

به خدا از این جدایی دل من داره می میره

میخوام با اشکای چشمام کوچه ها رو من بشورم

ترسم آقا تو بیایی وقتی که من توی گورم

غصه های دل همینه غم دوری تو دلبر

تو بیا ای گل نرگس کجایی ماه منور

شده ام دل بی قرار دیگه بسه انتظار

ای نسیم سحری خبر از مهدی بیار

غم دارن آدینه ها بغض توی سینه ها

به خدا تنگه دلم آقاجون مهدی بیا

به خدا منتظرم ای امید آخرم

صبح هر آدینه ای با اشک چشم ترم

میخونم

کی میشه یه تک سوار توی دستش ذوالفقار

دنیا رو پر نور کنه تو غروب انتظار

میدونی

دل ما پر از غمه توی عالم ماتمه

وقتی نیستی آقاجون کی برام یه همدمه

بیا بیا ای گل نرگس بیا

دلم میخواد امینت باشم ای دل

سر کوچه کمینت باشم ای دل

همون ساعت که از خونه درآیی

خودم فرش زمینت باشم ای دل



آئین مستان

حسین آقام

همه میرن تو می مونی برام

م

ایشاالله اربعین میام حرم

سلام بدم

به محضرِ شما ، قدم قدم

صدات زدم

با دستِ خالی اینجا اومدم

حسین آقام

همه میرن تو می مونی برام

به این امید

شاید آقا منِ بدم خرید

ولم نکن

بدم نگاه به این دلم نکن

یه خواهشی

دارم ازت که ضامنم بشی

حسین آقام

همه میرن تو می مونی برام

یه عمریه

شده پناهِ من حسینیه

ای آشنا

منه حقیر کجا شما کجا

شه وفا

گره به کارمِ گره گشا

حسین آقام

همه میرن تو می مونی برام

 


آئین مستان

مقدم

دوباره بویِ دود از ، شهرِ مدینه اومد
دوباره رنگِ غصه و ، شرر به سینه اومد
یه عده به شیخ الائمه ، بی احترامی می کنند
با ناسزا دور و بَرش ، شیرین زبونی میکنند
کوچکترا دارن فرار میکنن از هر طرفی
نامردا ، با بچه ها هم ، نامهربونی میکنند
آه . دل من دوباره غصه داره .
آه . دل من هوای گریه داره .
آه . دلِ من ، امون از این غریبی .
 
کشون کشون ، پیاده ، آقامون و میبردن
رَمق تو زانواش نبود ، همش زمین میخوردن  
الهی اون کسی که آقا رو برد خیر نبینه
حداقل نذاشت برا ، یه لحظه آقا بشینه
بیخود نبود با دست بسته ، کارت آقا گریه یود
اینجا یه روضه اشکایِ چشات برا رقیه بود
آه . دل من . رقیه و اسیری
آه . دل من . امون ازاین غریبی
آه . دل من . چته دوباره گیری
آه . دلِ من ، امون از این غریبی

دانلود مداحی


آئین مستان

مهدی اکبری

میباره چشمامون امشب ، دلا از غصه لبالب
همه روضه خوانِ عزایِ ، رییسُ علمدارِ مذهب   
دوباره ، سرکینه و بغض حیدر
تداعی ، میشه روضۀ داغِ مادر
عزادارِ امشب موسی بن جعفر ، واویلا .
سلام ای آقایِ غم کشیده
زِ رنج و محنت قدِت خمیده
سلام ای آرام قلب عاشق ، یا صادق .
واویلا ، واویلا ، آهُ واویلا .
دوباره باز هتک حرمت ، به آلِ علی شد جسارت
مدینه یه عمر که انگار ،به آتیش زدن کرده عادت  
دوباره یه دردی تو سینه نشسته
دوباره یه خونه که درش شکسته
دوباره امامی با دستای بسته ، واویلا .
بدون عبا وبدون عمامه
نگفتن که دور از شانِ امام
همش زیر لب میگه با چشمایِ تر ، وای مادر .
واویلا ، واویلا ، آهُ واویلا .
بازم شکر که خواهر نداشتی ، غمِ سوخته معجر نداشتی
 
به تن پیراهن داشتی آقا ،تنِ زار و بی سر نداشتی
واویلا ، هنوز تو حرم حرف آب
یه مادر ، لب گودی حالِش خرابه
یه ناله ، گمونم که بی بی ربابه
سَّلامُ عَلَى شاهِ شَّیْبِ الْخَضیبِ
سَّلامُ عَلَى شاهِ خَدِّ التَّریبِ
بده مهلتم تا محرم آقا ، یا مولا .
حسین جان ، حسین جان ، حسین جان

 دانلود مداحی


آئین مستان

کنار سجاده نشسته ، همیشه سرگرم دعاشِ
یه بغض کهنه تو گلوشِ،یه حسی تولحنِ صداشِ
 
با یادِ کوچه ، گریون میشه
باز واسش دنیا زندون میشه  
 
اشکِ چشماش ، می ریزه پشت در
تا می بینه ، آتیش و خاکستر
رویِ لبهاش ، وای مادر  
یا شِیخُ الا ئمه . یا شِیخُ الا ئمه .
امون از ، این سنگ مزارش
کسی نیست ، این شبها کنارش
بمیرم ، خیلی سوت و کورِ
بقیع و این گرد و غبارش
با یادت ، چشمام خون میباره
خاکِ تو رنگ غربت داره  
ما یه روزی صحنت رو میسازیم
تویِ صحنِ تو روضه میندازیم
یا شِیخُ الا ئمه . یا شِیخُ الا ئمه .
رسیدن بالایِ سرتو ، سوزوندن تا بالُ پرتو
گذاشتن روی سینه تو  دوباره داغِ مادرِتو
 
با دست بسته تنها موندی
زیرِ لب تو روضه میخوندی  
السَلام ای ، سرهایِ بی پیکر
السَلام ای ، ساقیِ آب آور ، اِی بی سر
یا شِیخُ الا ئمه . یا شِیخُ الا ئمه

دانلود مداحی


آئین مستان

میرداماد

 میون اذکار ، دعا می کردیم
با دل غم بار ، دعا می کردیم
 
وقتی که فصل زیارت می شد
برای زوار ، دعا می کردی    
بوده ذکر لبهای تو این ، ذکر جلیل
اِغْفِرْ زُوَّارِ قَبْرِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ  
 
آبروی من همین نوکری ام
افتخارم که من جعفری ام  
 
با چشم خون بار ، دعا می کردی
روزی هزار بار ، دعا می کردی  
عزای جدت که بر پا می شد
برا عزادار ، دعا می کردی .
 
دعای روز و شب های تو ، یا ربنا
وَارْحَمْ تِلْکَِ الّصَرْخَةَ الّتى کانَتْ لَنا  
 
آبروی من همین نوکری ام
افتخارم که من جعفری ام .  
 
زمان افطار ، دعا می کردی
با حالتی زار ، دعا می کردی  
 
برای هر کس حسینی می شد
همیشه بسیار دعا می کردی  
دعای روز و شب های تو ، یا ربنا
وَارْحَمْ تِلْکَِ ْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ لَنَا .
 
آبروی من همین نوکری ام
افتخارم که من جعفری ام .  

دانلود مداحی 


آئین مستان

آسمونه چشمام همرنگِ پاییزِ

حالِ بقیع امشب ، خیلی غم انگیزِ

 نه گنبد و صحنی ، آرومه آرومه

زائرش این شبها ، فقط یه خانومه

یه مادری که ، خاکِ بقیع رو ، به جشمِ تر میزاره

به جایِ ماها ، روضه می خونه ، رو خاکا سر میزاره

غریبِ مادر غریبِ مادر .

 هجوم شون نگذاشت ، عبا رو برداره

فرصت نشد اصلاً عصاشُ برداره

 چیزی نمی بینم ، خونه پر از دوده

رو دیوارا جایِ آتیشِ نمروده

 تو نیمۀ شب ، عرشِ خدا رو ، با نعره هاش لرزوندن

با لگداشون ، به دربِ خونه ، بچه هامُ ترسوندن

 نیمه شب ریختن تو خونۀ حضرت حضرت مشغولِ نمازِ شب بود جانمازُ از زیرِ پاش کشیدن با صورت رو زمین افتاد جلو زن و بچه ش بی عمامه کشیدنش بیرون دستاشُ بستن اما به ناموسش جسارت نکردن یکی میگفت آقا رو بی عمامه نبرید ، پا نبرید من بمیرم برا اون آقایی که دستاشُ بستن درِ خونه ش رو آتش زدن (آی غیرتیا ) جلو چشمش سیلی به ناموسش زدن الهی بشکنه دستِ مغیره یه جوری زد دادِ علی بلند شد .

 شرمندگیِ مرد ، دردِ بی درمونه

دستِ منو بستن جلو درِ خونه

همسایه ها دیدن از غصه جون دادم

کشوندنم رو خاک ، از نفس افتادم

پشتِ یه مرکب ، وسطِ کوچه ، خوردم زمین با پهلو

یادِ مدینه ، روضه می خونم ، از اون قلافُ بازو

ابنِ ربیعِ ملعون سوارِ بر اسب شد دستایِ این پیرمردُ بستن نانجیب هی می تازید هی امام صادق زمین میخورد گاهی آقا رو ، رو زمین می کشید وسطایِ راه پاهاش رویِ خارا میرفت آقاجان شما یه مرد بودی ، پاهات انقد اذیت شد من یه دختری میشناسم پاهاش کوچولو بود وسطِ بیابون هی می گفت بابا پاهام درد میکنه (جانم به این گریه ها ( حضرتُ آوردن تو کاخِ منصور ، آقا نفس نفس میزنه صورت زخمی لباسا پاره نانجیب همچین که نشسته بود ، خواست غرورِ حضرتُ بشکنه شراب میخورد به آقا تعارف می کرد کار به جایی رسید شمشیرُ کشید آقا رو شهید کنه . یه وقت دیدن تا شمشیرُ منصور کشید مقابلِ امام صادق ، دیدن دستش داره میلرزه ، رنگِ صورتش عوض شد ( چی شد منصور ؟) گفت همچین که من شمشیر کشیدم ، دیدم مقابلم وجودِ نازنینِ پیغمبرُ میفرماید منصور شمشیرُ از بالاسرِ جگر گوشه ام کنار بزن والّا تاج و تختتُ بهم میریزم . یا رسول الله یه شمشیر بالاسرِ امام صادق دیدی طاقت نیاوردی من بمیرم برا اون خانمی که با عجله دوید اومد بالا بلندی دید حسین افتاده شمشیر دار با شمشیر میزنه نیزه دار نیزه میزنه اونایی که حربه ای نداشتن سنگ آورده بودن  حسین .

 دانلود مداحی

 


آئین مستان

روزی‌ام را ، روزگارم تا که آجر می‌کند

ظرفِ خالیِ مرا صاحب زمان پُر می‌کند

من کمی سختی که می ‌بینم شکایت می‌کنم

آدم عاقل ولی اول تفکر می‌کند

مدعیِ عاشقی هستم ولی تنها دلم

روز و شب بر عاشقی کردن تظاهر می‌کند

آبرو بردم ولی آقا مرا بیرون نکرد

آدم از این نوعِ برخوردش تحیر می‌کند

سنگ‌ دل هستم ، ولی دارد نگاهِ رحمتش

سنگِ این قلبِ مرا با گریه ها دُر می‌کند

یک زمانی هم بنا باشد که تغییرم دهد

در میانِ روضۀ مادر مرا حُر می‌کند

نوکریِ فاطمه م به دادم می ‌رسد

از غلام مادرش آقا تشکر می‌کند

میگه ممنونتونم برا مادرِ ما ناله زدید دستتون درد نکنه مجلسِ مادر مارو گرم کردید

سینه‌ام می‌سوزد این ایام تا ذهنم کمی

چادری را زیر دست و پا تصور می‌کند

مطمئنم زیر دست ‌و پا که می‌افتد زنی

بازویش را ضربه‌ها هم ‌رنگِ چادر می‌کند

ای مادر ای مادر

 

اومد خدمت امام صادق ؛ دید داره گریه میکنه  فرمود چرا گریه می‌کنی؟ مگه چی شده؟ گفت آقا تو راه که میومدم دیدم یه زنی زمین افتاد وسط کوچه‌ها تا زمین خورد شروع کرد لعنت کردنِ قاتلینِ مادر شما رو  مأمورینِ نظام تا دیدنش با یه وضعی این خانم رو بردن تا این حرفُ زد آقا هم گریه کردن ،فرمود سریع پاشو بریم مسجد دعا کنیم خدا کمک کنه زودتر این زن رها بشه . ماهم امشب اومدیم برا یه خانمی گریه کنیم که تو کوچه‌ها بدجور زمین خورد (در خونۀ امام صادق میخوایم بریم از در خونۀ مادرش بریم بهترِ 

وقتی آن بی‌صفت از چشم حیا را انداخت

با عزیزِ دل زهرا سَرِ دعوا انداخت

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست

تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت

حُرمَتِ شیخِ حرم در وسط کوچه شکست

یکی عمامۀ آن مرد خدا را انداخت

ذکر یافاطمه بر رویِ لبش داشت ولی

ضربۀ سیلیِ آن مرد صدا را انداخت

وسط کوچه که افتاد صدا زد مادر .

شبونه ریختن تو خونۀ این آقا حضرت مشغولِ نمازِ اومد وسط حیاط خونه آقا لباسِ خانه به تن داره ، روایت میگه یه شالی هم دور کمر بسته بودن ، مشغولِ نماز ؛ تا وارد شدن آقا رو با سروپایِ از خونه بیرون کشید ، آقا فرمودن اجازه بدید عمامه رو سرم بذارم، نعلین بپوشم ، عبا بپوشم . گفتن اجازه نمیدیم ؛ با همون وضعی که بود آقا رو تو کوچه‌ها رو زمین میکشوندن اما اونی که آدم رو میکشه اینه:همچین که اومد تو قصر منصور ، صدا زد: منصور ؛ هرکی رو میخوای دنبال من بفرستی بفرست؛ اما این نامردُ دیگه دنبال من نفرست چرا؟ مگه چه کرده؟ همش تو راه توهین می‌ کرد بد و بیراه به مادرم فاطمه می‌گفت .

همچین که آقا اومد منصور اومد شمشیر رو از غلاف بیرون بِکشه، تا نیمه ها هم کشید اما دوباره جا زد؛ برای بار دوم بیشتر شمشیر رو بیرون آورد دوباره غلاف کرد. بار سوم شمشیر رو کلاً از غلاف بیرون کشید که آقای من وتو  رو به شهادت برسونه . دوباره شمشیر رو تو غلاف قرار داد.

همچین که رفتن، اون ملعون نامرد از منصور پرسید چرا پس نکُشتیش؟ گفت آخه لحظه‌ای که شمشیرُ از غلاف بیرون کشیدم دیدم رسول‌ الله ظاهر شد به من غضب کرد، من جرأت نکردم این آقا رو بُکشم؛ بار دوم؛ بار سوم؛ بار سوم اینقدر رسول‌الله به من نزدیک شده بود که نتونستم آقا رو بُکشم .

ای حسین ای حسین اینجا آقا رسول‌الله نذاشت این نامرد امام صادقُ به شهادت برسونه. من میخوام فقط یه چیز بگم:

 یارسول‌الله، کجا بودی اون لحظه و ساعتی که شمر وارد گودال شد خنجر کشید آقا رو برگردوند .حسین.

مثلِ امروزی عجب تشییعی تو شهر مدینه شد روایت میگه موسی‌ ابن‌جعفر به این بدن نماز خوند بهترینِ کفن ها رو آوردن روایت میگه عمامۀ امام سجاد رو هم آوردن ، این آقا رو با این پارچه‌ها کفن کنن چهارهزار شاگرد داشته این آقا ، همه جمع شدن، احترام کردن . عجب تشییعی تو شهر مدینه به‌پا شد . شهر مدینه غوغایی شد از جمعیت. آقا رو با عزت و احترام تو قبرستانِ بقیع به خاک سپردن . (دلت کجا میره ؟) بعضی ها میگن حسین اما من میخوام از مادرش بگم

 این یه تشییع بود تو این شهر .

 همچین که صبح شد اومدن درِ خونۀ این آقا : کجاست فاطمه؟ ما می‌خوایم به این بدن نماز بخونیم اومدن بیرون؛ گفت چی میگی؟ دیشب امیرالمؤمنین این بدنُ برد شبانه دفن کرد ، وصیتِ خود فاطمه ست .

تا این حرف رو زد ،دومیِ ملعون خیلی ناراحت شد؛ چنان سیلی به صورتِ مقداد زد ، زمین افتاد من میگم شاید تا زمین افتاد گفت ای نامرد عجب دستایِ محکمی داری سیلیِ تو منِ مرد رو از پا در آورد؛ ِ ما فاطمه چی کار کرد .

اومدن قبرستان ، گفتن الان میریم قبرُ نبش میکنیم ، بدنِ فاطمه رو از خاک در میاریم . (این روضه غیرتیه باید غیرتی هم ناله بزنی) ما باید به این بدن نماز بخونیم .

همچین که خبر برا علی آوردن : چه نشستی! این نانجیبا دارن تو قبرستان دنبال قبر فاطمه می‌گردن همچین که شنید، لباسِ رزمُ پوشید. دستمال زرد رنگی که همیشه برا رزم می‌بست رو به سر بست اومد تو قبرستان؛ صدا زد اگه سنگی از این قبرستان جابه جا بشه یک نفرتون هم زنده نمیذارم تا این رو شنیدن همه فرار کردن اما چی میخوام بگم؛

اینجا یه‌ جا بود اومدن نبش قبر کنن این آقا نذاشته . کجا بودی علی جان کربلا . اون لحظه‌ای که نیزه‌دارا پشتِ خیمه‌ها نیزه به زمین میزدن همچین که نیزه رو بالا آورد ، دیدن بدنِ علی‌اصغر حسینِ . آی حسین .

 

چقدَر نیزه بلند است نیفتی پسرم

چنگ این حرملۀ پَست نیفتی پسرم

یاحسین.

 

دانلود مداحی 


آئین مستان

شب آخرِ بی تابم ، چشایِ ترم بیداره

بغضِ آسمون سنگینه ، انگاری داره میباره

بالا میگیره گریه و ماتم من

نمیشه سحر تاریکیِ شب من

رسیده دیگه جونِ من به لب من

از این زمونه سیرم

مدینه کرده پیرم

کجایی مادر امشب

دیگه دارم میمیرم

غریب امام صادق

حالا که دارم میسوزم

حالا که تمومه کارم

یه غصه ایِ تو سینم

که داره میده آزارم

کسی ندیده اشکایِ سحرمو

کسی ندیده زخمایِ جیگرمو

واسه کی بگم روضۀ مادرمو

کوچه پر از مردم شد

دستِ گلام هیزم شد

دست یکی بالا رفت

گوشواره مادر گم شد .

غریب امام صادق

دیگه دارم از حال میرم

شده موقعۀ پروازم

یه عمریه روضه خونم

دلم روضه میخاد بازم

میخام روضۀ کربلا رو بخونم

روضۀ لبِ بچه هارو بخونم

روضۀ سر و نیزه هارو بخونم

با هر نفس با هر آه

میگم که یا ثارالله

لایومک یومک حسین اباعبدالله

حسین اباعبدالله

دانلود مداحی 


آئین مستان

میرداماد

قسم به غربت خاكی كه فوق تفسیر است

هوای شعر برای بقیع دلگیر است

چگونه شعر بگوید دلی كه می گیرد

اَلا بقیع! چرا زائرت نمی میرد؟

بقیع،سامرِ و كربلا و مشهد نیست

 اگه دیدی كنار دستیت یه جوری می سوزه،گریه اش فرق داره،بدون یه شب سر به دیوار بقیع گذاشته، خوشبحال اونایی كه دارن میرن،امسال مدینه گریه كن داره،زائر داره،امام صادق! چند روز دیگه صبر كنی گریه كنات میان آقا

بقیع،سامرِ و كربلا و مشهد نیست

در این سرا خبری از رواق و گنبد نیست

بقیع مثل نجف نیست تا كه مهمانش

به راحتی بنشیند میان ایوانش 

ولی بقیع بهشتی است با چهار مزار

بقیع مژده ی سالی است با چهار بهار

چهار مظهر غربت،چهار تن مظلوم

چهار قبر غریب از چهارده معصوم

یه بقیع میگن،یه بقیع می شنوی،اونایی كه نرفتن! یه ویژگی منحصر به فرد داره بقیع،هیچ كجا پیدا نمیشه

فقط میان بقیع است این قرار تمام

به یك سلام شوی زائر چهار امام

كجا میتونی پیدا كنی،یه بار دست به سینه بذاری بگی: "السلام علی ائمة البقیع" زیارت چهار امام رو برات بنویسن.وصف العیش،نصف العیش،كنار بقیع كه نمیذارن الان دست به سینه بذاریم،نمیذارن ادب كنی سلام كنی،همین امشب چشم سرت رو ببند، ببین چه تصویری میاد،یه تصور تاریك،نه شمعی نه چراغی"السلام علی ائمة الهدی،السلام علی ائمة البقیع".تو محرم میگم ان شاءالله كربلا ناله بزنی،اما امشب میگم تو مدینه نمیتونی ناله بزنیامشب ناله بزن.

ولی نه آه دلم ناتمام مانده هنوز

به سینه عرض سلام مانده هنوز 

من چه جوری بیام مدینه؟مدینه ای كه قبر مادرت رو پیدا نكنی مدینه نیست،مدینه ای كه یه دل سیر نتونی بگی:علی! مدینه نیست.

سلام از عمق دلِ دیده ای كه پر ابر است

به مادری كه كه بدون حرم،نه،بی قبر است

بی بیِ ،بی حرم،قبرت كجاست مادر؟

مادرِ بی حرم،قبرت كجاست مادر؟

اگر سلام تو، آتش به سینه ات افروخت

از آن دری است كه روزی میان آتش

ز هُرم شعله ی در یاس را كه پژمردند

در آن هجوم علی را به ریسمان بردند

امشب شبِ اون آقاییِ كه فرمود: خدا رحمت كنه اونی كه برای مادر ما بلند بلند گریه كنه

ز هُرم شعله ی در یاس را كه پژمردند

در آن هجوم علی را به ریسمان بردند

میان تلخیِ آن صحنه ی غبار آلود

شكست قامت مرد و مدینه شاهد بود

از آن غروب غم انگیز چند سال گشت

كه باز خاطره ی كوچه از خیال گذشت

مدینه همدم اندوه دودمان علی است

و باز شاهد مردی زخاندان علی است

كه باز آمده آتش در آستانه ی او

هزار شكر كه محسن نداشت خانه ی او 

رسیده اند كه از باغ، لاله را ببرند

اما صادق ِ هفتاد ساله را ببرند

باور كنید كه مصیبت امام صادق،مسموم شدن و شهادت نیست،این خانواده همه آماده ی شهادت بودنزین العابدین فرمود:" اَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَهٌ وَ کَرامَتَنَا الشَّهادَهُ" شهادت كرامت ماست،اما روضه ی امام صادق اینه

تصورش چقدر سخت می شود ای وای

بزرگ طایفه در كوچه میدود

كسی نگفت: مگر پیرمرد بُردن دارد

تن نحیف مگر تازیانه خوردن دارد

میان گریه ی آرام او بلند نخند

به دست بی رمقش لااقل طناب نبند

عزیز فاطمه را بی اراده می بردند

همه سواره و او را پیاده می بردند

اگه ون ،شاگردان امام صادق توی جلسه حضور دارن،به احترام آقاشون كه بدون عمامه بردن،عمامه بردارن،من روضه ی عمامه بخونمچند جا به عمامه و لباس پیغمبر بی احترامی كردن،چند تا روضه داره عمامه،یه جا مدینه علی رو بی عمامه بردن،قهرمان خیبر رو كشون كشون بردن.

یه روضه ی دیگه هم عمامه داره،كی طاقتش رو داره بشنوه؟ اسم عمامه میاد یاد یه روضه ی دیگه هم میوفتم،كجا؟.زین العابدین دستاش تو غلو زنجیرِ، از بالای بام خاكستر رو سرش ریختن،آتیش رو عمامه اش افتاد.دستاش بسته است،نمیتونه آتیش سر رو خاموش كنه،عمامه سوخت،سر سوختیه روضه عمامه هم هست، اون روضه رو زینب خونده،امان از دل زینب،اومد تو گودال،نیزه هارو كنار زد،شمشیر ها رو كنار زد،دید حسینش بی سر،بدون پیراهن،هم سر رو بردن،هم عمامه رو بردن،حسین.دست برد زیر بدن" هَذَا الْحُسَیْنُ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ".

السلام ای نَفسِ سوخته ی كربلا

السلام ای سر خونین،سرِ بی عمامه

اومد به سر برسه،به سر نرسید،میدونی كی آخرش به سر حسین رسید،میدونی كه آخرش سر بی عمامه رو بغل كرد؟دختر دارا! اگه از سر كار بری خونه گوشه ی سرت زخم باشه دخترت مریض میشه،قربون اون دختر برم كه سر باباش رو بغل كرد،بابا! سرت رو بی عمامه ندیده بودم،سرت رو خاكی و خونی ندیده بودم،ای حسین

  


آئین مستان

بیا که با تو به دلها قرار برگردد
دوباره جان به تنِ روزگار برگردد
آفتاب بیا تا که با طلوعت باز
امید صبح به شبهای تار برگردد
چقدر منتظرانت به غصه سر کردن
که بر غمِ دلشان غم گسار برگردد
چگونه پیش قد یار سر بلند كنیم
هر آنچه هم كه بخواهیم یار برگردد
به غربت پدر و مادرت بیا مگذار
دوباره بر دلِ شیعه غبار برگردد
دلِ همه الان معلومِ كجاست،چه اونایی كه مدینه رفتن،چه اونایی كه مدینه  رو ندیدن.
بیا كه بر سر آن قبر های خاكی هم
ضریح و گنبد و سنگِ مزار برگردد
یا صاحب امان.

قسم به غربت خاکی که فوق تفسیر است

فضای روضه برای بقیع دلگیر است 

امشب اومدی غریب نوازی كنی،آفرین،خوش به سعادتت،اومدی برا رئیس مذهبت عزاداری كنی،شكرانه به جا بیار

نفس كشیدنِ بین غبارها سخت است

سرودن از حرمِ بی مزارها سخت است 

یه سَفرِ دل كن،با هم بریم پشت بقیع،پشت پنجره های های بقیع،چرا كه الان دَرِ بقیع به روی همه بسته است،یه موقعی چند ساعتی باز می كردن،میون هم زائرها یه عده شیعه بودن كه میومدن،همچین كه وارد میشدن كفشارو در می آوردن،فرقی نداره،حرمِ،حالا اینا بی ادبن با چكمه می ایستن تو حرم امام،ولی كسی نمیتونه بلند گریه كنه،اینجا باید تلافی كنی،ای خدا كی میشه ما تو حرم امام صادق بایستیم.

چگونه شعر بگوید دلی که میگیرد

اَلا بقیع چرا شاعرت نمیمیرد

قرار نیست تو  را بی سبب بهانه كنم

ولی بگو دلم را كجا روانه كنم

كبوتری كه در این خانه لانه داشته است

در آستانِ رضا آشیانه داشته است

چگونه با خبر از آن سرای درد و غم است

دلش خوش است كه نامش كبوتر است

بقیع سامره و کربلا و مشهد نیست

در این سرا خبری از رواق و گنبد نیست

بقیع مثل نجف نیست تا که مهمانش

به راحتی بنشیند میان ایوانش

ولی بقیع بهشتیست با چهار مزار

بقیع مژده سالیست با چهار بهار

چهار مظهر غربت چهار تن مظلوم

چهار قبر غریب از چهارده معصوم

فقط میان بقیع است این قرارُ تمام

به یک سلام شوی زائر چهار امام

دست روی سینه ات میذاری میگی: "السلام علیكَ یا اهل بیت النبوه"هم امام حسن رو زیارت میكنی،هم زین العابدین،هم امام باقر،هم امام صادق.

ولی نه آه دلم نا تمام مانده هنوز

به سینه حسرت ارض سلام مانده هنوز

سلام از عمق دل دیده ای که پر ابر است

به مادری که بدون حرم، نه! بی قبر است

اگر سلام تو  آتش به سینه ات افروخت

از آن دریست که روزی میان آتش سوخت

مرا ببخش نمی خواهم آتشت بزنم

چگونه گویم از آن روز خاك بر دهنم

ز هُرم شعله ی دَر یاس را که پژمردند

در آن هجوم علی را به ریسمان بردند

میان تلخیِ آن صحنه غبار آلود

شکست قامت آن مرد و مدینه شاهد بود

از آن غروب غم انگیز چند سال گذشت

که باز خاطره ی کوچه از خیال گذشت

مدینه همدم اندوه دودمان علیست

و باز شاهد مردی ز خاندان علیست

که باز آمده آتش در آستانه ی او

هزار شکر که محسن نداشت خانه ی او 

یعنی خدا رو شكر زن بارداری بین این در قرار نگرفت،نانجیب نوشت:معاویه! وقتی اومدم پشت در ایستادم،صدای نفس كشیدن های فاطمه رو میشنیدم.برای كسی داری روضه میخونی كه حضرت فرمود:گویا می بینم تو كوچه نا نجیب چنان سیلی زد،هر دو گوشواره رو زمین افتاد.معاویه! وقتی صدای نفس كشیدنا رو شنیدم،چنان با لگد به در زدم،صدای شكستن استخونارو شنیدم.

بر جبینش خصم بار ننگ زد

دید بار شیشه دارد سنگ زد

رسیده اند که از باغ لاله را ببرند

امام صادقِ هفتاد ساله را ببرند

شما الان یه پیرمرد وارد مجلستون بشه،همه بلند میشن احترام می كنن،جای خوبشون رو به پیرمرد میدن،صندلی براش میارن میگن:پاش درد می گیرهنانجیبِ حرومزاده،سوار بر مركب،می دید امام صادق با دست بسته پشت سرشه،مرتب اسب رو هی می كرد ،مَركب تندتر برِ،این پیرمرد هی رو زمین می افتادنمی دونم پیر مرد هفتاد ساله سخت ترِ رو زمین بیوفته با دست بسته،یا دختر سه ساله! حداقل اینجا تازیانه نمی زدن،اما اون دختر سه ساله  وقتی رو زمین می افتاد تازیانه می زدن،حسین

تصورش چقدر سخت میشود ای وای

بزرگ طایفه در کوچه میدود ای وای

کسی نگفت مگر پیر مرد بردن داشت

تن نحیف مگر تازیانه خوردن داشت

میان گریه آرام او بلند نخند

به دست بی رمقش لااقل طناب نبند

میان سینه او روضه ی مدینه به پاست

طنین روضه اش از وای مادرش پیداست

عزیز فاطمه را بی اراده می بردند

همه سواره و او را پیاده می بردند

دوید و از نفس افتاد پشت آن مرکب

دوید و از نفس افتاد گفت یا زینب

اگر چه رفت ولی قامتش خمیده نبود

به نی مقابل چشمش سر بریده نبود

اگر چه رفت ولی سلسله به شانه نداشت

به جای جای تنش رد تازیانه نداشت

در احتضارِ، زهر جفا کرده دلش رو پاره پاره

آروم نداره، انگار اسیرِ نعلای ده تا سواره

از این امام مو سفید کردن همه قطع امید

پا رو به قبله است خوب بسه

هر چی غم و محنت کشید

آقام آقام آقام.

غربت همینه، بانیِ هیئت داره هر روزه مدینه

سخت ببینه، قرآنِ زینب پخش و پا روی زمینِ

 غریب که گیر آوردنش

با زانو افتاد رو تنش

سه ساعتی زد دست و پا

 زجرش دادن تا کشتنش

حسین غریب مادرم.

 هر جوری بود،امام صادق وقتی اومد تو مجلس منصور ملعون ،ربیع بابای این كسی كه اومده دنبال امام صادق،میگه: دیدم منصور سه بار قصد جان امام صادق رو كرد،اول یه قدری شمشیر رو از نیام بیرون كشید،دوباره شمشیر رو غلاف كرد،بار دوم قدری بیشتر شمشیر رو بیرون كشید دوباره غلاف كرد،بار سوم شمشیر رو كامل بیرون آورد،میگه:دیدم دستش لرزید،شمشیر روی زمین افتاد،دوید حضرت رو بغل كرد،با احترام آقا رو برگردوند،گفتم:چی شد؟ من كه دیدم قصد جان امام صادق رو كردی.گفت:آری،بار اول پیغمبر رو دیدم،خشمگین داره نگام میكنه، گفتم شاید دارم بد می بینم،توجه نكردم،بار دوم دیدم پیغمبر باز غضبناك جلو اومد،باز توجه نكردم.بار سوم وقتی قصد جانش رو كردم،پیغمبر جلو اومد،فرمود: منصور اگه یه مو از سر پسرم كم بشه،كاخ رو  روی سرت ویرون می كنمیه شمشیر دید پیغمبر،الهی بمیرم،برا اون خانمی كه اومد بالا تل زینبیه،نگاه كرد،یه عده شمشیر می زدن،یه عده سنگ می زدن.روضه خونا میگن:یا رسول الله كجا بودی كربلا؟ اما اگه پیغمبر نبود زینب نمی گفت: "یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَةُ السَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ،مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ، مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا"

 

 


آئین مستان

حسن خلج

دلِ من باز روضه می خواند ، روضۀ غربتِ شقایق را

روضۀ حرمتِ شكسته شده ، روضۀ گریه هایِ صادق را

ای غریب آقام آقام خیلی سخته رفقا یه پیرمردی انقده درد داشته باشه ، پنهان از چشمِ زن و بچه ش آروم آروم گریه کنه بمیرم برا اشکایِ چشمت آقاجونم

 روضه ای را كه باز می خواهند ، پرِ پروانه را بسوزانند

اصلاً انگار شیوۀ خصم است ، نیمه شب خانه را بسوزانند

 راوی میگه دیدم بینِ آتش ها قدم میزنه امام صادق زیرِ لب صدا میزنه بسوزون چرا نمی سوزانی ؟ تو که به مادرم رحم نکردی چرا منو نمی سوزونی

 وای مادرم مادرم مادرم .

 ای شعله ای آتش با من بی وفایی نکن به من نزدیک شو میخوام بدونم مادرم چی کشیده

وحشیانه هجوم آوردند ، دشمنت داشت خنده سر می داد

انقده خاطرات بد از این خنده ها هست برات بگم نمیدونم نمک رو زخمِ دلت بریزم یا نه ؟ به خدا مادرِ سالۀ ما ، رو زمین افتاده بود هر نامردی از راه میرسید قهقه میزد و میزد . خیلی هاتون تا حالا گمان میکردین این قلافِ شمشیر فقط برا مغیره و قنفذه ؛ اما اشتباه میکردید اولین قلاف رو خودِ دومی زد یه جمله و التماس دعا راوی میگه یه نفر از پشت به کتفِ زهرا . چنان با قلافِ شمشیر .

 هرچند بینِ کوچه شما را کشید و برد

دستِ کسی به مقنعۀ خواهرت نخورد .

 لایوم کیومک یا اباعبدالله حسین

 


آئین مستان

ماهِ شبِ قدرِ، زهرا تویی مولا

آیینه ی قَدِّ مولا تویی مولا

فرمانده ی عالم و  ولی نعمت ایرانیا و تویی مولا

شرط لا اله الا الله

سومین علیِ آلُ الله

یا حجة الله! پینجمین پسرِ پنجمین قمرِ آل عبا ،ولی الله

. یا ابالحسنِ الرِّضا.

گوهر یَم اِرتضا ثمر دَم ِمرتضی

پاره ی تن مصطفی یا ابالحسن الرِّضا

دستم رو گرفتی تو صحن گوهر شاد

هم پای ضریحت هم پنجره فولاد

من زندونی بودمو با اشاره ی چشمای تو شدم آزاد

ضامنم شو منو آهو کن

زندگی منو خوش بو کن

مست سبو کن آبروی منی

آرزوی منی با یه نیگا منو زیر و رو کن

.یا ابالحسن الرضا.

من رعیت ساده ام ، ای شاه خراسان

تا بوده و تا هست، سلطان تویی سلطان

شکر خدا مرکز تاج و تخت تو روی زمین شده ایران

مهربون همه دنیایی رعیتن همه تو آقایی

مشکل گشایی سایه سَرمی

هفتمین حرمی مکه و کرببلایی

 

 


آئین مستان

قربون کبوترای حرمت امام رضا

قربون این همه لطف و کرمت امام رضا

مشهد داری ، بارگاه و گلدسته و گنبد داری

جا برای هر کسی که رو زد داری

مشهد داری مشهد داری

مرقد داری ، مهربونیو فراتر از حد داری

دریای کرامات زبون زد داری

مرقد داری مرقد داری

قربون کبوترای حرمت امام رضا

قربون این همه لطف و کرمت امام رضا

دوست دارم صدات کنم تو هم منو صدا کنی

من رضا رضا بگم تو هم منو رضا کنی

سامون داری ، لیلایی و یک عالمه مجنون داری

درمون واسه دردای بی درمون داری

سامون داری . سامون داری

مهمون داری ، سفره داری و خیر فراوون داری

دنیایی نمک خورده و مدیون داری

مهمون داری . مهمون داری

دوست دارم صدات کنم ،توهم منو صدا کنی

من رضا رضا بگم تو هم منو رضا کنی

حسرتِ زیارت جَدِّ تو مونده تو دلم

چی میشه اگه منو راهی کربلا کنی

عادت دارم ، من تو حرمت حال عبادت دارم

هر چی که دارم از دَرِ خونت دارم

عادت دارم عادت دارم

حاجت دارم ، رویِ سَرم از لطف تو منت دارم

کربلا بده شوق زیارت دارم

حاجت دارم .حاجت دارم

میشه کنجِ حرمت گوشه ی قلبِ من باشه

میشه قلب من مثل گنبدت طلا کنی

گفته ای هر کی بیاد به دیدنم امام رضا

من سه جا میآم  بهش سر میزنم

آقا توی قبرم  آقاجون منتظرم امام رضا

تا که بزاری کف  پا تو رو سرم امام رضا

مشهد داریبارگاه و گلدسته و گنبد داری

جا برای هر کسی که رو زد داری

مشهد داریمشهد داری مرقد داری

مهربونیو فراتر از حد داری

دریای کرامات زبون زد داری

مرقد داری مرقد داری

سامون داری لیلایی و یک عالمه مجنون داری

درمون واسه دردای بی درمون داری

سامون داری سامون داری

مهمون داری سفره داری و خیر فراوون داری

دنیای نمک خورده و مدیون داری

مهمون داریمهمون داری

عادت دارم من تو حرمت حال عبادت دارم

هر چی که دارم از دَرِ خونت دارم

روی سرم از لطف تو منت دارم

کربلا بده شوق زیارت دارم

 

 


آئین مستان

من نوکرم و سلطان تویی

من معتقدم ایمان تویی

ای واسطه ی خیرِ همه

صاحب نفس ایران تویی

عادت کردم به نمکِ زیادت

می میرم من برا بابُ الجوادت

آقا جان عاشقِ صحن و سراتم

فدای نیمه نگاتم

گدای همیشگی ایوون طلاتم

عاشق شده دل با نام تو

تا پَر بزنم بر بام تو

من صید گوهرشاد توام

آهوی دلم در دام تو

تو سلطانی آقا منم گداتم

خاکِ پایِ همه ی زائراتم

میدونی که می میرم از فراقت

می گیره دلم سراغت

دوباره تو مهمونم کن

یک شب تو رواقت

من نوکرم و سلطان تویی

من معتقدم ایمان تویی

ای واسطه ی خیرِ همه

صاحب نفس ایران تویی

عادت کردم به نمک زیادت

می میرم من برا باب الجوادت

آقا جان عاشق صحن و سراتم

فدای نیمه نگاتم

گدای همیشگی ایوون طلاتم

از گوشه ی این صحن و سرا

با اذن علی موسی الرضا

پر می کشه این دل های ما

سمت حرم کرب و بلا

گنبد تو خورشید مشرقینه

پرچمش رو به حرم حسینه

آقا جان میون صحن گوهرشاد

نظر تو به دل افتاد

راهی کرببلام کن از پنجره فولاد

 


آئین مستان

عشق تقدیره ،تقدیر شیرینه

شیرین لبخندِ آقامِ

بیا پای درد و دلام  بشین

هم حال  خرابمو  از چشم ترم ببین

من از تو فقط خودترو میخوام

به خدا که اسیرتم دنیای منی

وقتی میام حرمت میگم اینجا بهشت منه

آقا تو واسه من کرمت  خیلی مثل امام حسن

عشق درمونش تنها دیدارِ

هر شب  گوهر شاد ،رویامه

بزار که این بار توی این حرم

رویِ بال کبوترا پرپر بزنم برات

ببین که فقط به تو رو زدم

تا صدام زدی اومدم پدر و مادرم فدات

من پا میام ،پیشت آرامشم حرم

سلطان وقتی ثواب یه حج با تو واسم تو هر قدم

وقتی میام حرمت میگم اینجا بهشت منه

آقا تو واسه من کَرمت،  خیلی مثل امام حسن

عشق تقدیره ،تقدیرشیرینه

شیرین لبخندِ آقامِ

عشق دلداره دلدار سلطان

این آقا نقلِ حرفامه

ببین دنبال توام فقط

تو که پای دلم رو تا ایوون طلا میکشی

بازم دلتنگ حسینمو

دلداده کربلا میشه ضامن من بشی

میدونی خیلی دلم تنگِ کاری بکن تو برام

امشب آقا به جان جواد خیلی محتاج کرب و بلام



آئین مستان

سلطان علی موسی رضا .

وقتی که میام مشهد ، توصحن دم گوهر شاد

زانو میزنم میگم ، سلطان به سلامت باد

سلطانِ واسه من ولی اسمش آقاجانِ

امیدِ  آخر همه مردم ایرانِ .

«سلطان علی موسی رضا

میدم یه سلام اول ، وقتی میرسم مشهد

از تویِ مسیری که ، پیدا میشه اون گنبد

محسوسِ که دلم با امام رضا مانوسِ

میدونه چه قدر دلم تنگِ یه پابوسِ

سلطان علی موسی رضا .

اینجا چه قدر خوبه ، این رسمی که مرسومه

مشهد که بخوام میگم ، یا حضرت معصومه

آسونه بگن چی رگ خوابِ آقامونِ

اون لعنِ اُمّ الفضل و هارون و مامونِ

سلطان علی موسی رضا .

 


آئین مستان

ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله
 
تو آفتاب کشور مایی
پشت و پناهِ رهبر مایی
ایران تو عالم میدرخشه چون
تو سایه ی روی سرِ مایی
 
هر یوسفی اومد تو بازارت
گم شد میون سیل زوارت
جن و ملک مثل پر کاهن
تو خیل خادمای دربارت
ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله
بلبل که بی حاصل نمی خونه
دریا که بی ساحل نمی مونه
دعا کنید عاشق بشید این عشق
هر قلبی رو قابل نمی دونه
 
چشام تو صحن تو شناور شد
لبام به اسم تو معطر شد
تو هر دعا از برکت اسمت
هرچی گرفتم صد برابرش شد
 
ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله 
بیچاره ها حاجت روا میشن
تا مهمون بیت الرضا میشن
میون م زائرای تو
با دستای خودت سوا میشن
 
حال من از چشم ترم پیداست
شوق من از بال و پرم پیداست
بهشتی که میگردی دنبالش
تو آینه کاریه حرم پیداست
 
ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله
هر کی که نوکرت شد آقا شد
زندگی با نور تو زیبا شد
هر چی گره به کارمون افتاد
با ذکر یا امام رضا وا شد
 
به من دلی مثل طلا دادی
با دستای خودت جلا دادی
پنجره فولاد و که بوسیدم
بهم برات کربلا دادی
من خودمو از تو میدونم
عاشقمو اهل ایرونم
 
ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله

 

 


آئین مستان

علی،علی،
ایمانِ من ،علی بن موسی
جانانِ من،علی بن موسی
اعلی حضرت ،علی بن موسی
سلطانِ من،علی بن موسی
ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله
 
لطف کارِت،علی بن موسی
با زوارت،علی بن موسی
راهم دادی ،علی بن موسی
تو دربارت ،علی بن موسی
 
مست تولای تو ام   یا علی
خاک کفِ پای تو ام یا علی
 
ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله
من دلدادم،علی بن موسی
خونه زادم،علی بن موسی
من دلتنگه،علی بن موسی
گوهرشادم ،علی بن موسی
ای شرط لا اله الا الله
ای پاره ی تن رسول الله
 
علی بنِ، موسی بنِ، جعفر بنِ، محمد
اِبن علی بن حسین بن علی ولی الله



آئین مستان

دوباره مرغِ دلم میپرد نشانۀ چیست
هوایِ چشم من امشب دوباره بارانیست
صدایِ چیست
صدا از کجاست
چقدر آشناست
گمانِ من که صدا از میانِ صحن رضاست
رسد زِصحن قدسُ صحنِ گوهرشادُ و صحنِ کهنه و نو
نه .
صدا از سمتِ سقا خانۀ آقاست
حرم لبریز زائرهاست
مسافرها و مجاور ها
گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها
یکی از پایِ قالیُ و یکی از بین شالی ها
خلاصه اینجا خیلی ها ز راه دور
دلگیرِ حرم هستند
همان هایی که جا ماندند و حالا
پایِ تصویر حرم هستند
و حالا هر کدام آرام
زبان وا کرده در این ازدهام آرام
یکی گوید ببین این دست پینه بسته را آقا
ببین این شانه هایِ خسته را آقا
به بی خوابی دو چشمِ خویش را مجبور کردم من
به زحمت پولِ مشهد آمدن را جور کردم من
نشسم تا بگیرم دامنِ ایوان طلائی را
به سمتت باز کردم دستِ خالیِ گدایی را
یکی دردِ دلش را با امام مهربان میگفت
یکی بالای گلدسته اذان میگفت
صدا پیچید در صحن و حرم
گویا در و دیوار
با انصاریان میگفت :
«
اَللّهُمَ صَلِّ عَلی علی بن مُوسَی الِّرِضا المَرُتَضی اَلاِمامِ التَّقیِّ النَّقیِّ

وَ حُجَتِكَ عَلی مَن فَوقَ الاَرضِ و َمَن تَحت الثَّری اَلصِدّیقِ الشَّهیدِ

صَلاةً كَثیرَةً تآمَّةً زاكِیَةً مُتَواصِلَةً مِتَواتِرَةً مُتَرادِفَة كَاَفضَلِ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اولیائِكَ»
یکی بغضِ میانِ آه را میگفت
یکی هم خستگیِ راه را میگفت
جوانِ زائری در گریه هایش آمده ام ای شاه را میگفت
«
آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی زگناهم بده »
باز صدا میزند آقا
خوش به حال اونی که کار و بارش دست توئه
خوشی و زندگیش و اعتبارش دست توئه
آخرش یادش میره هرکی تو دل غصه داره
که نگاهِ تو هوایِ دل ماهارو داره

 راه درازی اومدم تا که بگم
دلِ آوارۀ ما هوایِ کربلا داره .
امام رضا . امام رضا .

 


آئین مستان

بی تو خشکم ، با تو دریام

بی تو هیچم ، با تو آقا آقام

میشه ضامنم بشی ، مگه من از آهو کمترم؟

میدونم خودت میای برا نفسایِ آخرم

من فقط رو به رو ایوونِ تو زانو می زنم

میشینم نالۀ یا ضامنِ آهو می زنم

همیشه با مژه هام صحنتُ جارو می زنم

بی تو خشکم ، با تو دریام

بی تو هیچم ، با تو آقا آقام

بی تو دردم ، با تو درمون

بی تو زردم ، با تو باد و بارون

دلِ وابستۀ من شده پریشونِ مشهدت

من اویسم نفست منو می کشونه مشهدت

نفست مرهم رو دردایِ لاعلاجمِ

بارم افتاده زمین نگاهت احتیاجمِ

من گداتم که گداییِ تو تخت و تاجمِ

بی تو خشکم ، با تو دریام

بی تو هیچم ، با تو آقا آقام

 


آئین مستان

هوایِ بارون دارم ، هوای حرم

یه قلبِ مجنون دارم ، برای حرم

دوباره یادم اُفتاد ، شبایِ حرم

آی زائری که با اشکِ روون

رفتی سلام ما رو برسون

منم از اینجا می خونم برات

با زائرایِ آذری زبون

قوربان اولوم او آدوا ای شاه خراسان

آقا سنه قوربان

بیچاره گلیب محضریو حضرت سلطان

آقا سنه قوربان

کربُبَلایِ ایران مشهدتِ رضا جان

قبلۀ ماه و خورشید گنبدتِ رضا جان

یا علی موسی الرضا

دلم شبیه آهو ، تو دام توئه

لبم همیشه گرم ، سلام توئه

عادتکم احسان ، مرام توئه

نقاره خونت وقتی میزنه

حسِ قشنگی آدم می گیره

دست خودم نیست تو رواق تو

اذون که میگن گریه م می گیره

رخصت بده صحنُ بزنم با مژه جارو

یا ضامن آهو

اصلاً اومدم که بزنم پیشِ تو زانو

یا ضامن آهو

هرکسی زائرت شد ، میدونه که در امانِ

آب حیات که میگن ، شربتِ زعفرانِ

کربُبَلایِ ایران مشهدتِ رضا جان

قبلۀ ماه و خورشید گنبدتِ رضا جان

یا علی موسی الرضا

 

 


آئین مستان

اگر تو آه بکشی خشک و تر نمی ماند
اگر تو گریه کنی که جگر نمی ماند
بیا و آه مکش با حرارت جگرت    
که از مجالس روضه اثر نمی ماند
نفس بزن که نفسهای آخرم برسد
که بی تو این نفس مختصرنمی ماند
چنان شکسته شدی که شبیه زهرایی
که چون تو دست کسی برکمرنمی ماند
لباس مشکی مان رافقط کفن بکنید
برای ما که از این بیشتر نمی ماند
مدافعان حرم سمت تو به سر رفتند
برای حامی زینب که سر نمیماند
به درد آخرتِ ما نخورد جز گریه
که هیچ چیز چو  اشکِ سحر نمی ماند
غنیمت است نشستن میان روضه
که عمر میرود واینقدر نمی ماند
هر آنچه خرج کنی  صد برابرش ببری
دراین معامله حرفِ ضرر نمی ماند
تمام حاجت ما را نگفته زهرا داد
که مادر از دلِ ما بی خبر نمی ماند

آه رسید قافله و خواهری پیاده نشد

به گریه گفت که زینب دگر نمی ماند

در دلش درد بی دوا عمه

در گلو بغض بی صدا عمه

که رسیده به کربلا عمه

همه سرها به زیر تا عمه

میگذارد قدم کجا عمه

پرده از محملش چه بگشاید

صف به صف از فرشته می آید

همه چشم انتظار او باید

آید اینجا نزول فرماید

پشت پرده پراز دعا عمه

اکبرت را گلاب می گیرند

بچه را از رباب میگیرند

رونق از آفتاب میگیرند

تا عمو جان رکاب میگیرند

هست در اوج کبریا عمه

*تا ابی عبدالله سوال کرد، یه عده دور ابی عبدالله و یارانش را گرفتند، نوشتند: یه پیرمردی جلو آمد، مولا سوال کرد پیرمرد میدونی اسم این سرزمین چیه؟ گفت آقا اسم این سرزمین غاضریه است، اسم دیگری هم داره نینوا هم میگن، هریک از اسمها را سوال کرد، ابی عبدالله گفت: آیا اسم دیگری هم داره؟ گفت: آقا جان! اینجا را کربلا هم میگن، یه مرتبه ارباب صدا زد: "اعوذ باالله من الکرب والبلا" اسم کربلا اومد زینب زیر و رو شد.*

حال اینجا کلافه اش کرده است

چند معجر اضافه آورده است

ازدل خویش روضه پرورده است

جگرش خون و سینه پردرد است

چنگ زد دامن برادر را

بوسه ای زد دوباره حنجررا

ونشان داد سمت دیگر را

نخلها را نه حجم لشکر را

ناله ای زد زکربلا عمه

*گفت: داداش! چکار کنم دلم شور میزنه آخه؟*

اینجا به سرت بی حساب میریزند

بی حساب کتاب میریزند

پیش چشم تو آب میریزند

سرطفل رباب میریزند

غرق در نوحه و نوا عمه

*میگی چرا دلم شور میزنه؟.*

آخه  ته گودال گیر می افتی

گیرشمشیر و تیر می افتی

دست مشتی حقیر می افتی

نخ نما چون حصیر می افتی

چه کند پایِ بوریا عمه

بعد تو به غیر شامی نیست

خواهرت هست جز حرامی نیست

حرمت و احترامی نیست

آتش افتاده و خیامی نیست

چادرش زیر دست و پا عمه

برادر درست میبینه چشم من یا که تاره

برادر اونا نخله یا که سپاهِ سواره

برادر چرا ساربون چشم به دست تو داره

میترسم برای تو و حنجر تو

میترسم برای فردای دختر تو

میادش صدای گریه مادر تو

حسین جان

برادر بلند شو از اینجا بریم تا نشه دیر

برادر بلند شود بریم تا علی میخوره شیر

برادر بلند شو بریم تا سه ساله نشه پیر

بریم که توی قلب من درد و آهه

بریم که هنوز حال تو روبراهه

بریم که علی اصغرت بی پناه

بمونیم می مونم من و خنده های حرامی

بمونیم به ناموس تو میشه بی احترامی

بمونیم سرم زخمی میشه با سنگای شامی

بمونیم دل خواهرت میشه آشوب

بمونیم سرت روی نی میشه مصلوب

بمونیم به لبهای تو میخوره چوب

حسین جان

*با چه احترامی، با چه شکوهی و جلالی عمه سادات مثل فردا از محمل پیاده شد، تا عباس هست کسی جرأت نداره نزدیک بشه، سریع اومد پا تو رکاب گرفته ،اینقدر دوست داره، میگه: خواهر به قربونت برم. با احترام میگه: سیدتی و مولاتیاکبر دست عمه رو گرفت، با احترام پیاده کرد، جوانهای بنی هاشم دور تا دور زینب رو گرفتند چقدر  این خوشی زود تموم میشه.چیزی نگذشت بر زینب، وقتی میخواستند قافله را ببرند از کربلا، اون همه مَحرمی که  ایستاده بود دور تا دور زینب روز اول، حالا امروز نگاه کرد بدنها قطعه قطعه روزمین دوید اومد کنار گودال، صدا زد: حسین داداش! همه نوامیس  تو رو خودم سوار ناقه های عریان کردم ،نذاشتم یه نفر از دشمن جلو بیاد، پاشو زینب میخواد سوار بشه،یه نظر سمت علقمه کرد صدا زد: آی غیرت الله!.

شهدای مدافع حرم رفتند، نبینیم باز هم زینب رو اسیر کردن. ابی عبدالله، نفسهای آخر تو گودال افتاده بود ،هزار و نهصد و پنجاه زخم برداشته ابی عبدالله، حمله کردن سمت خیمه هایِ آل الله،ابی عبدالله به نیزه شکسته ای تکیه داد، بلند شد، صدا زد: اول بیایید کار حسین رو تموم کنید

اشک هات رو  روی دست بگیر، امام صادق علیه السلام می فرمایند: خدا را به عمه جانم زینب سلام الله علیها قسم بدین." اللهم عجل لولیک الفرج"

 

 


آئین مستان

باز برایِ حسین بی قراریم
پاک میشه هر گناهی که داریم
بازم جاری شد دریایِ گریه
تویِ روضه ها مثلِ همیشه
بازم این اشکا میره کربلا
مرهم زخمِ اربابت میشه
اشکِ چشام رو خدا میخره
داغ دلا رو خدا میخره
حضرت زهرا فرمود به حسین
گریه کنا رو خدا میخره
صلَ الله علی الباکینَ عَلَی الْحُسَیْنِ .
کاروانی پُر از نور تو راهِ
کاروان رو به روش قتلگاهِ
اینجا کربلاست داره میرسه
بویِ روضه بر مشامِ زینب
هر چی حسینی تویِ این صحراست
روضه س لباسِ احرام زینب
کعبه به سعی و صفا میرسه
اینجا حسین به خدا میرسه
اینجا با تیرِ سه شعبه ببین
شیرخواره هم به منا میرسه .
صلَ الله علی الباکینَ عَلَی الْحُسَیْنِ .
غم فراون تویِ قلبِ ارباب
قافله میرسه اما بی تاب
اونی که امروز دلشوره داره
برایِ اصغر خانم ربابه
با گریه زاری میگه به زینب
تویِ این صحرا قحطیِ آبِ .
دل نگرونه برا روزی که
حرمله میرسه تو کربلا .
دل نگرونه نیاد روزی که
شیرخواره هم بره رو نیزه ها .

 


آئین مستان


"اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها،وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ"
"
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن. "یا بنِ الحَسَن."
سلام میکنم از دور بر تو و حَرَمَت
سلام من به بلندای بیرق و عَلَمَت
سروده اند فراوان برای تو اما
هنوز نقش کتیبه است شعر مُحتَشَمَت
اگر که سر به هوا هستم و پریشانم
زمین زدم دل خود را به احترام غمت
گدایی  در این خانه سربلندم کرد
مرا جدا نکن از خیمه های مُحتَرَمَت

*آه،آه،آه.حسین،آه،آه،آه.آه بکش،زن و بچه ی حسین داره میاد، فردا روزی میاد کربلا.آه،آهمی خوای دلت رو یباره ببرم کربلا؟.*

قدم قدم با یه عَلَم
ان شاءالله اربعین میام سمت حرم
چگونه نام تو را هر نفس صدا نکنم؟
که شاملم شده یک عمر دائماً کَرَمَت

*همیشه سرم جلو زن و بچه ام بالاست، هر جا که گیر کردم تو آبرو دادی منو*

زمان مرگ به راهت دخیل می بندم
بیا که سر بگذارم به مَحضرِ قَدَمَت

*آقا جان! هیچی ازت نمی خوام، فقط این عرض ادب کرن رو،این نوکری رو ،این اشکارو؛برا  من ذخیره کن،شب اول قبرم برا من بیان.*

در روز كه بپرسند چه داشتی؟
سر بر کشد حسین و بگوید حساب شد
حسین

 

میخوام بگم،چه خاتون و چه خانمی،چه مُجَلِّلِه ای داره میاد وارد کربلا میشه،چه اولیاء مُخدره ای میخواد وارد کربلا بشه، چه با احترام وارد کربلا شد، ولی چه بی احترامی دید.*

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

آمد به دشت ماریه ناموس کردگار

فرش زمین به عرش مُباهات میکند

گر روی خاک پای گذارد مَلَک سوار

چه ناقه ای چه ناقه نشینی چه محملی

مریم رکاب گیرد و خدیجه است پرده دار

حتی حسین تکیه بر این شانه میزند

خلقت؛ زنی ندیده بدین گونه استوار

بیش از همه خدای مباهات میکند

که شاهکار خلقت او کرد شاهکار

تا هست مُستدام حسین است مستدام

تا هست پایدار حسین است پایدار

کوهی اگر مقابل او قد علم کند

مانند کاه میشود و میرود کنار

با خشم خویش میمنه را میزند زمین

با چشم خویش مِیسره را میکند شکار

آنگونه که علی به نجف اعتبار داد

زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار

پنجاه سال فاطمه ی اهل بیت بود

زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار

تا اینکه فرش راه کند بال خویش را

جبریل پای ناقه نشسته به انتظار

حتی هزار بار بیایند کربلا

زینب پی حسین می آید هزار بار

کار تمام لشگریان زار میشود

زینب اگر قدم بگذارد به کارزار

روز دهم قرار خدا با حسین بود

اما حسین زودتر آمد سر قرار

محمل که ایستاد جوانانِ هاشمی

زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار

افتاد سایه ی قد و بالاش روی خاک

رفتند از کنارِ همین سایه هم کنار

طفلان کاروان همه والشمس و والقمر

مردان کاروان همه واللیل و والنهار

عبدند ، عبدِ گوش به فرمان زینبند

از پیرمردِ قافله تا طفلِ شیرخوار

رفتند زیر سایه ی عباس یک به یک

با آفتاب، غنچه ی گل نیست سازگار

از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست

وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار

از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند

بر روی چادرش بنشیند اگر غبار

از خواهری چو زینب کبری بعید نیست

معجر به پای این تن عریان کند نثار

یک عده گوشواره، ولی دختر علی

یک گوش پاره برد، از اینجا به یادگار

*حالا غروب دهم چیکار کردند؟

خیلی زدند "تـا" شود اما تکان نخورد

سر خم نمیکند به کسی کوه اقتدار

 او که فرار کرد عدو از جلالتش

فریاد میزند که علیکن بالفرار

ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین

دستی اگر خدای نکرده به گوشوار

پرده نشین کوفه،بیابان نشین شده

با دختر بتول چه ها کرد روزگار !

قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت

گشتند بی عِماری و محمل، شترسوار

آن بانویی که سایه او هم حجاب داشت

با رفت و آمد سَرِ بازارها چه کار

چشم طنابهای اسارت به دست اوست

زینب به شام رفت ولیکن به اختیار

در یک محله زخم زبان خورد بی عدد

در یک محله سنگ گران خورد بیشمار

دردی به درد طعنه شنیدن نمیرسد

یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار

*فردا روزی میرسن،با احترام،قمرالعشیره "عباس"،رکاب میگیره، ملیکه ی دو سرا زینب پیاده میشه، صدا میزنه آی پیرمرد! اینجا کجاست؟ این چه سرزمینیِ؟نمیدونم چرا دلم شور میزنه؟ پیرمرد،تمام نامهایی که به ذهنش می اومد گفت، گفت:اینا نیست،ماریه،غاضریه،.نه.تا گفت: کرب و بلا،دید خانوم افتاد رو زمینهمین جا حسینم رو سر می برنحسین

 


آئین مستان

روضة الواعظین نوشته : "شب که شد مسلم نماز مغرب رو که خوند، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْبَابِ فَإِذَا لَیْسَ مَعَهُ إِنْسَانٌ همچین که از درِ مسجد اومد بیرون کسی با مسلم نبود. فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّةِ الْكُوفَةِ دیگه مسلم تنها و غریب تو کوچه های کوفه می گشت، درِ تموم خونه ها به روش بسته بود یکی گفت یه سؤال دارم، اینکه مقاتل همه نوشتن فَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّةِ الْكُوفَةِ بعضی ها تعابیر دیگه نوشتن از تنهاییِ مسلم . گفت مگه همه نرفته بودن؟ کی این روایت و نقل کرده؟ مگه مسلم و تنها نگذاشته بودن؟ ظاهراً همونایی که پشت سرش نماز خونده بودن، اومدن بیرون تنهایی شو نگاه میکردن، همونایی که باهاش بیعت کرده بودن همونا این خبرو نقل کردن حتما باید کسی باشه که مسلم و بشناسه دیگه! تعقیبش میکردن، تنهایی مسلم و میدیدن. نمیخوام اینجا متوقف بشم، قبلا یادتون میاد گفتیم مسلم بن عقیل شبیه امام حسینه همینایی که نگاه کردن غریبی مسلم و ، همینا تنهایی حسین بن علی رو روایت کردن، همینا صدایِ استغاثه شو شنیدن. همینجور که قدم میزد گریه میکرد، دور و بر و نگاه میکرد، کسی رو نمیدید با خودش اینطور زمزمه میکرد:

صدات هنوز تو گوشمه که گفتی خیلی بی پناهی

منو ببخش هنوز اگر که بی کسی، که بین راهی

سرگردونم امشب میونِ کوچه های غربت

دلخسته ام، خسته از زخم زبونِ این جماعت

این مردم روی من دَرای خونه شونو بستن

سنگای پشتِ بام منتظرِ شما نشستن

از غم تو مولا کاش بمیرم امشب

میکشم خجالت از رباب و زینب

 سفیرِ تو، شبیه تو ، تو کوفه هم جایی نداره

خیره شدم به راهِ تو ، از بالای دارالعماره

میترسم میترسم از چشمای مردای این شهر

میفهمی داری چی میشنوی یا نه؟! بذار اینجارو از زبونِ رقیه بگم تا خوب بفهمی یکی که درد کشیده ست اگه به آدم بگه آدم بهتر متوجه میشه

بابا بابا ، راستی از سرِ بازار خبری داری که

هر کسی خواست به ما چشمِ تماشا انداخت 

میترسم میترسم از چشمای مردای این شهر

میترسم میترسم از قصۀ فردای این شهر

حسینم، وایِ من، وایِ من، اگه حرم از تو جدا شه

وایِ من، وایِ من، اگه اسیرِ کوفیا شه

کوفیا ندارن ذره ای مروّت

گریه داره مولا، روضۀ جسارت

وایِ من، خدایا از مرامِ کوفه

شبه اوله هنوز یه جا باید بریم

برا اینا غریبم با اینکه آشنا زیاده

سایۀ تو از سرِ این مردمِ بی وفا زیاده

حسینِ من،خطِ این نامه ها کوفیِ و به جز دروغ نیست

شرمنده، شرمنده سپاهِ تو دیگه شلوغ نیست

با دِرهم، با دینار همیشه دلخوشن حسین جان

این مردم، این مردم هنوز علی کُشَن حسین جان

بینِ این جماعت، یاوری نداری

دخترت سه سالَست کاش اونو نیاری

یه شیر زنی پیدا شد به نام طوعه به مسلم پناه داد، اما پسرِ ملعونش فردا برا اِبن زیاد خبر برد. عبیدالله هفتاد مرد جنگی از قبیلۀ قیس رو فرستاد به خونه ای که مسلم داخلش بود حمله کنند روایت میگه وقتی مسلم صدایِ اسب ها و مردهای جنگی رو شنید فهمید اومدن سراغش ، از خونه خارج شد ، داخل خونه نجنگید ، با شمشیر رفت به طرفشون ، علی وار جنگید همه را از داخل خونه بیرون کرد، آخه مسلم میدونه نباید به خونه ای که یک زن داخلشه حمله کرد. مسلم میدونه اگه یه زن داخل خونه تنها باشه، نامحرم نباید وارد این خونه بشه . ای جوونمرد ای باغیرت ای کاش مدینه هم بودی! مادر ، شبه اولِ . آخه تو مدینه هم چهل تا مرد جنگی به یه خونه ای حمله کردن . خبر داری یا نه؟ میگن داخل اون خونه سرورِ ن عالم بود، ناموسِ خدا داخلِ خونه بود، زینب بود اُمّ کلثوم بود علامه مجلسه روایت کرده: به خالدبن ولید گفتم: تو با بقیه مردا برید هیزم بیارید السلام علیکِ یا بنت رسول الله السلام علیکِ یا فاطمه .

شعله های دلِ آن کوچه پر از غم میشد

کوچه در آتش و خون داشت جهنم میشد

باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را

روضه مکشوف تر از آنچه شنیدم میشد

بین دیوار و در انگار زنی جان میداد

جان به لب از غم او عالم و آدم میشد

لااقل کاش دلِ ابر برایش میسوخت

بلکه از آتشِ پیراهن او کم میشد

زِجهل و کینۀ جمعی که دوزخی بودند

بهشت سوخت، گل افتاد ، غنچه پر پر شد

 


آئین مستان

میلرزه صدام، میسوزه تنم

چقد آخه هِی زیر دست و پا ، زدنم

نبودی بابا تو تاریکیا

صدا زدم انگار ، نمیدیدنم

کجایی بابا که درد میکنه تموم تنم .

چی بگم از کبوترای خونی

آتیش معجر و سرایِ خونی

دختر دارا اینو میفهمند

دختر دلش پر می کشد بابا که می آید

موهای شانه کرده اش در معجری باشد

روسری سر کنه جلو بابا

بابا

چی بگم از کبوترای خونی

آتیش معجر و سرای خونی

چی بگم از شب و خرابه ، خودت که میدونی

قلبم به تو وابسته اس

جونم به جونت بسته اس

پاهام دیگه بی جون و چشام خسته اس

بابا اگه شد ، موهامو نبین

تو روخدا تاولای پاهامو نبین

منم اگه شد ، گلویِ تو رو

نمی‌بینم و گریه هامو نبین

بابا اگه شد بی حرمتیای شامُ نبین 

بابا

غم تو قامت منو که خم کرد

نگاه شامیا اذیتم کرد 

راستی از سرِ بازار خبر داری که

هر کسی خواست به ما چشمِ تماشا انداخت

من گفتم سیلی نزدند ، فقط تازیانه زدند حرومی ها نگاه میکردن یه کار دیگم کردن بابا! ابن جوزی نوشته: اهل ذِمِّه اومدند، غیر مسلمون ها اومدند، تو بازار دمشق صف کشیدند، فقط ایستاده بودند؟ نه! اینها زخم خورده های حیدرَند اینها با آل علی مشکل دارند . فقط نیامدند تماشا، آمدند عزت آل علی را لکه دار کنند! آمدند حریم امیرالمؤمنین را تماشا کنند اما یه کار دیگه هم کردند (الله اکبر ) : وقتی قافله رد میشد؛ به صورتِ این دختر بچه ها آب دهان مینداختند! .

بابا

غم تو قامت منو که خم کرد

نگاه شامیا اذیتم کرد

بگو که از سر رقیه

کی سایه‌تُ کم کرد؟

هربار سرتو دیدم

از دور تو رو بوسیدم

تو چی زیر لب گفتی؟ نفهمیدم

بابا اگه شد، اجازه بده

بگم به همه من هم بابایی دارم

ندیدی آخه، نگاهشونو

بزار ببینن آشنایی دارم

بزار بدونن خدایی دارم خدایی دارم

بابا

میدونی چی به زخم من نمک زد؟

میدونی چی سر سه ساله ت اومد؟

جلوی چشم تو یه شامی

منو کتک میزد

آه از تن آواره‌ت

از دختر بیچاره‌ت

آه از سر خاکی و لب پاره‌ت

قلبم به تو وابسته اس

جونم به جونت بسته اس

پاهام دیگه بی جون و چشام خسته اس

حسین وای ، حسین وای

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن

 


آئین مستان

راه درازی داشتیم از کربلا تا شام

سوزی و سازی داشتیم از کربلا تا شام 

بر نیزه میرفتی و با زلف پریشانت

راز و نیازی داشتیم از کربلا تا شام 

بابا بابا

شما چیزی نپرس از گوشواره

من هم نمیگیرم زِانگشتر سراغی

بابای من ،مهربونِ من .

بر نیزه میرفتی و با زلفِ پریشانت

راز و نیازی داشتیم از کربلا تا شام

حسین جان ، حسین جان

بابای من، بابای من

چیزی نمی گفتیم هر چه زخم میبردیم

ما چیزی نمیگفتیم ولی مارو میزدن، عمۀ ما به جایِ ما کتک خورد، بابا همش عمه رو میزدن، ای غیرت الله! یا قمر العشیره ؛ عمو کجایی؟ بیا بیا! عمه رو میزدن، مارو میزدن.

چیزی نمیگفتیم هر چه زخم میبردیم

با گریه رازی داشتیم از کربلا تا شام

در هر زمین خوردن ، خدا را سجده میکردیم

بابا اینا یه جوری مارو میزدن، ما همش به سجده می افتادیم هی صدا میزدیم: الهی رضاً برضاك، تسلیماً لأوامِرِك،لا معبود سواك، یا غیاثَ المستغیثین

در هر زمین خوردن ، خدا را سجده میکردیم

دائم نمازی داشتیم از کربلا تا شام

 


آئین مستان

بی تو چی سر من، آورد آقا کوفه

تنها موندم اینجا، نیا کوفه نیا کوفه

خیلی بی وفا اهل دنیا کوفه

تنها موندم اینجا، نیا کوفه نیا کوفه

به جز یک پیر زن تنها

نکرد کسی به روم در وا

سفیر تو شده دیگه، غریب و بی کس و تنها

بیا برگرد نیا اینجا، که کینه دارن از ما

با من اینجوری کردن پس سر تو چی میاد آقا

نیا آقا که اینجا خولی و شمر و صنان داره

نیا آقا توی این شهر رقیه ات میشه آواره

امون ای دل امون ای دل

من که دل بریدم از این شهر باطل

ای وای از غریبی

امون ای دل امون ای دل

هر گوشه توی این شهر آقا داره قاتل

ای وای از غریبی

امون ای دل امون ای دل

آقا خیلی شدم مضطر، شنیده ام حرمله آخر

که داره می رسه از راه علی اصغر

می سازه نیزه آهنگر، سفارش داده شمر خنجر

الهی که توی گودال به دست شمر نشی بی سر

بیا برگرد از اینجا که سرت میره روی نی ها

چی دیدم که دلم زاره، یکی که دختری داره

می گفت که از سفر واست میارم بابا گوشواره

بیا برگرد که این ها بی حیا و ناموسن

بیا برگرد که اینجار محجر و گوشواره می ن

بیا برگرد که اینجا سرت میره روی نی ها

زن و بچه ات رو بعد از تو کنیزی می برن آقا

نیا آقا که اینجا خولی، شمر و صنان داره

نیا آقا توی این شهر رقیه ات میشه آواره

امون ای دل امون ای دل

 


آئین مستان

داغ به دل نشسته سلام
ای قلب زار و خسته سلام
پاهای پُر ز آبله و.
ای دستهای بسته سلام
ای ماه پر تلاطم و شور
ای آه و سوز و گریه سلام
انگشتر امام من و
ای معجر رقیه سلام
سالار عشق قافله و
ای رهبر و امام سلام
کامل ترین روایت عشق
ای حج ناتمام سلام
رأس به روی نیزه سلام
ای نیزه ی شکسته سلام
بالا نشین ترین بدنِ
به خاک و خون نشسته سلام
ای خیمه و حسینیه ها
زنجیر و طبلِ دسته سلام
ای صاحب عزای حسین
بی بیِ دلشکسته سلام
ای مسلم ابن عوسجه و
ای عابس و بریر سلام
ای پیر راه عشق حبیب
ای حضرت زهیر سلام
لیلای دشت کرب و بلا
پیغمبر جوان حسین
صدها سلام برتو علی
ای ماه آسمان حسین
یا اباعبدالله.



آئین مستان

بارون اشکامون این نامه غریب میفهمه

تموم دردامون تنها فقط حبیب میفهمه

بغض صدای من کوفه نیا هنوز بی رحمه

بپوشون اصغرو این باد سرد و سوز بی رحمه

اینجا غریب و بی کسم، اینجا نیا دل واپسم؛ واویلا

خوابت رو میبینم شبا، افتاده از دوشت عبا؛ واویلا

عمامه نیست روی سرت، داره میبینه خواهرت؛ واویلا

حلقه زدند دور و برت، پیش نگاه مادرت؛ واویلا

آه و واویلا

بی تاب بی تابم غربت داره جونم رو میگیره

چشمامو روشن کن خسته شدم از این شب تیره

کاشکی نیای کوفه کاشکی یه طوری شه بگردی

میدینه میموندی اصلا چرا قصد سفر کردی

دیگه نموند آرامشی اینا، می خوان تنها بشی؛ واویلا

دورت کنن از خیمگاه، نزدیک به قتلگاه؛ واویلا

کاری کنن پر پر بشی، زخمی و زخمی تر بشی؛ واویلا

چیزی نمونده جون تو، میخوان بریزن خون تو؛ واویلا

آه و واویلا

اینجا نمیتونم تکیه کنم حتی به دیوار

من خوب میدونم سر نیزه مخفیه تو نیزار

در ها به روم بستس حتی حسین دروازرو بستن

قول شرف دادند خولی و شمر و زجر هم دستن

دریای اشک صورتم، داره میجوشه غیرتم؛ واویلا

میسوزه قلبم بی قرار، ناموستو دیگه نیار؛ واویلا

حرفش درسته خواهرت، رو نیزه ها میره سرت؛ واویلا

میمونه رو خاکا تنت، دعوا سر پیراهنت؛ واویلا

آه و واویلا

 


آئین مستان

اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِالله

کربلا اینجاست، بسم الله الرحمن الرحیم  

بار بگشایید یاران چون قرار ما و دوست

در همین صحراست، بسم الله الرحمن الرحیم

 آه از آن ساعتی که بسم الله نگفته سر از بدنِ پسر فاطمه جدا کردن آه از آن ساعتی که با تنِ چاک چاک نهادی ای تشنه لب، صورت خدا را به خاک

 بار بگشایید یاران چون قرار ما و دوست

در همین صحراست، بسم الله الرحمن الرحیم

 هاهُنا مَوضِعُ کَربٍ وَ بَلا، این سرزمین

قتلگاه ماست، بسم الله الرحمن الرحیم

حسین جان حسین جان

قتلگاه ماست، بسم الله الرحمن الرحیم

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین

دست و پا میزد حسین ، زینب صدا میزد حسین

حسین جان،حسین جان 

خیمه گاه بزم عشاق خدا در دشت خون

تا ابد برپاست، بسم الله الرحمن الرحیم

آقا این بیتُ که خوندم ، یه عرض حاجتی دارم آقا اربعین یادت نره مارو آقا دستت همیشه روی سرِ ما پیاده هاست ، این اربعین به لطف خدا کربلایی ام .حسین جان ، حسین جان

یکی از بزرگانِ هند از هندوستان اومده کربلا، چند ماه ساکن کربلا شده ، هر وقت دلش زیارت میخواست می رفت پشت بام منزل، دست رویِ سینه میگذاشت : السلام علیک یا اباعبدالله

حرم نمیرفت، کربلا بود، چند ماه کربلا بود ولی حرم نمی رفت، خبر به گوش سید مرتضی علم الهدی رسید، سید بلند شد رفت خونه این عالم هندی گلایه کرد، گفت اینی که میری رو پشت بام دست رو سینه میذاری مالِ اوناییِ که از کربلا دورن، تو که کربلایی چرا حرم نمیری؟ آداب زیارتُ رعایت کن! گفت سید ولمان کن، من این کار رو نمیکنم؛ میگن سید مرتضی ناراحت شد. این بزرگ وقتی ناراحتی سید رو دید، گفت باشه میرم حرم. بلند شد لباس تمیز پوشید، قبلش غسل زیارت کرد. آروم آروم راه میرفت، هی بین راه ناله میزد، گریه میکرد. رسید سرِ حرم به سجده افتاد در مقابل عظمت خدا که بنده ای مثل حسین آفریده. با چه حال عجیبی وارد حرم شد ، میگن تا چشمش به قبر آقا افتاد ؛ فقط دو جمله گفت: آیا قبر آقایِ من اینجاست؟ آقای منُ اینجا کشتن؟ همانجا جان داد ، از دنیا رفت!! جنازه شُ از حرم بیرون آوردن این یه زائر بود، یه مسافر بود، من یه زائرای دیگه هم میشناسم فردا رسیدن کربلا

فریاد یا محمدا حسین رسید به کربلا  

میکشی مرا، میکشی مرا دهه اولت با همه ایام سال فرق میکنه منم بسم الله گفتم فردا با تو برسم کربلا ای حسین

 آقا رسید کربلا ، اول یه سؤال کرد: اینجا کجاست؟

پرسید از قبیله كه این سرزمین كجاست

این سرزمین غم‌زده، در چشمم آشناست

این سرزمین كه بوی نی و نیزه می‌دهد

این سرزمین تشنه كه آبستن بلاست

گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»

گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست

دستی كشید بر سر و بر یالِ ذوالجناح

آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست

 

بعد صدا زد: هذا والله یومُ کرب و بلا؛ زینبم خودت و آماده کن! اِنزِلوا صدا زد همه پیاده بشین

فرود آیید یاران وعده گاه داور است اینجا

مزار و قتله گاهِ عاشقانِ بی سرست اینجا

بعد فرمود: اینجا خیمه و خرگاه برپا میکنیم اینجا خون های مارا به این خاکِ گرم کربلا میریزن یه جمله گفتی قربانت بروم اما ای کاش مورخین، مقتل نویس ها نمی نوشتند. فرمود: اینجا حُرمت مارا میشکنند، اینجا احترام حرم منو نگه نمیدارند. زینب آماده باش، دخترا آماده باشید ای کاش یکی به اینها می گفت گوشواره هاتون رو وا کنید!

طوفان وزید از وسط دشت ، ناگهان

افتاد پرده، دید سرش رویِ نیزه‌هاست

زخمی‌تر از مسیح، در آن روشنایِ خون

رویِ صلیب دید، سر از پیكرش جداست

طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش

شمشیر بود و حنجره و دید در مِناست

بارانِ تیر بود كه می‌آمد از كمان

بر دوشِ باد دید كه پیراهنش رهاست

افتاده پرده، دید به تاراج آمده ‌ست

مردی كه فكرِ غارتِ انگشتر و عباست

انگشترو ببَر چرا انگشت میبُری؟ 

برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه

افتاده پرده، دید كه در آسمان، عزاست

حسین جان حسین جان

 اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ (فردا همه بودند، دخترها رو با احترام پیاده کردند ) وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَیْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ (دلم خیلی برات تنگ شده، دلم خیلی برات تنگ شده) وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

 


آئین مستان

ما که هم نوایِ خواهرِ حسینیم

غُصه دارِ جسمِ بی سرِ حسینیم

از دعایِ زهرا نوکرِ حسینیم

چشمِ دل حسینیا غیر حرم نمی بینه

روسیاه و بدم ولی ، تموم دلخوشیم اینه:

اَمانُ مِنَ النّار لِزوّارِ الحسین .

در رهِ شهیدان ، اهلِ کربلاییم

خون جگر زداغِ شاهِ سر جداییم

روضه خوانِ راسِ رویِ نیزه هاییم

اونی که بود تو قتلگاه ذکرِ خدا رویِ لباش

همیشه هر کجا داره عنایتی به زائراش

اَمانُ مِنَ النّار لِزوّارِ الحسین .

حسین آقام

همه میرن تو میمونی برام .

م ان شالله اربعین میام حرم

سلام بدم به محضرِ شما قدم قدم

صدات زدم با دستِ خالی اینجا اومدم

حسین آقام

همه میرن تو میمونی برام .

یه عمریه شده پناهِ من حسینیه

ای آشنا منِ حقیر کجا شما کجا

شه وفا گره به کارمِ ، گره گشا

حسین آقام

همه میرن تو میمونی برام .

م ان شالله اربعین میام حرم

سلام بدم به محضرِ شما قدم قدم

صدات زدم با دستِ خالی اینجا اومدم

حسین آقام

همه میرن تو میمونی برام .

 


آئین مستان

حال و روزم را بیا آقا ببین بهتر نشد

این گدایِ بی‌وفا هم واقعاً نوکر نشد

آخرشم اون چیزی که میخواستی نشدم آقا

درد و غم‌هایم زیاد و این دلم آلوده است

معصیت عادت شد و از من جدا آخر نشد

از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی

اصلاً انگار برام عادت شده دیگه به دوریِ تو عادت کردم آقا قبلاً بیشتر دلم برات تنگ میشد آقا یه شب صدات نمیکردم اصلاً انگار شبم صبح نمیشد اما الان یه شب گناه نکنم انگار نمیتونم بخوابم چه بلایی سرِ خودم آوردم . ظَلَمْتُ نَفْسِی، وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِی

از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی

دل ندادم به تو و این فاصله کمتر نشد

هر چی سنم بالاتر میره انگار ازت دورتر دارم میشم آقا . هرچی داره محاسنم موهام سفید میشه انگار دارم تو رو فراموش میکنم . «لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوَى .» کاش الان میدونستم کجایی یوسف فاطمه «بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَیْرِهَا أَمْ ذِی طُوًى ، عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لَا تُرَى ، وَ لَا أَسْمَعَ لَكَ حَسِیساً وَ لَا نَجْوَى » خیلی برام سخته همه رو میبینم و تو رو نمیبینم . صدایِ مادر مادرِ همه رو می شنَومُ فقط صدایِ مادر مادر گفتنِ تو رو نمیشنوم آقا . آقا یه گوشه از مجلس میشینه هی به سینه ش میزنه هی میگه مادرِ پهلو شکسته ام

از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی

دل ندادم به تو و این فاصله کمتر نشد

توبه‌ها کردم ولی توبه شکستم بعدِ از آن

این چنین بودم که دردِ من دوا دیگر نشد

میبینی این مرگ ها چه جوری شده ! بهو میگن فلانی مُرد زودم همه فراموشش میکنن . رفقا به امام حسین میاد انقده جمعه ها منو تو زیرِ خاک باشیم  .

با چه رویی حاجتم را بر زبان جاری کنم

من‌که دیدم غربتت اما دلم مضطر نشد

خوب کن بدحالی‌ام ، رو برنگردان از گدا

غیر تو اصلاً برایِ من کسی یاور نشد

آخرشم فقط منو تو می مونیم به خدا ‌ آخرشم اون لحظه همه تنهامون میزارن و میرن به امام حسین آخرشم فقط من میمونمُ تنهایی قبرم من میمونمُ تاریکی من میمونمُ فشارِ قبرم مگه اینکه تو بیای یه سری به ما بزنی آقا .

نوکر

امیدش اربابِ ‌‌. امیدش اربابِ

 


آئین مستان

این پا و اون پا نکن بابا
چشمات مو دریا نکن بابا
دارم میمیرم من از این دوری
امروز و فردا نکن فردا
امشب نیایی دیگه فردا دیره
امشب نیایی دخترت میمیره
امشب نیایی کی دیگه از خولی
گشواره های منو پس میگیر
تَنت زخمی سَرم زخمی
سَرم زخمی سَرت زخمی
چقدر شکر خواهرت زخمی
همه زخمی .
تَنت زخمی تَنم زخمی
سَرت زخمی سَرم زخمی
همه پیکرم زخمی
ببین عمه هم زخمی .
چیزی نمونده اَزم بابا
کُشته منو دشمنم بابا
از وقتی افتادم از ناقه
خورده تموم تَنم بابا
افتادمُ بوی زهرا اومد
مادر اومد حالِ من جا اومد
رو زانوهاش منو خوابونده
یه بی حیا یهو از راه اومد .
بابا .
از اون وقت که منو میزد
نمیدونی چه بَد میزد
منو هی با لَگد میزد .
الان بابایی کجا هستی؟
شاید روی نیزه ها هستی
شاید که کنج تنوری و
شاید تو تَشت طلا هستی
راستی بابا دیگه چشمام تارِ
راستی بابا مَعجرم شد پاره
راستی بابا اگه دیدی پیرم
این آثار رَد شدن از بازارِ .
هزار دفعه بابا مُردم
روی نی زخماتو میشموردم
زمین خوردی زمین خردم .

 


آئین مستان

به خودم میگم بازم چه عطریه

که پر از غصه و آه و ماتمه

مادرم پیرهن مشکیم رو میده

میگه بوی گریه ی محرمه

به خودم میام بازم خیس چشام

داره میباره مثل ابر بهار

دوست دارم دلم مثل آینه شه

مثل یه آینه ی خالی از غبار

ممنونم اجازه دادی ارباب

هلال محرم باز ببینم

وسط گریه کنا گریه کنم

تو بهشت روضه هاتون بشینم

این شب اولی گریه میکنم

برا اونایی که امسال نیستن

برسه به دست مادر پدرم

که به من اسم تو رو یاد دادن

برسه به روح اون شهیدایی

که محرم و ندیدن امسال

امشب و تو محضر اربابن

میبنند از امشب و تا گودال

نوکرای پاک بی ریایی که

عمریه نفس زدن از دل و جون

از میون دار بگیر تا چایی ریز

همه رو خدا بیامرزتشون

چه محرمی بسازیم امسال

شب اولی پر از زمزمه ایم

افتخارمون اینه توی دنیا

نوکرای پسر فاطمه ای

مددی کن پسر ابو تراب

که بشه امسال و نوکری کنیم

بتونیم به اربعینت برسیم

توی آسمونا سروری کنیم

 

 


آئین مستان

دوباره جاری شد از چشمم اشک نم نم

بازم شده رزق من گریه تو محرم

بازم میون روضه ات این چشم ها نم شد

بازم بار رو قلبم با گریه کم شد

بازم دلم هوایی واسه حرم شد

اشک روضه هات شست گناهمو

با روضه ات عوض کردی راهمو

یه کاری کن باشم هیئتی همیشه

تو روضه که باشی از عمر حساب نمیشه

یه عمری سایه ی تو روی سرم بود

یه عمری بار من رو دوش علم بود

تو عشق تو باید مرد، این گریه کم بود

با ذکرت روح از تن جدا میشه

داره هیئتت کربلا میشه

اشک روضه هات شست گناهمو

با روضه ات عوض کردی راهمو

به جز حسین عشقا خورشید روی بومه

حسین تا هستش دیگه آرزو کدومه

دلم خوشه به اینکه آقایی دارم

میون نوکراش من هم جایی دارم

اگر قطره ام اما دریایی دارم

آبرو دارم من از آبروش

به عالم میارزه یه تار موش

اشک روضه هات شست گناهمو

با روضه ات عوض کردی راهمو

به دستم این پرچم از جبهه ها رسیده

باز هم تا اون روزها مرغ دلم پریده

به یاد روضه های شب های سنگر

یاد چشای مثل دریای سنگر

به یاد نوحه های زیبای سنگر

با نوای کاروان بار بندید همرهان

 بار بندید همرهان

این قافله عزم کرببلا دارد

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسم بماند آرزو کربلا

تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده

تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

یا ابا عبدالله

 


آئین مستان

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

هرکجا نام تو را بردیم کوهِ طور شد

آفت و شر و بلا فوراً از آنجا دور شد

جای لب‌های تو دیشب اشک هجران خوردم و

کام من شیرین با این قطره‌های شور شد

در فراق یوسفش اُفتاد بر جان خودش

آنقدر گریه زلیخا کرد آخر کور شد

روضه‌هایِ خانگی برکت به خانه می‌دهند

خانۀ تاریکِ ما با روضه غرقِ نور شد

جفت و جور اصلاً نمی‌شد کارهایم تا شبی

کفش روضه جفت کردم ، کارهایم جور شد

صبح م که شود ، مأمور قصرت ‍‌می‌شود

آنکه در روضه دم در خادم و مأمور شد

وای بر آن روضه خوان و شاعری که پاکتی ست

یا که با سواستفاده نامی ‌و مشهور شد

شاه ما خیلی سفارش کرده: فابْک للْحُسیْن

نزدِ ما ایرانیان این جمله اش دستور شد

قبل از آنکه شمر در گودال مذْبوحش کند

بر گلویش نیزه‌ای بوسه زد و منْحور شد

آنقدر خنجر زدند و آنقدر نیزه زدند

که بلاتشبیه مثلِ لانۀ زنبور شد

موقع دفن پدر وقتی پسر ، انگشت را

از زمین پیدا نمود ، اعضایِ بابا جور شد

از دلش اصلاً نیامد بوریا پیچش کنند

اولش نگذاشت ، اما آخرش مجبور شد

یتیم باشی و حالت خراب دردسر است

میان دشت ببینی سراب دردسر است

به رویِ خارِ مغیلان دویده میفهمد

نبود مرهم بر التیام دردسر است

اگر که لب نزنی مدتِ مدیدی به آب

به پیشِ چشمِ تو نوشند آب دردسر است

شمارشِ ضرباتِ عدو به پیکرِ من

که گشته بی عدد و بی حساب درسر است

تمامِ نظمِ تنم را لگد بهم زده است

ورق ورق شده باشد کتاب دردسر است

کبود گشته رُخم بس که خورده ام سیلی

به پشتِ اَبر رود آفتاب دردسر است

چهل شب است که یک لحظه ام نخوابیدم

به رویِ محملِ عریان چو خواب دردسر است

تو همۀ این چهل شب ، یه دفعه رو محمل خوابم برد ای کاش اون شب نخوابیده بودم . از بس که اهل کاروان خسته بودن اصلاً هیچ کسی نفهمید من افتادم رو خاکا قافله رفت رفت یه وقت دیدن شترا دیگه حرکت نمی کنن . ساربان ها هر کاری کردن نتونستن قافله رو حرکت بدن رسیدن خدمتِ امام سجاد آقاجان چه خبره؟ فرمود حتماً یه نفر جامونده از قافله . یکی صدا زد رقیه رو نمیبینیم . گفتن آقاجان کجا دنبالش بگردیم ؟ فرمود ببینید بابام کجا رو داره نگاه میکنه .

چهل شب است که یک لحظه ام نخوابیدم

به رویِ محملِ عریان چو خواب دردسر است

هزار مرتبه شکرِ خدا که مویم سوخت

به مو بیفتد اگر پیچ و تاب دردسر است

نگاه کردنِ راسِ علی رویِ نیزه

ز راهِ دور برایِ رباب دردسر است

کجاست تا که تماشا کند عمو عباس

برایِ عمه نبودِ حجاب دردسر است

گذر زکوچۀ تنگِ یهود بیشتر از

کنیز گشتن و بزمِ شراب دردسر است

بابا دیدم عمه م خیلی خجالت می کشه همۀ بچه ها به عمه پناه می بردن اما یه وقتی پیش اومد دیدن عمه خمیده خمیده دو دست رویِ سر گذاشته . بچه ها حلقه باز کردن ، زینب اومد بینِ دخترا نشست لذا اون شب تو خرابه وقتی براش سرِ بریده آوردن گفت عمه جان امشب یه کاری میکنم همۀ کاروان راحت شن از دستم دیگه برا کسی مزاحمتی نداشته باشم دیگه دردسری نداشته باشم . همچین که سرِ بابا رو آوردن براش یه نگاهی کرد راوی میگه هی خیره خیره نگاه کرد به سر هی تو دهانش میزد . دستشُ میگرفتن ببین با لب و دندانِ بابام چه کردن . ای حسین .

 

 


آئین مستان

میترسم این چهل روزِ دَووم نیارم

سیصد و شصت و پنج روزِ لحظه شمارم

خدا نکنه غلام سیات زنده نمونه

نتونه امسال برا تو ، روضه بخونه

دیشب خواب سیاهی دیدم ، سیاهیِ رویِ کتیبه

یه کمی بو بکش دقیقاً ، این بویِ خوبِ عطر سیبه

صدایی که میرسه گوشم ، صدا نالۀ امن یجیبه

تو که تا اینجا گذاشتی من ، زیرِ علم روزی بگیرم

یه‌کم دیگه مهلتم بده ، محرم تو رو ببینم

کاش بشه که توی اربعین ، وسط صحن تو بمیرم

بمیرم ، بمیرم ، بمیرم

امیرم  بگو دستتو میگیرم

رسمه که از صاحب عزا رخصت بگیرن

تا که بیان به مجلسِ عزاش بشینن

یه عده دست به دامنِ حضرت زهرا

یه عده دست به دامن اُم البنینن

پیرهن سیاهمُ بیارید ، که از الان پیشم باشه

خدا نیاره روزی گدات ، وسط میوندارات نباشه

هنو چهل روز مونده ولی ، نوکرت نگرانِ آقاشه

بزار فقط برسه محرم ، سنگِ تموم میزارم آقا

صدقه سر بی‌بی رقیه‌ ست ، همه دار و ندارم آقا

به جون پدر مادرم قسم ، خیلی دوسِت دارم آقا

آقا ، آقا ، آقا

امیرم  بگو دستتو میگیرم

چه حالی داره واسه تو چله ‌نشینی

میدونم که بین گریه‌هام منو میبینی

نه که بی‌بی فاطمه فقط تو مجلساته

خودت حتما یک سری میای روضه میشینی

دست میکشی روی این سرم ، ولی نمی‌بینمت افسوس

تو بی‌کرونی و من فقط ، قطره‌ای‌ام از اقیانوس

چه ارتباط قشنگیه ، تو با من و من با تو مأنوس

حاجت من از شما اینه ، که بمیرم تو راهت آقا

جنازه‌مُ دست به دست یه روز ، برسونن هیأتت  آقا

سر و جون و کل پیکرم ، فدا سر رقیه‌ ت آقا

آقا ، آقا ، آقا

امیرم بگو دستتو میگیرم

 


آئین مستان

گوش کنید آی دنیا

توی عرش اَعلی

خدا خطبه می خونه

برای عقدِ علی و زهرا

بازم آغازِ فتحُ ببین

آسمون میآد روی زمین

لبخندِ آلُ الله رو ببین

مولارو ببین

با شادی امشب ، دلا مأنونسِ

مولا دستای پدر خانُمشُ می بوسه

یاعلی یا زهرا .

مستم و مدهوشم

رخت نو می پوشم

صدای هلهلۀ فرشته ها باز

میآد به گوشم

باز دریا به دریا میرسه

عشق اینجا به معنا میرسه

مولامون به زهرا میرسه

به زهرا میرسه

دل و شیدا کن ، غم و رسوا کن

خودتُ شریک شادی دل مولا کن

بیا غوغا کن ، شب و یلدا کن

دستتُ ببر دخیل چادر زهرا کن

یاعلی یا زهرا .

حالا دیگه حیدر

داره  یار و یاور

حالا دیگه فاطمه اومد

بجایِ هزارتا لشکر

اِن یکادِ مولا اومده

بانویِ بی همتا اومده

واسه حیدر زهرا اومده

زهرا اومده

همین که مولا ، داره یک زهرا

بایدم قلعۀ خیبرُ ، درآره از یکجا

همیشه هر جا ، علی با زهراست

حتی توی معرکه ، ذکر لبش یازهراست

یاعلی یا زهرا.

 


آئین مستان

جهان برای شکوفا شدن مهیا بود

و این قشنگ ترین اتفاق دنیا بود

که دستِ فاطمه در دست هایِ مولا بود

به اعتقاد من اصلاً غدیر اینجا بود

پدر به فاطمه رو کرد ، اینچنین فرمود

دلیل خلقت لاهوت ازدواج تو بود

قرار شد که شما بی قرار هم باشید

جهان دچار شما شد دچار هم باشید

تمام عمر دمادم کنار هم باشید

و در مصافِ خطر ذوالفقار هم باشید

دعای من همه این بوده تا به هم برسید

که خَلق گشته زمین تا شما به هم برسید

نفس نفس همه جا عاشقانه همدم هم

خدا نکرده اگر زخم بود مرهم هم

صفا و مروه و رکن و مقام و زمزم هم

چرا که قبلۀ من هم علی ست فاطمه هم

و رو به اهل مدینه چنین سفارش کرد

نوشته ام که سفارش نه بلکه خواهش کرد

همیشه نام علی را امام بگذارید

به خانواده ی من احترام بگذارید

برای فاطمه سنگ تمام بگذارید

و روی زخم دلش التیام بگذارید

جهان بدون علی رنگ و بو نخواهد داشت

بدونِ فاطمه هم آبرو نخواهد داشت

به حکم عشق بنا شد در آسمانِ علی

علی از آن تو باشد . تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عُمر مهربانِ علی !

به نان خشک علی ساختی ، به نانِ علی

از آسمان نگاهت ستاره می خواهم

اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم

به افتخار بگوییم از تبار توایم

هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم

کنار حضرت معصومه در کنار توایم

فضای سینه پُر از عشق بی کرانه ی توست

کَرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست

 

 


آئین مستان

صدای هلهله ای عاشقانه می آید

صدای پای تغزل, ترانه می آید

بهشت خنده کنان, این میانه می آید

خدا به شوق در این آستانه می آید

حدیث وصل دو دریا عجب شنیدنی است

عروسی علی و فاطمه چه دیدنی است

از این به بعد, دو عاشق کنار هم هستند

تجلّی هم و آیینه دار هم هستند

به روی سفرۀ خود نان بیار هم هستند

چو کوه پشت هم و دوستدار هم هستند

دوباره پوزۀ شیطان شکست, شکر خدا

عروسی علی و فاطمه است, شکر خدا

از این وصال مبارک خدا هدف دارد

چقدر حضرت خاتم به دل شعف دارد

دلم هوای ضریح شه نجف دارد

عروسی علی و فاطمه است, کف دارد

به بزم عشق همه عاشقانه دف بزنید

برای خاطر داماد باز کف بزنید

کنار سفره ی عقد, این عروس گل سیما

زکیّه, طاهره, انسیّه, فاطمه, زهرا

نشسته اذن “بلی” تا بگیرد از بابا

پدر اجازه گرفت از خدای جلّ علا

بساط خطبه از این اذن تا فراهم شد

علی به فاطمه اش تا همیشه محرم شد

بگیر دامن پر برکت پیمبر را

بپاش بر سر امّت, گلاب قمصر را

گره زدند به هم عادیات و کوثر را

کشانده اند به دنیا بهشت و م را

از این وصال غدیر از گزند ایمن شد

نوشته اند که تکلیف شیعه روشن شد

نوشته اند که شیعه نشانه ای دارد

شراب کوثریِ جاودانه ای دارد

کبوتری شده و آشیانه ای دارد

برای گریه و شادی بهانه ای دارد

تمام عُمر دلم زیر دین می آید

از این وصال مقدّس حسین می آید

 


آئین مستان

دسته گلارو بیارید حالا

برسونیدش عالم بالا

شب تلاقیِ دوتا دریا

زهرا،مولا

علی علی رو لبای فاطمه

یافاطمه رو لبایِ علیِ

وقتی میان شونه به شونه ی هم

آسمونا زیر پایِ علیِ

در این شب خدایی،لبخندتون مبارک

یا علی یا فاطمه پیوندتون مبارک

علی علی .

هلهله ی فرشته ها هر دَم

میرسه از دلِ آسمونا

خلقتُ خدا زده به نامِ

زهرا،مولا

عروس امشب خونه ی علی

بخدا دا رو ندار حیدرِ

یقین دارن همه ی اهل زمین

که فاطمه ذوالفقارِ حیدرِ

علی علی .

نوشته با خط عشق

روی دل ها فاطمه

لافتی الا علی

لاسیف الا فاطمه

علی علی .

 

 


آئین مستان

حرز اسم زیبات ، همیشه همرامه

جونمو بدم پات ، آره از خدامه

خوب و دیدنیِ ، لحظۀ رسیدن

تو حرم تمومِ ، دنیا زیرِ پامه

زائرایِ محترمتُ عشقِ

مهربونیُ کرمتُ عشقِ

همه جاش بویِ مشهدُ میده

گوشه گوشۀ حرمتُ عشقِ

عالم میدونه  بابُ المرادی

اَنا البَخیلُ  اَنتَ الجوادی

آقای مظلوم .

شعله های حالت میکشه زبونه

داری از غمایِ مادرت نشونه

غربتت عجیبِ ، مثلِ مجتبایی

هم غریبِ کوچه ، هم غریبِ خونه

ۀ خون خشکیده رویِ لبات

حتی یکی نیست تا که بمیره برات

غریبی بالاتر از این نمیشه

همسرت مرگتُ بخواد از خدات

واست بمیرم  خیلی غریبی

مشغولِ ذکرِ  اَمَّن یُجیبی

آقای مظلوم .

از زمونه آقا ، دیگه دل بریدی

یک نفس هم حتی دلخوشی ندیدی

چشم به راهِ بابا ، بودی و بمیرم

رویِ خاک حجره ، پاتو می کشیدی

داری کم کم میسوزی و آب میشی

گُل زهرایی داری گلاب میشی

دَم آخری روضه خون واسه

لب تشنۀ طفلِ رباب میشی

سخته به والله  بارون نباره

هیچ کس نباشه  تا آب بیاره

لای لای علی جان

 

 


آئین مستان

سر را ز خاکِ حجره اگر بر نداشتی

تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

 خواهر نداشتی که اگر بود میشکست

وقتی که بال میزدی و پر نداشتی

 از طوس آمدم که بگِریَم در این غمت

یاری به غیر چند کبوتر نداشتی

وقتی که زهر بر جگرت چنگ میکشید

جز یا حسین نالۀ دیگر نداشتی

ختمی گرفته اند برایت کبوتران

لبخند میزدند و تو باور نداشتی

تو تشنه کام و آب زمین ریخت قاتلت

چشمت به آب بود و از آن بر نداشتی

یه نفر دلش به رحم نیومد ، هی می گفت : جگرم . نانجیب صدا زد گفت : کنیزا بیان . گفت : یه جوری هلهله و کف بزنید ، میخوام صداش به گوشم نرسه .

کف میزدند دور و برت تا که جان دهی

کف میزدند و تاب به پیکر نداشتی

کف میزدند ولیکن به روی دست

دست ز تن جدای برادر نداشتی

شکر خدا که پیرهنی بود بر تنت

یا زیر نیزه ها تن بی سر نداشتی

شکر خدا که لحظه ی از هوش رفتنت

خواهر نداشتی، غم معجر نداشتی

 


آئین مستان

«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِوَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن»

از صدای نفس نفس زدنت

همسرِ تو چقدر شاکی بود

شده پیراهنِ تنت تازه

مثل آن چادری که خاکی بود

تا صدایِ غریبی ات نرسد

با کنیزانِ خانه کف میزد

ناله ای از مدینه فاطمه و

ناله ای حیدر از نجف میزد

و کنیزی که آب آورد و

تو به یادِ هلال افتادی

همسرت کاسه را شکست و سپس

تشنه مثل حسین جان دادی

در میانِ تمام معصومین

در مقاتل مُوَرخان دیدند

در عزای حسین و تو تنها

دشمنان کف زدند و رقصیدند

پیکر تو زِ پشتِ بام افتاد

ولی آقا به خون نشسته نشد

به لبِ پلّه خورد لبهایت

ولی دندانِ تو شکسته نشد

بوی محرمت میآد

چقَدَر خوب وقتِ تَدفینَت

سهمِ قبرت به جز گلاب نشد

و از آن بهتر اینکه در یک طشت

سَرَت آلودۀ شراب نشد

السَّلامُ علی العریان .السَّلامُ علی العطشان .

مادرش آمده گودال نچرخان بدنش

استخوانهای گلویش زقفا ریخت بهم

بُنَیّ قتلوک عطشانا . حسین .

اگر کشتن چرا آبت ندادن

تو را  زان دُرِّ نایابت ندادن

برادرجان سلیمان زمانی

چرا انگشت و انگشتر نداری

حسین من .‌. حسین من

 


آئین مستان

بیقرارم،تو دلم یه دنیا درد و ماتمِ
ناله دارم،هر چی از غمم بگم بازم کمِ
دل فکارم،جگرم میسوزه خیلی تشنمه
واویلا . واویلا .
بارون اشکایِ چشمام میچکه برویِ گونه ام
چی بگم از غصه هام که قتلگام شده تو خونم
دیگه طاقت ندارم دعام اینه بزنم زود
همه دردم اینه قاتلم شریک زندگیمه بود
واویلا . وای وای وای واویلا
ای دل،ای دل،بخدا از همه دنیا سیر شدم من
ای دل،ای دل،تو حصار دردُ غم اسیر شدم
ای دل،ای دل،مثلِ مادر تو جونی پیر شدم من
واویلا . واویلا .
میدونم دردِ منو جدم امام حسن میدونه
اوج غربت اگه حتی غریب باشی تو خونه
دل خونم کی میرسه لحظۀ شیرینِ رهایی
پشت در به زیر لب همش میگم مادر کجایی
واویلا . وای وای وای واویلا
تک و تنها هر نفس ذکرِ لبم خدا خداس
صحنِ چشمام خیسُ بارونیِ سوزِ روضه هاس
خودم اینجا ولی روحُ دلِ من تو کربلا س
واویلا . واویلا .
دستُ پا میزنم از عطش شکسته بال و بی حال
 
پیش چشمِ فاطمه زنده میشه روضۀ گودال
زیر لب زمزمه ام شده حسین مادر نداره
همه خون گریه کنید جدِ غریبم سر نداره
واویلا . وای وای وای واویلا

 


آئین مستان

اُفتاده بود تشنه لب و آه می کشید 

آقا! من بمیرم  که شما آه نکشی تنهایی تو حجره.

اُفتاده بود تشنه لب و آه می کشید

فریاد بی کسیش به جائی نمی رسید

همش میگن:روضه ی امام جواد شبیه جدش ابی عبدالله است،هر دو تشنه بودن،باز امام جواد یه رمق داشت یه آه بکشه،ارباب ما ابی عبدالله سه ساعت تو خون خودش دست و پا زد،هزار و نهصد و پنجاه زخم مگه شوخیِ؟.امام جواد به دیوار حجره تکیه داد و آه کشیداما ابی عبدالله به نیزه شکسته ها تکیه داد و آه کشید

 مجموعه ای ز مقتلِ اولاد فاطمه است

پس روضه هاش می طلبد گریه ی شدید

باید به پای روضه ی این سَرورِ صبور

سر را شکست . گریبان ز غم درید

 چرا؟ مگه چی شده؟

کف می زدند، با نَفَسِ آتشین او

چندین کنیزِ پَستِ زاده ی پلید

شرمنده ام ز حضرت زهرا از این کلام

آنقدر ناله زد ز عطش، تا نفس بُرید

شاعر:مجتبی روشن روان

 چهل شب دیگه،شبِ عاشورایِ حسینِ،اونایی که شب عاشورا ناله میخوان،نفس میخوانبگم: یا جواد الائمه! تشنگی سختِ،مادر شهید حججی می گفت: همه صحن های پسرم رو دیدم،هیچ کجا دلم آتیش نگرفت،اسارتش رو دیدم،دست بستنش رو دیدم،حتی سر بریدنش رو دیدم،جیگرم کباب نشد،گفت: یه جا جیگرم سوخت، اونجایی که دیدم پسرم رو دارن سوار ماشین می کنند،دوربین اومد تو صورتش،تا نزدیک شدم دیدم لبای بچه ام خشکِ،فهمیدم بچه ام تشنه است،کاشکی آبش میدادن. بُنَیَّ! قتلوک، ذبحوک و مِنَ الماء منعوک

مادرِ آب کجایی؟ پسرت آب نخورد 

روضه اینِ:بعضی نقل ها نوشته روز عاشورا ابی عبدالله روزه بوده،تو اون گرما،تیر و نیزه،زخم،خون از بدن برِ آدم تشنه میشه،من نمیدونم اون عطش،چه عطشی بود؟ کسی که هزار و نهصد و پنجاه زخم داره،یه بدن مگه چقدر جا داره که زخم بخوره؟با عقل جور در نمیآد،سید بن طاووس تو لهوفش نوشته.

می دونی چه جوری زدن؟ می اومدن می رسیدن به بدن،می دیدن جای سالمی نداره،نیزه تو جای قبلی فرو می کردن،شمشیر تو جای قبلی.زخم تو جای زخمِ قبلی،یه جای سالم تو بدنِ آقایِ ما نذاشتن،حسینبیخود نبود عمه ی سادات رگها رو بوسید 

این کشته ی فتاده به هامون حسینِ توست

این صیدِ دست و پا زده در خون حسین توست

این ماهیِ فتاده به دریایِ خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسینِ توست

حسین.

 

 


آئین مستان

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها،وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ،وَ لعَنْ اَعْدائَهُم بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

دوید اومد موفق پهلو امام رضا،گفت:آقاجان! ببین آقازاده ات داره چیکار میکنه جون و دلِ امام رضاست جوادالائمه،اگر حاجتِ خیلی سختی داری،گرفتاری داری،مشکل،گره ی کور داری برو روبروی گنبد امام رضا،جلو ضریح امام رضا،بگو:آقا! به حقِّ جوادت،جگر گوشه ات.اگه سخت تر از این بود حاجتت،بگو: آقا به حق مادر پهلو شکسته ات.

میگن:امام رضا دوید اومد نگاه کرد،دید جوادش هی داره مشت میزنه رو زمین،هی میگه: وَالله لَاُخرِجَنَّهُما وَ لَاُحرِقنَّهما بیرون میکِشم اونا رو از تو خاک،آتیش میزنم اونارو.

بابا! چه کسانی رو میخوای از تو خاک بیرون بکِشی؟چه کسانی رو میخوای آتیش بزنی؟نگاه کرد دید دوتا چشمای جوادش اینقدر اشک ریخته،خون آلود شده،فقط تو یه نگاه معنا دار به امام رضا، از امام رضا یه سئوال کرد،گفت: بابا! به من بگو مادرم فاطمه چه گناهی داشت؟چرا اومدن در خونه اش رو آتیش زدن؟ چرا پهلوی مادرم رو شکستن؟

اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن.

بی درد ما که از غم تو راست قامتیم

با اینکه سر شکسته ی سنگِ ملامتیم

بیمارِ عشق می شود آنکس که عاشق است

این رسم عشق نیست که اکنون سلامتیم

یه خود خودمون رو ملامت کنیم،چقدر تو این دوران به فکر گمشده ی حضرت زهرا هستیم؟چقدر به یاد امام زمانمون هستیم؟

در انتظارِ هر که به جز تو نشسته ایم

در سردسیرِ هجر تو گرمِ اقامتیم

بی شک بدون تو به درِ بسته خورده ایم

امروز اگر چه همدم اشکِ ندامتیم

 

ما بی تو یا که با تو تفاوت نمی کند

یعنی همیشه شاملِ لطف و کرامتیم

دنیا به لطف چشم تو، پُر بود دست ما

گریانِ دستِ خالیِ روزِ قیامتیم

عمری عَلَم به دوش حسینیم، چاره ای

مشتقاق گریه کردنِ پای علامتیم

دلت امشب کجاست؟.

امشب که میزبانِ عزا مشهدالرضاست

باب الجواد گرمِ عزا و زیارتیم

یاصاحب امان

نشسته‌اند ملائک، به روی بامِ جواد

پیمبران همگی بنده و غلامِ جواد

انشاءالله روزیت بشه بری حرم امام جواد،باب المُراد،کسی از در خونه ی جوادالائمه دست خالی برِ،خودش کوتاهی کرده.برا امام رضا نوشتن:آقاجان!چون کار سخت شده،تو کوچه میان می ایستن،مستحق ها،گداها،اونایی که کار دارن با جوادت،موفق چند روزِ پسرت رو از یه درِ دیگه می بره.امام رضا نوشت براش: جوادم! ازاون دری رد میشی که مردم ایستادن،مردم به امید تو ایستادن،کار دارن باهات،حاجت دارن.همه ی اهلبیت بابُ المُرادن،همه کریمن،اما مختص، یکی میشه،جوادالائمه.اومد پیش امام رضا گفت:آقا! چشمام نابیناس،میشه یه عنایتی کنید؟حضرت فرمود: برات می نویسم بری درِ خونه ی جوادمجواد کجاست؟مدینه.امام رضا کجاست؟توس.براش نوشت،اومد مدینه،نامه ی بابارو که دید،جوادالائمه شروع کرد گریه کردن،امضاء ی بابا رو به چشمش کشید.

جوادالائمه گفت:بیا جلو ببینم،تا اومد جلو حضرت یه دست رو چشماش کشید،گفت:چشمت رو باز کن،باز کرد دید عجب،چشمی که مادرزاد کور بوده داره همه چیز رو می بینه.

گفت:بابام هم می تونست این کار رو برات بکنه،اما فرستادنت درِ خونه ی ما تا مردم بدونن حوائج دنیایشون رو باید بیان از جوادالائمه بگیرن.

آی گرفتار! آی مریضدار! بعضی ها یه گره های کوری دارن،دکتر ها جواب کردن،همه جواب کردن،اما جواد که جواب نکرده.همه رو یاد کن،مخصوصاً شهدای مدافع حرم،شهید حججی

نشسته‌اند ملائک، به روی بامِ جواد

پیمبران همگی بنده و غلامِ جواد

شدم جواد، پس از این به احترامِ جواد

که بهتر از همۀ نام‌هاست نامِ جواد

جواد مرهمِ دردِ بدونِ تسکین است

چقدر نام جواد الائمه شیرین است

شدی جواد، همیشه فقیر تو باشیم

فقیر‌‌هایِ میانِ مسیر تو باشیم

شدی بزرگ که ما هم حقیر تو باشیم

خدا کند که همیشه اسیرِ تو باشیم

بیا و رخ بنما شاه تا که مات شویم

فقط تو لب تر کن تا همه فدات شویم

کسی غریب‌تر از تو نبوده است اصلاً

غریبِ خانۀ خود بود‌ه‌ای، بمیرم من

اونایی که زن و بچه دارن می فهمن،اگه کسی هزار تا مشکل تو کارش بیوفته در طیِ یه روز،شب که بشه بیاد تو خونه،درد و دلش رو با زنش میگه،با همسرش میشینه درد و دل میکنه،آروم میشه.

شهید کرد تو را زهر فتنۀ یک زن

شهادت تو شبیه است به امام حسن

اما نه، درستِ امام حسن خیلی غریبِ،اما جوادالائمه غربتش بیشتر از امام حسنِ،هر دو به دست همسر شهید شدن،هر دو غریب بودن،اما لحظه ی جان دادنِ امام حسن کنار بسترش ابی عبدالله سرش رو به دامن گرفته بود،عباس سر به دیوار گذاشته بود اشک میریخت،زینب کنارش بود،همه داشتن به حال امام حسن اشک میریختن،اما جگر گوشه ی امام رضا،داخل حجره ی دربسته،هر چی میگفت:آه جیگرم داره میسوزه.یه نفر نبود با جوادالائمه هم ناله بشهیه عده دارن دست میزنن،یه عده دارن هلهله میکننیاجوادالائمه

 


آئین مستان

شبا که خوابتو می بینم تو خواب چشام میسوزه
بابا اگه منو ببینی دلت برام می سوزه
 
بابا دعا کن . تموم شه دردم .
شب تا صبح از درد . خون گریه کردم
بیا بغلم کن تا من  دورت بگردم .
بابام به قولش عمل می کنه
میاد و منو باز  بغل می کنه .
امشبم مهمون دارم ، مهمونم ماه
تا سحر بیدارم ، بابام تو راه .
دشمن با دختر تو کاری بجز غضب ندار
بیا منو ببر که این زجر اصلا ادب ندار
مویی نمونده . حتی یه انگشت .
از بس کشیدن . موهامو از پشت
دونه دونۀ این زخما بابا منو کشت .
کاشکی بیاری برام روسری
میدونم امشب منو میبری .
خوابم برده بابا ، یا که بیدارم
دارم لبهامو رو ، لبهات میزارم
امشبم مهمون دارم ، مهمونم ماه
تا سحر بیدارم ، بابام تو راه .
لرزش بی امون پاهام،چرا تموم نمیشه
نگو شده چه شکلی موهام،نگو که روم نمیشه
عمه با گریه . معجر سرم کرد .
یه کاری این زجر . با معجرم کرد
حالادیگه چشمام بسته ست از بس ورم کرد
کنار مایی نمیبینمت
بگو کجایی نمیبینمت .
از دست سنگین . دنیام تاریکه .
این صورت برا سیلی . خیلی کوچیکه
امشبم مهمون دارم ، مهمونم ماه
تا سحر بیدارم ، بابام تو راه .
نازت مرا به ضربت سیلی کشیدم
بابا گمان مبر که نوازشگرم نبود

 

 


آئین مستان

جاموند از بقیه یه سه ساله دختر

میره یه یهودی به دنبالِ دختر

یکی نیست بگه این چی کار با تو داره؟

مگه یه سه ساله چقد تاب میاره؟

رسید خیلی بد زد با مشت و لگد زد

نه تنها فقط اون که هرکی اومد زد

 همون دستایی که علی اکبرُ زد

حالا روزی صد مرتبه دخترُ زد

آخه . چی بوده جرمش که

اینجور . چشاش پر از اشکه

چشمش . به صاحبِ مشکه

یه غم‌ دیده دختر بی‌یار و بی‌همدم

دستاشو میبنده یه مرد نامحرم .

روزا تویِ بازار شبا تو خرابه

مگه جایِ دختر تو بزم شرابه؟

 الان خوبه عمّه میگیره چشامو

نمیبینه چوب زد لبای بابامو

 ولی آخرش چی ؟! آخر که میبینه

سر بابا جونش رو پاش که میشینه

زینب . ترسش فقط همینه

دختر . پیش باباش نَشینه

جای چوبو رو لب نبینه .

خیلی از روضه ها رو باید عمق وجودت جا بگیره بارها روضۀ این سه ساله رو شنیدی ، اما به این نکته تا به حال توجه نکرده بودی؛ همه از روضه خونا، بزرگان، اساتید شنیدید که سر و وارد خرابه کردن، گذاشتن جلوی این سه ساله؛ حرفایی این سه ساله با این سر زده، نگفتنیه، کار باهاش ندارم.

اما یه حرفایی زده؛گفت بابا چرا اینجوریه سرت؟! سؤال شده برام ! مگه قبلِ شهر شام ، تو دِیرِ راهب این سر رو راهب مسیحی با گلاب شستشو نداد؟!

با گلاب که شستشو داد همۀ زخم‌ها  رو گرفت . سر رو پاک کرد . سر رو تر و تمیز آوردن تو شهر شام . اما بابا !! (زبانحال) من دیدم سرت خیلی تمیز شده بود . اصلا زخم بهش نبود. اما الان که سرتو جلوم گذاشتن میبینم لبات به هم ریخته. دندونات شکسته‌ست.

حالا فهمیدم بابا حالا فهمیدم .دیروز تو مجلس اون نامرد قدّم نمی‌رسید، اما میدیدم این چوب بالا میره . دستای عمه‌م هم بالا میره . چوب که پایین میومد دستای عمه ‌م هم به صورتش میخورد .حالا فهمیدم با سرت چی کار کردن .ای حسین

 


آئین مستان

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ ،السَّلامُ عَلَیْكِ أَیَّتُها الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ الحَوْراءُ الاِنْسِیَّةُ، الفاضِلَةُ اَّكِیَّةُ التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ

 نمی تونم. نمی تونم از این اسم بگذرم. شب اولِ می خوایم ده شب با هم زیر این خیمه گریه کنیم و سر این سفره نوکری کنیم.

اَلسَّلامُ عَلَیْكِ. من جرات ندارم که این فرازو معنا کنم، اما ایمان دارم که از شماها، از چشماتون پیداست که معنارو متوجه می شید، اصلاً نمی شه معنا کرد.

اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ الْمَكْسُورَةِ ضِلْعَهَا والْمَقْتُولِ وَلَدُها والْمَظْلُومِ بَعْلُهَا یَا سَیِّدَتَنَا وَ مَوْلاَتَنَا

اگه روزی میخوای، اگه میخوای یه محرم ویژه، پراشک، پر از حال، انصافا در خوب خونه ای رو شب اول زدی.

یَا سَیِّدَتَنَا وَ مَوْلاَتَنَا اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَ قَدَّمْناكَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللّهِ

خبر دهید به عالم که ماه، ماه عزاست

مه قیام، مه اشک، ماه عاشوراست

باور می کنی به محرم رسیدی؟ میخوان یه محرم دیگه به نامه عملت اضافه کنن؟ به خدا اگه میشد همه مون سجده می کردیم. چه ماهیِ این ماه

خبر دهید به عالم که ماه، ماه عزاست

مه قیام، مه اشک، ماه عاشوراست

مه ولادت عشاق، در شریعۀ خون

مه شهادتِ ریحانۀ رسول خداست

میخوام شب اول همۀ روضه های این ده شب رو با هم یه مرور کنیم. ببینیم قراره کجاها بریم، قراره چکارا بکنیم

مه تجلّی هفتاد ماهِ بر سر نی

مه حرارت عشق حسین در دلهاست

 

«اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً»

مه ولادت خون در برابر شمشیر

مه هدایت در پرتوِ چراغ هداست

عجب ماهیِ ماه محرم . سلام محرم . سلام پیرهن عزا ، سلام دهۀ عاشورا یه نگاه کن به دور و برت، یه نگاه کن به فامیل و رفیق، ببین پارسال کیا بودن الان دستشون کوتاهِ همین که عمری هست و نفسی هست شکرانه داره. شکرانه شم همین اشکِ، همین شور و حالِ . چه ماهیِ ماه عزا همین امشب باید رزقِ گریه تو بگیری . شب اول خیلی رفقا شب مهمیه به خدا شب اول شبیِ که مادر ما سفره رو پهن می کنه

مهی که جانِ نبی پایمالِ سم ستور

مهی که روی خدا بر فراز نی پیداست

مه شهادت شش ماهه رویِ دست پدر

مه تبسم اصغر به سیدالشهداست

مهی که طفلِ سه ساله تنش کبود شود

مهی که داغ رویِ داغ زینب کبراست

خبر دهید به ام البنین که عباست

دو دست رویِ زمین سر به نیزۀ اعداست

چگونه در مه خون، قلبِ شیعه خون نشود

که جای اشک، روان خون ز دیدۀ زهراست

یه وقت فکر نکنی گریه بر ابی عبدالله کم مَتاعیِ یه وقت خدای نکرده این اشکِ عادی نشه، این گریه رو به همه نمیدن لَا یَذْکُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا بَکَى یعنی این اشک نشانۀ ایمانِ (زمزمه خوبه، فریاد خوبه، بکاء و ضجه خوبه، اما از مادرش بخوایم، یه جوری بار بیایم یه نفرم از اونور عالم جلومون بگه السَلامُ عَلیکَ یا اباعبدالله . حالمون دگرگون بشه) پیغمبر حسینُ می دید گریه می کرد، امیرالمومنین تو صفین به کربلا و به وادیِ طف رسید، خاکِ کربلا رو برداشت، هَاهُنا مَحطُّ رِحالِنا هَاهُنا مَقتَل اَولادِنا خاک رو بو کرد گریه کرد اینجا خونِ پسرم رو خاک می ریزه . ببین کیا برا این آقا که منو تو داریم براش اشک می ریزیم، گریه کردند مادرش گریه کرد ، پدرش گریه کرد ، انبیا و اولیا، امام مجتبی گریه کرد

تو همۀ گریه کنا می خوام یه اسمیُ امشب ببرم ، یه شهیدِ غریب سلام خدا به این شهیدی که خیلی روضه ش به روضۀ مادرمون زهرا نزدیکه و شباهت داره مادرِ ما اول فداییِ امیرالمومنین شد، این شهیدم اول فدایی حسین سلام خدا به مسلم بن عقیل . سلام خدا به این شهید مظلومُ غریب دلم می خواد شب اول از همین روضه وارد روضۀ مادرم بشم که کمتر این اسم برده میشه. خیلی جناب مسلم به گردنِ منو تو حق داره . اول فداییِ این راهِ مسلم برا ابی عبدالله خیلی گریه کرده کجاها گریه کرد؟ یکی دوتاشو برات بگم؛ اول باری که گریه کرد تو وداع ، گریه کرد. وقتی می خواست از ابی عبدالله جدا بشه، نوشتند تو بغلِ حسین قرار گرفت . ابی عبدالله بغلش کرد. «وَ بُکا مُسلم بکاءً عالیا» انگار می دونست بار آخرِ که حسینُ بغل می کنه (دیگه کجاها گریه کرد؟) یه جای دیگه هم گریه کرد. از پله هایِ دارالعماره که بالا می رفت دیدن داره اشک می ریزه (هی طعنه زدند. حالا ترسیدی؟ حالا گریه ت گرفت؟ اون موقع که قیام کردی و شورش کردی و چه کردی؟ ) گفت من برای خودم گریه نمی کنم دارم برام آقام گریه می کنم دارم برای زینب گریه می کنم

 سلام خدا به این شهیدِ غریب یه چند خط از زیارت نامه شُ بخونم اونا که دلشون لک زده گوشه مسجدِ کوفه ، کنار ضریح مسلم بشینن

 اَلسَّلامُ عَلَیْكَ اَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ اَلسَّلاَمُ عَلَیْكَ أَیُّهَا اَلْفَادِی بِنَفْسِهِ وَ مُهْجَتِهِ همۀ وجودشُ مسلم خرج کرد . خودش، دو تا بچه هاش، الله اکبر، دخترش، برادراش. به نقلی میگن هیچ کسی از قبیلۀ مسلم زنده نموند تو کربلا خیلیِ ، همه رفتن ، اون عبارت عجیبه که وقتی خبر شهادت مسلم رو دادن تو منزل ثعلبیه به ابی عبدالله، ابی عبدالله جمع کرد برادرایِ مسلمُ گفت شما سهم تونو دادین، می تونید برید، تو همین بیابون برگردید ، برید سرشونو انداختن پایین گریه کردن آقا بریم؟ کجا بریم؟ یه حرفی زدن من انقدر به هم می ریزم وقتی این حرفُ می شنوم خوش به حالشون. گفتن آقاجون شمارو وسط بیابون تنها رها کنیم و بریم؟ اگه رفتیم جلومونو گرفتن گفتن پسر پیغمبرُ میون دشمنا رها کردید تنها، فردا جواب مادرتو چی بدیم؟ الله اکبر

  اَلسَّلاَمُ عَلَیْكَ أَیُّهَا اَلْفَادِی بِنَفْسِهِ وَ مُهْجَتِهِ تو رو خدا دل بده،اَلشَّهِیدُ اَلْفَقِیدُ اَلْمَظْلُومُ، اَلْمَغْصُوبُ حَقُّهُ چقدر شبیه مادر ماست می بینی؟ حق ایشونم غصب شد السَّلامُ عَلَیْكَ یا وَحیداً غَریباً عَن اَهلهِ بَین الاَعداءِ بِلاناصر و مجیب مسلمم دوره کردند مسلمم غریب گیر آوردن

بنویسید مرا یارِ ابی عبدالله

اولین بندۀ دربار ابا عبدالله

منتظر ماندۀ دیدار ابا عبدالله

من کجا و سرِ بازار ابا عبدالله

 تا خدا هست خریدار اباعبدالله

 قبل از آنی که بیاید خبرم را ببرید

زیر پایش مژۀ چشم ترم را ببرید

محضرش دست به دست این جگرم را ببرید

گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید

 همه هستیم بدهکارِ ابا عبدالله

روضه بخونم براتون، همه تون مهیایِ روضه اید عُبِیدُالله جایِ مسلمُ پیدا کرد . فرزندِ طوعه لو داد. فهمیدن مسلم کدوم خونۀ کوفه مخفی شده ، عبارتُ از رو مقتل برات می خونم. دلم می خواد این دهه با هم جوری صفا کنیم. اوج گریه و اوج ناله، کلام، کلامی نباشه که من از خودم اضافه کنم. سیصد نفرُ عبیدالله از زبده ترین فرماندهانشُ فرستاد سراغِ مسلم ، سرگروه و فرمانده شونم محمد بن اشعث ملعون ؛فهمیده بودن مسلم کیه ، چه جنگاوریِ ، خونۀ طوعه رو محاصره کردند.

«یرمون الدار بالحجارة » من معنا می کنم ببینم کجا میری خودت شروع کردن خونۀ طوعه رو سنگ بارون کردن (اول با سنگ شروع کردن) دیدن مسلم بیرون بیا نیست ، فهمیدن چجوری مسلمُ بیرون بکشن ؛ الله اکبر . شروع کردن از بالایِ دیوار خانه، دسته دسته نی آتش می زدنُ تو خونۀ طوعه مینداختن یه مرتبه مسلم نگاه کرد دید تو حیاط خونه پر آتیشِ الانه که درِ خانه رو آتش بزنن آتیش، تو خونه ای که زن هست مگه میشه مسلم بمونه تو این خونه؟ طوعه تو خونه باشه ، آتیش باشه . از خانه خارج شد یه زنِ دیگه تو آتیش گیر نکنه . هر کی اهل روضه س که همه تون جلوتر از من .

شیطان به بیت حی تعالی چه می کند؟

آتش به گردِ خانۀ زهرا چه می کند

گیرم رواست سوختن خانه ، میخِ در

مسلم تا دیدی آتش ریختن ، از خونه خارج شدی، اصلاً حرارت آتیش به طرف طوعه نرفت اما مادرِ ما پشت در سوخته رفت سادات! مادر ما بارِ شیشه داشت .

گیرم رواست سوختنِ خانه، میخ در

در سینۀ شکستۀ زهرا چه می کند؟

شبِ اولِ بذار مادر حرف بزنه روضه رو مادرِ ما خونده این کلامِ بی بیِ بحار الانوار نقل می کنه علامه مجلسی ، فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلی بابِنا هیزم هارو پشت در خونه جمع کردند وَ أتَوْا بِالنارِ . آتش زبونه کشید نمی دونم این یه دونشو بگم یا نه؟ کمکم می کنی یا نه؟ حرفم تمام. فَسَقَطْتُ لِوَجْهِی وَ النارُ تَسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِی حرارتِ آتش رو صورتم خورد دستمُ لایِ در گذاشتم صدامو شنید گفت برگردم این فاطمه ست. دو سه قدم اومد عقب (می خواستی اینجوری گریه نکنی تا منم اینجوری نخونم) خودش نوشت تو نامه به معاویه ، گفت اومدم عقب یاد علی افتادم هر چی کینه داشتم تو پاهام جمع کردم .

اینجا یه خونه رو با آتیش وارد شدن درُ باز کردن کوفه م یه خونه رو با آتیش درشُ باز کردن . (یه جمله و التماسِ دعا ) کربلا خیمه ها، چهارتا پارچه که آتیش زدن نداشت یهو دیدن بچه ها ، خیمه ها داره می سوزه . دامنا سوخته ، اومد پیش زین العابدین عمه چه کنم؟ صدا زد علیکن بالفرار . حسین .

شب اولِ ، یه نفس عمیق می خوام . ده شب می خوای نوکری کنی ، بذار صدات بگیره همین شب او

حسین . بگو تا نفس داری . انشاالله نفسِ آخرت همین اسمِ

 


آئین مستان

یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَیا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة یا ربَّ الحُجَّة بحق الحُجَّة اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة

هر دم در آستانۀ عشقت گدا شدم

از معصیت رها شدمُ با خدا شدم

دیدم که بسته شد درِ رحمت به سویِ من

وقتی به قدرِ یک نفس از تو جدا شدم

آقاجانم . مولایِ من . مبادا حتی یه لحظه از تو جدا بشم یا رحمت الله الواسعه اگه رحمت خدا رو میخوای حتی یه نفس جدا نشیم ازش

با واژه هایِ بر لب خشکیده ات سلام

با ماجرای تشنگی ات آشنا شدم

همین الان زرنگ باشن اونایی که مثلِ من مادر زیر خاک دارن ، پدر زیر خاک دارن ، همین الان پدر مادراتونُ شریک کنید حتی اگه در قید حیاتن شریکشون کنید ، چون این گریه هایِ منو تو از یه جای دیگه سرچشمه گرفته ، کجا؟

معجونِ شیر مادرُ اشکِ عزای تو

بر جانِ من نشست و به تو مبتلا شدم

 از کی اینجوری واله و شیدایی؟ از کی این اسم دلتُ زیر و رو می کنه؟ از کی اسم کربلا میاد شانه هات می لرزه از کی؟

 آن دم که تربت تو

الله اکبر، این عشق مال امروز نیست ، خیلی قدیمیه ، از همون لحظه این اسم اینجوری دلت رو زیرورو می کنه . بارها شاید شنیده باشید به  اون طبیب حاذق خبر دادن فلانی فرزند فلان پادشاه تو بسترِ جوونِ اما می لرزه ، داره می میرهاومد بالا سرش ، طبیب بود یه نگاه کرد . گفت برید یه کسی رو بیارید همۀ شهرایِ این اطرافُ بلد باشه ، اسم ببره . آوردن یه بلد ، اسم برد. رسید به یه شهر و به یه اسم. دید رنگِ این جوون داره تغییر می کنه برید کسی رو بیارید محله های این شهرُ بشناسه ، آوردن. یکی یکی محله هارو گفت رسید به یه محله دید نبضش داره تند می زنه گفت برید کسی رو بیارید اهلِ این محلُ اسم ببره ، خونه به خونه اسم برد تا رسید به یه خونه ای دید این جوون میخواد بلند شه از جا همین که مریضُ رو به قبله . گفت حالا برید کسی رو بیارید اهل این خانه رو بشناسه و اسم ببره . دردسرت ندم ، تا اسم معشوقه شُ آوردن ، همون جوون رو به قبله بلند شد ایستاد گفت دوایِ دردش همینِ حالا من یه سوال دارم ، جوابمو جلو جلو گرفتم بین این همه شهر، بین این همه اسم، یه نفر بگه کربلا . امشب شَبِشِ بذار بگم :

کربلا. کربلا.

این دل تنگم عقده ها دارد

گوییا میل کربلا داره

یا حسین ما را کربلایی کن

بعد از آن با ما هر چه خواهی کن

هزار بار خوندی بازم بخون . آقا امضا کن شبِ دومِ

می روم بینم در کجا زینب

بگم بعدیشُ یا الان زوده؟ 9 شب دیگه 8 شب دیگه مونده  

می روم بینم در کجا زینب

ناله از شمرِ بی حیا می کرد

آخ بمیرم برات خانم جان زینب رسیده به کربلا . 

با صد جلالت و شرف و عزت و مقام

آمد به دشتِ ماریه ناموسِ کردگار

چه ناقه ای، چه ناقه نشینی، چه محملی

مریم رکاب گیر و خدیجه است پرده دار

حتی حسین تکیه به این شانه می زند

خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار

آن گونه که علی به نجف اعتبار داد

زینب به دشت کربُبَلا داد اعتبار

حتی هزار بار بیایند کربلا

زینب پِی حسین می آید هزار بار

طفلان کاروان همه والشمس والقمر

مردانِ کاروان همه واللیل و النهار

عبدند، عبدِ به گوش به فرمان زینبند

از پیرمردِ قافله تا طفلِ شیرخوار

دو بیت بگم، صدا ناله ت بلند شه .

از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند

بر رویِ چادرش بنشیند اگر غبار

پرده نشینِ کوفه بیابان نشین شده

با دختر بتول چه ها کرد روزگار

 آخ بمیرم برات خانم جان این زینب همون زینبیِ که میخواست بره قبرِ پیغمبرُ زیارت کنه ، امیرالمومنین می گفت همه بنی هاشم بیان کوچه رو قرق کنن (مگه نبود؟) می گفت مَحرما جلو برن ، اگه شمعی ، چراغی رو قبر بود خاموش می کرد. (چرا؟) می گفت قد و بالایِ دخترمُ نامحرما نبینن روضه میخوای بشنوی ؟ شصت تا خیمه زدن . عمومِ مقاتل نوشتن خود ابی عبدالله آرایشِ خیمه هارو درست کرد . اول خیمه ای که زدن رو بلندی ، خیمۀ عباس بود . ببخشید این حرف مال شبِ تاسوعاست . اول خیمه ای ام که خوابید مالِ عباس بود تا خیمه خوابید گفتن کار حسین تمومِ

 همچین که خیمۀ عمو سرپا شد، بچه ها اومدن با ذوق و شوق دورِ عمو می چرخیدن یعنی ما عمو داریم حضرت چند تا دستور داد (دلم میخواد همه حرفارو قشنگ، دونه به دونه جلو بری همش روضه س. من چیز دیگه نمیخونم چون تو الحمدلله پُر اشکی) خیمۀ زن ها رو تو گودی قرار داد . (حواست به کلمه هایِ من باشه من روضه م همینه ها) دورِ خیمه هارو یه مقدار مرتفع کرد ، خیمۀ زنها تو گودی مبادا کسی نامحرم از بالا ببینه خیمۀ خودش رو کنارِ خیمۀ زینب ، زین العابدین خیمه ش کنار خیمۀ ابی عبدالله . خیمۀ دارُالحربُ آورد بیرونِ همۀ خیمه ها ، نزدیک میدانِ جنگ

دارالحرب همون خیمه ایِ که بدن هارو می آوردن بعد از شهادت) چرا خیمه دارالحربُ جدا کرد؟ از وسط خیمه ها برد کنار همه خیمه ها ؟

 به دو دلیل؛ دلیل اولش این بود ، می دونست هر عزیزی ، هر بدنی ، هر شهیدی رو زمین بیفته آوردنش تا خیمه سخته . انگار می دید علی اکبرشُ ارباً ارباً می کنن . انگار می دید بچه هایِ زینبُ باید بغل کنه بیاره

دلیل دومش هم این بود نمیخواست زن و بچه صحنۀ جنگُ ببینن کشته هارو ببینن بدن هارو ببینن زخمهارو ببینن

 خیمه هارو که زدن ، خندق کند پشتِ خیمه ها ، کسی از پشت حمله نکنه . خوب که همه کارا تموم شد ، زن و بچه شُ جمع کرد. دونه دونه شونو نگاه کرد من خیلی اینجایِ روضه بهمم میریزه . به همه نگاه کرد یه مرتبه نگاش افتاد به زینب. دید خواهر داره می لرزه . اشکش جاریِ

 یه جمله گفت همه حرفارو زده . صدا زد خواهر الان گریه نکن زینب معنا کنم عین عبارت امام . فرمود فان البکاء امائکم زینب حالا گریه نکن ، گریه ها در پیش داری الان زوده گریه کنی

 یه جمله ، گریه هاتو نگه دار برا لحظه ، میای بالا تلِ زینبیه . برم جلوتر یا نه؟ گریه هاتُ واسه اون لحظه ای نگه دار. نه نه اصلا بذار برگردم. بذار برگردم یه جای دیگه ببرم روضه رو یه نگاه کرد چشمش افتاد به اهل بیتش دعا کرد ، خدایا اینا اهل بیت منن ، اینا زنُ بچۀ منن ، مهمون اومدن ؛ حالا وسط بیابون گیر کردن . ای وای

اینجا یه بار حسین به خیمه هاش نگاه کرد ، یه بار به زن و بچه ش نگاه کرد. یه بار دیگه ام به خیمه هاش نگاه کرد." (کی؟) هشت روز دیگه، نه روز دیگه . تو گودالِ قتلگاه به نیزه تکیه زد اما این نگاه کجا اون نگاه کجا؟ چه فرقی داشت؟ یکی به من بگه اینجا نگاه کرد دید عباس هست ، علی اکبر هست ، همه محرما دورِ زینبن .

 اما روزِ عاشورا نگاه کرد دید شمر داره حمله می کنه (این صدا تورو می بره کربلا) ای وای . نمی دونم جلوتر برم یا نه؟ ببخشید . یه نگاه دیگه ام من سراغ دارم" (هر کی دلشو داره و مردشِ بسم الله. من که خودم سختمه اما به اشکایِ شما قسم ، خوندنش باید تو اوجِ گریه ت باشه) پس یه نگاه روزِ دوم همه رو جمع کرد تو خیمه ها و نگاهشون کرد.

 یه نگاه از تو گودال کرد . یه نگاه دیگه هم تاریخ نوشته. دیگه این نگاه با همه نگاها فرق داشت . امام زمان برا این نگاه خون گریه کرده . (بگم یا نه؟ هر چه بادا باد (

 یه نگاه از تو تشت طلا . سر بریده نگاه کرد دید زینب تو غل و زنجیرِ . دستاشُ بستن بچه هارو دارن می زنن شراب داره میخوره یه نگاه کرد گفت کنیز میخوام دستشُ برد طرف دست بچۀ حسین

 تو گودال ، تو گودال همه جونشو جمع کرد . یه ناله زد گفت دین ندارید آزادمرد باشید ، بیاید کار منو تموم کنید بعد برید سراغ زن و بچه م اما تو تشت طلا دیگه جونی نداشت . نوشتن تا زن و بچه شو اونجوری دید، اشک از گوشۀ چشمایِ حسین جاری شد . حسین .



 


آئین مستان

بزار بابام از سفر بیاد دیگه سیلی نمیخورم
نمیمونه زیر دست و پا چادرم
 
از صبح منم و تازیونه
میگم چرا غروب نمیشه
اینقدر من و زدن صورتِ
کبود من که خوب نمیشه
بابا سرگردونم بابا تو ویرونه ام
بابا چی میخوان از جونم نمیدونم
 
بابا بابا حسین
بزار بابام از سفر بیاد میبینه حالِ زارمُ
میادش و پس میگیره گوشوارمُ
دیدم پیرزن یهودی با سنگ تو رو نشون گرفته
 
دیدم به روی نیزه بابا همه سرت رو خون گرفته
 
بابا زمین گیرم بابا پیرِ پیرم
چرا زودتر پس من نمیمیرم
بابا سرگردونم بابا تو ویرونه ام
 
چی میخوان از جونم نمیدونم
بابا باباحسین  
بزار بابام از سفر بیاد
 
منو از اینجا میبره
یه لباس نو برای من میخره
تشت سر و سر بریده
به یاد مجلس یزیدم
برده فروشا دورِمونن
نگم چه حرفایی شنیدم
بابا وای از غم ها
بابا موندم تنها
صورت و پهلومه مثل زهرا
بابا سرگردونم بابا تو ویرونه ام
 
چی میخوان از جونم نمیدونم
بابا باباحسین
به دوری ِ تو عادت ندارم
بیا که دیگه طاقت ندارم
شبا بدون لالاییِ تو
خرابه خواب راحت ندارم
منو زدن لِه شد عروسکم زیر دست و پا  
منو زدن بابا به قصد کُشت بین کوچه ها
هِی نگاه به منو معجرم میکنن
بچه ها هم دارن مسخرَم میکنن
حسین . آه آه آه

 

 


آئین مستان

شبِ اول باید نام مادرُ برد به خدا شک نکنید یه مادر پهلو شکسته آمده دوباره پشت در ، درُ به رومون باز کرده دلت کجا رفت؟ دلت یهو رفت پشتِ درِ خانه اما بی بی جان ما نیومدیم در رو هل بدیم . (داد میزنی بگم؟) بی بی جان ما ادب می کنیم دم در می ایستیم تا درو باز نکنی کاری نمی کنیم . اما مدینه یک عده آمدند گرچه بی بی درُ باز کرد ، گرچه بی بی جوابشونُ داد ، اما لگد زدند درُ هل دادن بگم بازم شب اولیه ؟ . محسنشُ کُشتن بگم داد بزنی دیگه شب اول محرمِ دیگه ای حسین حسین .

 دوباره مادرش از غصه می رود از حال

لباسِ خونی او را به عرش اگر بزنی

 اما بریم در خونۀ مسلم خیلی آقا غریبه امشب هر چی پیش اومد، هرچه بادا باد .

سلام ای نازنین شاه و حبیبم

بیابان گردِ تنهایِ غریبم

 امشب آقامون تو بیابونه. ابی عبدالله رو میگم خیمه زده نزدیک کربلاست

نوشتن که بیا شرمنده هستم

من از این نامه ها شرمنده هستم

تمام قول ها از دم دروغ است

سر آهنگران خیلی شلوغ است

نوشتند و تو را ای یار خواندند

ولیکن پایِ این پیمان نماندند

ولایت در وجودم منجلی بود

گناهم بردنِ نام علی بود

هر آنچه کوشش و همت نمودند

شنیدی که حریف من نبودند

حسین جان تو نبودی ولی خدای تو که شاهد بود. خیلی کارا کردم که تو نیایی اما نشد بیشترم دلم برای دخترت میسوزه اینا با من اینجوری کردن با بچه هات چکار می کنن؟

تمام دشمنان را خوار کردم

شبیه مرتضی پیکار کردم

امان دادن عهدِ خود گسستند

به کعبِ نیزه دندانم شکستند

از اولادِ نیرنگ خوردم

من از زنهایِ کوفه سنگ خوردم

صدایِ العطش آمد به گوشم

خبر داری نشد آبی بنوشم

آوردنش بالایِ دار الاماره ، دست هاشُ از پشت بستند گفتند حرفی ، وصیتِ دیگه ای هم داری؟ گفت تشنه ام ، آب میخام . ظرفِ آبُ آوردن جلوی دهانِ مبارک ،این لب ترک خورده ،شمشیر خورده ،تا ظرف آبُ گرفتند ظرف پُر خون شد. دوباره ،سه باره گفت انگار قرار نیست من آب بخورم رو کرد سمتِ کربلا «السلام علیک یا عطشان»

خدا را شاکرم آبی نخوردم

فدایِ کام خشکت کام خشکم

سر دارالاماره گریه کردم

به یادِ شیرخواره گریه کردم

تنم را بین هر کوچه کشیدن

به رویِ سینه ام طفلان دویدن

همه دارایی‌ام را غصب کردند

سرم را رویِ نیزه نصب کردند

 در این شهر جفا و ناامیدی

کنار مزبله ماندم شنیدی؟

نگویم مابقیِ ماجرا را

نگویم کوچۀ قصاب ها را

به زیر نور مهتاب و ستاره

تنم آویخته شد بر قناره

میدونی قناره یعنی چی؟ این قلاب هایی که تو قصابی ها می بینید گوشت رو بهش آویزون می کنن. این آقا رو آویزان کردن دیگه جلوتر نرم ؛ خیلی حرف دارم امشب . نمیدونم کدومُ بزنم ؟ شب اولِ  آروم آروم میگم

تو بارونی از سنگ ، منُ دوره کردن

میخندن به حالم ، به دورم میگردن

اینایی که این جور ، از این غصه شادن

همون کوفیان که ، بهت نامه دادن

اینا رسم مهمون نوازی ندارن

نکنه کسی رو ، غریب گیر بیارن

همونها که سنگت رو به سینه کوفتن

حالا با همون سنگ سرم رو شکستن

عشقت رو به طلا فروختن

تو این آتیش فتنه سوختم

کیسه واسه سره تو دوختن

یکی با طنابش ، دستامُ میبنده

یکی داره قاه قاه به حالم میخنده

تو گوشم که سیلی ، زد از روی کینه

برام زنده شد روضه هایِ مدینه

 من امروز که دیدم ، همه روضه ها رو

میفهمم غمایِ ، دلِ مرتضی رو

میفهمم غریبیِ حیدر یعنی چی

میفهمم اهانت به مادر یعنی چی

سیلی اصلاً برایِ زن نیست

اصلا کوچه که جا زدن نیست

دردی مثل غم حسن نیست

بقیه اش باشه اما یه حرفی میخام بزنم و رد بشم شب اولِ . اگه مسلمُ از بالای دارالاماره زمینش انداختند ، آقایِ من و تو هم از بالایِ اسب با صورت زمین افتاد «فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ» اگه سر از بدن مسلم تو کوفه جدا کردن ، کربلا هم سر آقا رو از بدن جدا کردن، اگه بدن مسلمُ تو کوچه ها رو زمین کشیدن ، این جا یه فرق دارد روضۀ آقا با ابی عبدالله ، بدنِ مسلمُ رو زمین کشیدند، اما دیگه کسی با اسب روی بدن نتازونده (فهمیدی؟) قربون اون لحظه ای برم که 10 نفر دست بلند کردن سوار بر مرکب شدن آنقد رویِ این بدن تاختند ای حسین

 


آئین مستان

السَّلامُ عَلَیْكَ یَا بَقیه اللّهِ فِی أَرْضِهِ

سلام آقا آجرک الله فرمود امام رضا از شب اول محرم که می‌شد بهم می‌ریخت دیگه کسی خنده به لب‌هایِ آقا نمی‌دید

چه می‌شود به سرایِ فقیر سر بزنی

سری به منتظرانت دم سحر بزنی

به قلبِ تو همه خیلی شرر زدیم آقا

نخواستی که به این قلب‌ها شرر بزنی

گفتی با همۀ بدی‌هات بیا اگه تو نیایی کی می‌آید برا جدم گریه کنه . تو این روزگاری که همه یادشون رفته ، شما بیایید برا جدم گریه کنید هی بگید حسین حسین آقاجان . آقاجان . (شب اولی ببین داد می‌زنیم ، گریه می‌کنیم که خودمانُ به آقا نشان بدیم.)

نشسته‌ایم به امیدِ آن زمانی که

مسیرِ رد شدنت را به این گذر بزنیم

چی می‌خوای بگی ؟

اگر رد میشوی از این محله

نگاهی بر گدایِ بی وفا کن

اما بعضی‌ها نمیگن بی‌وفا . بعضی‌ها میگن نگاهی بر گدایِ آشنا کن . آخه برا آقا آشناست هم صدایِ گریه‌ شون هم خودشون برا امام زمان آشناست همین که منُ راه دادی بهت مدیونم اما شب اول پر رو شدم، دیدم من رو راه دادی یه درخواست دیگه هم دارم خدا رو شکر زنده بودم محرمتُ دیدم . حالا یک خواهش دیگه ازت دارم شبِ اولی :

پس از آنکه گذشتی از گناهم

نصیبم یک سفر کرب و بلا کن

ای حسین ای حسین

خدا گواست که ممنونِ دست هایِ توایم

سرِ گناه که ما را تو هر قدر بزنی 

ز شوق دیدنِ رویت چه گریه ها کردیم

مگر قدم رویِ این دیدگانِ تر بزنی 

بیا آقا بیا آقا دوست دارم همه شب اول آقاشونُ صدا کنن . با یه اسمی می‌خوام آقا رو صدا کنید که ردخواه نداره یخ بزرگی می‌گفت هر وقت خواستید ائمه رو صدا بزنید به نام مادرشون بگید شما هم اینجوری امشب بگید .

گل نرگس بیا بیا

دوباره بویِ محرم دوباره بویِ عزا

زمان آن شده تا روضه روضه سر بزنی

امشب از این جلسه شروع کن اول یه سری به ما بزن خیلی وقته منتظرم یه سال انتظار کشیدم محرمت برسه خیلی‌ها مُردنُ محرمتُ ندیدن خیلی‌ها زیر خروارها خاکن بخدا اگه الان صداشونو می‌شنیدی داد  می‌زدن می‌گفتن بگین حسین ما دیگه نمی‌تونیم بگیم حسین . پنبه تو دهنمون گذاشتن دیگه نمی‌تونیم بگیم حسین . دستامونُ تو کفن بستن دیگه نمیتونیم براش سینه بزنیم . آی  حسین

قربون این اشکت برم، اشکِ شب اول رفقا یه چیز دیگه است، خیلی ارزش داره، آخه مهمون دوجا عزیزِ ، وقتی وارد مهمونی میشه ، میزبان می‌آید درُ به روش باز می‌کنه ، چی میخای؟ بیا تو . امشب کی درُ برا ما باز کرده

 


آئین مستان

بی بی منو دعوت کرد بیا برا حسینم گریه کن . آخه خودشم میاد ، مادرم میاد هی به سینه میزنه بُنّیَ بُنّیَ بُنّیَ توام روضه بخوان قتلوكَ و مِنَ شُرب الماء مَنَعوك بخدا ما معنی این حرفها رو نمی فهمیم، اگر میفهمیدی یه مادر دارد می گه آب به بچه ام ندادن زنده نمیموندیم اما بعدش می کشن هممونُ   بُنّیَ ذَبَحوکَ

آن حسینی که سرش ریخت بهم بین تنور

وسط شعله گرفتار نمی خواست مرا

رحمتِ خدا به این ناله ها و اشک ها میبینی امشب جنس اشکت فرق داره برا دلشورۀ بی بیِ . دلشوره ای که بی بی داشته ما رو هم بیچاره کرده .

از ابتدای راه دائم بیقرارم

حق دارم آخر مادرم دلشوره دارد

 گرما کشیدن روزها بسیار سخت است

با شیرخواره در بیابان کار سخت است

 هر وقت با عزت به محمل می نشینم

هی ذکر میگویم ، بلا دیگر نبینم

 اصلاً بلا باشد ، علی اکبر داری

وقتِ خطرها ساقیِ لشکر داری

 چشم غریبه تا سوی محمل بیفتد

کارش به شمشیر ابوفاضل بیفتد

 زینب دلش لبریز از حسِ غرور است

در کاروان هر چیز میخواهی جور است

 پوشیه کافی، چادر و معجر فراوان

در دست و گوشِ کودکان زیور فراوان

 از لطف سقا مشک ها لبریز آبند

مثلِ فرشته بچه ها آرام خوابند

بعضی ها نگرفتند ، مثل فرشته مثل فرشته  

شکر خدا خورشید هم ما را ندیده

آقا خودش سایه سر ماها کشیده

خدا سایه تُ از سر ما کم نکنه حسین جان حالا تا اینجا بی بی اینجوری صحبت کرد دیگه از اینجا به بعد روضه است نمی تونم اینجوری بخونم. حالا همه این حرفها رو رباب زد دیگه چی میخاد بگه. این طرف که گفتی همه چیز آرومه، همه چیز هست، دور همیم. بچه ها خوابیدن. عباس دم دره. علی اکبر آن طرفه.

میترسم از سرنیزه ها از طبل هاشان

می ترسم از خار مغیلان بیابان

 می ترسم این معصومه ها تنها بمانند

یک یک به زیر سم مرکبها بمانند

 میترسم از ذبحی که با تکبیر باشد

طفلم به جای شیر سهمش تیر باشد

 ای وای از آن نحری که خنجر کند باشد

سهم عقیله حرفهای تند باشد

 ای وای از آن روزی که یک لشکر بخندد

نامحرمان دستان زینب را ببندند

 ای کاش جایی قحطی چادر نباشد

یعنی سکینه از کسی دلخور نباشد

حسین .

این حرفارو گذاشته بودم شام غریبان بزنم ، ولی اصلاً معلوم نیست که تو شام غریبان زنده باشیم بزار همین الان بزنم. هرچی نزدیک به کربلا می‌شدند، قدم به قدم دلشوره‌هایِ این خانم بیشتر می‌شد یه جایی آمدند به ابی‌عبدالله عرضه داشتند، آقاجان زینب خواهرتون کارتون داره ؛ سریع خودشان رو به محمل زینب خواهرم، عزیزم چیه؟ گفت داداش نمیدونم چرا آنقدر دلم شور میزنه اگر میشه از من دور نشو کنار محملِ من باش . رسیدند کربلا با جلالُ و جبروت همه آمدند ، عباس ، علی اکبر ، قاسم، عبدالله ، عون ، جعفر یکی خم میشه، یکی دست خانم رو میگیره . همه محرم‌ها جمع شدند ای حسین ای حسین . فهمیدی چی میخام بگم دیگه؟ بریم جلوتر ، از همه اینها میخام بگذرم

سپردمت به خدا و به ریگ‌هایِ بیابان

سپردمت به غبار و به خارهای مغیلان

 سپردمت به وحوش و به شیرهایِ درنده

به مردمانِ دهاتی ، به آهوانِ پریشان

 به باد گفتم اگر شد مُرتبت بکند

که تا خمیده نگردد دوباره مادرجان

 سپردمت به هر انچه كه هست،اما تو

سپردیم به كه رفتی!؟به دلغكان به كنیزان

 بگم بازم کیا؟

 به شمر خولی أخنس به حرمله به سنان

 


آئین مستان

یا صاحب امان یا صاحب امان

مرا با یک نظر ، اهلِ نظر کن

مرا تا زنده ام اهلِ سحر کن

 اگر هر جا که من هستم نیایی

بیا من میروم ، زین جا گذر کن

 همۀ اینا بهانه است برا اینکه تو یه نگاه به ما کنی همۀ این دورهمی ها ، گریه کردنا ، روضه ها ی ها . این همه وقت میزاریم می آییم اینجا می شینیم. منتی هم نیست خدا میدونه اما دلمون میخاد توام بیای در جمعمون شما بیایی جمعمون صفا پیدا میکنه . آی پسر فاطمه . ای پسر دست شکسته یک دستی سر دلِ ما بکش آقا یا صاحب امان .

وای اگر در حرمش یار نمی خواست مرا

سر بازار ، خریدار نمی خواست مرا

 با چه شوقی بغلم کرد همان اولِ ماه

بخدا خبر نداری همه مونو آقا بغل کرده والّا الان اینجا ننشسته بودیم

 با چه شوقی بغلم کرد همان اول ماه

اصلاً انگار نه انگار نمی خواست مرا

 یه جوری منو تحویلم گرفت. یه جوری میبینم بعضی ها گریه می کنن انگار دقیقاً همین حسی که منم دارم شما هم دارید. من حس میکنم تو جمع شما خیلی زیادیَم. اصلاً جام بین شما گریه کنا نیست .

آقا کریم بود که بی دعوت آمدم

حالا من کی هستم؟

من همانم که شدم خوار همه اما او

پیش مخلوقِ خودش خوار نمی خواست مرا

به حسابم نرسید و به حسابم آورد

او کریم است بدهکار نمی خواست مرا

بودم آلوده ولیکن دم در پاکم کرد

لطف آقاست گناه کار نمی خواست مرا

گفت همون دم در پاکت می کنم ، وقتی می آیی اینجا میشینی با همه وجودت گریه کنی برا حسینِ ما .

بیا از گناهان پاکم کن

مرا در کربلا خاکم کن

یاده همه شهدامون که این شعرا رو میخوندن شما هم بخونید

نسیمی جان فزا می آید

بوی کرب و بلا می آید .

آشنایِ علی ام ، گرد و غبار نجفم

وای اگر حیدر کرار نمی خواست مرا

تشنه ام کرد که یاد لب عطشان باشم

تا نگوییم علمدار نمی خواست مرا

آی خادما این برای خادماست که بیرون دارن کار می کنن

عاقبت کارگر روضه شدم شکرِ خدا

فاطمه نوکر سربار نمی خواست مرا

 

 


آئین مستان

حالا از مسیر نجف تا کربلا چی میخای بگی؟

هر ستونی می روم یادِ رقیه می کنم

یادت باشه ها شب سوم قول دادیا تو این مسیر بگو :

 هر ستونی میدوم یاده رقیه می کنم . 

بعد هی بشین به کف پاهات نگاه کن .

 خوابم بهم ریخته اعصابم بهم ریخته

پاهام آبله دارن نمیزارن که بخوابم .

 زود وارد روضه شدم .

هر ستونی می روم یاد رقیه می کنم

روضه خوانِ عمۀ ناقه سوارت می شوم

بسه دیگه ، امشب شب روضه ست 

بابایی عجب سری به ما زدی

بابایی به دیدنم خوش اومدی

بابایی مشکلِ غربتم دو حرفِ

بابایی یه دست بکش رویِ سرم

بابایی موهامُ شونه کن یکم

بابایی یه بار دیگه منو بغل کن

بابا یه گزارش از سفر بهت بدم؟

خبر داری ، دلم گرفته این شبا شدیداً

به زخم من همه نمک پاشیدن

چادرمُ تو ازدحام کشیدن .

امشب شبِ داد زدنه شب ضجه زدنه .

میدونی ، چرا دلم گرفته باز میدونی؟

کسی منو بازی نداد میدونی

 یکم بچه گونه بخونم ؟.من میرم و بیا یکم بیا دنبالِ من کن .بابا یه شب تو صحرا گم شدم . اونا که دختر دارن میفهمن . دختر که زمین بیفته آنقد میمونه تا بابا بیاد بغلش کنه . نمیره جایی ، میگه حتماً بابا بیاد بغلم کنه بابا وقتی از ناقه افتادم آنقدر صبر کردم بیای هی تو صحرا صدات میکردم اَبا اَبا بابا بابا . دیدم یه سیاهی از دور داره میاد ، اما دیدم داره میدوه . گفتم نه این بابایِ من نیست . چرا اینجوری داره با غضب میاد . بابا تا بهم رسید . تو کامل بهایی میگه ، شیخ طبری میگه اول موهاشُ گرفت (منتظر چی هستی؟) بابا .

 میدونی ، به قامتم میخندیدن میدونی

به لکنتم میخندیدن باباجون

یه فکری هم به حالِ من کن

 به روم نیار ، درسته کل صورتم کبوده

این همه سیلی حق من نبوده

روسری مُ یه بی حیا ربوده

 یکم آروم تر روضه بخونم ، بدجور دارید گریه میکنی من می ترسم

مرا ببخش به مهمانیِ تو برنخورد

طبق به درد منو سفرۀ سحر نخورد

غذا طلب ننمودم مگر نمیدانی

رقیه هیچ به جز لقمۀ پدر نخورد

دمار از همۀ مردمش درآورم من

به شهر شام دوباره رهم مگر نخورد

همیشه چشم من از ازدحام میترسد

با کنایه میگم زودم رد میشم ، اگه متوجه شدی حرفه منو تا سحر گریه کن

همیشه من از ازدحام میترسید

که یک زمان تنم آنجا به یک نفر نخورد

 بلد شدم بنویسم فرات ، بابا ، آب

و ان یکاد بخوان دخترت نذر نخورد

 


آئین مستان

یا صاحب امان صاحب امان

عاقبت روزی ذبیحِ ذوالفقارت می شوم

یا شکارم می‌کنی یا خود شکارت می‌شوم

افضل الاوقاتِ من وقت به یادت بودن است

لحظه ای که واقعاً دل بی قرارت می شوم

 بی پناه افتاده ام٬ آیا پناهم می دهی؟

مُستَجیر دست های مُستَجارت می شوم

واقعاً شرمنده ام با نامۀ آلوده ام

نمی‌دونم وقتی نامۀ عملم رو به آقام دادن ، چقدر برام گریه کردی تو دیگه چرا این کارها رو میکنی . تو که شبا میای برا جدِ غریبِ ما گریه میکنی . از تو دیگه انتظار ندارم .

 واقعاً شرمنده ام با نامۀ آلوده ام

موجب این غصه هایِ بی شمارت می شوم

 بین نوکرها به این آواره هم جا می دهی

بین این ها نوکرِ ایل و تبارت می شوم

مبتلایَ تو شدن اصلاً نمی آید به من

با دعایِ مادرت زهرا دچارت می شوم

کی دعا کرده منو که اینجوری میکشونیم؟ یعنی یقین داشته باش دعایِ بی بی پشت سرمونه بخدا آنقد دعامون می کنه من و تو خبر نداریم شب‌ا که می‌آیی اینجا وقتی میخوای بری هی میگه خدا خیرتون بده . الهی خیر جوونی تونو ببینید من که از جوونیم خیر ندیدم وقتی بفهمی دعایِ کی پشت سرته دیگه نمیتونی راحت بشینی تو فکر کردی خودت اومدی؟ فرمود هر کسی میره کربلا مادرِ ما براش دعا میکنه حالا اربعین میخوای بری کربلا؟ (یه خط بهت بدم امشب) اونایی که امشب مخصوص شب سوم یک سال منتظر موندن که شب سوم بیان کربلا اربعین شونُ بگیرن . یک خط بهت میدم که همین امشب بگیری از در که میری بیرون. رفتی هم اربعین کربلا بگو من شبِ سوم گرفتم چی میخای بگی این همه مقدمه می چینی؟

 با ضمانت نامه از شاهِ خراسان ، اربعین

راهیِ کرب و بلا بهرِ زیارت می شوم

 حالا رسیدی کربلا ، نمیخام زود وارد روضه بشم گرچه دلت انقده آمادست ، اما حیفم میاد بزار اول بریم کربلا یه دوری تو این حرم بزنیم دم در حرم

سلام آقا که الان روبروتونم

من ایستادم ، زیارت نامه میخونم  

چقد دوست داشتم یه تو دهۀ محرمت زنده باشم دیگه به آرزوم رسیدم .

السلام علیک دلتنگم

ای بمیرم که مایه ننگم .

 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

 

 


آئین مستان

آمده ذی الحجه و افتاده ام یادِ منا
من شدم عمری اسیرِ خاطراتِ کربلا
در لَوایِ علم ، کارم روضه خوانی بوده است
چند سالم بوده که قدم کمانی بوده است
باقرم ، آنکس که پیرم کرده اند از کودکی
موقعِ دشنام سیرم کرده اند از کودکی .
گرچه بر سجاده کارِ من دعا بوده فقط
منبرِ من روضه هایِ کربلا بوده فقط
قالَ باقر ، قالَ صادق میشود آخر ، حسین
نوحه ام حالا شده ، ای کشتۀ بی سر حسین
سوختم که پیکرم تشییع شد با یا حسین
چونکه در گودال رفته زیرِ دست و پا حسین
زهر ، کاری شد ولی با جانِ من کاری نداشت
کاشکی زنجیرها در حبس ، بیماری نداشت
دومین مردی که در زنجیر می آمد منم
هی زمین میخورد و گاهی دیر می آمد منم
زیرِ پایم آبله با خار میبینم هنوز
آنقدر شلاق خوردم تار میبینم هنوز .
آه و زاری در بیابان داشتیم و خواب نه
سوختم وقتی که آتش بود اما آب نه
سوختم اما نه با این زهر ، بلکه در حرم
سوختم چون گفت عمه در حرم ، کو معجرم

 


آئین مستان

 

هزار خاطرۀ غم نمیرود از یاد

غروبِ سرخِ محرم نمیرود از یاد

چکارکردن .چیکار کردن آقاجون ؟ میتونی یه جمله شو بگی ؟

به خون تمامیِ گلهایِ باغ آغشتن

نه گل ، نه غنچه ، نه بلبل ، تمام را کشتن

به کوچیک و بزرگمون رحم نکردن .

حسین .

هزار خاطرۀ غم نمیرود از یاد .

عمه هام میدویدن دامنِ عمه کوچولوم آتیش گرفته بود .

آقا دیگه بگو از خاطراتت

به گاهوارِۀ خالیِ اصغرم سوگند

ربابُ خیمۀ ماتم نمیرود از یاد .

خرجِ محرم و صفر رو بگیر ازین آقا

یه جوری شد اوضاع ، ما بچه ها تو این خیمه ها می گشتیم ، یه چیکه آب پیدا کنیم . هی علی اصغر خودشُ از گهواره می انداخت پایین ای آقام . حسین

فرات بود و عطش بود و کودکانِ حرم .

من در هر سنی باشم امامم . من حجتِ خدا هستم ، اما عمه ها ، برادرا و برادرزادها و کوچولو هایِ دیگه طاقت نداشتن . این دامن هایِ عربی رو بالا زدن . رو کفِ خرابه جیگرم آتیش گرفته بود جیگرم می سوخت .حسین .

 


آئین مستان

بسم الله الرحمن الرحیم

"اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ،و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ،وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً،حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"

شب شهادتِ امام محمد باقر همه حاجیایی هم که رفتن الان مکه هستن،اصلا کسی نیست تو مدینه،همه رفتن آماده بشن برا عرفات.ماها بریم بقیع شلوغ کنیم،هئیت بگیرم اونجا

منم که زنده نمودم خدا پرستی را

منم که شیخ و مرادم تمام هستی را

منم که زنده نمودم علوم قرآن را

کشانده ام به تماشا بهشتِ ایمان را

منم که زنده نمودم قیام جدّم را

منم که زنده نگه داشتم مُحرّم را

در اوج عرش مقامی رفیع دارم من

و غربتی چو غروب بقیع دارم من

منم که سنگ مزارم پَرِ کبوترهاست

منم که زائرِ تنهایِ هر شبم زهراست

منم که در نَفَسَم عِطرِ کربلا جاری است

شمیم غربت من در دل منا جاری است

هزار حرف نگفته میانِ دل دارم

هزار درد نهفته میانِ دل دارم

هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین

چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین

هزار حرف نگفته ز ظهرِ روز عطش

ز ماجرای رباب و ز داغِ سوز عطش

سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست

سری که رفت روی نیزه ها که یادم هست

همین که رفت عمو، قامت حسین خمید

همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید

میان سلسله ها یک به یک قطار شدند

به روی ناقه ی عریان همه سوار شدند

چه زلف ها که در این ماجرا سپیده شدند

چه حرف ها که در این کوچه ها شنیده شدند

هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز

هنوز بر کفِ پا زخم آبله است هنوز

هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست

هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست

چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند

چه موی ها که سَرِ هر گذر کشیده شدند

صدای دخترکی بی قرار یادم هست

هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست

هنوز در دل ما بُغض حرمله است هنوز

هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز

شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین

شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین

سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود

سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود

از شام تا هشام فقط نا امید شد

پیش رقیه آخر سر روسپید شد

 از سَم گذشته بود، دلیل شهادتش

این بود که مصائب زینب شدید شد

 جا داشت ای کاش بود عمهْ رقیه کنار او

این درد هم به علت زهرش مزید شد

 روضه شنیدنی ست ولی پشت خیمه او

دیده که گوشواره کجا ناپدید شد

 پا می‌کشید و حجره چو گودال سرخ گشت

ازبس که محوِ روضۀ «او می‌کشید» شد

 پس می‌بُرید از بدنش درخیال خود

تا اینکه ظهر نوبت «او می‌بُرید»  شد

 او می‌بُرید و قصه به جایی رسید که

سوم امام کرب وبلا هم شهید شد

او می برید و من می بریدم

او از حسین سر،من از حسین دل.

 

قربون دست و پای میانِ ریسمانت برم،یا امامِ باقر! قربون سر شکسته ات میان کوچه ها و بازار،ای آقام

جای ما الان بقیع خالیِ،امشب بشینیم بقیع برات گریه کنیم،دو سه شب دیگه هم،همه از بقیع بریم کوفه،تو حرم مسلم داد بزنیم،این شبا،شباییِِ که مسلم داره تو کوچه ها می گرده.

سیدالشهدا فرمود:تو همه چیز بعد از عباس،مسلم.تو وفا،تو شجاعت

میگه:دیدم از لای در مسلم نمیه شب تو کوچه ها داره میره،پاش اومد کنار یه سگِ ماده ای که بچه هاش رو داشت شیر می داد،سگِ ماده خیلی خطرناک تر از حیوانای درنده ی دیگه است،اونم بچه داشته باشه.

سگ بلند شد مقابل مسلم نعره ای کشید،میگه:دیدم مسلم پلک به هم نزد،این مسلمِ.

اراذل کوفه رو می گرفت،پرت می کرد رو بام ها،آخر خندق کندن،با هزار کلک مسلم رو دستگیر کردن.

بعد همچین مسلمی زار زار گریه می کرد،طعنه بهش می زدن:چیه؟میخواستی رئیس بشی اینجا؟ می گفت: من گریه ام برا خودم نیست،گریه ام برا اینه شما نامردا نامه نوشتید حسین بیاد،نمی خواست بیاد،شما اصرار کردید،گفتید: باغامون سر سبزِ،بیابون هامون سرسبزِ،آقا نداریم بیا،نمی خواست بیاد،نامه نوشتید بیاد،بچه ی شیرخوارِ داره

آی رفقا! مهمون کنید همدیگه رو،ولو به ارزون ترین خوراکی،آب،در دست ترین چیز،آبِ،گواراترین چیز،آبِ،دیگه آب دست همه میرسه،این همه نامه نوشتن

از آب هم مضایقه کردن کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

نیمه شب تو کوچه ها بچه های مسلم خسته شدن "محمد و ابراهیم"گفتن:بابا! مادیگه پاهامون درد گرفته.هی گوشه ی کوچه می نشستن،هی مسلم می گفت:پاشید بریم،خطرناکِ

همه رفتن،درهارو بستن،خدا برا کسی غربت نیاره،خدا نیاره یه شهری همه بیان بگن: بیا خونه ی ما،قدمت بر چشم.چند روز بعد در رو به روت ببندن.

بچه هارو آورد دَرِ  خونه ی شریح قاضی،در زد،کیِ؟ منم مسلم بن عقیل،از پشت در گفت:مسلم! ما برا تو جا نداریم،گفت: من خودم نمیخوام بیام خونه ات،در رو باز کن،دو تا بچه هامو امانت بگیر،دختر علی،خانوم زینب وقتی اومد اینجا،بچه هامو بهشون بسپر.قبول کرد

یه جوری بچه ها از بابا جدا شدن،بعد از چند لحظه دید دوباره در میزنن،کیِ؟ منم مسلم.گفتم برا خودت جا نداریم.فرمود: من خودم نمی خوام بیام داخل،دَم در یه بار دیگه بچه هامو ببینم.

خیلی سختِ،قرار نبود شهادت هر دوتاشون رو ببینه،الله اکبر،جان عالم فدای اون آقایی که صدا زد:

بالا بلندِ بابا،گیسو بلندِ بابا

علی اکبر!               

خرامان،خرامان

می بری از تنم جان

شهیدم کاکُلش در خون غلطونه

شهیدم خفته بینِ خاک و خونه

چشماتو قربون،زخماتو قربون

افتادی رو خاک،ای قد و بالاتو قربون

 امیرالمؤمنین،خدمت پیغمبر رسید،فرمود:آقا برا من دعا کن،پیغمبر فرمودن: "اَللهُم بِحَقِ عَلىٍ عِندَكَ اِغفِر لِعَلِىٍ !" خدایا به حق علی،علی رو ببخش، مولا عرض کردند:یارسول الله! این چه دعایی بود؟ فرمودند: آیا پیش خدا کسی بزرگوارتر از تو هست که او رو واسطه قرار بدم؟

خدایا بحق علی،مارو به مُحرم برسون،پیرهن سیاهِ ما آماده است،دیگ هامون آماده است،سیاهی های حسینیه رو زدیم،پرچم هامون آماده است،خدایا دلِ مارو آماده کن،الهی بحق امیرالمؤمنین فرج آقای مارا برسان.

 


آئین مستان

امشب تو خرابه واست روضه خونم
بی تو چی کشیدم باباجونم باباجونم.
میخونم من امشب با قدِ کمونم
بی تو چی کشیدم باباجونم باباجونم.
بشین امشب پایِ حرفام
پای درد و پایِ غم هام
دویدم بس که رو خارا
 
ببین تاول زده پاهام
بابایی تار میدید چشمام
میدیدم که تک و تنهام
یه مرد بی حیا اومد
 
کشید گوشواره از گوشام
بی تو بابا، چقد اشکِ یتیمی از چشام ریخته
سرم سوخته، تویِ آتیش اگه بابا موهام ریخته
امون ای دل
بابا دخترت بعد از تو شد زمین گیر
بستن دست و پامو غُل و زنجیر غل و زنجیر
پای این اسیری من خیلی شدم پیر
بستن دست و پامو غُل و زنجیر غل و زنجیر
ز روی ناقه افتادم
من انگاری که جون دادم
چیشد اون شب قدم خم شد
 
نمیره هیچوق از یادم
نبودی گم شدم تنها
دل شب تو بیابونا
اومد بالا سرم اون زجر
 
منو بُرد با کتک بابا
بهش گفتم نکش مومو
 
خودم دارم میام همرات
بهش گفتم نزن سیلی
 
گوشم سنگینه از دستات
امون ای دل
بی تو من محاله که زنده بمونم
میخونم امون از دل خونم دل خونم
میبینی که لکنت داره این زبونم
میخونم امون از دل خونم دل خونم
تا که اسم تو رو بردم
بابایی هی کتک خوردم
یه جوری زجر منو میزد
 
همه گفتن که من مُردم
نبودی حرمله اومد
غمم شد دیگه بیش از حد
جلو چشمای تو بابا
 
به پهلوهام لگد میزد
دیگه از بس "کتک خوردم کتک خوردم" ندارم نا
بیا و با خودت امشب سه سالت رو ببر بابا
امون ای دل



آئین مستان

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 

روزی ام را از سرِ خانِ کرم برداشتم

از تو چیزی کم نیامد هرچه هم برداشتم

روزِ م که شود بسیار حسرت میخورم

که چرا از سفره هایِ روضه کم برداشتم

نیست محدوده به دنیا عشقِ من بر اهلِ بیت

از ازل عشقی به اولادِ پیمبر داشتم

با تفکرهایِ پوچ و شبه ها جنگیده ام

در دفاعِ از حریم تو قلم برداشتم

احترامِ دستمالِ اشکِ روضه لازم است

هرکجا افتاد آن را محترم برداشتم

ذره ای از ماتمِ داغِ عظیمت کم نشد

هرچه هم از رویِ قلبِ خویش غم برداشتم

خواستم مردم ببینن آمدم پابوسِ تو

عکس هایِ یادگاری از حرم برداشتم

هر زمانی از مسیرِ مستقیمت کج شدم

گام در بیراه ای پُر پیچ و خم برداشتم

گرچه آلوده ست دستم به گناه اما حسین

با همین دستم برایِ تو علم برداشتم

نگی یه وقت من گنه کارم ، منو با مجلسِ حسین چه کار ؟ اصلاً او آمده ، محرمُ آورده ، عاشورا آورده ، گریه آورده منو تو با خدا آشتی کنیم . یا سَریعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا یَمْلِكُ إلاّ الدُّعاءَ فَاِنَّكَ فَعّالٌ لِما تَشاءُ، یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ وَطاعَتُهُ غِنىً، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مالِهِ الرَّجاءُ وَسِلاحُهُ الْبُكاءُ، یا سابِـغَ النِّعَمِ، یا دافِعَ النِّقَمِ، یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِی الظُّلَمِ، یا عالِماً لا یُعَلَّمُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد

با همین پایی که رفتم سویِ جرم و معصیت

از نجف تا کربلایِ تو قدم برداشتم

شمر را در شعر از گودال بیرون کرده‌ام

نام او را از میان دفترم برداشتم

شبِ زینب و شبِ عقیله ی بنی هاشم ‌ شبِ اوج زینبِ شبِ دوطفلانِ زینبِ یادِ همه ی مادرانِ شهدا بخیر خیلی قدرِ مادراتونُ بدونید ، اگه میخواید لذتِ اشکِ بر ابی عبدالله رو خدا بهتون بچشونه ، بعد از هر روضه دستِ مادرتونُ ببوسید

از ازل خورشید انور زینب است

حافظ الله اکبر زینب است

پیکر اسلام‌ را سر زینب است

حیدر کرّار دیگر زینب است

بعد زهرا روحِ کوثر زینب است

 پیش پایش آسمان خم می شود

مرجع تقلیدِ مریم می شود

کعبه ی غم های عالم‌ می شود

آیت الله معظم می شود

مِ صحرای م زینب است

 یک‌ زن اما لشگری را صف شکن

یک‌ تنه بابُ المرادِ پنج تن

تکیه بر این شانه ها دارد حسن

ذوالفقاری دارد از جنسِ سخن

منبری ها ! جان‌ِ منبر زینب است

 از امام‌ خود حمایت می کند

از گنهکاران شفاعت می کند

گاه در میدان قیامت‌ می کند

گاه در خیمه عبادت‌ می کند

مادری از جنس‌ خواهر زینب است

 در خطرها بال و پر را می دهد

می رود خونِ جگر را می دهد

موقع پیکار سر را می دهد

پایِ عشقش دو پسر را می دهد

فانیِ عشقِ برادر زینب است

 ای غریبِ کربلا جانم فدات

نه پسر ! دو نوکر آوردم برات

این دو تا خاک‌ اند خاکِ زیر پات

سهم‌ من‌ را هم‌ بده از کربلات

بین‌ِ خیمه زار و مضطر زینب است

 مادری وقتی که دارد دو پسر

با خودش هم‌ تیغ دارد هم‌ سپر

امنیت دارد به هنگام خطر

کی‌ می افتد بر‌ زمین بین گذر

روضه خوان‌ِ داغ مادر زینب است

 این دو تا هستند ؛ شأن من به جاست

حرمتم ضربُ المثل در کربلاست

دور از من چشم های بی حیاست

چادرِ زینب کجا در زیر پاست ؟!

در حفاظ دو دلاور زینب است

 هر دو تا سیراب از یک باده اند

این دو آقا زاده حیدر زاده اند

تا ابد بر عشق تو دل داده اند

اذن میدان را بده آماده اند

نه نگو ! امید آخر زینب است

 تو نرو گودال ! این ها می روند

هر دو با سربندِ زهرا‌ می روند

زیر شمشیر و سنان ها می روند

جان‌ِ من‌ غصه نخور تا می روند

غصه دارِ دیده ی تر زینب است

 بهتر این که وقت غارت نیستند

 

رسید خدمت امام مجتبی عرضه داشت آقا چرا انقدر زود موهای سر و صورتتون سفید شده ؟! حضرت یه تاملی کرد ، فرمود ما اهل بیت زود پیر میشیم (آره والا چی بگه والا ؟!!) بگه اگه جلو چشمات مادرت رو زمین افتاد بود ، تو جوون میموندی ؟! اونم مادری مثل مادرِ من مادر من که حوریه بوده آی مردم ، حوریه وقتی برگِ گل رو صورتش می افته ، از لطافت صورت حوریه جا می افته نامرد تو کوچه جلو چشم من چنان به مادرم سیلی زد .حسین جان ؛ نکنه میخوای بچه های من شاهد باشن ، اون ساعتی که من میام تو گودی قتله گاه راوی میگه دیدم خودشُ انداخت رو بدنِ حسین هیشکی دیگه باقی نمانده بود دو سه تا دختر بچه با زینب آمده بودند ، جنگ تا غروب طول کشیده بود ، همه گفتند این خانم مزاحم ماست ملا قادر راوندی مقتل نویسه ، میگه انقدر با لگد زینبُ زدن بی بی رو از گودال انداختن بیرون خوب شد بچه هات ندیدن خانم .

بهتر این که وقت غارت نیستند

می روم‌ وقتی‌ اسارت نیستند

می خورم سیلیِ غربت نیستند

وقت‌ تقسیم غنیمت نیستند

موقعی که بین لشگر زینب است

 شاعر : سید پوریا هاشمی

بچه ها اومدند مقابل ابی عبدالله حضرت یه نگاه کرد به سرو پاشون یه دفعه حسین گریه کرد فرمود: برگردین پیش مادرتون . اومدن مقابلِ مادر هی پا به زمین میکوبیدند مادر چه عیبی در ما دیده حسین تو سفارش کن کفن به تنشون کرد خودش براشون شمشیر حمایل کرد گفت یه رمزی بهتون میگم ، یه قسمی اگر رفتید خواست برتون گردونه ، بگید مادرمون گفته به حق مادرت  اذن گرفتند رفتند "نحن ابنا اینب" گفتند جنگ کردند ، این دو تا آقازاده رو سنگ باران و تیر باران ، بدن هاشون افتاد اما زینب بیرون نیامد بچه ها رو تو خیمه ی دار الحرب آوردن گذشت قافله اومد مدینه ، عبدالله صدا کرد خانم چرا نرفتی استقبالشون ؟! صدا زد عبدالله از گوشه ی خیمه نگاه میکردم دیدم با یه خجالتی بچه هارو داره میاره .ای حسین

دانلود بخش اول

دانلود بخش دوم


 


آئین مستان

ممنونم که ، باز این روسیاهُ نروندی

ممنونم که ، پایِ من همه جوره موندی

ممنونم که ، منو به محرم رسوندی

ممنونم که نگاهت ، شامل حالمون شد

دیدیم ماه عزاتُ ، هر چی خواستیم همون شد

آقام آقام حسین جان .

ممنونم که می خوای بشنوی باز صدامُ حسین

به مادرش زهرا ، اگه اذنِ مادرش نبود ، نگاهِ ابی عبدالله نبود ، احدی نمی تونست زیر این خیمه ها ناله کنه . باید تشکر کنیم از آقا

ممنونم که ، می خوای بشنوی باز صدامُ

ممنونم که ، تنم کردی رخت عزاتُ

ممنونم که ، میدی اربعین کربلامُ

ممنونم که میذاری بازم هیئت بگیریم

شاید امسال محرم بین روضه ت بمیریم

آقام آقام حسین جان .

سریع ببرمت سر سفرۀ روضۀ امشب

خیلی سخته ، اسیرِ یه مشت نامسلمون بشی

خیلی سخته ، تویِ شهرِ نامردا مهمون بشی

خیلی سخته ، که نامه بدی و پشیمون بشی

هی می دیدن دست رو دستش میزنه مسلم میگه کاش دستت شکست بود دعوتش نمی کردی بیاد

 

خیلی سخته نتونی پایِ حرفت بمونی

غصه دارم که داری سه سالتم میاری

واسه شیرخوارت آقا ، زوده نیزه سواری

کوفه میا حسین جان کوفه وفا نداره

اصلا برای روضه مسلم همین یه دونه مصرع بسه

کوفه میا حسین جان ، کوفه وفا نداره

کوفیِ بی مروت ، شرم و حیا نداره

آقا بیا بگذر زِ خیر این سفر برگرد

وقتی ندارد کوفه غیراز دردسر برگرد

از این گلویِ زیر تیغم می دهم سوگند

آقا به پهلویِ شکسته پشت در ، برگرد

یه وقت نگی چرا شبِ اول روضۀ حضرت زهرا سلام الله علیها خوند. اصلاً رسم بود قدیم ، شب اول هم روضه مسلم می خوندن هم در خونۀ بی بی می رفتن آخه هر دو تو کوچه گیر افتادن اما مسلم مرد بود ، تازه یه نفر اومد امان نامه داد به مسلم

هر چی امام حسن می گفت نانجیب نزن . (شب اولیه اگه از حضرت زهرا بگیری تا آخر محرم صفرتو گرفتی) گفت :

بردم پناه هر چه به دیوار بیشتر

او پیشتر رسید رهم بیشتر گرفت

از بی کسیِ کوچه گرد کوفه معلوم است

پا در رکابت نیست اینجا یک نفر ، برگرد

گرفتارا امشب برا حضرتِ مسلم خوب گریه کنن اونا که مشکل دارن ، خونه به دوشن .

 

با وعدۀ یک کیسۀ جو راه افتادند

با نیزه و شمشیر ، با سنگ و تَبر ، برگرد

بعضی روضه هارو که نباید باز کرد ، مستمع باید متوجه بشه و من رد بشم

بازارشهرکوفه و زینب س زبانم لال

خیلی برای خواهرت دارد خطر برگرد

دست اراذل تا نرفته سمت معجرها

دست زن وبچه بگیر و زودتر برگرد

اشک یتیمیِ حَمیده دخترم کافیست

دختر ندارد طاقت داغ پدر ، برگرد

اندازۀ اصغر کُلاخود و زِره داری؟

تیر سه پر،شش ماهه می فهمد مگر؟! برگرد!

تاقدوبالایِ علی اکبر ع، نخورده است

ازتیزیِ مِقراضها ، چشم و نظر ، برگرد

خواهی نبینی که ، سرِ عباس می اُفتد

در زیر پایِ اسبها بین گذر ، برگرد

حسین جان ، یه روز سر عباستُ از پهلو رو نیزه میزنن حسین حالا که داری میای حداقل :

کوتاه کن مویِ بلندِ دخترت ، اما

تا فرصتی باقیست راهی هست اگر ، برگرد

 ای حسین

می ترسم که ، یه روزه قد خواهرت تا بشه

می ترسم که ، روشون به رویِ بچه هات وا بشه

می ترسم که ، سر چند تا گوشواره دعوا بشه

می ترسم دختر تو ، بینِ آتیش بسوزه

تیغ و نیزه تنت رو ، رویِ خاکا بدوزه

دارم می بینم آقا ، از رو دارالاماره

داره خولی سرت رو ، بینِ خورجین میاره

کوفه میا حسین جان ، کوفه وفا نداره

کوفیِ بی مروت ، شرم و حیا نداره

بالا دارالاماره چند تا خواهش بیشتر نداشت مسلم ؛ اول فرمود اجازه بدین دو رکعت نماز بخونم. بعد فرمود یکی وصیِ من بشه من برا اون بگم؛ به وصیش گفت. من که دیگه دستم نمیرسه گردن تو باشه ، یه نامه بنویس به حسین بگو برگرده . خواهش آخر ، یه ظرف آب طلب کرد آوردن دستش دادن ، تا میومد آب رو بخوره ، کاسۀ آب پر از خون می شد . تا سه بار آبُ عوض کردن گفت انگار از این متاع روزیِ ما نیست ، باید لب تشنه بمیریم . من می خوام بگم مسلم اگه آب خورده بودی به عشقت باید شک می کردی . مگه میشه نوکر آب بخوره وقتی می بینه ارباش تو گودال تنهایِ تنها هی میگه آه جیگرم . حداقل اینجا آب دستِ مسلم دادن ، اما اونجا هر چی می گفت حسین جیگرم داره می سوزه ، مشکایِ آبُ دورِ گودال خالی می کردن .

 


آئین مستان

با صد جلالت و شرف و عزت و وقار

آمد به دشت ماریه ناموس کردگار

فرش زمین به عرش مباهات می‌ کند

گر روی خاک پای گذارد ملک سوار

چه ناقه‌ ای ، چه ناقه نشینی ، چه محملی

مریم رکاب گیر و خدیجه است پرده‌ دار

حتّی حسین تکیه بر این شانه می‌ زند

خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار

بیش از همه خدای مباهات می‌ کند

که شاهکار خلقت او کرد شاهکار

تا هست مستدام ، حسین است مستدام

تا هست پایدار ، حسین است پایدار

کوهی اگر مقابل او قد علم کند

مانند کاه می‌ شود و می‌ رود کنار

با خشم خویش میمنه را می‌ زند زمین

با چشم خویش میسره را می‌ کند شکار

آنگونه که علی به نجف اعتبار داد

زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار

پنجاه سال فاطمۀ اهل بیت بود

زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار

تا این که فرشِ راه کند بال خویش را

جبریل پای ناقه نشسته به انتظار

حتی هزار بار بیایند کربلا

زینب پی حسین می‌‌ آید هزار بار

کار تمام لشگریان زار می‌ شود

زینب اگر قدم بگذارد به کارزار

روز دهم قرار خدا با حسین بود

اما حسین زودتر آمد سر قرار

محمل که ایستاد جوانانِ هاشمی

زانو زدند یک به یک آن هم به افتخار

افتاد سایۀ قد و بالاش رویِ خاک

رفتند از کنار همین سایه هم کنار

طفلان کاروان همه والشمس و والقمر

مردان کاروان همه واللیل و والنهار

عبدند ، عبد گوش به فرمان زینبند

از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار

هرچی عمه بگه رو حرف عمه جان کسی حرف نمی زنه به قدری عظمت داره امام زمانش ابی عبدالله شبِ عاشورا بهش التماس دعا گفت خواهر منو تو نمازِ شبت دعا کن

رفتند زیر سایۀ عباس یک به یک

با آفتاب ، غنچۀ گل نیست سازگار

از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست

وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار

از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند

بر روی چادرش بنشیند اگر غبار

از خواهری چو زینب کبری بعید نیست

معجر به پای این تن عریان کند نثار

یک عده گوشواره ، ولی دختر علی

یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار

خیلی زدند  تا  شود ، اما تکان نخورد

سر خم نمی‌ کند به کسی کوه اقتدار

او که فرار کرد عدو از جلالتش

فریاد می‌ زند که  علیکن بالفرار

ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین

دستی اگر خدای نکرده به گوشوار

پرده نشین کوفه ، بیابان نشین شده

با دخترِ بتول چه‌ ها کرد روزگار !

آن بانویی که سایۀ او هم حجاب داشت

با رفت و آمد سر بازارها چه کار ؟

چشم طناب‌ های اسارت به دست اوست

زینب به شام رفت ولیکن به اختیار

در یک محله زخم زبان خورد بی عدد

در یک محله سنگِ گران خورد بی شمار

دردی به دردِ طعنه شنیدن نمی‌رسد

یا رب مکن عزیزِ کسی را بدان دچار

از مدینه که راه افتادن ، هر جا می ایستادن ، جوونا می دونستن ابی عبدالله چقدر حساسِ ، زود می اومدند جلویِ محمل عمه جان علی اکبر دست عمه رو می گرفت زینب دستشُ رو شونۀ قاسم میذاشت ( یکم زبونِ حال بگم ؟) الهی عمه قربونت بره قاسمم جایِ داداش حسنم خالیِ کجاست حسن ببینه آواره شدیم . جوونا دور عمه رو می گرفتند ، همه مراقب بودند چشمی قد و بالایِ عمه رو نبینه .

ای روزگار هی نگاه به قد و بالایِ عباس می کرد می گفت خدا تو رو ازمون نگیره (بلدی خودت روضه بخونی ؟) اما شب یازدهم ، یه نگاه به بدنِ بی سر علی اکبر یه نگاه به بدن بی سر قاسم ( ان شاالله هیچوقت ناموست تنها میون جمعیت مرد نمونه) سکینه رو سوار کرد رقیه رو سوار کرد زین العابدین رو سوار کرد دورشُ یه نگاه کرد دید کسی نیست کمکش کنه

یه نگاه کرد سمت علقمه عباس کجایی ببینی خواهرتو اسیری میبرن؟ (یکم زبونِ حال بگم صدا ناله ت بلند شه ؟) همچین که راه افتاد زیرِ لب می گفت دلم خوش بود حسین دارم چهار سالم بود مادرمُ بین در و دیوار کشتن گفتم حسین دارم ، داداش حسن دارم ، بابا دارم . شب بیست و یکم بابامونُ وقتی تشییع کردن گفتم داداش دارم . برادرم حسنُ کشتن . پاره های جیگرشُ دیدم دلم خوش بود حسینُ دارم همیشه می گفتم خدا سایه حسینُ از سرم کم نکنه (هر چه بادا باد ) من می خوام بخونما  

از سر نی ، حرف می زنه نگاهِ تو با دل من

تو به این نیزه دار بگو دور نشه از محملِ من

من فدات شم هلالِ من

یه نگاه کن به حالِ من

دلِ  زینب  تو موهات خونه کرده .

زلفِ  تو رو  فاطمه شونه کرده . 

اما داداش خودم دیدم توی گودال دست به دست سرتو می گردوندن . (شب دومه ها .) حسین .

حسین  آرام جانم

حسین  روح و روانم

اینم برا پدر مادرامون ، برا شهدا ، امام عزیزمون هی دامن عمه رو گرفته بود ، عمه مگه نگفتی مهمونی اومدیم پس این لشکر چیه جلو ما هی نیزه هارو نشون میدن عمه این چه مهمونیه باید وسط بیابون باشیم عمه؟ می گفت غصه نخور عمو عباس هست . آی عمو عباس .

 


آئین مستان

مریض شد ، جذام گرفت. مردم دورِش کردن ، مقبل کاشانیُ میگم. عاقبت اومد تو یه حمامی کار می کرد . ذغال می ریخت حمامُ گرم می کرد . نشسته بود دلش گرفته ، یه وقت شنید صدا حسین حسین میاد .گفت چه خبره؟ گفتن مقبل ، شبِ عاشوراست خیلی دلش گرفت ؛ گفت حسین جان خیلی دوست داشتم بینِ جمعیت برات نوکری می کردم به حق مادرت شفامُ بده یه دفعه دیدن به سر ن اومد وسط جمعیت

شب عاشوراست امشب

کربلا غوغاست امشب

شعر گفت با یه عشقی ، همچین که خوابید در عالم مکاشفه خواب دید وارد یه صَحنیِ شده ، ملائکه دارن میان . یه مرتبه ابراهیم خلیل الله ،  اسماعیل ، دونه دونه پیغمبرا دارن میان . گفت چه خبره؟ گفتن مجلس روضه گرفتن . وجود نازنین خاتم الانبیا خودشون روضه گرفتن همه اومدن . همچین که نگاه میکرد یه وقت دیدن پیغمبر وارد شد ، پشت سر پیغمبر ، علی وارد شد ، فاطمه وارد شد ، حسنین اومدن ، همه به احترامشون بلند شدن .

یه وقت دیدن پیغمبر نگاهی فرمودن ، فرمود محتشم کاشانی رو بگید بیاد شعر بخواند . مقبلم داره از دور نگاه می کنه ، میگه یه مرتبه دیدن محتشم اومد هنوز شروع نکرده ، پیغمبر بهش مقام داد ، فرمود : محتشم برو رو پلۀ اول منبر .

بسم الله الرحمن الرحیم

به إذن رسول الله به إذن امیر المومنین و به إذن فاطمه اهرا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

در بارگاه قدس که جایِ ملال نیست

سر هایِ قدسیان همه بر زانویِ غم است

 

مردم گریه کردن پیغمبر گریه کرد فرمود بهت پیام دادیم یه پله بالاتر برو ؛ رفت بالاتر

کشتی شکست خوردۀ طوفان کربلا

در خاک و خون تپیده به میدانِ کربلا 

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست 

یه وقت صدا بلند شد محتشم بسه به خدا دخترم زهرا از حال رفت پیغمبر مقام داد ، عبایِ خودشُ پیغمبر رو دوشِ محتشم انداختن

مُقبِلم هم خوشحال ، هم ناراحت گفت منم شعر گفتم. خوش به حال محتشم مقابل پیغمبر شعر خواند دلش گرفت ، داشت می رفت یه مرتبه صدا زدند مقبل کاشانی؟ گفت منم چیزی شده؟ گفتن بیا حضرت زهرا فرموده مُقبل بیاد برا ما شعر بخوانه . (حضرت زهرا بخواد مقام بده اینجوری بالا میبره ) فرمود برو بالایِ منبر . اومد بالایِ منبر :

بسم الله الرحمن الرحیم

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت

هوا زِ جور مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

دستت بیاد بالا ، جانم به این عرض ارادتا پیر و جوان ، کوچیک و بزرگ بگو حسین .

 

من از همین جا میخوام یه گریز بزنم ؛ آوردنش بالایِ دارالاماره یادت باشه (بچه هایِ جبهه و جنگ بهتر می دونن ، تا یکی تیر می خوره ، خونِ زیادی ازش میره تشنه ش میشه .) شمشیر زده بودن لبش بریده شده بود گفت اگه میشه یه خورده آب به من بدین . دستاشُ بسته بودن کاسۀ آبُ جلو دهانش گرفتن هی خون رویِ آب می ریخت نتونست آب بخوره گفت حتماً سریِ بین من و آقام حسینِ .

 لب تشنه از همون بالا دارالاماره صدا زد : صل الله علیک یا ابا عبدالله . زود بگم معطلت نکنم . همچین که اربابِ منو تو ، تو گودال افتاد دیدن نیزه رو زمین زد . عباسشُ کشتن (بگم دونه دونه؟) علی اصغرشُ کشتن قاسمشُ از زیر سم اسبا بیرون کشیده حالا حسین مونده و چند تا خیمه پُر از زن و بچه . همچین که نیزه رو زمین زد ، صدا زد : «یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ  وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! » کجایی مسلم ببینی آقاتُ غریب گیر آوردن  ای حسین

 


آئین مستان

دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر

دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر

دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه

دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر

دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن

دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر

کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک

گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر

به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش

به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر

 منای کربلا گردیده محو این دو قربانی

نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر

گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری

که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر

بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت

تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!

دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی

قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر

اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم

دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر

امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا

که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر

سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا

که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر

به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری

درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر

فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت

که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!

یکی می گفت دو خورشید از گردون شده نازل

یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر

ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را

که باشد  جده ی ما فاطمه صدیقه ی اطهر

پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب

حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر

خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه

دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر

تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا

و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر

ز آب تیغ هر یک آتشی می ریخت در میدان

که گفتی شعله ی خشم خدا پیچیده در م

چو آتش بر فلک فریاد می رفت از دل دشمن

چو باران بر زمین می ریخت دست و پا و چشم و سر

ز هم پاشیده چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان

ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر

به خاک افتاد جسم پاکشان چون آیة قرآن

دریغا ماند زیر دست و پا دو سوره کوثر

چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا

به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر

دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله

همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر

چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را

درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر

همه زنها از لای پرِ خیمه می دیدند .دیدند خانوم از جا بلند نشد .گفتند: خانوم جان! بچه هات رو آقا داره میاره ،یکیش بغل حسین، یکی بغل عباس .این دایی ها دارن برادر زاده ها رو میارن .نمیخوای بری ؟

برا بچه های ما تو میدون رفتی ،پاشو بچه های خودت رو دارن میارن ،فرمود : نه حاشا اگه من بلند ‌شم . حسینم منو ببینه خجالت میکشه .

نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا

مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر

بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را

که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر

دَم اند و بازدم اند

شبیه بازدَم و دَم همیشه پشت هم اند

قسم به عشق قسم

برای یاری ارباب خویش هم قسم اند

قدم قدم در رزم

دو ردّپا که  نه ! انگار ردّ یک قدم اند

اگرچه بی حرم اند

ولیکن همین دو برادر مدافع حرم اند

و این غم است دوتا

که قد مادر این دو ز ماتم است دو تا

برای نجمه یکی است

برای حضرت زینب محرم است دوتا

به کوفه است یکی

ولی به کرب بلا ابن ملجم است دوتا

دو اکبر زینب رسیده اند به خیمه به محضر زینب

و غبطه می خورند رباب و نجمه دوتایی به لشکر زینب.

برای گفتن عقد دو پله خم شده در پای منبر زینب

پسر نگو اصلا بگو به این دو برادر دو قنبر زینب

بگو به جبرائیل دو آیه ای است در این دشت کوثر زینب

شده رجزهاشان به غیر نام علی، نام مادر زینب

شکسته سرهاشان که سر شکسته نگردد برادر زینب

چه قدر تیر زدند به این دو ظاهرا اما .به پیکر زینب

فشار خنجرشان اثر گذاشته اما به حنجر زینب

دو اکبر زینب شدند آخر سر چند اصغر زینب

که گفته یک سر بود ؟سه تا سرند به نیزه برابر زینب

این سه تا سر ؛ سَرِ ابی عبدالله  و سر بچه های حضرت زینب همیشه سرشون جلو محمل حضرت زینبِ.

نه پیش مادرشان، که رفته است به بالای نیزه ها سرشان

شدند چون اکبر ،تمام دشت پر است از تمام پیکرشان

چه خوب شد زینب،به وقت مرگ نبود است در برابرشان

و خوب شد دختر نبودند ،و نبوده است فکر معجرشان .

قمرا موند برا تو .اینهمه اختر برا من .

پسرا موند برا تو .هر چی که دختر برا من .

بقیه اش برا من ،آه و ناله برا من .

طفل سه ساله برا من .وقت غارت برا من .

زخم جسارت برا من .جنگ اینجا برا تو .

سنگای اینجا برا من .جنگ کوفه برا من .

سنگای کوفه برا من .

سنگ میزدن حضرت زینب میرفت جلو دفاع می کرد .اینا امانت اند .دیگه زینب پسراش نبودن ، اگر هم بود سر سوزنی از کارش غافل نمیشد .زینبه .امام معصوم فرمود : ای عمه جان! بخدا،تو عالمه ای هستی که کسی تعلیمت نداده .فهمیده ای هستی که کسی بهت نفهمونده خودت می دونی

نگاه کرد دید بچه داره با سَرِ بالای نیزه حرف میزنه . دید این بچه اگه حواسش پرت نشه کنار نیزه بچه میمیره .کنار سر به چوبه محمل زد ؛.چند بار زینب این کار رو کرد . خودشو میزد بچه ها به سر بابا نگاه نکنن .بعد یه  همچین خواهری .بدن بچه هاشو که می آوردن از خیمه بیرون نیومد .تو کی هستی خانوم ؟ تو کی هستی خانوم  جان ؟ ای جان عالم  فدای تو  زینب

تو خیمه هنوز ،من سرلشکرتم

بی تابِ لبِ،خشک علی اصغرتم

حسین جان

من خواهرتم ،جای مادرتم

من دختر شاه خیبر شکنم

من آینه زهرا و حسنم

اون کس که برا،تو می میره منم

حسین

 

 


آئین مستان

السلام علیک یا عبدالله بن الحسن

نوبتِ عشق است عشقم با حسن

سفرۀ گریه رو امام حسن برات پهن کرد ، اون وقت گریه میکنی برای حضرت زهرا مثل بارون بعضی ها حضرت و فکر میکنن فقط سفره ی نان و خرما ، نه ؛ سفره دار در همه ی ابعادِ ، سفره دار غیرت ، سفره دار بکا ، سفره دار مادی ، سفره دار معنوی .

نوبتِ عشق است ،عشقم باحسن

سفره را وا کرده این شب ها حسن

صبر او رزم است گرچه بی صداست

صلحِ او روحِ قیام کربلاست

ساختن با سوختن یک جوهر است

خونِ این دل مثلِ خون حنجر است

نامه داد و شاه را امداد کرد

دو شب ما را حسن ، آباد کرد

امشب اما تا مدینه راهی ام

آی مردم امشب عبدالهی ام

کیست عبدالله عشقِ پنج تن؟!

حضرت بابُ الحسین بابُ الحسن

یازده ساله ولی شیرِ نر است

این نواده مثلِ جدش حیدر است

یازده سالشِ ، انقدر محو در ابی عبد اللهِ ، یه تیکه غیرت امام حسن علیه السلام منتقل شد به بچه های مظلومش ، اصلاً اروم و قرار نداشت بچه ، با حسین تربیت شده بود ، کنارِ حسین رشد کرده بود

 

یازده ساله ولی شیرِ نر است

این نواده مثلِ جدش حیدر است

عابد شب زنده دار هر شب است

از محافظ هایِ عمه زینب است

نوجوانیِ ابالفضل است این

یا به بدر آمد امیرالمومنین

ظهر شد دلهای عالم در تب است

دست عبدالله دستِ زینب است

یارب عاشوراست یا که م است

یا حسن دستش به دستِ مادر است

دو نفر بالایِ تل با حال زار

بی کسی تشنه میانِ کارزار

دید از بالا که بلوا ساختند

با سر آقا را زمین انداختند

گرگ ها خونِ عمو را میخورند

نیزه ها دائم به یک جا میخورند

نیزه بر کتفِ عمو میخورد و بعد

زخم هایِ تو به تو میخورد و بعد

آیه میخوانند و سنگش میزنند 

به دلش با خنده آتش میزنند

پیش خشکیِ لبانِ شاه دین

آب ها را شمر میریزد زمین

هر چه را دارند به یغما میبرند

ها پیراهنش را میبرند

روحِ قرآن زیر پا افتاده است

روی سینه شمر هم آماده است

دید عبدالله عمو را ، داد زد

زیر لب میگفت یا زهرا مدد

ای عمو تنها نمان بین سپاه

مجتبی دارد میاید قتله گاه

گرچه شمشیری ندارد نوکرت

دست دارد میدهم پای سرت

کاش زخم من مداوایت کند

تیر رویِ سینه ات جایم کند

شکر حق دارم فدایت میشوم

من بقیع کربلایت میشوم

زینب بالایِ بلندی ، یه وقت دید نیزه ها بالا میره عمه ی ساداتِ دو دستش و روی سرش گذاشت فریاد زد : وا محمدا شیرِ خانوادۀ امام حسن از این فرصت استفاده کرد دوان دوان سمتِ مقتل عمه یه وقت دید وای ؛ عبدالله داره میره سمت گرگ های کربلا .

دوان دوان خودشُ رسوند جلو عبدالله در آمد . گفت عمه : والله  لَا أُفَارِقُ عَمِّی .  به خدا من از حسین جدا نمیشم . دوان دوان اومد از همون بالا خودشُ انداخت رو بدنِ حسین

آمد و انداخت خود را بر عمو

گفت من عبداللهم حرفی بگو

آمدم تا که سپر باشم تو را

بین آغوشت پسر باشم تو را

آمدم تا عاشقی را طی کنم

آمدم تا گرگ ها را هی کنم

قامتم را پیش تو در خون کشم

نیزه از پهلویِ تو بیرون کشم

تا ببوسم من لبت را دلبرم

از دهانت نیزه بیرون آورم

بود گرم عشق بازی با عمو

چشم او افتاد بر تیغِ عدو

تیغ دشمن استخوانش را شکست

باز گویا بازویِ زهرا شکست

حرمله یک تیغ از نزدیک زد

با سه شعبه حنجری باریک زد

خون دو چشمان عمویش را گرفت

یک نفر از پشت مویش گرفت

صورت نازش زِخون آکنده شد

چون کبوتر ها سر او کنده شد

روی سینه شد مزاحم جسم او

با نوکِ نیزه جدا شد از عمو

افتاد رو بدنِ عمو ، شروع کرد با عمو حرف زدن ‌ عزیز دلم پاشو بریم خیمه  عمه زخم هات و مرهم بزاره حسین به پشت افتاده عبدالله رو سینۀ عمو چنان خودش و باز کرده نزاره یه تیر به عمو بخوره سرشُ برگردوند دید یهنا نجیبی شمشیر بالا آورده ، گفت ای پسر زن کار میخوای عموی منو بکشی ؟!

تیغ پایین آمد ، عبدالله دستش رو سپر قرار داد ، دست قطع شد ، به پوست آویزان شد صدا زد وا اماه . نانجیب داد زد این مزاحمُ از رو بدن بردارید سنان اومد أخنس اومد شمر آمد خولی آمد همه با نیزه آمدند امام حسن ببخشِ وقتی نیزه بالارفت دیدند یه بدن رو نیزه

 


آئین مستان

شب پنجم محرمِ امشب برا عبدالله بن حسن کم نذار ؛صاحب مجلس امشب باباش امام حسنِ اصلاً روضۀ شب پنجم ، روضۀ غربت و بی کسیِ

سید بن طاووس نوشته : لشکر دشمن یه وقفۀ کوتاهی ایجاد کردن شروع کردن حسینُ نگاه کردن ، دوباره برگشتند ، دورش شلوغ شد. طمع کارا نگاه میکردن؛ یکی برا انگشترش نقشه میکشید ! یکی به خیمه هاش نگاه میکرد ، به دخترام قول دادم براتون گوشواره میخرم چرا بخرم؟

عبدالله نوجوان نابالغی بود ، سنی نداشت . تا دید عمو رو دوره کردند از خیمۀ زنها بیرون زد نتونست غربت عموشُ ، غربت امام شُ تماشا کنه گفت میرم هر جوری هست هر کاری ازم برمیاد انجام میدم، اگه یه شمشیر هم کمتر به عموم بخوره بازهم یه شمشیرِ شروع کرد دویدن ، با تمام وجود میدوید!

جوونها، غیرتی ها، امام حسینی ها! عبدالله میدونست اگه بلایی سرِ عمو بیاد دیگه خیمه ای باقی نمیمونه دیگه حریمی نمی مونه! آخه یه روزی هم به خیمه ی بابای غریبش حمله کردند ، هیچکس نبود از امام حسن دفاع کنه

شیخ مفید در ارشاد نوشته: غارتگرا ریختن تو خیمۀ امام حسن غارت کردند، جانمازُ از زیر پاش کشیدند! یه نامردی اومد با خنجر به پای حسن بن علی ضربه زد. برا عبدالله اینهارو تعریف کردند که فقط به همین اکتفا نکرد بی حیا عبای امام حسنُ از دوشش کشید! آقای غریب ما همینجور بدون عبا روی زمین نشته بود! چقدر تنهایی! چقدر غربت!!
عبدالله دید اگه تو خیمه ها بمونه، این خیمه ها بعدِ عمو به غارت میره؛ تازه بعد غارت یه اتفاق های دیگه هم می افته! گفت طاقت ندارم ببینمعمو؛

همان بابایِ من از داغِ سیلی سوخته کافیست

چگونه شاهدِ سیلی زدن، چشمِ ترم گردد

من غیرت دارم نمیتونم ببینم دخترای تورو سیلی بزننخلاصه عبدالله بیرون اومد، زینب میدوید زینب صداش میزد عزیز دلم سمت گودال نرو ، برگرد! (عمه مگه نمیبینی تنها شده ، زخمی شده ، عموم رو زمین افتاده ، دورَش کردن ) همچین که رو به قتلگاه می آمد هی صدا میزد: عمو ازت جدا نمیشم ! عمو جونم داشتم جا میموندم، اما خودمو رسوندم، دیگه تنها نیستی پسرت داره میاد آره منم پسرتم منم پسرِ حسینم تو منو بزرگ کردی ، تو به من از پسرهات بیشتر محبت کردی ولی عمو چرا بین پسرها فرق گذاشتی؟! همه باید شهید میشدن جز من؟ من بعد تو این دنیارو نمیخوام عمو تو همه کس منی، دار و ندارمی، امامی، عمومی، بابامی، تو نباشی دنیا رو نمیخوام

سنم کمه ، اما غرورُ خوب میفهمم

سنم کمه ، اما عمو جون دل که دارم من

تو زیر دست و پایی و تو راهِ عشقِ تو

یک جونِ ناقابل که دارم من

دنیا بدون تو برا من سرد و تاریکِ

وقتی ازم دوری بهم اندوه نزدیکِ

شرمنده ام که مایه ی شرم شما میشم

شرمنده ام دستام کوچیکِ

رو خاکا اُفتادی عمو جون

پیراهنت پاره ست بمیرم

باید سپر شم واسه ی تو

باید بیام اروم بگیرم

انقدر دوید ، تا کنار قتلگاه ایستاد نگاه کرد؛ جا خورد!! چه خبره؟! نامردا دارین با عموم چیکار میکنین؟ یه صحنه ای خیلی اذیتش کرد. میدونین چی دید؟

مُردم برای اون نگاه آخرت مولا

به بی پناهیِ حرم هی خیره میمونه

چشم تو که بسته بشه پای حرومی ها

وا میشه دنیا تیره میمونه

عمو جونم سؤال دارم! نمیتونم بفهمم اینها چرا دست از سرِ تو برنمی دارن؟ آخه چرا اینجوری میکشین عموی منُ

اینها چرا دست از سرِ تو برنمی دارن؟

از پیکرِ صد پاره ی تو کِی جدا میشن؟

من از خجالت جون میدم وقتی که می بینم

خیره به سویِ خیمه ها میشن

عمه برایِ من دعا کن

عمه دعا کن زود بمیرم

عمه دعا کن حاجتم رو

با دستایِ خالی بگیرم

یه وقت عبدالله دید هرکی با هر چی میتونهمیزنه! گفت غریب گیر آوردی؟ مظلوم گیر آوردی؟ مگه نمی بینید میگه جگرم دارهمیسوزه! چرا به جایِ اینکه آبش بدید با نیزه میزنیدش؟ پسر پیغمبرِ ها! چرا بهجایِ اینکه زیر بازوهاش رو بگیرید بلند کنید، با شمشیر به بازوهاش میزنید؟ یکدفعه چشمش خورد به یک نامردی که شمشیرُ بالا برد. گفت مگر من مرده باشم عموی منُبکشی ای زاده! شمشیر رو به قصد حسین بن علی پایین آورد ؛ دستُ سپر کرد ، دستکوچکش به پوست آویزان شد

صدا زد ، مادر !! ای مادرِ بازو شکسته! بازوی منم شکسته شد بچه اُفتاد رو بدنِ امام حسین ، آقا برادر را به سینه چسبانید ، شروع کرد باهاش حرف زدن: آره عزیرم، الان میریم پیش مادر ، صبر داشته باش پسرم ، چیزی نمانده بری پیش بابای غریبت عبدالله حاجتش رو گرفت، زودتر رفت؛ باز هم حسین تنها ماند عبدالله ندیدی دیگر چی شد ولی زینب دید!

چو دید زینبِ حزین

سنگِ جفا و شاه دین

حسینش افتاده زمین

کشید ناله ای خدا ، چند نفر به یک نفر؟

سنگِ یکی به روی او

دستِ یکی به موی او

دستِ یکی به پیرُهن

به روی سینه جایِ پا ، چند نفر به یک نفر؟

به روی خاک ها سرش

شمر به دست خنجرش

یکی پیِ عمامه اش

یکی به دنبال عبا ،چند نفر به یک نفر؟

پیش نگاه مادرش

جدا شد از قفا سرش

اهل حرم به سر ن

صدا زدند بچه ها چند نفر به یک نفر؟

ثارالله ثارالله ثارالله

تنت به رویِ خاک بیابون اباعبدالله

سرت به نی ها ، زخمی و پرخون

بیا نگار آشنا ، شبِ غمم سحر نما

مرا به نوکری خود ، شها تو مفتخر نما

ای گل وفا حسین

معدن سخا حسین

میکشی مرا حسین

 


آئین مستان

السَّلامُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ بِمُوالاتِكُمْ عَلّمنا اللّهُ مَعالِمُ دینِنا و أصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا الکَریم وابن الکَریم، اَیُّهَا الْغَریبُ

امشب خیلی خاطرتونُ حضرتِ زهرا خواسته ، این اشک برا امام حسن رو به همه نمیدن . خیلی باید خاص باشی تا اجازه بهت بدن برا امام حسن گریه کنی اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا امام الْغَریب این عبارت فقط برای امام مجتباست یعنی تو زیارت نامه هیچ امامی حتی ابی عبدالله که مصیبتش مصیبتاً ما اعظمهاست ، حتی برا امیرالمومنین که میگن اول مظلومِ عالمه ، این عبارت نیست. این عبارت فقط برای امام مجتباست اَشْهَدُاَنَّکَ عِشْتَ مَظْلُوما شهادت می دم تو مظلوم زندگی کردی آقاجانم .

تا شود راضی زِ اعمالم خدا گفتم حسن

امشب و فردا شب که هم میخوای غریب نوازی کنی هم یتیم نوازی کنی ، یه جوری گریه کنید امام حسن همین دهه به داداشش بگه یه کربلا به اینا بده

تا شود راضی زِ اعمالم خدا گفتم حسن

باز شد درهایِ رحمت زود تا گفتم حسن

ای جانم این حسنی که میگی مادرش میگه جانم حسن ، پیغمبر میگه جانم حسن

مظهر جود خداوندند معصومین ولی

وقت حاجت خواستن من ابتدا گفتم حسن

مرحم درد گدایان چیست جز نام کریم

هر زمان دل شد به دردی مبتلا گفتم حسن

بهترین توشه در این عالم دعایِ فاطمه ست

خواستم سهمی برم از این دعا ، گفتم حسن

نام او راهِ رسیدن به حسین بن علی ست

پس برای رفتن تا کربلا گفتم حسن

نام او راه رسیدن به حسین بن علی ست

پس برای رفتن تا کربلا گفتم حسن

اربعین فریاد زائرهاست لبیک حسین

گریه کردم یاد قبرش بی صدا گفتم حسن

به جز غمت آقا غمی تو سینه نیست

شلوغه کربلا کسی مدینه نیست

نواده هایِ تو حرم دارن ولی

چقدر غریبی ای حسن بن علی

اربعین فریاد زائرهاست لبیک حسین

گریه کردم یاد قبرش بی صدا گفتم حسن

خاک عالم بر دهانم هر زمان دیدم زنی

ناگهان افتاد بین کوچه ها گفتم حسن

امشب دستتُ مشت کن ، بکوب به سینه ت بگو وای مادرم من با این وای مادرم کار دارم اصلاً روضه امشبِ من همینه وای مادرم . رسید به امام مجتبی گفت آقا منو میشناسی؟ حضرت گفت آره می شناسمت سالهاست . گفت آقا من با شما هم سن و سالم ، از بچگی تو مدینه با شما بزرگ شدم اما من یه دونه مویِ سفید ندارم شما همه موهاتون سفید شده حضرت سرشُ انداخت پایین فرمود ما بنی هاشم زود پیر میشیم

تا مرد عرب رفت ، میگن یه نگاهی کرد (انگار میخواست نامحرمی نباشه) یه نگاه به کوچه کرد هی زیر لب میگفت یا اماه میخوای بدونی چرا پیر شدم؟ ان شاالله هیچ کسی جلو چشمش مادرش زمین نخوره (نمی دونم کیا تو مجلس آذری زبانن ) به اینجا که میرسن هی میزنن تو سینه یارالی نَنَه . یعنی ای مادر زخمی . این وا اماه گفتن ، ارث رسید به بچه هاشون ، امام صادق فرمود ما اهل بیت تو شدائد و مصائب ، تو سخت ترین لحظه ها میگیم وا اماه . زنده باشم شب عاشورا بهت بگم ابی عبدالله کجا گفت وا اماه اگه بدونی کجا گفت وا اماه ، می میری .

بریم یتیم نوازی کنیم ، امام مجتبی امام غریب و بی یار و مظلومِ ، امامی که خودش یار نداشت اما دو تا یار برا حسینش آماده کرد الله اکبر از این دو تا آقازاده. امشب شب پنجمِ از آقازادۀ یازده ساله ش روضه بخونم که نشون داد به همه عالم مرد بودن به سن و سال نیست ، به اصل و نسبِ نشون داد نوۀ علی بودن یعنی چی؟ نشون داد خونِ علی تو رگهات باشه یعنی چی نشون داد پایِ امام ایستادن تا دم آخر یعنی چی خیلی روضه عبدالله بن حسن جانسوزِ ، امشب میخوام روضه گودال بخونم ، اگه مردِ ناله ای که هستی ، بسم الله

 

کوچکترین دلیر پس از شیرخواره بود

طفلی که در سپهر شجاعت ستاره بود

انقدر ابی عبدالله رو این امانتِ برادرش حساس بود ، روزِ عاشورا به خواهر گفت دست این بچه رو رها نکنی این بزرگ شدۀ دامنِ منه این یه سالش بوده باباش به شهادت رسیده انقدر وابسته به ابی عبدالله بود ، اصلاً یه لحظه از بغل عمو ت نمی خورد از صبح عاشورا که ابی عبدالله این بچه رو داد دستِ زینب دیگه قرار نداشت. هر وقت عمه از خیمه اومد بیرون ، اینم دنبال عمه اومد هی میدونُ نگاه میکرد ، عمه ؛ عموم کجاست الان؟ هر وقت عمو می رفت و برمیگشت هی میومد خودشُ پیش عمو جا می کرد هی میومد می دید عمو یه بدنُ آورد تو خیمه عبدالله ابن حسن آخرین شهید قبل از حسینِ شهیدیِ که تو بغل ابی عبدالله ، دقایقی قبل از شهادت خود ابی عبدالله به شهادت رسیده. یعنی عبدالله همه چی رو دیده. عبدالله بدن قاسمُ دیده ،بدن علی اکبرُ دیده ، (دلشو داری؟ ناله شو داری؟) عبدالله قنداقه غرق خونُ دیده عبدالله کمر خم شده عمو رو دیده یه نگاه کرد دید هیشکی نمونده

هر چند که اجازه جنگاوری نداشت

آماده باش منتظر یک اشاره بود

از اینکه رفته اند همه داشت می شکست

از اینکه مانده بود دلش پر شراره بود

دستش به دست عمه و چشمش پی عمو

در جستجویِ یافتن راه چاره بود

همه صحنه هارو از دور داره می بینه ، وداع عمو و عمه رو دید ، زیرگلو بوسیدنارو دید پیراهن دادنارو دید داره از دور نگاه می کنه ، دستش تو دست عمه ست چشمش دنبال عموِ یه مرتبه دید:

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

حسین عمو کی افتاد؟ وقتی افتاد که تیر حرمله به قلبش خورد ، تیرو از کمر درآورد خون مثل ناودان از سینه می ریزه دیگه نتونست خودشُ از رو اسب نگه داره دیدن میگه بسم الله و بالله و فی سبیل الله دید عمو با صورت افتاد حسین .

یه لحظه آروم نباش امام حسن داره می بینه یه مرتبه دید دورِ عمو محاصره شد لااله الاالله نگاه کرد دید عمو افتاد ، دورِ عمو محاصره ست؛ دیگه عمو رو نمی بینه ، گرد و خاکه یه مرتبه گردوخاک افتاد امام زمان منو ببخش  میدونی عبدالله چی دید؟ تا گردوخاک افتاد دید موهایِ عمو تو دست قاتلِ دید ابن کعب شمشیرشُ بالا برده دستشُ از دست عمه کشید. دوید وسط میدان ، سپر نپوشید، زره نپوشید، کلاهخود نداشت ، کفش نداشت ، شمشیر نداشت ، پا می دوید فقط یه رجز داشت هی میگفت والله لاافارق عمی . رسید بالا سر عمو ، دید الانِ که سر جدا بشه ، دستشُ سپر کرد . دست از بازو قطع شد . تا دستش از بازو قطع شد افتاد تو بغل عمو یه ناله زد ، یه حرفی زد جیگر حسینُ کباب کرد. یه بچه یازده ساله تا افتاد تو بغل عمو گفت : وای مادرم .

خیلی دیره

باید زود بیام تویِ گودال عمو

خیلی دیره

داره دورِ تو میشه جنجال عمو

خیلی دیره

داره خواهرت میره از حال عمو

می رسونم خودم رو

من میگیرم علم رو

مثل عباس قبول کن

این بازویِ قلم رو

موهات تو دست باده

زخمات خیلی زیاده

لبهات خشکه هنوزم

هیشکی آبت نداده .

شب یتیم امام حسنِ هر چی گریه کنی کمه، برا این روضه ای که روضه گودالِ این بچه با دست قلم شده افتاد تو بغل عمو آخ ادامه روضه بیچاره میکنه ببرمت وسط میدان ، حرفم تمام . می دونی با این آقازاده چه کردن؟ عبدالله تو بغل حسینِ داره دست و پا می زنه یه مرتبه نانجیب صدا زد حرمله بیا (تورو خدا راحت از کنار این روضه نگذرید) حرمله تیر آخر سه شعبه شُ گذاشت تو چلۀ کمان . یه جوری تیر زد سرِ بچه به سینۀ عمو دوخته شد

خیلی سخته

بسوزه با تیر حنجر من عمو

خیلی سخته

جدا شه رو دستات سر من عمو

خیلی سخته

ببینه اینو مادر من عمو

از اون سخت تر همینه

که مادرت ببینه

اسبا دارن میان

گودال میشه مدینه

جای نعلا می مونه به روی پیرهن ما

تا قیامت نمی شه از هم جدا

وقتی اسبا اومدن رو بدنِ ابی عبدالله ، وقتی بدن ابی عبدالله زیر سم اسب رفت، بدن عبدالله کجا بود؟ یه بدن یازده ساله . بلند بگو حسین

 


آئین مستان

گیر یه عده نانجیب افتادی خواهرت بمیره

هدیه هامو قبول کنی داداشی جای دور نمیره

دوتا دلاور رشید جنگاور و رزم آورن

از نسل پاک جعفر و شاگرد رزم حیدرن

عون و محمدم فدات داداشم

دسته گلام نذر چشات داداشم

بذار که جون بدم برات داداشم

نکن امیدم نااُمید، میخوام که باشم روسپید

 بذار بشم مادر شهید

داداش حسین داداش حسین

دستمو رد نکن داداش نذار قسم بدم به مادر

بزرگشون کردم بشن فدای کربلات برادر

برید کنار داییتون یاریش کنید تنها شده

برید به جای باباتون که نوبت بابا شده

برید نشون بدید دایی غریب نیست

برید نشون بدید که بی حبیب نیست

دایی خجالت بکشه عجیب نیست

عون و محمدم فدات داداشم

دسته گلام نذر چشات داداشم

بذار که جون بدم برات داداشم

منتظرم تو خیمه ها، دسته گلای کربلا

خدانگهدار شما

داداش حسین داداش حسین



آئین مستان

خالی شد خیمه گاهت، غربت توی نگاهت

جانا بمیرم الهی برای آهت

سهمم رو آوردم برا سپاهت

تنهای این صحرایی، مگه من مردم تنهایی

آوردم این دو فدایی

منم عالمه ی ثقلین، منم آینه ی حسنین

سر من به فدای حسین

این زخم زخم فراقه، مردن یه اشتیاقه

آقا حالا که فصل خزون باغه

دست بگذار رو قلبم ببین چه داغه

آهت مثل شمشیره جون ما رو میگیره

واسه ی موندن دیگه دیره

من اسیر نگاه تو ام تا ابد تو سپاه تو ام

که فدایی راه تو ام

منم عالمه ی ثقلین، منم آینه ی حسنین

سر من به فدای حسین

ببین این قوم قتال دارم میرم من از حال

مثل یه کوه تنها یه مرغ بی بال

با لب های تشنه میرم به گودال

دریا گودال سر تا سر، خون میجوشه از پیکر

 میمیرم من پیش مادر

به فدای نفس زدنت تن بی سر و بی کفنت

پره زخمه همه بدنت

منم عالمه ی ثقلین، منم آینه ی حسنین

سر من به فدای حسین

 


آئین مستان

ای یار غریبم ای بی یار و یاور

خونه از غربت تو، دل خواهر

خیلی بیقرار و بی تابم برادر

خونه از غربت تو، دل خواهر

نبینم بیقراری تو، اگه یاری نداری تو

ولی داداش حسین جانم

ببین خواهر که داری تو

ولی داداش حسین جانم

ببین خواهر که داری تو

نزن رو مو زمین داداش

پای حرفم بشین داداش

به دست خود کفن کردم

پسرهامو ببین داداش

حسین جانم ببین زینب

برات آورده قربونی

نزار شرمنده شه داداش

با این چشمای بارونی

امون ای دل امون ای دل.

از این نذر ناچیز شرمنده ام به جونت

جون این پسرها الهی شه به قربونت

از زینب قبول کن تا مثل جوونت

جون این پسرهام الهی شِه به قربونت

میخوام مثل علی اکبر، برای تو بشن بی سر

میخوام این نوگلای من برن میدون بشن پرپر

میخوام اهل جنون باشن ، تا اهل آسمون باشن

میخوام داداش برای تو به غرق خاک و خون باشن

میرم از خیمه میبینم به زیر دست و پا میرن

میرم از خیمه میبینم که روی نیزه ها میرن

امون ای دل امون ای دل.

با جسمی پر از خون برگشتن پسرهام

حالا سربلندم برات پرپر شدن گلهام

داره هی میریزه اشک شوق چشمام

حالا سربلندم برات پر پر شدن گلهام

بذار من هم به پای تو بشه جونم فدای تو

به عشقت من بشم داداش شهید کربلای تو

نذار تنها بمونم من ، با این غم ها بمونم من

نگو باید بری میدون چجور اینجا بمونم من

نگو باید بمونم تا ببینم روی نِی میری

ببینم زیر اون خنجر داری جون میدی میمیری

امون ای دل امون ای دل.

 


آئین مستان

دلشکسته و بی قرار آوردمشون

برای فدات شدن بار آوردمشون

بمونن براشون حرم مثل قفسه

بذار تا که خواهر به داد تو برسه

هل من معینت ببین، آتیشمون زد

آمادهء رفتنن عون و محمد

بمونن حرم چی شه، سهم تو غریبی شه

نذار ببینن زینب بین دود و آتیشه

حسین جانم.

دلت داره غصه برادر میخوره

به کارت نیان به خواهرت بر میخوره

دست کم دو تا نیزه رو به جون میخرن

دو تا نیزه هم تن تو کمتر میخوره

تو هستی موقع افتادناشون

میبینی که پر از نیزه است تناشون

اینا نیزه جات خوردن تناشون شده نیلی

منم جای دختر هاتداداش میخورم سیلی

حسین جانم

من بمیرم آقا که بی هوا زدنت

با نیزه با شمشیر و با عصا زدنت

افتادی رو خاک و نفس نفس میزدی

من دیدم یه لشگر به دست و پا زدنت

ای پادشاه غریب ای پاره پیکر

ای شاه شیب الخضیب ای شاه بی سر

رو نیزه سرت ای وای

کو انگشترت ای وای

با شمر و سنان میره

کجا خواهرت ای وای

حسین جانم

 


آئین مستان

السلام علیکم یا اهل بیت النّبوه، السلامُ علی مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ

من بندۀ آزاده ام عبدالحسینم

برعشق تو دلداده ام عبدالحسینم

شکر خدا که در مسیر عشق بازی

در دام تو افتاده ام عبدالحسینم

تنها نه من آوارۀ عشق تو هستم

همراه خانواده ام عبدالحسینم

این عشق را از والدینم ارث بردم

الحق که بنده زاده ام عبدالحسینم

چشمانِ من سرچشمۀ جوشان اشک است

رنگ تو دارد باده ام عبدالحسینم

وقتی مَلَک جاروکش این آستان است

من یک غلام ساده ام عبدالحسینم

بی معرفتها هر چه میخواهند بگویند

پای رهت اِستاده ام عبدالحسینم

زهرا دعایم کرد تا اینجا رسیدم 

در این مسیر و جاده ام عبدالحسینم

ای کاش بینم مثل یاران خمینی

در راه تو سر داده ام عبدالحسینم

من اربعین کرب و بلا را دوست دارم

آلوده ام اما شما را دوست دارم

السلام علیکِ یا مولاتی یا زینب

از ازل خورشیدِ انور زینب است

حافظ الله اکبر زینب است

پیکر اسلام را سَر، زینب است

حیدر کرارِ دیگر زینب است

بعدِ زهرا روح کوثر زینب است

پیش پایش آسمان خم می‌شود

مرجع تقلیدِ مریم می‌شود

کعبۀ غم های عالم می‌شود

آیت اللهِ مُعَظَّم می‌شود

مِ صحرای م، زینب است

یک زن اما لشگری را صف شکن

یک تَنه باب المراد پنج تن

تکیه بر این شانه‌ها دارد حسن

ذوالفقاری دارد از جنس سخن

منبری‌ها، جان منبر زینب است

از امام خود حمایت می‌کند

از گنهکاران شفاعت می‌کند

گاه در میدان قیامت می‌کند

گاه در خیمه عیادت می‌کند

خواهری از جنس مادر زینب است

در خطرها بال و پر را می‌دهد

می رود خونِ جگر را می‌دهد

موقع پیکار سر را می‌دهد

پای عشقش دو پسر را می‌دهد

فانیِ عشق برادر زینب است

ای غریب کربلا جانم فدات

نه پسر، دو نوکر آوردم برات

این دو تا خاکند، خاکِ زیر پات

سهم من را هم بده از کربلات

بین خیمه زار و مضطر زینب است

آخه بچه ها اول اومدن پیشِ دایی شون ،دایی جان ما هم میخواهیم جانمونُ قربانت کنیم . حضرت فرمود : برید اول اجازه از مادرتون بگیرید . دایی جان، بخدا مادرمون ما رو تجهیز کرده . پس برید مادرتون بگید بیاد ،یه وقت یه صدایی از پشت خیمه بلند شد . سالار زینب . من دارم گوش میدم ، وارد خیمه شد ،نامه عبدالله را بهش نشان داد حضرت با ادب صورت خواهر را بوسید ،بچه هاشو آماده کرد

مادری وقتی که دارد دو پسر

با خودش هم تیغ دارد هم سپر

امنیت دارد به هنگام خطر

کی میافتد بر زمین بین گذر

روضهِ خوان داغ مادر زینب است

این دو تا هستند، شأن من به جاست

حرمتم ضرب المثل در کربلاست

دور از من چشم‌های بی‌حیاست

چادرِ زینب کجا در زیر پاست

در حفاظ دو دلاور زینب است

هر دو تا سیراب از یک باده‌اند

این دو آقا زاده حیدر زاده‌اند

تا ابد بر عشق تو دلداه‌اند

اذن میدان را بده، آماده‌اند

نه نگو، امید آخر زینب است

تو نرو گودال این‌ها می‌روند

هر دو با سربندِ زهرا می‌روند

زیر شمشیر و سنان ها می‌روند

جان من غصه نخور تا می‌روند

غصه دار دیده‌ی تر زینب است

بهتر اینکه وقت غارت نیستند

می‌روم وقتی اسارات نیستند

می‌خورم سیلیِ غربت نیستند

وقت تقسیمِ غنیمت نیستند

موقعی که بین لشگر زینب است

 

دو تایی رفتن،چه رفتنی چه رجزی تا گفتن ما بچه های زینب هستیم ما بچه های عبدالله ابن جعفر طیار هستیمالله اکبر.  

یکیشون ۳۰ نفر یکی دیگه شون ۱۰ نفر یک دفعه صداشون بلند شد دایی جان . خداحافظ .

شنیدیم بدنهاشونُ آورد تو خیمه زنها دویدن کمکِ حسین . ولی اصلاً دختر علی بیرون نیامد . عبدالله گفت یه سوال اگه اجازه بدی خانم بکنم ؟

آیا بچه های من عیبی داشتن

گفت چه عیبی؟ به من بگو بچه هامو آوردن خیمه تو چرا نیامدی؟ صدا زد عبدالله دست از دلم برادر . تو که نبودی ببینی داداشم چه عرقی چه خجالتی . عبدالله‌نبودی هی من دویدم بین میدان و  برگشتم و جنازه . عبدالله نبودی هفت بار دنبالش دویدم تا اجازه داد زیر گلوشُ ببوسم عبدالله نبودی .

اون خنجر می کشید

من خنجرشو می گرفتم

 


آئین مستان

عموجونم، عموجونم

تا افتادی دویدم من

دویدم دیر رسیدم من

مثِ بابام توی کوچه

خیلی چیزا رو دیدم من

گرد و خاکی که برپا شد

هوای دشت ‌و مِه کرده

چکمه‌ها و سُم اسبا

عمو جِسمت رو لِه کرده

دیدم که.

با چکمه جسم پاکِت‌و برگردوند

باخنده‌هاش دل منو میسوزوند

دارم میمیرم

کاش می‌شد

یه جوری می‌گرفتم اون خنجر رو

یه جوری می‌رسیدم اون پیکر رو .

بغل بگیرم

عموجونم، عموجونم

عمو هرکاری کردم که

سپرِ تو بشه دستم

مثِ بابام توی کوچه

نتونستم نتونستم

بابامم روی پا ایستاد

ولی دست از سرش رد شد

سیلی به مادرت خورد و

برا بابام چقدر بد شد

می‌خواستیم

سپر بشیم ولی نشد شرمنده

بازم مثل مدینه شد شرمنده

عمو حلال کن

شرمنده.

شدیم من و باباجونم از زهرا

اون از مدینه و اینم از اینجا

عمو حلال کن

عموجونم، عموجونم

همه‌ی دلخوشیم اینه

لااقل غرق تو خونم

مثِ بابام پس از کوچه

دیگه زنده نمیمونم

خوبه میرم نمی‌بینم

قاتلت داره میخنده

نمی‌بینم که نامحرم

دست عمه‌م رو میبنده

بابام که.

مغیره رو تو کوچه میدید میمرد

نمیدونم چه جوری طاقت آورد

خدا میدونه

بعد از تو

چه‌جور سرت رو روی نی می‌دیدم

حرم رو توی بزم مِی می‌دیدم

خدا میدونه

عموجونم، عموجونم

 

 


آئین مستان

تا که تو را در وسط معرکه دیدم

تا دم گودال سراسیمه دویدم

رد شدم از بین عدو آمدم اینجا

با چه مکافاتی کنار تو رسیدم

اومدم اینجا چون که هوایی توام

تا که بگم از دل من فدایی توام

مثل داداشم منم ابن الحسن

ای عمو یار مجتبایی توام

هر کسی آمد ته گودال تو را زد

گو که سنان بر دهنت نیزه چرا زد

آنکه نشست روی تنت پست ترین بود

خنجر خود را ز گلو نه زقفا زد

من به فدای زخمای روی تنت

عمه نبینه روی خاکه بدنت

این چه بلایی بود که اومد سر تو

پیرهن خونی میشه آخر کفنت

 


آئین مستان

غریب گیر آوردی مگه عموی منو

آخه شایدم ندیدی اون روی منو

هنوز من نمردم عمومو دوره کنی

هنوز زوده بشناسی غیرت حسنو

والله تا آخر عمرم باهاشم

تنها بمونه مگه من مرده باشم

دلم پیش بابامه، که جونم رو دستامه

لا افارغ عمی فقط ذکر لبهامه

حسین جانم حسین جانم

عمو اومدم خودم فدای تو بشم

فدای تموم غصه های تو بشم

دیدم قاتلت داره با خنجر میرسه

شنیدم داره صدای مادر میرسه

از خیمه اومده این آخرین یار

بعد از اباالفضل منم واست علمدار

توقلبم پر از آهه با عمری که کوتاهه

رو دست تو جون میدم منم مثل شیش ماهه

حسین جانم حسین جانم

حسن جانم حسن جانم

شده قتلگاه ام شبیه کوچه عمو

برام بازم از روضهء مدینه بگو

ببین توی قلبم یه دنیا درده عمو

بگو میخ در با سینه چه کرده عمو

بابا تو سن من موهاش سفید شد

توی جوونی چرا مادر شهید شد

غمت رو دلم آوار بگو از در و دیوار

از اون رد خونی که مونده بود روی مسمار

حسین جانم حسین جانم

 


آئین مستان

چقدر شلوغِ گودال،لرزه رو تنم نشسته

یه تنِ زخمیِ بینِ، این همه نیزه شکسته

دوست دارم برم تو گودال،بغلِ عمو بمیرم

همین هم بسِ برا من،جلو یه تیرو بگیرم

کاشکی می شد که،عمه نبینه

میخواد بشینه قاتل رو سینه

ای وای باورم نمیشه

انگار شمرِ که رسیده

بین ناله های زهرا

قاتل خنجر رو کشیده

واویلا صدای هَل مِن ناصرِ

واویلا عموم شده مُحاصرِ

دستش رو کشید،هر چی ابی عبدالله سفارش کرده بود،زینب! این بچه رو مواظب باش،من بزرگش کردم،این بچه از یک سالگی تو بغلِ منِ،این داداشِ قاسمِ،قاسمیِ که سیزده سالکی بگه:"اَحلی مِنَ العسل" این بچه هم خون داداشم حسن تو رگاشِ،این امانتِ،این یتیمِ.

ابی عبدالله،" رَبیعَ الْاَیْتامِ" یه جوری رو یتیم حساسِ،که رو بچه ی خودش حساس نیست.لذا وقتی دستش رو کشید،دوید وسط میدون از لای اسب ها و شمشیرها، نمیدونم خودش رو چه جور رسوند گودال،فقط همین رو میدونم تا رسید،دید سر عمو تو دستِ قاتلِ،دید الانِ که شمشیر بالا رفتِ و پایین بیاد،سر از بدنِ عمو جدا کنه،یه بچه ی یازده ساله،مگه چقدر بازو داره،دستش چه اندازه است؟ بلند کرد دستش رو،دید کاری نمیتونه بکنه،نه سپری،نه چیزی،تا شمشیر اومد پایین،دستش رو آورد جلو،تا دستش افتاد،بعضی ها نوشتن صدا زد:آخ مادر!.افتاد تو بغل حسین.

همه اومدن برایِ غارت و غوغا و جنجال

اونی که نیزه نداشته،با عصا اومده گودال

 

ببین اربابت رو چه جوری کشتن،مرحومِ سید بن طاووس توی لُهوف نوشته.

اونی که نیزه نداشته،با عصا اومده گودال

نمیخوام بین ما دیگه،این همه فاصله باشه

نمیخوام سرِ تو دستِ،خولی و حرمله باشه

میشه که از من،نگیری روتو

حالا که قاتل، گرفته موتو

برگرد خیمه رو نگاه کن

چشما خیره سمت گودال

اینجا مادرت رسیده

اونجا عمه رفته از حال

دو تا یتیم تو بغل حسین جون دادن،یتیمای داداشش حسن،قاسم جون داد،یکی هم عبدالله،هر دو براش سخت بود،مگه راحتِ آدم یتیمِ داداشش تو بغلش جون بده،اما برا قاسم حضرت این جمله رو به کار برده:سختِ برا عموت، تو صداش بزنی،نتونه کاری برات بکنه.آخه قاسم هی پاهاش رو روی زمین می کشید.

حالا من از شما سئوال می کنم،فقط جواب من رو با گریه بدید من حرفم رو زدم،اونجا سخت گذشت به حسین،یا سر عبدالله سخت گذشت؟ باز رسید سر قاسم یه ذره جون داشت،قاسم رو بغل کرد،باهاش حرف زد،نوازشش کرد،جون داشت با قاسم حرف بزنه،رمق داشت قاسم رو بغل کنه برگرده،اما تو گودال وقتی عبدالله افتاد تو بغلش،نمی تونست حرف بزنه،با چشماش هی نگاه کرد،عموت رو حلال کن،داشت با عبدالله حرف میزد،تو بغل حسین،حرمله تیر سه شعبه زد،سر بچه تو بغل حسین جدا شد،حسین

 


آئین مستان

"السَّلامُ عَلَیْكُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ

السَّلامُ عَلَى الدُّعَاةِ إِلَى اللَّهِ وَ الْأَدِلاءِ عَلَى مَرْضَاةِ اللَّهِ

هر دلی خرج مسیحای محرم بشود

مُرده هم باشد اگر، زنده از این غم بشود

چند وقتیست برای تو پریشان نشدم

منتظر بود دلم تا که محرم بشود

وای اگر تشنۀ دنیا شوم و در اثرش

عطش روضۀ تو در دل من کم بشود

ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند

تا که اسباب عزای تو فراهم بشود

عرش جارو به رویِ فرش حسینیه زند

یا باد مشغول تکان دادن پرچم بشود

ماه در روضۀ خورشید بسوزد چون چشم

ابر از هُرم لبت بارش نم نم بشود

همه هیچ اند در اینجا همه کاره زهراست

چای حتی اگر او دم بزند دم بشود

در قیامت به ستون هایِ جنان تکیه زند

هر که در ی قامت او خَم بشود

سائل غیرت یاران شهیدم هستم

تا نصیبم سفر خط مقدم بشود

گفت چشمم ز غم جد غریبم خون شد

کاش اشک رضوی روزی من هم بشود

امام رضا فرمود :چشمهای ما زخم شده از بس برایِ جد غریبم گریه کردم ، حالااین دوتا تیکه را از زبان امام رضا میگم .

زره اش رفت عبا رفت لباسش هم رفت

شب که شد نوبت انگشتر خاتم بشود

خواهرش رفت مرتب بکند او را اما

این تن پاره محال است منظم بشود

حسین

شیرمردی یازده ساله به میدان عازم است

بچه شیر مجتبی آئینه دار قاسم است

ظاهرا کودک ولی جانباز آل هاشم است

بندۀ عبد خدا هستم که لطفش دائم است

عشق والایی ز ادراک عمویش یافته

پرورش در دامن پاک عمویش یافته

کیست این عاشق که در جذب صبو دارد شتاب

بر مقام درک اسرار مگو دارد شتاب

در نثار جان خود بهر عمو دارد شتاب

در شکاف انداختن بین عدو دارد شتاب

در مسیر عشق راه و رسم را ریزد به هم

گرد بادی که سپاه خصم را ریزد به هم

دست از دستان عمه مکشد بیرون چه زود

تا شود دستش سپر بهر عمو زیر عمود

دید چون شمشیرها آید به مولایش فرود

خویش را حائل به اندام عمو جانش نمود

دست از مرفق جدا شد فرق تا ابرو شکست

بین آغوش حسین عبداله ش از پا نشست

نیزه های خون چکان بالا وپایین میشدند

چکمه ها تا زانوی کفار رنگین میشدند

پیرمردان با عصای خویش بی دین می شدند

اسب ها از دور پیدا بود که زین میشدند

دست عبدالله زیر دست و پا سیار شد

جسم عبدالله بی سر شد فدای یار شد

حسین

چون ز راه خویش این سردار را برداشتند

قاتلان بر سینه ی مظلوم پا بگذاشتند

فرق تا پا بر تن او نیزه ها انباشتند

پرچم خود را میان نیزه ها افراشتند

از هجوم نیزه ها دریای خون گودال بود

مادری آمد که از غم قامتش چون دال بود

یه وقت دید دست عبدالله جدا شد حسین نگفت . واابتاه هم نگفت . یه مرتبه صدازد : وا اُمّاه نمیدونم یاد زهرا افتاد . ابی عبدالله بغلش کرد فرمود صبر کن عزیزم . تو همین بغل کردن ، قاتل ، سَرِعبدالله را جلو چشم حسین (ع) جدا کرد

 

 


آئین مستان

بسم الله الرحمن الرحیم.

یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ .

من نبایدبهت بگم که اگه امشب و فردا شب هرچی حسن جان بگی مادرش دعات میکنه. حسن جان . حسن جان. شب امام حسنِ

عمریست دخیلم به ضریحی که نداری

یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه

حتما باحاجت اومدی. یا امام حسن ای کریم اهل بیت.این مردم با یه امیدی اومدن. وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا هرکی صدای منو میشنوه آبرو دار و قسم بده یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه . هرکی کربلا نرفته از امام حسن خواهش کنه . بگه من کربلا نرفتم هنوز . یه باردیگه :

یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه.

فرج امام زمان، سلامتی رهبر، نابودی وهابی و داعشی ،آل سعود، آمریکا، آل خلیفه، اسراییل، برا مسلمونا بگو . یه بار دیگه .برا مردم میانمار، شیعیان بحرین، شیعیان حجاز، یمن، عراق، سوریه .

دعای زنده‌دلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین می‌شنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بی‌صدا حسن است
حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است
حسن جان حسن جان
بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت
بیا که کنیۀ شیرخدا «ابا حسن» است‌

عبدالله بن حسن آخرین شهید بنی هاشمه . این پسر ، حسنی تبار ، از دو شهید قبلی دوتا نشونه داشت . داغِ دوتا عزیز رو شعله ور تر کرد .وقتی آقایِ غریب ما رو دوره کردن همه دورشُ گرفتن اهل خیمه دارن نگاه میکنن؛ سیدبن طاووس نوشته:  فَخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ. عبدالله اومد بیرون  وهُوَ غُلامٌ لَم یُراهِق . هنوز نابالغ بود .

دست نازکه . قد کوتاهه . بدن ضعیفه

مِن عِندِ النِّساءِ.بیرون آمد از بین زن ها.

یَشتَدُّ.میدوید.خودشو خلاص میکرد. حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَینِ علیه السلام. یهو  اومد وسط قتلگاه، کنار امام حسین ایستاد. بعد از اینکه خودشو رسوند کنار امام حسین  فَلَحِقَتهُ زَینَبُ ابنَةُ عَلِیٍّ . زینب تا کجا دوید؟تا کجا اومد جلو عبدالله رو برگردونه. فَأَبى وَامتَنَعَ امتِناعاً شَدیداً. عبدالله مقاومت کرد،با زینب برنگشت.فقط یه صدا زد: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّی. من از عمو جدا نمیشم .

میدوید و گاه می افتاد او

از جگر فریاد میزد ای عمو .

می دوید و می نشستُ می کشیدُ

می بریدُ می درید و

اون نامرد اومد .  فَأَهوى بَحرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَینِ علیه السلام بِالسَّیف. این ملعون شمشیر رو به نیت امام حسین علیه السلام بالا آورد ، دستشو کشید همۀ قدرتش رو جمع کرد . خواست شمشیرو پایین بیاره اول یه صدا شنید: یه نوجوونی فریاد زد:  وَیلَكَ یَا بنَ الخَبیثَةِ.ای فرزند زن ناپاک! أتَقتُلُ عَمّی؟میخوای عموی منو بکشی؟! نمیذارم فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ. این شمشیر پایین آمد فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِیَدِهِ. دستُ حمایل کرد به عمو نخوره . فَأَطَنَّها إلَى الجِلدِ. فَإِذا هِیَ مُعَلَّقَةٌ . دست قطع شد . از پوست آویزان شد استخوان را شکست . گوشت رو درید . فَنادَى الغُلامُ.بچه صدا زد: یا اُمّاه . مادر . مادر .

پیرو مکتب عباسم من

دست در راه تو نشناسم من

عموجان . عموجان .

 


آئین مستان

سر سفرۀ تو ، مهمونم علی

تویی لیلا و من ، مجنونم علی

ای جونم علی

من یه عمره که ، حیرونم علی

نیومدم حرم ، داغونم علی

ای جونم علی

تو آسمونِ تو ستاره میشم

نبینمت آقا بیچاره میشم

جابهم ندی آقا آواره میشم ، حیدر

شوقِ دیدنت میکشه منو

مثه شبای بیقراری میشم

مثه بارونایِ بهاری میشم ، حیدر

«روحُ الله عینُ الله اسَدُالله ولیُ الله حیدر »

می پیچه اسمتُ رویِ ماذنها

زیر سایۀ تو همۀ ماسوا

ای جونم علی

ریزه خارِ توِ همۀ کبریا

ایونِ طلات پُرِ برو بیا

ای جونم علی

یه روزی میرسه به هوایِ تو

سرمو میدم آقا برایِ تو

میامُ میشم خاک پایِ تو ، حیدر

سرمُ روی پای تو میزارم

مثه بارونا میامو میبارم

چه جوری بگم دوست دارم ، حیدر

«روحُ الله عینُ الله اسَدُالله ولیُ الله حیدر »

اگه نداشتمت ، میمردم علی

هی غصه وغم ، میخوردم علی

میمُردم علی

من بنده و تو ، مولامی علی

ساده بت بگم ، بابامی علی

آقامی علی

الهی سایه ت بالاسر من

دلیل خوشیُ چشِ تره من

بیا نفساِی آخرِ من ، حیدر

در خونۀ تو قد کشیدم

مثه تو بخدا کسی ندیدم

امیدمُ از همه بریدم ، حیدر

بی همتا ، علی یا علی

مولانا ، علی یا علی

ذکر من ، علی یا علی

تنها ، یا علی یاعلی

«روحُ الله عینُ الله اسَدُالله ولیُ الله حیدر »

سر سفرۀ تو ، مهمونم علی

تویی لیلا و من ، مجنونم علی

ای جونم علی

من یه عمره که ، حیرونم علی

نیومدم حرم ، داغونم علی

ای جونم علی

تو آسمونِ تو ستاره میشم

نبینمت آقا بیچاره میشم

جابهم ندی آقا آواره میشم ، حیدر

شوقِ دیدنت میکشه منو

مثه شبای بیقراری میشم

مثه بارونایِ بهاری میشم ، حیدر

«روحُ الله عینُ الله اسَدُالله ولیُ الله حیدر »

 


آئین مستان

عشقِ منو تو چه ماجرایی دارد

این قصه چه شاهُ چه گدایی دارد

من بین صفا و مروه هم می گویم

ایوانِ نجف عجب صفایی دارد

روزِ خلقتش آدم ، گفت یا علی لبیک

از خروشِ او عالم ، گفت یا علی لبیک

این صدا الهی بود ، ذکر دادخواهی بود

هر نفس بنی آدم ، گفت یا علی لبیک

عشقِ منو تو چه ماجرایی دارد

این قصه چه شاهُ چه گدایی دارد

من بین صفا و مروه هم می گویم

ایوانِ نجف عجب صفایی دارد

قبل خلقتِ انسان ، شد ملائکه حیران

دید عرشِ مستحکم ، گفت یا علی لبیک

این بشر قدیمی بود ، با خدا صمیمی بود

زان زبان و جان هر دم ، گفت یا علی لبیک

مُرده گر شود احیا ، شک نکن که در آنجا

روحِ عیسیِ مریم ، گفت یا علی لبیک

عشقِ منو تو چه ماجرایی دارد

این قصه چه شاهُ چه گدایی دارد

من بین صفا و مروه هم می گویم

ایوانِ نجف عجب صفایی دارد

تا وِرا حقِ داور ، خواند ساقیِ کوثر

سلسبیل با زمزم ، گفت یا علی لبیک

هر که راه را گم کرد ، رو به مرتضی آورد

نور دید و شد خُرّم ، گفت یا علی لبیک

عشقِ منو تو چه ماجرایی دارد

این قصه چه شاهُ چه گدایی دارد

من بین صفا و مروه هم می گویم

ایوانِ نجف عجب صفایی دارد

در مراحلِ منهاج ، پله پله در معراج

خود پیمبر اکرم ، گفت یا علی لبیک

مستی مَلک از او هستی فلک از او

نور نیّر اعظم گفت یا علی لبیک

هر کجا ظفر دیدی ، صاحب هنر دیدی

هر نفس بدان او هم ، گفت یا علی لبیک

سویِ کربلا کن رو ، با حسین شو همسو

در مُحرّمْ آن مَحرم ، گفت یا علی لبیک

با تواضع و اخلاص ، ساقی وفا عباس

بر فرات زد پرچم ، گفت یا علی لبیک

عشقِ منو تو چه ماجرایی دارد

این قصه چه شاهُ چه گدایی دارد

من بین صفا و مروه هم می گویم

ایوانِ نجف عجب صفایی دارد

این شعار زیبا را ، فاطمه به ما آموخت

آن معلم اعلم ، گفت یا علی لبیک

 


آئین مستان

نمکِ زندگیم از نام علیِ

دلِ من مرغِ سرِ بام علیِ

من مسلمانِ حسینم ولی دینم

تا ابد پیروِ اسلام علیِ

اگه علی سامونمه ، کویرمُ بارونمه

اگه دینُ ایمونمه ، حق یا علی

اگه علی دلدارمه ، تویِ بی کسی یارمه

اگه نوکریش کارمه ، حق یا علی

دینُ دنیامه علی ، دینُ دنیامه

آره اقامه علی ، آره آقامه

همه جا میرم میگم ، همه جا میگم

علی مولامِ علی ، علی مولامِ علی .

آسمون وصلۀ نعلینِ علیِ

عالمی خلاصه تو عینِ علیِ

علی منجیِ زمین و آسمونه

یعنی که دنیا زیره دِینِ علیِ

اگه علیِ بی بدیل ، به همۀ عالم دلیل

زیر پرش جبرعیل ، حق یا علی

اگه علیِ بهترین ، خلیفۀ رویِ زمین

علی امیر المومنین ، حق یا علی

نور چشمامه علی ، نورِ چشمامِ

آره بابامِ علی ، آره بابامِ

همه جا میرم میگم ، همه جا میگم

علی مولامِ علی ، علی مولامِ علی

علی مولامِ علی ، علی مولامِ علی .

نمکِ زندگیم از نام علیِ

دلِ من مرغِ سرِ بام علیِ

من مسلمانِ حسینم ولی دینم

تا ابد پیروِ اسلام علیِ

اگه علی سامونمه ، کویرمُ بارونمه

اگه دینُ ایمونمه ، حق یا علی

اگه علی دلدارمه ، تویِ بی کسی یارمه

اگه نوکریش کارمه ، حق یا علی

دینُ دنیامه علی ، دینُ دنیامه

آره اقامه علی ، آره آقامه

همه جا میرم میگم ، همه جا میگم

علی مولامِ علی ، علی مولامِ علی .

دلِ من عاشقُ شیدایِ علیِ

طرحِ جنت رخِ زیبایِ علیِ

اگه اربعین میرم ، کربلا هر سال

آخه ویزام زیرش امضایِ علیِ

اگه علی اربابمه ، تاریکمُ مهتابمِ

همیشه میِ نابمِ ، حق یاعلی

اگه علیِ یاورم ، دم دمای آخرم

اگه نوکرِ حیدرم ، حق یا علی

بهترین نامِ علی ، بهترین نامِ

آره بابامِ علی ، آره بابامِ

همه جا میرم میگم ، همه جا میگم

علی مولامِ علی ، علی مولامِ علی

علی مولامِ علی ، علی مولامِ علی

 


آئین مستان

حیدر مولا و سرورم

حیدر آقا و رهبرم

حیدر از عمقِ دل میگم

حیدر سنی چوخ ایستیرم

من مُریدت هستم

دل به عشقت بستم

عمریِ از جامت

می نخورده مستم

جان و جانان حیدر

شاه و سلطان حیدر

معنی ایمان و فتح یزدان حیدر

«مولانا علی مولانا علی »

حیدر ذکرِ روز وشبم

حیدر دائم رویِ لبم

حیدر میگم با افتخار

حیدر آیین و مذهبم

ای سرو سامونم

من بهت مدیونم

تا نفس تو سینه ست

حیدری میمونم

تکیه گاهم حیدر

پادشاهم حیدر

تا هوامو داری ، سر براهم حیدر

«مولانا علی مولانا علی »

حیدر حَبل الله متین

حیدر امامُ العارفین

حیدر یا اباالحسنین

حیدر امیر المومنین

تو امیر و شاهی

به دو عالم ماهی

تو همون نقطۀ

باء بسم اللهی

سِّرِ الله حیدر

عالی الله حیدر

انت مولا مولا ،ان عبدک حیدر

«مولانا علی مولانا علی »

به نام نامیِ مولا ابوتراب حیدر

قدح زنم زِ میِ نابِ ساغیِ کوثر

بخوانمت ولی الله متقین یک دم

امیر معرکها پهلوان یلِ خیبر

جلویِ ذاتِ حق خلیفۀ مطلق

همان که ذکرش با خدا شده مشتق

وصف کمالاتش به سر نمی گنجد

آن که ز وجه او در و گوهر ریزد

شه دول دول سوار شیرِ پروردگار

علی یعسوبِ دین صاحب ذلفقار

«علیٌ العلی مولانا علی »

تویی تو نفس پیمبر و فاتح لولاک

نشانۀ خوده الله و محورِ افلاک

به شان و منزلت تو زبان شود قاصر

مقام ومنزلت تو فراتر از ادراک

تو شاهیُ سرور به عالمی رهبر

ابا الحسن روحی فداک یا حیدر

به نیم نگاهِ تو  عدو شود حیران

سایۀ تو حتی به پا کند طوفان

یلِ نام آوری یه تنه می

تو یدُ اللهی و از همه سرتری

«علیٌ العلی مولانا علی »

 


آئین مستان

پاشو گلم دلت میاد اینجور منو رها کنی

دلم میخواد بازم یه بار منو عمو صدا کنی

بلند شو از روی زمین جلو چشام قدم بزن

الهی که برای تو من بمیرم ابن الحسن

تو هم مثه بابات حسن خونابه داری تو دهن

فدات بشم آروم بگیر اینقد نفس نفس نزن

قاسم من وای وای وای وای

با رفتنت دنیای من بازم خراب میشه سرم

نمیدونم با این تنت چجوری برگردم حرم

عمو چرا ساکت شدی حرفی بزن چیزی بگو

به نجمه چی بگم اگه پرسید بقیهء تو کو؟

چجوری این تن تو رو این پیکر کم تو رو

ببرمش تا به حرم این تن در هم تو رو

قاسم من وای وای وای وای

گرفته عطر مادرم، سینه و پهلوی تو هم

نمیدونی چی میکشم حالا که پهلوی تو ام

دوباره زنده شد برام خاطرۀ بابات حسن

حرفایی که اروم میگفت گاهی شبا فقط به من

میگفت برام با چشم تر از کوچۀ پر از خطر

نبینه چشمات روز بد مادر و بد زد تو گذر

کجا رفته بودی بدون من

 شنیدم تو کوچه تو رو زدن

دعا کن عزیزم برا حسن آروم بگیره

چه کابوس تلخی دیده حسن

همش میگه نا مرد بسه نزن

همش میگه وای مادر من داره میمیره

هیچکی نبود بگه این گل که پرپره

این زن که میزنید ناموس حیدره

از عمد مادر و پیش پسر زدن

از عمد با لگد محکم به در زدن

زهرای من دلم با مدینه نمیشه صاف

بازم زندگیمو بهم بباف

با دستی که رفته زیر غلاف، علی بمیره

بهت گفته بودم برو بسه

تو زورت به قنفذ نمیرسه

یه جوری تو رو زد که نفسِ منو بگیره

از صبر شوهرت سو استفاده کرد

دیدی که نقششو آخر پیاده کرد

پشتش مقیره بود ملعون نگام کرد

چند تا لگد زد و .

 


آئین مستان

طوفان حیدری بر پا شد باز

گشته یک یل سوی میدان عازم

سربند یا حسن بر پیشانی

اسم این نوجوان باشد قاسم

در معرکه نام تو با عزت و مجد آمد

از چرخش شمشیرت جبریل به وجد آمد

سربازی و در میدان رزم تو چو فرمانده

از ترس نگاه تو ازرق شده درمانده

جانم قاسم.

بر هم ریزی سپاه دشمن را

با تیغی که تو بر ابرو داری

داری همراهت امر بابا را

دنیا را بر روی بازو داری

در معرکه از عشقت

چون ماه عسل بر پاست

از رزم تو در میدان

شد جنگ جمل بر پا

از عزت و تکبیرت

صحرا شده چون م

از بهر تماشایت

آمد به زمین حیدر

جانم قاسم.

تنها در پیش چشم یک لشکر

یادآوردی جمل با خیبر را

افکندی لرزه بر جان دشمن

وقتی گفتی انا ابن الحیدر را

در هر ورق تاریخ در کار تو می مانی

فهمیده جهان که تو هستی حسن ثانی

در صورت تو پیدا نور حسنی قاسم

اسطوره دلهایی پور حسنی قاسم

جانم قاسم.

 


آئین مستان

توی میدون چه غوغا شد

مفاصل تنت یکی یکی وا شد

دیدم زخم روی پهلوت

چقدر روضه تو شبیه زهرا شد

پر نیزه شده تنت واویلا

میریزه خون از دهنت واویلا

تک و تنها به زیر سم اسبا

چه غریبونه کشتنت واویلا

جلو چشم نجمه بهم ریختن موتو

شبیه مادرم شکستن پهلوتو

واویلا واویلا

بمریم من برات قاسم

چرا وا نمیشه دیگه چشات قاسم

رد نعل روی سینه ات

شده علت خس خس صدات قاسم

پسر ارشد حسن واویلا

جلو چشمای خیس من واویلا

نکش انقدر روی زمین پاهات و

 انقده دست و پا نزن واویلا

رسیدم اما دیر زمانی که دیدم

به زیر سم اسب تنت پاشید از هم

واویلا واویلا

تنم لرزید، تو رو دیدم

صدای استخون شکسته میشنیدم

تو رو کشتن مثه زهرا

همیشه از همین لحظه می ترسیدم

توی آتیش شعله ور واویلا

توی کوچه چهل نفر واویلا

نگم از اون لگد نگم از مادر

نگم از خون رو میخ در واویلا

حسن رو میدیدم که داره میمیره

تو دستای قنفذ غلاف شمشیره

واویلا واویلا



آئین مستان

کبوتر تو ام دوست دارم آسمونتو

نگاه بکن عمو سرباز نوجوونتو

اذن شهادت منو بده تو رو خدا

نذار که بشکنه دل یتبم مجتبی

منم باید برم مثه علی اکبرت

ببین بزرگ شده یادگار برادرت

میخوام شهید بشم، شهادت بده خواهرت

ای وای عمو حسین، عمو حسین

تموم دلخوشیم اینه فدات بشم عمو

فدای غربت توی نگات بشم عمو

صدات که میزنم غم صداتو میشنوم

روضهء خشکی روی لباتو میشنوم

گریه برام نکن عموی با وفا حسین

بابام همش میگفت گریه فقط برا حسین

غریب مادر ای غریب کربلا حسین

ای وای عمو حسین، عمو حسین

 


آئین مستان

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِیَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و َابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِکَ ،عَلَیْکمَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهٰار یا اباعبدالله ….

نصر من الله از حرم تکبیر پاشد

هنگام پیکار برادرزاده ها شد

ابن الحسن ابن الحسینِ کربلا شد

یاحضرت زهرا ،حسن حاجت رواشد

تحتُ الحنک را گرچه بر رویش کشیده

برق نگاهش بر زمین آتش کشیده

او قاسم است، ابن الکریم است و کریم است

مثل علی بر نار و بر جنت قسیم است

تیغ کجش روح صراط المستقیم است

شمشیر گردانیش طوفان عظیم است

از راست ،از چپ میزند سرها می افتد

نام حسن بر رویِ پیکر ها می افتد

ازرق ببین این نوجوانِ صف شکن را

"ان تنکرونی" خواندن ابن الحسن را

عباس یادش داده از هر سو زدن را

پایان بده این جنگ هایِ تن به تن را

هرچه پسر داری بیاور مشکلی نیست

بهر پسرهایت همین یک ضربه کافیست

دور و بَرَش هر قدر طبل جنگ میخورد

این صورت زهرایی ازخون رنگ میخورد

کعبه میان قوم کافر سنگ میخورد

موی سرش با دست نیزه چنگ میخورد

دوره شدُ رویِ سرش نقل بلا ریخت

از بین لبهایش مدد یا مجتبی ریخت

افتاد و بین لشکری تنها شد و بعد

 پهلوی قاسم ، پهلوی زهرا شد و بعد

مثل سفارش نامۀ خود تا شد و بعد

بین همه روی تنش دعواشد و بعد

آمد عمو دید استخوان هایش شکسته

جوری زاسب افتاده که پایش شکسته

زیر سم مرکب قد و قامت کشیده

این یک نفس راهم به زحمت او کشیده

رسید بالا سرش ،دید قاتل موهاش رو گرفته ،میخواد سر از تنش جدا کنه ، دست قاتلُ قطع کرد ابی عبدالله ،یه مرتبه قاتل صدا زد آی قوم به دادم برسید ریختند دور ابی عبدالله ، حضرت می جنگید پیاده. یه وقت دید صدای نالۀ ضعیفی میاد از زیر سم اسب یکی ناله میزنه عمو جان به دادم برس.حضرت دوید به سینه چسباند سر مبارکِ قاسمُ فرمود: برای عموت سخته تو چیزی بخوای، نتونه انجام بده . آروم جون داد. همه ی امیدش این بود سرش به دامن و تو بغل عمو باشه

بر سینه اش چسباند وقتی که تنش را

فهمید سختی های وقت بردنش را

نجمه به چشمانت بکش پیراهنش را

بوسه بزن این پیکرش پُر روزنش را

پیش حسن شرمندگی  مانده برایم

بی قاسم و اکبر منم با گریه هایم

بدنشُ گرفت تو بغل راوی میگه : وقتی میخواست سوار مرکب بشه پاهاش به رکاب اسب نمیرسید ولی وقتی ابی عبدالله سینۀ قاسمُ به سینه چسباند پاهای قاسم .حسین

 

 


آئین مستان

به جای جای دلم، جایِ پای توست حسین

خوشم که حنجره ام نینوای توست حسین

هزار چشمه ی اشکم اگر دهند به چشم

خدا گواست که وقف عزای توست حسین

حسین جان.

صفا و مروه و رکن و مقام و کعبه ی من

به کربلات قسم کربلای توست حسین

به هر زمان که بخوانند نسل ها قرآن

درون حنجره هاشان صدای توست حسین

به عالمی دَرِ دل بسته ام ز روز ازل

مگر به روی تو، این خانه جای توست حسین

این دلم حسینیه ی توست،قبل از اینکه کتیبه به حسینیه بزنم به دلم زدم،باز این جه شورش است که در خلق عالم است،برا همینه یکی میگه: "صل الله و علیک یا اباعبدالله" زودی گزیم میگیره.

معمای خون تو را جز خدا نداند کس

به خون تو، که خدا خون بهای توست حسین

اگر چه کعبه بود قبله ام به وقت نماز

دلم به جانب صحن و سرای توست حسین

بهشت باد به اهل بهشت ارزانی

بهشتِ من، حرم با صفای توست حسین

زیارت همه ی پیغمبران زیارت حق

زیارت سَرِ از تن جدای توست حسین

تو آن صحیفه ی صد پاره ی ورق ورقی

که زخم های تنت آیه های توست حسین

بزار اول از مدینه شروع کنم.

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

همیشه غم نصیبی، بی یار و بی حبیبی

الهی من برات بمیرم تو خونتم غریبی

اومد جلو خیمه مودب سرشو پایین انداخت،عموجان اجازه میدی برم جونمو فدات کنم؟دستشو گذاشت رو شونه های قاسم، یادگار برادرم!تو بمون عزیز دلم.دلش خیلی گرفت اومد جلو مادرشو گرفت ،گفت مادر رفتم از عمو اذن بگیرم عمو اجازه نداده برم میدان،مادرش گفت عزیزم بیا الان خوشحالت میکنم،یه مرتبه دید مادر یه بقچه ای رو داره گره هاشو باز میکنه،یه نامه ای رو بیرون آورد گفت پسرم اینو ببر بده عمو،دیگه رد خور نداره، بابات وصیت کرده،کربلا بده قاسم ببره بده  به آقاش ابی عبدالله،خوشحال نامه رو گرفت ،اومد مقابل ابی عبدالله ،عموجان! این نامه رو برات آوردم

تو اوج غربت آدم کسی رو نداشته باشه یه مرتبه یه یادی از عزیزش میکنن میگه جای اون خالیه،همچین که نامه رو باز کرد،تا دید دست خط حسن انقدر کریه کرد،گفت داداش کجایی ببینی داداشت رو غریب گیر آوردن.تو این نامه نوشته حسین جان من نیستم کربلا یاریت کنم،عوض من قاسم وسط میدان برات شمسیر میزنه،دیگه امر امامِ دیدن این نامه رو به چشم میکشه.

مگه نوجوون 13 ساله چقد قد و قامت داره؟زره به تنش نشد،ی هاشمی دورشو گرفتن سرمه به چشمش کشیدن،نقاب به صورتش زدن انقد زیبارو بود، میگفت: بچم چشم نخوره،کسی که وقتی میخواد بره میدان جنگ باید زره تن کنه،زره به تنش نشد عاقبت کفن تنش کردن،حالا قاسم داره میره سمت میدان،همچین که وارد شد شروع کرد رجز خواندن،من نوه ی علی ام،من نوه ی فاطمه ام،من پسر حسن ابن علی ام،جنگای نمایانی کرد خیلیارو به درک واصل کرد.

اما یه نانجیبی گفت داغش و به دل مادرش بزارید،یه وقت دیدن صدای اهل حرم بلند شد، قاسم رو دوره کردن،همچین که افتاد صدا زد: عموجان،شیخ جعفر شوشتری رحمةالله علیه میگه:قاسم وقتی که میخواست بره میدان سوار بر اسب شد پاهاش به رکاب نمیرسید،اما موقع برگشتن حسین با عجله اومد بالا سرش،آخه هی صدا میزد :عمو استخوان هام شکست،انقدر زیر دست و پا موند زیر سم های اسب ها،حسین رسید دید به نانجیبی کاکلش رو گرفته،بچه رو بغل گرفت،شیخ جعفر میگه: وقتی میومد حسین سمت خیمه پاهای قاسم رو زمین کشیده میشد،دوتا علت داشت،یا آنقد داغ سنگین بود حسین با قد خمیده برگشت سمت خیمه، یا آنقد بدن زیر سم اسب ها.

چه جور باورم شه، چه قد رشیدی

زیر نعل اسبا، چرا قد کشیدی؟

وای حسن، شد کفن

تن قطعه قطعه ات، روی خاک و خون

رو سرت،پیکرت

با هرچی که داشتن زدن بی اَمون

پا نکش،رو زمین

تنت روی دستم شده نیمه جون

وای غمِ، مادرم

شده پهلویِ تو برام روضه خون

کمک کن عزیزم، پاشو نوجَوونم

با سختی تا خیمه، تو رو میکشونم

وای تنت، کُشتنت

الهی بمیره برا تو عمو

حالِ تو، کشتتم

تو دستای کی قاسم افتاده بود

صورتت، زخمیِ

همه سنگاشون خورده قاسم به روت

حرف بزن،جون من

منو کشته این ه خون گلوت

کی میگه هر کی یتیمه، مجلسش صفا نداره
مگه هرکسی یتیم شد،  تو دلش خدا نداره
گُل بریزید، گُل بریزید، رو سر عروس و دوماد
عروس از تبار یاس و ،دومادم شاخه ی شمشاد
مگه میشه تو عروسی، بابایِ دوماد نباشه
دعوا باشه سر اینکه ،نُقلِ سنگو کی بپاشه
یوسف مصری که میگن، پیش این دوماد کی باشه
توی کوچه های کوفه روی نیزه پا گشاشه

میدونی کجا ناله ی سکینه بلند شد؟مجلس یزید سر بریده رو آوردن،به نگا به سر بریده ی قاسم کرد،کجایی ببینی ناموست و اسیری آوردن؟حسین.

 


آئین مستان

السَّلامُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ - اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِوَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین 

با زبانِ اشک های بی صدا گفتم حسین

یاد تو مُهر قبولیِ نمازم بوده است 

در قنوتِ خویش قبل از ربنا گفتم حسین

در مناجاتِ شبِ جمعه نمیدانم چه شد

خواستم بر لب برم نام تو را ، گفتم حسین

ماند هل من ناصِرَت بی پاسخ اما بارها

آمد از کربُبَلا لبیک تا گفتم حسین .

نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی 

نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین

کُلُّ أرضٍ کربلا من تازه می فهمم چرا 

در خراسان ، در نجف ، در سامرا گفتم حسین

عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو

با دلی غم بار گفتم کربلا گفتم حسین

آنچه شیرین می کند کام مَلَک را نام توست 

ذکر تسبیحات در عرشِ معلا نام توست

هر شبِ جمعه به دیدارت می آید مادرت 

می نشیند با تمام انبیا بالا سرت

روضه میخواند تمام عرش گریان میشود 

اشک میریزد به یادِ لحظه هایِ آخرت

آه مادر دیدمت تنها میان قتله گاه 

پنجه هایِ گرک خط انداخت روی دفترت

شمر تا فهمید با سختی تنفس میکنی 

آمد و با چکمه جا خوش کرد رویِ پیکرت

خوب میدانست من دارم تماشا میکنم

با غضب افتاد با خنجر به جان حنجرت

هیچ کس باور نمی کرد آخرِ این ماجرا

هر چه بر تن داشتی غارت شود حتی سرت

حسین آرام جانم .

حسین روح و روانم .

شبِ ششم محرم ، شب قاسم بن الحسن ، خوش به حال اونایی که تا امشب اشک شون زیاد شده ، عشقشون زیاد شده ، تشنگی شون زیاد شده ، چشم به هم بگذاری شبِ عاشورا و شبِ شام غریبانِ میگن برو سال دیگه ، کیا زنده باشن برات گریه کنند انقدر دهه هایِ عاشورا بیاد ما زیر خاک باشیم و دیگران برات گریه کنند انقدر من حسرتِ گریه ببرم ، (خیلی رفقا مهمه به امام حسین قسم من حقُ میخوام بهتون ادا کنم که میگم ، حبیب با اینکه دو بار برا حسین کشته شده خوابشُ دیدن ، آرزویِ دیگه ای داری حبیب ؟ آره ؛ آرزو دارم خدا منو برگردونه به عالم ، من فقط برا حسین گریه کنم *

خنده کنان میرود روزِ جزا در بهشت

آنکه به دنیا کند گریه برای حسین

اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ،اَلسَلامُ عَلَیکَ یا ابنُ الکریم اِبنُ الحَسن یا قاسِم ابن الحَسن

گوشۀ خیمه شور و حالی داشت

دیده اش اشک لا یزالی داشت

دائما از خودش سوالی داشت

دیشب او  مژده ی وصالی داشت

پس چرا راهِ رفتنم سد شد

التماسِ پریدنم رد شد

 من که از عاشقانِ او هستم

دست پروردۀ عمو هستم

حال که غرقِ آرزو هستم

تشنۀ جنگ با عدو هستم

کاش میشد مرا خطاب کند

رویِ جانبازی ام حساب کند

 کنج بستر که جایِ ماندن نیست

میزنم پر که جایِ ماندن نیست

خیمه دیگر که جای ماندن نیست

بعد اکبر که جای ماندن نیست

گر بمانم زِغصه می میرم

آخر اذن جهاد میگیرم

 دست خطی اگر که رو بشود

از برادر که گفتگو بشود

ذکرِ مادر که پیش او بشود 

زیر و رو سینۀ عمو بشود

آه انگار پَر درآوردم

من هم از عشق سر درآوردم

 وقت وقت فدا شدن شده است

نوبتِ جنگ تن به تن شده اشت

وقت رزم یلِ حسن شده است

دشمن انگشت بر دهن شده است

جایِ جوشن به تن کفن دارد

ارث بسیار از حسن دارد

 گفته بابا به من که قاسم جان

گرچه من نیستم ولی تو بمان

پیشِ پای عمو برو میدان

جانِ خود کن برای او قربان

سینه ات را سپر برایش کن

هرچه را داشتی فدایش کن

 گفت اگر نیزه خورد پهلویت

زیر سم ها شکست اَبرویت

یا اگر خون گرفت گیسویت

جان که دیگر نداشت زانویت

زیرلب روضۀ مدینه بخوان

روضه ای از شکسته سینه بخوان

آه عمو وقت خواهش آمده است

تیغ و نیزه به بارش آمده است

 لحظه های نوازش آمده است

قامتم را ببین کش آمده است

مست اهلی من العسل هستم

تشنه ی جرعه ای بغل هستم

ناله اش در هواره ها گم شد

بین گرد و غبارها گم شد

وسط نیزه دار ها گم شد

زیر سم سوارها گم شد

مقتلش روضۀ مگو شده است

قدش اندازۀ عمو شده است

*روضه بخوانم براتون شبِ ششم ماه محرمِ دوتایی همدیگر و بغل کردند ، انقدر این عمو و عموزاده گریه کردند بی حال رو زمین افتادند ، ساعتی نگذشت فرمود برو داغتُ به دلم میزارن اومد تو خیمه مقابل مادرش نشست ، هی پا به زمین میکوبه ، میگه مادر دیر میشه عمو منو ردم کرده (بچه ها سند عاقبت بخیری تون دستِ مادرتونِ ) گفت قاسمم حاجت روات میکنم ، یه نامه ای رو درآورد ، ببر خدمت عمو ، کارت تمومه دوان دوان اومد افتاد رو پایِ حسین پایِ عمو رو میبوسه ، عمو جان برات سند آوردم کاغذُ باز کرد چشمش افتاد به خطِ امام حسن علیه السلام :

بسم الله الرحمن الرحیم

مِنَ الحَسن ابن علی خط امام حسنُ بوسید بعد فرمود ببینید زره ای اندازه این بچه پیدا میکنید ؟ زره پیدا نکردند ، حضرت یه صندوقی کنارش بود ، صندوقُ باز کرد عمامۀ امام حسنُ درآورد عمامه را از وسط نیم کرد یه نیمی رو به سر قاسم پیچید یه نیمی رو هم به صورتش پیچید گفت این بچه قرص قمرِ ، میترسم چشمش بزنن فرمود عزیز دلم خیلی حواستُ جمع کن اینا گرگ های خون خوارن

عمو جان خیالت راحت درسمُ پس میدم ، عباس رزم یادم داده علی اکبر استادم بوده ، بالاتر از اینا خونِ فاتحِ جمل تو رگهایِ منه . امروز کاری کنم همۀ کربلا پر از نام حسن بشه

حسین کمکش کرد ، سوار اسب شد  همۀ شهدا خودشون سوار میشدن ابی عبدالله زیر بغلشُ گرفت قاسم سوار اسب شد ، راوی میگه دیدم پاهاش به رکاب نمیرسید یه نگاه کرد حضرت فرمود برید تو خیمه به مادرش بگید موهاشُ پریشون کنه همۀ ایمان در برابر همۀ کفر قرار گرفته ، بچه هایِ ازرق شامیِ خبیثُ یکی یکی به درک فرستاد خود نحثشم همینطور ، چنان به فرق نحثش شمشیر زد که به خودش اومد دید رو زمین افتاده .

لشگر دیدن عجب فکرشُ نمیکردن همۀ لشگر حسین مگه چند نفر بودند شروع کردند تکبیر گفتن عمر سعد دستور داد بابایِ اینو من میشناسم ؛ اینا اینطوری از پا نمی افتن اینو دورش بزنید ، سوارها دورش زدن اول از دور سنگ بارانش کردند نمیدونم نی هایِ آتش زده انداختند سمتش قاسم ؟ رو اسب داره خودشُ نگه میداره یا الله یه نیزه از یه طرف وارد شد از یه طرف خارج شد پسر امام حسن رو خاک .

فامیل های اون نانجیب ها و کشته شده ها ، اومدن ریختن بالا سرش یه نفر نشست رو سینه ش کاکُلِ قاسمُ گرفت صداش بلند شد عمو جان حسین مثه باز شکاری اومد . کارد گذاشته بود (یه لحظه دیر رسیده بود) سرِ قاسمُ جدا شده بود دست قاتلُ پرت کرد فامیل هاش خبر دار شدند حسین باهاشون مشغول جنگ شد آه ؛ این بدنم رو خاک افتاده هی  اسب ها از روش رد میشدن چکمه ها رو سینه اش می اومدن صدا زد عمو جان استخوان هایِ سینه ام شکست ای حسین

دانلود بخش اول

دانلود بخش دوم

 


آئین مستان

ای چهره ات تبسم صبح ازل ، حسن

ای مهر تو اقامه ی خیرالعمل ، حسن

در مدح تو بس است همین یک کلام هم

نام علی زحُسنِ تو گشته ابالحسن
ای شاهِ دل ، شکوه تو صفین و نهروان

ای فاتحِ دلاورِ جنگ جمل حسن

حسن جان ، حسن جان

لبریزِ رازهای جگرسوز بود ، آه

چه رازهایی در سینه داشتی که در کودکی پیر شدی آقایِ من؟
چقدر خدا به ما شیعه ها لطف کرده ! محرم داریم و فاطمیه محرم برا مادر سادات گریه میکنیم ؛ میگیم شاید فاطمیه زنده نباشم ؛ فاطمیه وقتی روضه ی درو دیوار میخونن دلمون کربلا میره ، میگیم شاید دیگه محرم تو ندیدیم آقا!

لبریزِ رازهایِ جگرسوز بود ، آه

تشتی که داشتی تو شبی در بغل حسن

جُناده میگه رفتم خدمت آقا دیدم تشت مقابلِ شه ، صورتِ مبارکش کبود شده ، ه هایِ خون از گوشه ی دهان مبارکش داخل تشت میریزه! گفتم آقا معالجه نمیکنی؟ فرمودند: مرگ رو با چی میشه درمان کرد؟

آه! زهرِ هَلاهل است؟ نه! شهد شهادت است

حسینش کنارش گریه میکرد، فرمود قربانت بروم چرا گریه میکنی؟ عرضه داشت: از آنچه به سرِ تو آمده گریه میکنم . فرمود: گریه نکن ، یک روزی می رسد سی هزار نفر دورِ تو میگیرند لَا یَوْمَ كَیَوْمِكَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه!

زهرِ هَلاهل است؟ نه! شهد شهادت است

شیرین تر است بهتر تو زهر از عسل حسن

حسن جان حسن جان

اجازه میگیرم ازش ، ما که مدینه نمیتونیم بیاییم برات گریه کنیم هر وقت دلمون تنگ میشه برات ، هر جور شده میریم کربلا سر به ضریحِ بچه هات میذاریم اگه نشه ، میریم سیدالکریم عبدالعظیم حسنی میگیم هم مدینه رفتیم هم کربلا ! دوستت دارم ، مادرت میدونه ، بهت مدیونم

به هرجا مادری از شوق ، دستِ طفل خود گیرد

اما در این کوچه ، گرفته طفل دست مادر خود را

بریم در خونه ی آقازاده اش

شهید رسول خلیلی شهید مدافع حرم، یه مربی داره اونم رزمنده س ، سوریه میجنگه. میگه مربیش بودم ، سیزده ساله بود ، پایگاه بسیج اومد ثبت نام کرد. یه دوره ی کوتاه نظامی رفتیم ، خیلی با من حرف میزد ، خیلی درد دل میکرد ، یک شب منو صدا کرد گفت یه کاری دارم با شما ، یک حرفی میخوام بزنم ، یه وقت به پدر و مادرم نگی! گفت ببین من خیلی دوست دارم شهید بشم میشه برام دعا کنی؟ میگه چشماش پرِآب شد ، خجالت کشیدم! رفتم پشتِ این چادرها ، های های گریه کردم گفتم ببین با این سن و سال چجور از منِ بیچاره سبقت گرفته !! امشب شبِ سختیِ ، برای امام زمان دعا کنید ، امشب آثار شکستگی در چهره حسین بن علی نمایان میشه آخ بمیرم، یه سیزده ساله ای رو هم میشناسم که شبِ عاشورا وقتی عمویِ عزیزش به همه وعده ی شهدات داد ، دید داره عقب میمونه به همه گفت شهید میشید ، رفت پیش عمو، گفت عمو منم شهید میشم یا نه؟

ای برادرزاده! كیف الموت عندك ؟ مرگ در ذائقه ی تو چگونه است؟! صدا زد: اَحْلیٰ مِنَ العَسَل عمو از عسل شیرین تره

طعم شهادت از عسل شیرین تره

شبا شهادت نامه مون زیرِ سره

آدم اگه معلمش ، اگه مربیش امام حسین باشه جز این انتظاری نیست! ما هم از بچگی تو هیئتِ تو بزرگ شدیم ، ما هم هرجوری شده خودمون رو به تو وصل کردیماین بچه ی سیزده ساله مشتاقِ شهادتِ عصر عاشورا شد ، دیگه آروم آروم تنهایی شروع شد ، دیگه خیمه هاش خیلی خلوت بود . فقط زن و بچه هاش مونده بودن ، برادرش موند

آمد مقابل عمو ایستاد ، اجازه خواست. گفت: اجازه نمیدهم! برگرد (عمو دیشب خودت وعده دادی!! عمو نذار من خجالت بکشم؛ من جلو بابام خجالت میکشم! عمو من اگه شهید نشم میمیرم!) یه کاری کرد، فَلَم یَزَلِ الغُلام یُقَبُِلُ یَدَیه و رِجلَیه شروع کرد دستایِ امام حسینُ بوسیدن، دید فایده نداره! افتاد به پاهایِ عمو! اون لحظه امام حسین چه حسی داشت؟! چجور به یادگارِ برادرش خیره شده بود؟

عمو بذار برم میدون ، عمو من طاقت غارت خیمه ها رو ندارم ، من طاقت سیلی ندارم ، من غیرتی ام ، من حسنی ام

اومده و میگه با حالِ پریشون

اجازه بده که برم عمو جون

دعا کنید ا ، واسش زره پیدا بشه

نکنه که ارباب تون شرمنده ی زهرا بشه

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ای وای

برات بمیرم، زره اندازت پیدا نشد ؟! قاسم اجازه شو گرفت. اینجا را راوی لشکر دشمن روایت کرده؛ فقط آمد سمت لشکر، اشکاش رو گونه هاش روان بود

نگاش بکنید چه غیرتیِ

تو دستای من امانتیِ

دعا کنید ا ، باز تا حرم قاسم بیاد

دعا کنید طوریش نشه ، سالم بره سالم بیاد

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ای وای

آمد مقابل لشکر ایستاد، کَرّ و فَرّی کرد شروع کرد رجز خوندن، إن تُنکِرونی فأنا فَرعُ الحسنِ ! اگه منو نمیشناسید بدونید من از ریشه ی حسن بن علی ام!

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی

کربلا بیتُ الحسن شد با صدایی که زدی

خواهرم را بیشتر از هرکسی خوشحال کرد

بانگِ إنّی قاسمِ بن المجتبایی که زدی

إن تُنکِرونی فأنا فَرعُ الحسنِ!

سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی و المؤتَمَن

ولی بیت بعدُ روضه خوانی کرد :

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

اینجا قاسم گفت : هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن! اینجا هنوز عمو زنده بود ، گفت عمویِ من مثل اسیر دست شما گرفتاره ! اما دو ساعت نگذشت ، وقتی عمه اش آمد کنار قتلگاه ؛ عمه جانش هم گفت هذَا حُسَیْنٌ مُرَمَّلٌ بالدِّماءَ بمیرم برات ، آخرش کُشتین ش ، غریب کُشتین ش ، تشنه کشتین ش!

همچین که شروع کرد به رجز خواندن ، هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن ، بَینَ أناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المُزَن یه نامردی یه نگاهی کرد؛ به بغل دستیش گفت داغشُ به دل عموش میذارم

از اینجا به بعد دو سه جمله ناحیه مقدسه میخوانم ، فرمود:

السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْمَضْرُوبِ علی هَامَتِهُ (چنان به سرش زدند مثل جدّ غریبش امیرالمومنین) یک جمله ای داره من نمی فهمم !! فرمود: الْمَسْلُوبِ لَأْمَتُهُ همان شهیدی که زره اش را به غارت بردند اگر زره اندازه اش نبوده ، پس مثل عمویِ غریبش پیراهنشُ به غارت بردند .عمو را صدا زد چی صدا زد؟

چی داره میگه ؟ نمیرسه صداش

خدا کاری کن ، به خاطرِ باباش

دعا کنید با پیکرِ یارِ وفا دارم بیام

چیزی اگه مونده ازش میرم که بردارم بیام

ای وای بمیرم برای یتیمِ حسنم ، ای وای

مقتل نوشته: مثل باز شکاری رسید بالای سر قاسم ، میگه وقتی آقا رسید بالای سرش ، دید این نوجوان داره جون میده هی این پاهارو زمین میکشه جان به گلوگاهش رسیده عمو بالا سرشه ، ولی خدا بالا سرش ایستاده صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبداللهوقتی خنجر به گلوی مبارکش گذاشت ، وقتی خون فواره زد ، پا به زمین می کشید خاک هایِ کربلا رو با پا جابجا میکرد اینجا بود یه وقت آسمان تیره و تار شد مادرش زهرا بالای سرش ناله میزد ، منادی از آسمان صدا میزد ، ألا یا أهلَ العالم قُتِلَ الحسین بکربلا عَطشانا اون لحظه که دخترهاش از خیمه ها بیرون دویدند ، خواهرش کجا بود؟

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین دستُ پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین

 قاسم وقتی به زمین افتاد ، جذر و مد دریا شد ، اسب ها رفتند و آمدند ، این بدن زیر سُمّ اسب ها بود. اما من این حرفُ قبول ندارم ، هر مقتلی رو ببینی اون کسی که زیر دست و پای اسب به درک واصل شد ، قاتلِ قاسم بن الحسن بود ، زیر سُمّ اسب ها له شد اما عمویِ نازنینش وقتی زیر سُمّ اسب ها افتاد ، تمام استخوانهای سینه ی مبارکش نرم شد له شد زینب فقط ناله میزد ، نعل تازه به اسب هاشون زدن حجت خدا زیر سُمّ اسب ها به زمین دوخته شد .

چونان با نعلِ تازه تاختند آن ناجوانمردان که گشته استخوان باخاکِ این صحرا عجین درخون

حسین  حسین ، وای .

ماهِ عالمیان ، زینبَت پناه ندارد

به جز تو ای شَه خوبان پناهگاه ندارد

دانلود بخش اول

 

دانلود بخش دوم

 


آئین مستان

یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ

یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة یا ربَّ الحُجَّة بِحَقِّ الحُجَّة اِشفِ صَدرِالحُجَّة بِظُهورِ الحُجَّة

از روز عهد روز ازل نه ، قدیم تر

مارا نبود غیر تو شاهی کریم تر

ایها الکریم آقا سفره ، سفره شماست. امشب میخوایم برا آقازاده ت گریه کنیم ، کریم اهل بیت ؛ آقاجان همه این خاندان، خاندان کرمند

از روز عهد روز ازل نه، قدیم تر

ما را نبود غیر تو شاهی کریم تر

اول تو با خدا به سخن لب گشوده ای

موسی کلیم بوده ولی تو کلیم تر

هر شب که میره جلوتر، این سینه ت حرارتش بیشتر میشه، ناله ت قشنگ تر میشه، نوایِ زمزمه ت قشنگ تر میشه

ای بی سلام بر لب تو آب خوش گوار

از آب های داغِ جهنم حمیم تر

از اینکه چشمهای مرا خشک تر کنی

آیا سراغ داری عذابی الیم تر ؟

ان شاالله هیچ محرمی نیاد چشمت خشک باشه هر چی میخوای ازم بگیری بگیر ، این اشک چشم منو شبایِ محرم نگیر آره والا ،حقیقت این اشک همینِ اول خدا باید به منو تو توجه کنه ، او باید بخواد. وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى‌ بعد هم امام صادق فرمود ما اهل بیت باید نگاتون کنیم حضرت فرمود تا ما گریه نکنیم، شما گریه نمی کنید بذار راحتت کنم امام صادق فرمود تو کامل ایارات هست، حضرت فرمود اول باید مادرِ ما گریه کنه چراغ عزارو مادر روشن می کنه کافیِ یه بار بگه بُنَّی . عالم به هم می ریزه

چون راه گریه بر غم بی انتهایِ تو

راهی ندیدم به خدا مستقیم تر

این شغل خانوادگیِ چشمهایِ ماست

بودند در عزایِ شما از قدیم تر

خدا ان شاالله هر کی مادر داره براش نگه داره باور کنید که این اشکهای ما اثر اشکِ مادرامونِ از پر قنداق داری اگه الان تو محرم مثه اسپندِ رو آتیشی . اگه موقع شیر دادنمون اشک نمی ریختن ، الان ما اینجا نبودیم  .

این شغل خانوادگیِ چشمهایِ ماست

بودند در عزایِ شما از قدیم تر

ایمان تو تمام بلارا چشیدُ گفت

ساقی بیار جام بلایی عظیم تر

بلای عظیم چیه؟ شب عاشورا حرفاشُ که زد ، هر کدوم از یارانِ ابی عبدالله بلند شدند مسلم یه جور، حبیب یه جور ، زهیر یه جور ، سعید یه جور. حضرت به تک تک خبر داد شهادتشونُ یهو این نوجوان بلند شد ، حضرت بهش فرمود مرگ در نظرت چگونه است؟ گفت احلی من العسل از عسل شیرین ترِ بعد حضرت فرمود حالا که اینو گفتی بذار بهت بگم قاسمم ، تو رَم می کشن اما کشتن تو با بقیه فرق داره عمو تورو به بلایِ عظیمی دچار می کنند

مردن به زیر پای تو احلی من العسل

پرپر شدن برایِ تو احلی من العسل

بی شک برای من پدری کرده ای عمو

آن طعم بوسه هایِ تو احلی من العسل

آه ای عمو به شکل یتیمانِ پر زدن

با نیزه تا خدایِ تو احلی من العسل

من مثلِ مادرت سپرِ جان حیدرم

پهلویِ من فدای تو احلی من العسل

بذار روضه بخونم نوجوونا امشب مجلسُ گرم کنن الله اکبر سه بار ابی عبدلله تو کربلا قاسمُ بغل کرد. روضۀ من همینه ، هر کجاش دیدم آماده ای حرفمُ می زنم کجا بغل کرد قاسمُ سه بار؟ بار اول وقتی بود که داغِ علی اکبرُ دید مقتل میگه تو خیمه دارالحرب، اومد دید عمو کنار بدن داره بلند گریه میکنه کنار بدن علی اکبر هی می گفت واغربتا واقلتنا الثراء . تا نگاش افتاد دید عمو داره بلند گریه می کنه کنار بدن پسرش اومد جلو ، سه بار گفت لبیک لبیک . عمو من که نمردم ، خودم میرم برات جون میدم نوشتن اینجا ابی عبدالله بغل کرد قاسمُ انقدر گریه کردن از حال رفت بار دومی که بغلش کرد لحظۀ وداع بود میخواست بره میدان فرمودن این عمو و برادرزاده جوری همدیگر و بغل کردن صدایِ گریه شون به دشمن رسید اما بار سوم . امان از این بار سوم . نوشتن محاصره ش کردند. بذار من یه ذره بهتر مطلب رو بگم بذار من یه ذره باز کنم حرفُ چند تا شهید رو کربلا سنگ بارون کردن . حرُ رو سنگ بارون کردند ، مقاتل نوشتند دورش حلقه زدن اونقدر سنگ زدن صورتش پر خون شد عابسُ سنگ بارون کردند چون بود انقدر سنگش زدند یه نفر دیگه رو هم سنگ بارون کردن اونم خود ابی عبدالله رو سنگ بارون کردن . (چی میخوام بگم؟) میخوام بگم این سه نفر که اسم بردم مردِ جنگی بودن ، سپر داشتن،زره داشتن ، کلاه خود داشتن، اما یه نوجوون سیزده ساله، لباسِ عربی به تنش بود جوشن نداشت سپر نداشت

خیلی سخته

برا من که جوشن ندارم عمو

خیلی سخته

جلو سنگا طاقت بیارم عمو

خیلی سخته

نمیخواد بیای تا کنارم عمو

خیلی تا اینجا راهِ عمرم قد یه آهِ

رویِ آیینۀ تو ، جایِ سنگ سپاهِ

خیلی سخته برا تو عمو کاش می بستی چشاتو

تو هر زخمم می بینی تابوت مجتبی تو

این عبارت عجیبه مقتل میگه تا صدای واعماه رو ابی عبدالله شنید ، عین باز شکاری سوارِ اسبش شد خودشو رسوند وسط میدان از اسب پیاده شد دید گردُخاکِ اسبا دارن هی میرنُ میان یه بدنی زیر اسبها زنده زنده داره ت میخوره خوب نگا کرد ، این بدن کیه؟ دشمنُ دور کرد ؛ (من همین یه جمله روضه مِ . همینُ بشنوی بمیری جا داره ) یه نگاه کرد دید قاسم داره پاهاشُ رو زمین می کشه عمو استخوان هام شکست ابی عبدالله قاسمُ بغل کرد سینه رو به سینه چسباند دید داره زیر لب میگه آخ مادر . حسین .همین امشب مدینه تو بگیر همین امشب کربلاتُ بگیر .بغلش کرد ، حالا ابی عبدالله داره باهاش حرف می زنه :

خیلی سخته

که آتیش به قلب خدا می زنی

خیلی سخته

ببینم داری دست و پا میزنی

خیلی سخته

که اینجور عمو رو صدا می زنی

آخ بمیرم ، این بار سومی بود که بغلش کرد سینه رو به سینه چسباند ، پاهاش رو زمین کشیده میشد یه جمله و التماسِ دعا دو تا بدن تو کربلا شکلشُ از دست داد دو تا بدن حجمش تغییر کرد (داد داری بزنی یا نه؟) یه بدن کوچیک بود کشیده شد قاسم نوجوون بود ، اما وقتی عمو به سینه چسبوندش پاهاش رو زمین کشیده شد یه بدنم رشید بود ، دستاشُ زدن پاهاشُ زدن انقدر تیر بهش زدن . حسین .

 


آئین مستان

ای جلوه جلی حسین
علی منجلی حسین
عموی حجت ابن حسن
ای آخرین علی حسین
باب الحوائج علی اصغر
تو یک تنه برای حسین بودی یه لشکر
تویی و دستای عموت شفیع م
ای عزادار داغت خدا
یا غریب بن غریب بن غریب
آخرین جام قالو بلا
یا حبیب بن حبیب بن حبیب
ای چشمه زلال علی
کوچک ترین نهال علی
شش ماهه ای و پیر همه
عالیجناب آل علی
خورشید ارباب ماه ربابی
مثل تمام سلسله ات عالیجنابی
در عاشقی پای حسین فصل اامی
دست خالی نرفت از درت
هر که بسته به نگاه تو امید
داغ تو داغ آل عبا
یا شهید بن شهید بن شهید

یا علی بن حسین بن علی
قنداقه تو مثل صدف
داده به شأن شیعه شرف
نقش نگینِ تو شرفِ
نوادگان شاه نجف
تمثال مولا همنام حیدر
عصارة ولایت زهرای اطهر
از این همه قدر و شکوه الله اکبر

باب الحوائج علی اصغر

تو یک تنه برای حسین بودی یه لشکر
بر در و بین دربار تو
ما فقیریم و غلامیم و کنیز
ما گرفتار شش گوشه ایم
یا عزیز بن عزیز بن عزیز

یا علی بن حسین بن علی



آئین مستان

این که گلوی بچم شده نشونه

 به حرف آسونه

حال منو مادر رو خدا میدونه

 به حرف آسونه

حس منو آه من نمیرسونه

 به حرف آسونه

داغ منو محال کسی بتونه

 به حرف آسونه

وقت پر زدنش بود، وقت مرد شدنش بود

قبرش قد قدش بود، قنداقش کفنش بود

پیش آقام رو سفیدم که حالا ام شهیدم

ولی بمیرم از این که گریه مَردمو دیدم

این که سر هه نوزاد بره یه نوزاد

 به حرف آسونه

هی رو زمین میوفه سر رو نیزه

 به حرف آسونه

ازسر نیزه کوچیک تره رو نیزه

 به حرف آسونه

سنگ بخوره گل پرپر رو نیزه

به حرف آسونه

هم آغوش بابا رفت، تا آغوش خدا رفت

هیشکی نیست بگه حالا اون گهواره کجا رفت

نیزۀ خونیشو دیدم، خون پیشونیشو دیدم

ولی مُردم برا باباش که پریشونیشو دیدم

این که تنش کجا موند ندونه مادر

 به حرف آسونه

زخم لبای خشکش آخر نشد تر

 به حرف آسونه

جایزه بگیر قاتل برای این سر

به حرف آسونه

دعوا بشه کی کشتش میونه لشکر

به حرف آسونه

داغش آب سوزونده، مرگ ما رو رسونده

از بچم به جز این سر چیزی باقی نمونده

 


آئین مستان

مولانا علی اصغر

تو مهر سرخ طومار حسینی

تو با خون گلو یار حسینی

مدال شانۀ فرزند زهرا

علم در بین انصار حسینی

دو عالم به قربانت، دخیلم به دستانت

فدای غلامانت، فدای شهیدانت

چه آقایی، چه مولایی

 چه دلداری، چه سرداری

مولانا علی اصغر

تو مهر عهد و پیمان حسینی

تو روی دست قرآن حسینی

تی نه تبسم کن ببینم

که تو فتح نمایان حسینی

به روحم شرف دادی، به جانم هدف دادی

به قلبم شعف دادی، برات نجف دادی

چه طوفانی، چه بارانی

چه دستانی، چه دامانی

مولانا علی اصغر.

سلام الله بر خون گلویت

که خون را آبرو دادی ز رویت

عروجت از شهادت تا خدا بود

رسیدی عاقبت بر آرزویت

من از درک مقام تو ناتوانم

مقامات بلندت را نمیدانم

به قربان جلال تو عزیزانم

به عشق تو به دنبال شهیدانم

من از خیل مریدانم

شده وقت سر و جانم

مولانا علی اصغر

 


آئین مستان

سر روی نی میرفت و در صحرا بدن جا ماند

شاید که غغارت شد قمات و بی کفن جا ماند

گهواره در بازار کوفه چوب قیمت خورد

جسم لطیف صاحبش دور از وطن جا ماند

نوزاد مظلومی که نبش قبر شد آخر

حتی به دور از جسم هفتاد و دو تن جا ماند

میگشت زین العابدین در خاک ها میگفت

ای وای علی اصغر من جان من جا ماند

پیدا شد و قبر شریفش سر اسراء شد

تا روز م خواب در آغوش بابا شد

از بین دار الحرب راس اکبر آوردند

بعد از سر اکبر رئوس دیگر آوردند

بر نیزه سر ها شمردند و یکی کم بود

گشتند و از سر همان سر ، سر درآوردند

بر پشت خیمه نیزه ها در خاک رفت، آنگاه

از زیر تل خاک جسم اصغر آوردند

سر را به خنجر نه که با ضربه جدا کردند

آنگاه با نیزه به پیش مادر آوردند

سر را به نی بستند و مادر را به پشت سر

 بردند و مادر هی صدا میزد علی اصغر

 

 


آئین مستان

چگونه من آب روان بنوشم

صدایِ العطش رسد بگوشم

واعطشا بکربلا .

لالا لالا بخواب ای پر شکسته

به پلکت ه هایِ خون نشسته

خدا راه گلویش را ببندد

بگو راه گلویت را که بسته؟

علی لالای . علی لالای .

دلم را از غمت آکنده کردند

تو هر چه گریه کردی خنده کردند

گفت ببینین بچمُ داره گریه میکنه . آبش بدید . همه خندیدن

دلم را از غمت آکنده کردند

تو هر چه گریه کردی خنده کردند

به جای آب تیر آمد به سویت

مرا پیشت علی شرمنده کردن

خودت دیدی که نامَردَند مادر

برایت نیزه آوردند مادر .

الهی رنگِ شادی را نبینن

عجب آشفته ام کردند مادر

اصلا همه بدنُ ریختن بهم . هر کسی هر کی رو کشته بود ، دنبال کشتش می گشت . دنبال صیدش می گشت . حرمله گفت: من یه صیدی داشتم اینو پنهانش کردن . یه جاسوسی که از راه دور حواسش بود گفت :من دیدم ابی عبدالله رفت پشت خیمه ها .

اومدن با نیزه بدن رو در آوردن .

سه شعبه بسته راه چاره ات را

ببین این مادر آواره ات را

همان کس که تو را از من گرفته

زدستم می کِشَد گهواره ا ت را

دلم خوش بود با طفل خیالی .

لذا هرچیزی که غارت کرده بودن آوردن حضرت فرمود: یه چیزی مونده اون رو هم بیارید گفت اون چیه ؟ فرمود اون گهوارۀ داداشم هست همون رو باید بیارید . گفتن پولشو میدیم گفت : ای نانجیب بیشتر این لباسها و مقنعه ها وچادرها و معجرها ، همه را مادرم زهرا بافته بوده . همین که غنائم را آورده بودن یکی گفت این انگشترِ بابامه .

استاد مرحوم شیخ محمود نجفی اشکهاشُ می گرفت ، میگفت این اشکها قیمتیِ بگیرید بالا دعا میکرد بِدَمِ المظلوم یا الله .

 

 


آئین مستان

گهواره بی تابی چرا؟ علی نمیخوابی چرا؟

پر شده از صدایِ تو تموم دشت کربلا .

ترک ترک شده لبات،الهی بارون بگیره

غنچه نشکفتۀ من،دوباره باز جون بگیره

آخه راوی میگه:" اَخرَجَه اَبوه." باباش بچه رو بیرون آورد .(همه داشتن نگاش میکردن) "و اِنّه عَطشانٌ." بچه تشنه بود.

علی بودن سخته برات، وقتی تو خیمه ها باشی

هِی دستُ پا میزنی تا، فداییِ بابا باشی

)با دست و پا زدن گرهی وا نمیشود

تشنه لبم،عزیز دلم، دست و پا نزن .(

حرمله در کمینِ تِ ، حرمله نامرده علی

بچه میترسه‌.‌ ،خوف میکنه . سر و صدا که میشه میلرزه .

حرمله در کمینِ تِ ، حرمله نامرده علی

گمون کنم تیرُ کمون، با خودش آورده علی

کسی بهت آب نمیده، آهِ همه بی اثره

نکن تلظّی پسرم، ببین بابا تشنه تره!

تشنه لب کربلا ، وای حسینم حسین

راس تو بر نیزه ها ، وای حسینم حسین

رقیه میخونه برات "فاللهُ خیرٌ حافظا"

تو میری و پشت سرت،میشکنه قلب خیمه ها

حالا مادرت سوال داره‌‌

گلوی نازکت مگه، سه شعبه رو تاب میاره ؟!

غصّه نخور عزیزکم، زهرا برات آب میاره

بارون خون میباره از ، زمین به سمتِ آسِمون

حجت قبول شد پسرم، آخه نشون به این نشون

کاش بدونن که گردنت، طاقت نیزه نداره

کاش بدونن تو کاروان، یه مادره یه مادره

شونه به شونه با عمو، حرومیا دور و برت

برو که مادر میخونه، "و إن یکاد" پشت سرت

خدا کنه که بعد تو، بچّۀ کوچیک نبینه

غنچه ای رو دستِ کسی،از روی شاخه نچینه

هر کجا شیرخواره ای دیدمبی قرار غم رباب شدم .

لا لا لا لا یه کم دیگه دووم بیار .

یه کم دیگه دندون رویِ جیگر بذار .

مَشکُ یکی برده که برمیگرده زود

وقتی میرفت همه ش به فکر خیمه بود

نده با اشک زندگیمو به باد

آب میرسه اگه خدا بخواد

عمو رسید کنار علقمه

صدای تکبیرش داره میاد

لالایی . عموش رفته آب بیاره .

لا لا لا لا مادر تو بشه فدات

خون میبارن فرشته ها با گریه هات

سوخته دلم رو نفسایِ داغ تو

آهی بکش شاید که بارون بگیره

خدا تو رو نمیبره ز یاد

خونده برات بابا وَ اِن یَکاد

الهی که سپیدیِ گلوت

به چشم حرمله نیاد .

لالایی . الهی بارون بباره .

لا لا لا لا منو نکن خونه خراب

چیزی نمونده عموجون بیاره آب

بابات رفته به یاری آب آورش

داره میاد چرا خمیده کمرش .

علی م داره میزنه دست و پا

بچه م داره می میره ای خدا

ببین هنوز به سمت علقمه ست

نگاه مضطر بابا .

لالایی . عموش رفته آب بیاره .

همسر شهید مهدی نوروزی شهید مدافع حرم میگه شب هفت محرم بود.نذر کرده بودم شب هفت محرم لباس حضرت علی اصغر تن بچه م کنم.بچه رو بدم باباش ببره پیش روضه خوان،روضه بخونن بچه م بیمه بشه،لباس تن بچه کردم رفتیم جلسه.موقع روضه باباش زنگ زد،بچه رو بده.اما بچه م خوابش برده بود؛دلم نیامد بیدارش کنم.میگه چندبار آقامهدی نوروزی زنگ زد،من هربار دلم نیامد بچه رو بیدارش کنم‌.میگه برگشتیم خونه،خیلی ناراحت بودم،به همسرم گفتم دیدی لیاقت نداشتم اقا بچه مو قبول نکرد.

شهید گفت: غصه نخور! آقا یار نمایشی نمیخواد؛آقا یار واقعی میخواد ،میگه فردا یه هو زنگ زد گفت: خانم ساکِ منو جمع کن میخوام برم سوریه ،رفت و دیگه برنگشت.

آخه این مادر دلش نمیاد بچه ای که خوابه رو بیدار کنه. بذار من از یه بابایِ دیگه بگم. از یه مادر دیگه بگم. از یه نوزاد دیگه بگم‌.

سبط ابن جوزی نوشته در تذکرة الخواص:

"لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ." وقتی آقایِ ما دید اینا دست بردار نیستن . میخوان بکشنش ."مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ." اصرار دارند به کشتنش. "أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ " آقا قرآن رو برداشت . باز کرد . "وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ." مثل شب های قدر قرآن رو روی سر گذاشت مقابل لشگر تنها شده بود.دیگه کسی نمونده بود .

صدازد: "بَینی وبَینَكُم كِتابُ اللّهِ ." کتاب خدا بین من و شما داوری کنه "وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله." به خاطر جدم، به خاطر قرآن به یک سوال من جواب بدید. "یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی .؟! "چرا خون منو حلال میدونید؟ حالا بعضی روایات رو من دیدم اینا گفتند:

"مانَدری تَقول." ما نمیفهمیم چی میگی! اما یه وقت صدای گریۀ علی بلند شد رباب دیگه بی قرار شده . طاقت گریه های علی رو نداره " فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام" آقا یه وقت متوجه خیمه ها شد "فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبكی عَطَشاً ." دید بچه شیرخواره ش داره های های های گریه میکنه.

من نمیدونم رباب چه حالی داشت ولی هر مادری بود یه کم دلش آروم میشد. میگفت الان بچه رو بابا میگیره.سیراب میکنه.

شاید اینجا رباب خوشحال شد. "فَأَخَذَهُ عَلى یَدِهِ."بچه رو روی دست بلند کرد صدازد: "یا قَومِ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ" اگر به من رحم نمیکنید به این طفل رحم کنید هنوز صحبتش تمام نشده بود تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد ." "فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ" حرمله مهلت نداد . تیر را پرتاب کرد . "فَذَبَحَهُ" گوش تا گوش علی را حالا صدا بزن:حسین

 

 


آئین مستان

از غمت ذره ذره آب شدم

گل نبودم ولی گلاب شدم

هر زمانی که آب نوشیدم

یادت افتادم و کباب شدم

آقا از غمت سال ها گریستم

و در غم عشق تو شراب شدم

پشت پایی زدم به هرچه که هست

تا که از عشق تو خراب شدم

تا که احرام اشک را بستم

جزو زوار تو حساب شدم

پادشاهِ زمینی شدم

وقتی به غلامیت انتخاب شدم

من دعای قنوت زهرایم

آن دعایی که مستجاب شدم

هر کجا شیرخواره ای دیدم

بی قرارِ غم رباب شدم

خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله حق شناس می فرمود: هر وقت گره به کارِتون خورد زود برید در خانه ی شیرخواره ی اباعبدالله،یه اربعین نشست روز آخر حضرت رو ملاقات کرد،عرض کرد: آقا مَردم گرفتارن.میگه: ابی عبدالله خطاب کرد: مگه این مردم علی اصغر منو ندارن اینقدر گرفتارن؟.

امشب ما اومدیم همه غم هامون رو کنار گذاشتیم،حاجت داشتیم، گفتیم: حاجت نمیخوایم،امشب اومدیم برا اون بچه ای گریه کنیم،که همه بی تابش بودن،اگه بچه گریه کنه یا باید شیرش بدن بخوابه یا باید آب بهش بدن آروم بگیره،دیدی با بچه بازی میکنی با پنجه هاش انگشتتو میگیره،اینقد دیگه این بچه ضعیف شده بود این انگشتای دستش دیگه حرکت نمیکرد.میخوام برات نقاشی بکشم،میخوام برات نشون بدم،چندتا خیمه است،این خیمه خیمه ی زینبه،این خیمه خیمه ی حسینِ،یه خیمه، خیمه ی علی اکبرِ،یه خیمه خیمه ی نجمه و قاسم،چندتا خیمه خیمه ی اصحابن،اما جلوتر از همه خیمه ها خیمه عباس،معناش و میدونی یعنی چی،یعنی هرکی میخواد سمت حسین بره باید از عباس گذر کنه،یه خیمه خیمه ی رباب،اما خودمونی بگم،هیچ کدوم تو خیمه خودشون نیستن،همه جمعشون جمع تو خیمه رباب،همه اومدن علی رو آروم کنن

تو خیمه ها غوغاییه، همه به فکر آبن

تموم زن ها اومدن، تو خیمه ی ربابن

رقیه نازش میکنه، بخواب گل بهارم

داداش کوچولو آب میخای؟ از چشام آب میارم

چقد باباهاتون رو دوست دارید؟ جوونا! اگه یه وقت بشنوی یکی حرف باباتون رو زمین انداخته چیکار میکنی؟اگه بفهمی یکی به حرف بابات خندیده چیکار میکنی،اگه ببینی بابات از یکی خواهش کرده روشو زمین انداخته چیکار میکنی؟.

بچه شیرخواره نمیتونه گردن بگیره،آی جوونا! ارباب فرمود:اگه میشه این بچه رو خودتون ببرید سیرابش کنید بیاریدشمیدونی چیکار کردن؟شروع کردن هلهله کردن،بچه ای که توان نداشته باشه، دیگه سر آویزان،همچین که سر آویزان شد،بچه رو بالا گرفت،یه وقت دیدن نانجیب صدا زد: حرمله!چه کنم امیر؟پدر رو بزنم یا پسر رو؟ گفت: اگه پسر رو بزنی پدر خودش میمیره.حسین یه لحظه دید بچه رو دستش داره بال بال میزنه.الهی برات بمیرم حسین.،همچین که حرمله تیر به این بچه زد،میخوام بهت بگم چرا حسین میرفت سمت خیمه برمیگشت،یه وقت دیدن حسین عبا رو سر کشید،هی میومد سمت خیمه ،میدید بچه داره دست و ما میزنه باز بر می گشت

لالایی عزیزم، نخوردی تو آبی

برو پیش بابات، رو  شونش بخوابی

وای گلو، کو عمو؟

 داره تشنگی میکنه پرپرت

جون نکن، پیش من

 الهی بمیره برات مادرت

وای نرو، غنچه ام

 که دلشوره دارم برا حنجرت

عمه جونت میگه

 یکم آب میدن به علی اصغرت

لالایی برا تو ،سه شعبه میخونه

تو آغوش بابات، تنت غرق خونه

وای من، تیر زدند

 یه جوری که سر از تنت شد جدا

حلقِ تو، پاره شد

 تو خواب بودی تیر رو زدن بی هوا

وای حسین،وای حسین

 نمیتونه برگرده تا خیمه ها

حرمله، هلهله

 برا کشتنت شد چه جشنی به پا

لشگر گفت: ما یه جا دلمون به حال حسین سوخت،اونم اون وقتی بود که حرمله تیر به گلوی علی اصغر زد،هی میرفت سمت خیمه بر میگشت،یه وقت دیدن اومد پشت خیمه،خدا نیاره بابا با دست خودش قبر بچشو بکنه،همچین که علی رو تو قبر گذاشت شنید یکی میگه: مهلاً،مهلا. اجازه بده یه بار دیگه بچمو ببینم.حسین .

 


آئین مستان

گفتی دنیا بی تو زندونه

مردن واسهء تو آسونه

بعد تو که چیزی نمیمونه

او به تو گفت باشه خواهر

سهم تو این دو دلاور

اجر بابا در

ای قربون تو و پسرات

سربازای کرب و بلات

ای قربون مهر و وفا،بی بی جان

گفتی که جلوی این لشکر

باشی دوتایی مثل حیدر

بگیریم تقاص علی اکبر

به تو گفتن باشه مادر

کرب و بلا میشه خیبر الله اکبر

ای قربون تو و پدرت

سربازای با جگرت

اون دوتا قرص قمرت بی بی جان

ای قربون تو و پسرات

سربازای کرب و بلات

ای قربون مهر و وفا بی بی جان

گفتی ولی خدا تنهاس

هر روز برای ما عاشوراس

تا ابد پرچم حسین بالاس

هر دمو هر روزو هر شب

دل شده از تو لبالب، لبیک یا زینب

ای قربون تو و علمت

قربونی های حرمت

سربازای هم قسمت بی بی جان

ای قربون تو و پسرات

سربازای کرب و بلات

ای قربون مهر و وفا بی بی جان



آئین مستان

شب شب طفلان زینبه گریه کنید پای علم

یاد کنیم از شهیدامون شب مدافعان حرم

زینب دو تا سردار و دو تا شیرِ دلاور داره

زینب دو فدایی شبیه قاسم و اکبر داره

به این دو تا شیر نر ماشاالله

به این دو تا گل پسر ماشاالله

پیچیده بین کربلا از عون و محمد این رجز

حسینی بمان حسینی بمیر

امیری حسین و نعم الامیر

عون و محمد تو میدونن چه رزم جانانه ایِ

قصهء زینب تو عاشورا قصهء دلدادگیِ

زینب مثه کوهه که سپر واسه برادر میشه

جنگ دو تا شیره مثه جنگای پیمبر میشه

ای نوه های علی ماشاالله

فداییای ولی ماشاالله

پیچیده بین کربلا از عون و محمد این رجز

حسینی بمان حسینی بمیر

امیری حسین و نعم الامیر

زینب کبری پریشونه داره تماشا میکنه

گلای بی جونشو حالا فدای آقا میکنه

بیرون نمیاد از توی خیمه که مبادا اینجا

شرمنده زینب بشه پیش چشم این نامردا

بالا سر بچه هاش تو میدونه

تن جیگر گوشه هاش غرق خونِ

به این دو تا شیر نر ماشاالله

به این دو تا گل پسر ماشاالله

میرسه این پیام زینب پای ولایت روز و شب

حسینی بمان حسینی بمیر

امیری حسین و نعم الامیر

 


آئین مستان

السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ،بمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ ، وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ وَ الدَّرَجاتُ الرَّفیعَةُ وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَكانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللّهِ عز و جل وَ الْجاهُ الْعَظیمُ وَ الشَّأْنُ الكَبیرُ وَ الشَّفاعَةُ الْمَقْبُولَة

آن گونه که در عالم نام خدا بماند

نام حسین رویِ لبهای ما بماند

از ابتدایِ دنیا تا انتهای دنیا

عشق حسین تنها در قلب ما بماند

ما نذر گریه داریم در روضۀ محرم

یا ربّ مباد حتی یک قطره جا بماند

دل کو به کو به هر دشت تا پا گذاشت برگشت

اما همیشه میخواست در کربلا بماند

این اربعین برات وصل است یا که هجران؟

سخت است دل میان خوف و رجا بماند

این عمر میشود طی آخر غروب تا کی؟

ما میرویم و تنها این روضهها بماند

نوکر به سر هوایِ سلطان شدن ندارد

اینجا گدا همیشه باید گدا بماند

هر سی شبِ محرم «نوحوا علی الرقیه»

باید برایِ داغش دل در عزا بماند

آخر چه گویم از او ناگاه در هیاهو

لکنت گرفت با تو ، اینکه چرا؟ بماند

به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟!

غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟!

همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم

گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟!

پدر مویِ سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد

شرر را در میانِ گیسوانم دیده ای یا نه؟!

شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه

دلیلِ خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟!

هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد

ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟!

دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم

تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟!

بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت

به لب آمد ز هجرانِ تو جانم، دیده ای یا نه؟!

اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن

صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟!

دیگه نفسش بالا نمیومد یه وقت دیدن داره با اشاره رو لبایِ بابا دست میکشه دیدن اشک میریزه لب هارو دست میکشه آروم بغل کرد سرُ لبها رو گذاشت رو لب هایِ بریده بریده شدۀ بابا بابا از مدینه تا حالا منو بوسیدی؟ نه والله بابا من کارمُ تموم کردم دعاکن من پیش تو برگردم یه سوال دارم از خانم؟ خانم چرا میگه منو برگردون پیش خودت بابا؟ بابادیگه خیلی ناراحتِ عمه ام زینبم از وقتی که از ناقه افتادم دیگه نمیتونم راه برم عمه منو بغل میگرفت آروم میزاشت زمین دوباره بغل میکرد انقدر محبت کرده

از ضرب کعب نی بدنم درد می کند

از مشت استخوانِ سرم درد می کند

اوباش ناز کردنشان جورِ دیگر است

دارد هنوز مویِ سرم درد می کند

در ویرانه ، مهمان دارم

امشب ماهِ تابان دارم

میگردم دورِ تو تا جان دارم

کنج خرابم با سرت آمدی

برای بردن دخترت آمدی

یا ابتا حسین

ای از آبِ دریا محروم

بینِ روضه میگم آروم

صل الله علیک یا مظلوم

کنج خرابم با سرت آمدی

برای بردن دخترت آمدی

یا ابتا حسین

سیلی خوردم با بی رحمی

هستم زخمی هستی زخمی

درد مرا تنها تو می فهمی

مثل تو پهلویم مثل تو ابرویم

مثل عبای تو رفته النگویم

یا ابتا حسین

جا ماندم از عمه آن شب

جانم آمد بابا بر لب

زجر آمد دنبالم جای زینب

رقیه تاکنون چکمه نخورده بود

عمه اگر نبود رقیه مرده بود

یا ابتا حسین

 


آئین مستان

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَعَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِوَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

رخصت بده دو طفل خودم را فدا کنم

این فیضِ روسپید شدن را ز من مگیر

هم دختر شهیدم و هم خواهر شهید

این مادرِ شهید شدن را ز من مگیر

باید عزیز را به فدای عزیز کرد

در خیمه غیرِ این دو ، عزیزی نداشتم

غیر از دو طفل خود که به قربانِ تو کنم

در خیمه ام برای تو چیزی نداشتم

بیهوده می زنند همه لافِ عاشقی

کس نیست عاشق تو به مانند زینبت

ای هست و نیستم به فدای تو یا حسین

ناقابل است جان دو فرزند زینبت

خوشبخت خواهری که تو باشی برادرش

تا سایۀ تو هست ، دگر غم نمی خورَد

فرزند اگر چه که همه دنیای مادر است

دنیای بی تو هیچ به دردم نمی خورَد

از هر چهار سو به تو شمشیر می زنند

باید برای خود سپری دست و پا کنی

از خیمه ام دو تا سپر آورده ام حسین

باید که هر دو تا پسرم را فدا کنی

سخت است دست و پا زدنِ بچه های من

اما فدای طفل رباب و سکینه ات

سخت آن بُوَد که داخل گودال بنگرم

خنجر به دست ، شمر نشسته به سینه ات

 

 


آئین مستان

آه ای زمین کربلا  با ما مدارا کن

آوارگی تا کوفه و تا شام نزدیکه

ای خار و سنگای بیابون مهربون باشید

پاهای دخترهام کوچیکه

ای ‌شعله میشه موی طفلی رو نسوزونی؟

وقتی که فردا تشنگی تاب از حرم میبُرد

ای حرمله وقتی گلوی اصغرو دیدی

ای کاشکی تیرت به من میخورد

آقا به شما که سه شعبه زدند! آخه روایت میگه مثل فردایی، فَأَتَاهُ سَهْمٌ مُحَدَّدٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ یک تیر سه شعبه ای زدند؛ مسموم!! فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ الشریف.به خواهرش چی گفت امشب؟! زینبم!

فردا که سرها رفت به نیزه؛ زینب! علمدار حرم باش

دنیا شکسته بیعتش رو؛ اما تو با من هم قسم باش

آه از غروبی که سرم رو نیزه‌ها میره

چشمم به سوی خیمه ها و قلب من پر آه

وقتی بسوزه معجرا توو شعله‌ی غارت

از چشم این مردم معاذ الله

غارت کنید هرچی که میخواهید از جسمم

این: پیرهن این‌‌ هم: عمامه این: عبای من

اما مبادا چشمتون به خیمه ها باشه

خیلی میترسن بچه‌های من

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

مکن ای صبح طلوع

عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است

مکن ای صبح طلوع

بعضی ها آمدند ، یکی گفت من عیال دارم، یکی گفت من دِین دارم اجازه بده من برم!! آقا هم به همه فرمود برید فقط انقدر دور بشید که صدای غریبیِ منو نشنوید! اصحاب باوفاش موندن باهاش

طبری نوشته آقایِ ما اصحاب رو جمع کرد، زن و بچه ش هم بودند. شروع کرد با اصحاب حرف زدن ، شب فرا رسیده از این فرصت استفاده کنید ، برید به شهرهاتون جا خوردند اصحاب امام حسین! (نکنه آقا داره مارو بیرون میکنه؟!!) بعد فرمود هر کدام از شما دست یکی از زن و بچه ی منو بگیره بره، اینا فقط منو میخوان! اگر سرِمن بالای نیزه بره با کسی کاری ندارند، شما برید!! چه حالی به اینها دست داد برادرهاش بلند شدند، پسرهاش، بچه های عبدالله بن جعفر، اصحابش دونه دونه صحبت کردند اولین کسی که بلند شد یه جمله گفت: ما برا چی تنهات بذاریم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمونیم؟!! خدا اون روز رو نیاره!! کی گفت این حرف رو؟ عباسش گفت .

اصحابش دونه دونه حرف زدند، خودش به بنی عقیل فرمود: شماها برید، مسلم شهید شده، کافیه برای شما اینها گفتند یا اباعبدالله! فَمَا یَقُولُ اَلنَّاس! مردم چی میگن؟ میگن إِنَّا تَرَكْنَا شَیْخَنَا وَ سَیِّدَنَا ما آقای خودمون رو تنها گذاشتیم؟ فقبح الله العیش بعدك زشت باد زندگی بعد از تو، خدا اون روز رو نیاره. مسلم بن اوسجه بلند شد ، سعید بن عبدالله بلند شد ، همه شون شروع کردند حرف زدن، به زینب دلداری دادند گفتند زینب ما نمیریم. همه شون هم میگفتند والله لا نفارقک ما از تو جدا نمیشیم.

حسین جان ما با گلوهامون ، با پیشونی هامون، با دست هامون از تو دفاع میکنیم، بعضی هاشون گفتند اگر اسلحه نداشته باشیم سنگ میندازیم سمت اینها

 


آئین مستان

اَللّهُمَ صَلِّ عَلی علی بن مُوسَی الِّرِضا المَرُتَضی اَلاِمامِ التَّقیِّ النَّقیِّ وَ حُجَتِكَ عَلی مَن فَوقَ الاَرضِ و َمَن تَحت الثَّری اَلصِدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً كَثیرَةً تآمَّةً زاكِیَةً مُتَواصِلَةً مِتَواتِرَةً مُتَرادِفَة كَاَفضَلِ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اولیائِك

شبِ هشتمِ از حرم امام رضا بریم کربلا! ما روضه خوانها، کربلا روضۀ علی اکبر نمیخونیم! آقا جونم؛ امشب روضۀ پسر و پدرُ امام رضا بخونه . مثلِ لحظاتِ آخر خودش

زبان به روضه چرا وا کنم؟ همین کافیست

مباد شاهد جان دادنِ پسر ، پدری

یا ابالحسن یا رضا .

ذکر یا رضا دارم به دلِ پریشونم

شبایی که دلتنگم زائرِ خراسونم

صحنِ با صفایِ رضا سقاخونۀ کربلاست

دلِ همۀ عاشقا کبوترِ گنبد طلاست

یا ابا الحسن یا رضا .

دل می بره از عالم مسجدِ گوهرشادش

آسمونِ حاجت هاست پنجره فولادش

یاد اون شهیدا بخیر که زائر مشهد شدن

لحظه ی شهادت همه مسافر مشهد شدن

یا ابا الحسن یا رضا .

بریم درِ خونه ی علی اکبر،  یکی از شهدا مارو ببره درِ خونه ی جوانِ امام حسین مدافع حرمِ شهید میلاد مصطفوی، رفقاش میگن تو عملیات داشتیم میرفتیم، یه وقت تیر به گلویش زدند همونجا افتاد ، به شهادت رسید.

 

اوضاع خوبی نداشتیم،گفتیم نمیتونیم برگردونیمش عقب! اما تلاش کردیم جنازه رو یه گوشه ای بگذاریم دستِ کسی بهش نیافته، داعشی ها به این بدن آسیبِ بیشتر نزنند! یه مدتی گذشت، به خوابِ یکی از رفیق هاش آمد، گفت: مادرم که از دنیا رفته، مهمانِ خودمه ولی بابام خیلی بی تابی میکنه! آخه داغِ جوان خیلی سخته

آدرس داد گفت فلان جا هنوز پیکر من مونده برید بیارید، تحویل بابام بدید ، بابام دیگه پیر شد! میگه رفقاش آمدند اونجوری که خودش راهنمایی کرده بود بدنُ برداشتند، اما وقتی می خواستند به باباش بدن خیلی احترام کردن ، بدنُ معطر کردند، گل بارون کردند، با ادب آوردند تحویل دادند. وقتی بدن رو دادند، همه رفیق هاش گریه می کردند "میگن کربلا هم یک جوانی بوده که هم موقع رفتنش همه گریه کردند ، هم موقع برگشتنش "

وقتی میخواست بره میدان ، غیر از امام حسین که چشمهاش پر از اشک شد، دختر بچه های کوچک از خیمه بیرون آمدند دخترها دورش حلقه زدند، گریه می کردند ، هی می گفتند علی ما غریبیم ما بی کسیم علی به غربت ما رحم کن! داداش علی، گواشواره مو ببین، بابام برام خریده داداش علی، ببین با معجر چه زیبا شدم مثل دُر در صدف شدم ، علی خلخالِ پامو ببین به من رحم کن علی

میشه یکم پیشم بمونی علی

خوب تو رو نگاه کنم بعد برو

گفت چند قدم پیشم راه برو وقتی اجازه خواست معطل نکرد سریع اجازه داد ، فقط گفت چند دقیقه راه برو ببینمت

میشه یکم پیشم بمونی علی

خوب تو رو نگاه کنم بعد برو

خودت بگو چطور میتونم آخه

بسپارم به این جماعت تو رو

اینا میخوان جوونم ، که اِرباً اِربا بشه

چطور دلت میاد که قدّ حسین تا بشه

خیره میشم به خیمه

رفتنت رو نمیخام ببینم

زود بیا که همینجا

چشم به راهِ قدمهات میشینم

آه ، یا رآدَّ یُوسُف ، پسرم برگردد
یا رآدَّ یُوسُفَ عَلى یَعْقُوب، ای خدایی که یوسف رو به یعقوب برگردوندی

آه ، یا رآدَّ یُوسُف ، پسرم برگردد

باز دلشوره ای افتاده به جانم، چه کنم؟

چرا دلشوره افتاد به جانِ مبارکت؟ مگه چی شد؟!

یک نفر آمد جلو علی ، ملعون چنان ضربه ای به سرِ علی زد علی بیهوش شد علی جونم!

زخم هایت یک طرف زخم سرِ تو یک طرف

بغض نامت لشکری را ابن ملجم کرده است

تا الان فکر میکردم اینکه میگه علی بیهوش شد، همونجا گردن اسبُ گرفت، رویِ سرو گردن اسب افتاد اما بعضی ها میگن رو زمین افتاد! وقتی میخواست زمین بیفته، دست بُرد دورِ گردن اسب، بدنش رویِ زمین افتاد! گرگ ها شیر شدند، صدا زدند بیایید این هم علیِ

صف کشیدند، گفتند بیاید آخه اسب راهُ اشتباه رفت دو طرف کوچه باز کردند، اسب اشتباه رفت، رفت تو دلِ کینه توزای قدیمی نزدیکتر شد ، دقیق تر زدند، عمیق تر زدند

اینها برای هر چه علی نقشه داشتند

نامت اسیر بغض هزاران نفر شده

بارِ دیگر زنده میشد روضه های کوچه ها آخه تو مدینه هم کوچه باز کردند، زهرا چه می کرد؟!

دنبال حیدر می دوید

از سینه اش خون می چکید

سوی میدان چنان علی رفتی

 

مثل علی رفتی میدان، دویست نفر را به درک واصل کرد علی، جنگ نمایانی کرد، علی می جنگید، آقای جوانانِ بهشت از نفش افتاد، آقای جوانانِ حرم رفت به میدان علی می جنگید

سوی میدان چنان علی رفتی

لیک برگشتنت چو زهرا شد

امسال چقدر مارو مدینه بردی مادر! چهل تا مرد جنگی ایستادند

در وسط کوچه تو را می زدند

کاش به جای تو مرا میزدند

شمشیرها بالا و پایین می آمد یه صدایی می اومد

میشندم یک نفر فریاد زد در همهمه

میزنم ضربه به پهلویش زِ بغض فاطمه

از دلِ میدان صدا آمد : یا اَبَا علیكنّ منّی السّلام بابا خداحافظ

اینجا شاید ، شاید عباس ، رقیه ، زینب ، قاسم گفتند بابا ، عمو ، برادر! صدایِ اکبر میاد صدایِ خداحافظی ش میاد، ناله میزنه زبان حال امام حسین چی بود؟!

نگید بهم ، ناله ی اکبر میاد

اکبرم رفته که برگرده زود

فَجاءَ الحُسَین اینجا دیگه امام حسین آمد، چجوری آمد نمیدونم!!چندبار زمین خورد؟! با سرِ زانو اومد اومد بالای سر جوانش هی نگاه میکرد

جوونِ من وقتی که میرفت آخه

اینقدر ، موهاش پریشون نبود

بلند شو پهلوونم

آخرین باری که میگفت بلند شو میدونی مال کی بود؟! کنار علقمه هی میگفت ، برادر بلند شو!! یه بار دیگه یه عده دیگه میگفتن بلند شو این آقا هر کاری کرد به نیزه ای تکیه داد، دوباره به صورت به زمین افتاد هی دختراش می گفتند بلند شو دیگه بلند شو بابا بلند شو!!

بلند شو پهلوونم بلند شو رویِ پاهات

ببین بِهِم میخندن فدایِ قد و بالات

یادته که میگفتم‌

درد پهلو چه م کرد

من بمیرم پاهاتو

میکشی هی روی خاکا از درد ، واویلا

بالای سرِ علی دو سه تا جمله گفت: قَتَلَ اللّهُ قَوماً قَتَلوک یا بُنَیَّ باهات چه کار کردند؟! شروع کرد های های گریه کردن

پدر کنارِ تنِ او شبیه ابر گریست

کشید آه و نگاهی به إرباً إربا کرد

یادته گفتم جنازه شهید مصطفوی رو جلو پدرش احترام کردند ، همه گریه می کردند؛ اما اینجا احترامی نگذاشتند به اشکاش خندیدند هی سعی کرد بدونُ جمع کنه

دلم خواهد در آغوشت بگیرم لیک میترسم

که تا دستم رسد بر پیکرت پاشیده تر گردی

اینجا صدا زد : علی ، علَی الدُنیا ، بعدكَ العفا بعد از تو دنیا دیگه صفایی نداره، خاک بر سر دنیا پدر کمرش خمید لذا برگشت سمت خیمه ها یا فِتیَةَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ .

جوانانِ بنی هاشم بیایید

علی را بر درِ خیمه رسانید

حسین جانم حسین جان

 


آئین مستان

می شود روشنیِ خیمه بمانی تا صبح

مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح

می شود رحم کنی حرفِ جدایی نزنی

تا پِیِ چاره مرا سر نَدوانی تا صبح

منتت دارمُ میخواهم اگر راهی هست

محضِ این خاطرِ آشفته بمانی تا صبح

چه به روز تو بیارند خدا می داند

زنده نگذاردم این دل نگرانی تا صبح

روبرویِ تو اگر گریه امانم بدهد

برندارم نگه از رویِ تو آنی تا صبح

دهنِ خشک و لبِ پرترکت نگذارد

دل رنجور مرا تاب و توانی تا صبح

بغض پاپیچِ گلویم شده و می ترسم

کار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح

بنشین سیر نگاهت کنم ای یوسفِ عشق

لحظه ها می رود و نیستم و نیست.

می شود فاتحۀ پوشیه و روسریِ

خواهر خون جگر از پیش بخوانی

چشم بارانیتان می دهد امشب خبرم

از بلایی که قرار است بیاید به سرم

وای بر حالِ دلِ خواهر تو فردا عصر

می خورد چنگ به بال و پر تو فردا عصر

آسمان را زِعطش دود فقط خواهی دید

رمقی نیست به چشم ترِ تو فردا عصر

سر شش ماهۀ تو می شود آویز به پوست

ارباً ارباست علی اکبر تو فردا عصر

می برد لشکری از نیزه حوالیِ حرم

تکه تکه تن آب آورِ تو فردا عصر

تک و تنها وسط دشت و بیابان چه کنم

دامنش سوخت اگر دختر تو فردا عصر

چنگِ یک مشت سنان در طمعِ گیسویت

می زند پرسه به دور و بر تو فردا عصر

هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع کند

بیشتر چشم شود پیکر تو فردا عصر

چکمه ای سرخ میفتد به رویِ سینه تو

خنجری کُند رویِ حنجر تو فردا عصر

سخت دعواست سر جایزۀ بیشتری

بین گودال برای سر تو فردا عصر

آخرین خواهشم این است دعا کن برسد

زودتر از نفسِ آخر تو فردا عصر

دعایِ زینب مستجاب شد زودتر رسید قبل ازینی که نانجیب بخواد رویِ سینۀ داداش بشینه اما از داخل گودال ابی عبدالله فرمود برو زینبم ."روضه هارو جلوتر نیارم"

 امشب اومد یه سری به خیمه عباس بزنه ، جلو در خیمه ها قمر بنی هاشم ایستاده مانند شیر داره پاسبانی میده یه وقت دید از دور یه سیاهی داره نزدیک میشه ، عباس فرمود هر کجا هستی بایست؛ جلو تر نیا. به خیمه های حسینم نزدیک تر نشو ، یه وقت دید صدای آشناست ، فرمود داداش من زینبم چند لحظه اجازه میدی باهات کار دارم عباس مثل یه غلام مقابل این خواهر و برادربوده.

 محضرش رو خاک افتاد ، سیدتی و مولاتی امر کن" یه امشبُ میتونید راحت بخوابید ، چرا از خیمه ها بیرون اومدید؟ فرمود عباسم! اومدم یه خاطره ای رو برات زنده کنم ، شب بیست و یکم ماه رمضان یادته؟ عباس که می دونه زینب چی می خواد بگه. بله عزیزدلم یادمه . یادته بابام فرمود به جز بچه هایِ فاطمه کسی تو این اتاق نباشه تو این حجره همه برن بیرون توام سرتو انداختی پایین همچین که اومدی از حجره بری بیرون ، بابام صدا زد عباسم تو وایسا قربونت برم همه حرفام با توِ امشب. یادمه عزیزدلم. یادته اون شب دست حسین رو تو دست تو گذاشت؟ فرمود عباسم کربلا نیستم حسینم رو یاری کنم. عوضِ من همه جا باید حامیِ حسینم باشی. گفت همه رو یادمه بی بی جان. چرا داری این حرفارو می زنی؟ فرمود عباس شنیدم امروز برات امان نامه آوردن

 صدا زد خانم صبر کن فردا من به اینا جنگیدنُ مشق می کنم. اینا فقط می خواستن منو خجالت زدۀ تو کنن اگه هزار بار بمیرم دست از حسینم نمی کشم امشب بگو به آقا برای تو که کار نداره. زهیر عثمانی مذهب بود همه جا از تو فرار کرد. هر جا خیمۀ تو زده می شد می گفت خیمۀ منو یه جا دیگه بزنید من چشمم به چشم حسین نیفته. تو اونو آوردی تو آغوش خودت قرار دادی ، آقا ما بدیم می دونیم اما یه عمرِ گریه کنِ تواییم آقاجان اگه تو بخوای میشه این بدم خوبش کن همه جا فراری بود ، تو یه منزل خیمه هاشون نزدیک هم بود پیک ابی عبدالله اومد زهیر ، آقا منو دنبال تو فرستاده؛ میگن لقمه نزدیکِ دهانش بود همینجور موند ، همسرش گفت پاشو خجالت بکش پسر فاطمه دنبال توِ میگن رفت تو خیمۀ حسین حسین چی گفت هیشکی نمی دونه اما وقتی که برگشت گفت خانم منم کربلایی شدم منم دارم با این قافله میرم همین زهیر امشب رجزخوندنش از همه قشنگ تر بود وقتی ابی عبدالله فرمود من چراغارو خاموش می کنم هر کی می خواد بره ، دست زن و بچه تونو بگیرید اینا با من کار دارن ، فقط میخوان منو بکشن. اولین کسی که تو اصحاب بلند شد زهیر بود گفت آقا اگر هزار بار مارو بکشن در راهِ تو ، هزار بار بدنمونُ آتیش بزنن، خاکسترمونُ به باد بدن ، باز میام دور تو میگردم

 


آئین مستان

دستی نداری تا بگیرم، از زمین پاشی

میشه دوباره باز علمدار حرم باشی؟

این بچه ها دیگه نمیخوان آب؛ تو رو میخوان

میشه براشون باز سقاشی؟

وقتی خجالت میکشی شرمنده تر میشم

سقا بدونِ دست هم سقاست باورکن

توو چشم عباسم نبینم اشک غم باشه

بی تو حسین تنهاست باور کن

دریا توو دستاته برادر

ممنون دستاتم علمدار

چشمات پر از خون شد عزیزم

دلتنگ چشماتم علمدار

دستم رو به پهلو میگیرم راه که میرم

اونچه نباید عاقبت دیدی سرم اومد

تا که نشستم پیش تو انگار حس کردم

یک لحظه بوی مادرم اومد

دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟

مادرُ دیدی؟ مادر اومد علقمه؟ علقمه بوی گل یاس میاد؟ صدای مادرِ عباس میاد؟ مادرمو دیدی؟

دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟

دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره؟

دیدی چقد سخته ببینی مادرت هربار

دستش رو به پهلوش میگیره؟

یازهرا

دریا توو دستاتِ برادر

ممنون دستاتم علمدار

چشمات پر از خون شد عزیزم

دلتنگ چشماتم علمدار

نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی

تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی

وفاداری و شیدایی علمداری و سقایی

ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی

تمام کودکان معراج را توصیف میکردند

مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی

همه میگن رشید بودی بلند بالا بودی بچه ها یادشون می افتاد روی دوش عمو سوار می شدند تصور بچه ها میدونید که همین بود ، تا آخر هم همین بود ، عمویِ ما بلند بود چقدر خوب شد بچه ها هیچوقت کنار علقمه نیومدند .

چنان رفتی که حتی سایه ات از رفتنت جا ماند

رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی

فرار از تو فراری می شود در عرصه ی میدان

چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی

بدون دست می آیی و از دستت گریزانند

پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قِبراقی

به سوی خیمه ها یا ” عُدَّتی فی شِدَّتی ” برگرد

که تو بی مشک سقایی که تو بی دست رزاقی

تو مظهر رزاقیّت خدایی تو جلوه ای از رزاقیّت خدایِ متعالی دیگه به سمت خیمه ها یا عُدَّتی فی شِدَّتی برگرد! بچه ها منتظرتند دخترها نگرانت اند سکینه مضطربه آب نمیخوایم برگرد برگرد عمو که تو بی مشک سقایی

شنیدم بغضِ بی گریه به آتش می کشد جان را

بماند باقی روضه درون سینه ام باقی

شب تاسوعا رسید، دهه ی اول تموم شد، دیگه کی زنده هست سال بعد برات گریه کنه؟! یادش بخیر قبل از محرم چی میگفتیم؟

این اشکِ پا گرفته فقط دست گرمی است

ما گریه را برای محرم گذاشتیم

دهه اول داره تموم میشه ولی چقدر خوبه! که ما هنوز یک امید داریم

کنار قدم هایِ جابر،سویِ نینوا رهسپاریم

ستون هایِ این جاده را ما به شوق حرم می شماریم

شبیه رباب و سکینه برای شما بی قراریم

از این سختی و دوری راه به شوق تو باکی نداریم

فداییِ زینب ، پر از شور و عشقیم

اگر که خدا خواست ، به زودی دمشقیم

لبیک یابن الحیدر ،  یابن الحیدر .

همه ی اصحاب رفتن ، دوتا برادر تو خیمه ها موندن ؛ تو تشییع همه ی شهدا کنارِ برادر بود حالا دیگه حسین تنها شده، نه قاسمی، نه علی اکبری، نه اصحاب باوفایی!! یه علی اصغر مونده براش، یه عبدالله مونده ، زین العابدین هم که به امر خدا بیمارِ روز عاشورا .

مرحوم مجلسی روایت کرده در بحارالانوار ، ان العباس لما رأى وحدته وقتی دید برادر تنها شده چی بهت گذشت؟ یادت کجا افتادی ای علمدار!؟ تو این خانواده روضه ی تنهایی مرسوم بوده شنیدی هر وقت روضه ی عباس میخونی مدینه باید بری؛ بخاری مهم ترین کتاب اهل سنته یه جمله داره: و کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَة تا زهرا زنده بود علی بین مردم یه آبرویی داشت!  فَلَما تُوُفیتْ وقتی زهرا از دنیا رفت ، علی تنها شد

وقتی دید برادر تنها شده، اومد محضر برادر  یا أخی هَل مِن رُخصة؟ اجازه میدی برم جوونمُ فدات کنم؟ اولین جواب امام حسین چی بود؟! فبكى الحسین بكاء شدیدا شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن، چی به این دوتا برادر گذشت؟ شروع کرد گریه کردن، عباس اجازه ی میدان گرفته بود، میخواست بره میدان بجنگه

عباسم، برو برا بچه ها آب بیار فقال الحسین: فَطلُب لِهؤلاءِ الأطفال قَلیلاً مِنَ الماء عباسم برو برا بچه ها آب بیار رسم روزگارُ ببین یه عمری خودشُ آماده کرده بود، یه عمری رزم یاد گرفته بود بابای مهربونش وصیت کرده بود، عباسم نکنه باشی و حسین تنها بمونه حالا که میخواست بره میدون، بازهم حسرت به دلش موند امتحان خدا رو به جان خرید؛ یه موقعی شنید : فَسَمَعَ الأطفال یُنادونَ العَطَش العَطَش صدای الطعشِ بچه ها بلند بود فركب فرسه ، سوار بر مرکب شد، و أخذ رمحه و القربة نیزه برداشت، مشک برداشت، وَقَصَد نَحو الفُرات رفت به سمت نحر آب دشمن چه میکرد؟! فأحاطَ به أربعة آلاف مِمَن كانوا مُوكِلینَ بِالفرات چهار هزار نفر موکلین فرات عباس رو احاطه کردند، بعید مبدونم تاحالا اینجا رو دقت کرده باشی، و رموه بالنبال چهار هزار نفر قبل از اینکه به نحر آب برسه شروع کردند یک نقطه رو زدن، همه با تیر میزدنش، بدنش رو سوراخ سوراخ کردند تیر بارونش کردند فَكَشفهم همه رو کنار زد   و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا با همان بدن خونی هشتاد کافر رو به جهنم فرستاد وارد آب شد، بدن زخمی آدمِ زخمی جنگ آور هم که باشه تشنه تره

یه نگاه به آب کرد، دست ها رو پر کرد، وَ ذَكَر عَطش الحُسین یاد تشنگی برادر افتاد، آب نخورد و ملأ القربة مشک رو پر از آب کرد؛ چقدر تیر به بدنش زدند ولی خوشحاله!! وَ حَملها على كِتفه الأیمن  مشک روی دوش راستش انداخت وَتَوجه نَحوَ الخِیمة راهِ خیمه هارو در پیش گرفت

 امام زمان منو ببخش، آمدند راه رو بستند

فقطعوا علیه‏ الطَریق و أَحاطوا به مِن كل جانب نزدیک به همین تعبیر برای برادرش هم هست، و أحاطوا به دورش رو گرفتن ، فاصله ها نزدیک تر شد، ریختند دور و برش، فَحارَبَهم شروع کرد جنگیدن ، جونی در بدن نداشت اما قول که داده بود!! انقدر بهش تیر و نیزه زدند عباس ضعیف شد اما می تاخت، دشمن رو کنار میزد، فجاءه سَهم فأصاب القربة . یک وقت یه تیری آمد به مشک اصابت کرد   و أریق ماؤها

آب ریخت آبرو ریخت

امان که مشک تهی آبروی من را ریخت

 من از خجالتِ لبهای تشنه آب شدم

آقا، آقا تو شرمنده نباش، "درمانده آب بود که بر خاک مانده بود/ سقا که از وظیفه ی خود دست برنداشت."

بمیرم برات، مادر برات بمیره، وقتی آب روی زمین ریخت عباس چه کرد؟! فوقف العباس متحیرا سر جاش ایستاد، با یه حالت سرگردونی ایستاد، بیچاره شدم، شرمنده شدم، آبروم جلو رباب رفت!! ای وای علی اصغر، صدای شما بچه ها هنوز تو گوش عباسه

ای عمو آب چه شد ، دُر نایاب چه شد

آب آب تشنگان زد آتشم، خجلت از سقاییِ خود میکشم

کاش از اول نام من سقا نبود، یا در این دشتِ بلا دریا نبود

اسب رو نگه داشت، نمیدونست چه کنه!! اما دشمنش میدونست، هدفِ ایستاده زدنش راحتتره، دقیق تره، مثل برادرش

 ثم جاءه سهم آخر  یک تیر دیگه آمد، یه خصوصیت هایی داشت؛  فأصاب صدره   تیر به سینه ی مبارکش اصابت کرد، فانقلب عن فرسه روی زمین افتاد، ای وای، بدون دست کسی که تنش پر از تیر است/ خدا کند زبلندی فقط زمین نخورد این تیر آخر خیلی اذیتش کرد، بدجوری زمین زدش، چرا؟ به سینه داشت تیری و زِ اسبش تا زمین افتاد دوباره تیر با شدت به قلب او فرو می رفت

میدونید دست راست و چپش رو زدند، اما این همه ی ماجرا نبود، وقتی روی زمین افتاد  و صاح إلى أخیه الحسین أدركنی، به دادم برس!

حسین آمد، فلما أتاه رآه صریعا  وقتی آمد برادر رو افتاده دید، چه منظره ای دید حسین بن علی؟! وقتی برادر روبا اون حالت دید شروع کرد گریه کردن فقتلوه کذلک بین الفرات و السرادق، عباس رو بین فرات و خیمه ها کشتن، اما این همه ماجرا نبود!!  و قطعوا یدیه و رجلیه حنقا علیه، از روی بغض و کینه دورش جمع شدند؛ ببین! وقتی عباس روی زمین افتاده، وقتی کشتنش، وقتی عباس جان داده، میگه و قطعوا یدیه و رجلیه؛ اگر من اشتباه میفهمم به من بگو یعنی چی؟!! یعنی این قطع کردن دست ها فرق میکنه، یعنی یکبار تو حرکت دست هاشو قطع کردند وقتی روی زمین افتاد دیگه دستِ جنگیدن نداشت! یعنی تا حسین برسه کفتارها اومدند جمع شدند دور بدنش؛ احتمالا اول غارتش کردند، زره رو یکی برداشت، کلاه خودِ شکسته رو یکی برداشت، یکی بیرق رو برد، یکی نیزه رو برد، یکی پیراهنش رو برد، ش کردند، نشستند بالای سرش شروع کردند به دریدن تنش؛ سر فرصت، بدون عجله، بدون جنگ! یک عده دست هاشو دوباره بریدند، قطعه قطعه کردند یک عده گفتند این چه پاهای رشیدی داره!! رفتند سراغ پاهاش!! آقا بریدند، قطعه قطعه کردند وقتی حسین این منظره رو دید؛ الآنَ  اِنْكَسَرَ ظَهْرِی دیگه کمرمو شکست

 


آئین مستان

امشب داداش ، الهی خراب شه سرم آسمون

امشب داداش ، اگه میشه بیشتر با زینب بمون

امشب داداش ، برام انقد از فردا روضه نخون

یه کم بشین کنارم ، دیگه طاقت ندارم

فردا باید چجوری ، سر رو جسمت بذارم

انقدر از من نگیر هی ، سراغِ پیرهنت رو

میخوام تا صبح ببوسم ، رگهایِ گردنت رو

جانم حسین حسین جان .

ان شاالله که ، دیگه امشبِ خیمه فردا نشه

ان شاالله که ، قد تو تویِ علقمه تا نشه

ان شاالله که ، تنِ اکبرت ارباً ارباً نشه

شیرخواره ت کاش که فردا ، از بی آبی نسوزه

تیر دشمن سرش رو ، روی سینه ت ندوزه

فردا باید ببینی ، خندۀ دشمنارو

من هم باید ببینم ، غارتِ معجرارو

جانم حسین حسین جان .

 

 


آئین مستان

آی بی ابر آسمان باغ پیمبر تشنه است

خیمه گاهِ سادۀ اولاد حیدر تشنه است

 غریب حسین! تشنه حسین ! مظلوم حسین !

امشب چی بگیم؟!

امشب حرم آل علی آب ندارد

علی خواب ندارد

از سوز عطش قلب حرم تاب ندارد

علی خواب ندارد

آبشُ از شرم و بر سر خاک کن آه ای فرات!

هستی و ذُریۀ ساقی کوثر تشنه است

خوب میجنگد ولی چشمش سیاهی می رود

خوب میجنگد ولی پیداست «اکبر» تشنه است

برگشت پیش پدر، صدا زد : یَا أَبَت الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِید أَجْهَدَنِی بابا تشنگی منو کُشت! آقا یک نگاهی کرد، پسرم از کجا برات آب بیاورم؟! شبِ بستنِ آبِ

بودند دیو و دد ، همه سیراب و میمکید

خاتم زِ قحطِ آب سلیمانِ کربلا !

مظلوم حسین غریب حسین تشنه حسین عریان حسین بی سر حسین

می وزد در دشت گاهی هم صدای هِق هِقی

کُنج خیمه مادری با دیده ی تر تشنه است

مادرت شیر نداره، خیمه ها آب نداره، علی جونم! علی جونم! من این حرفُ نمیفهمم از قدیمی ها شنیدم ، میگن فقط مادرها میفهمن. وقتی شیر به سینۀ بی شیرِ مادر میاد ولی بچه نباشه یعنی چی؟! همش دنبال بچه ش میگرده، علی کجایی؟ آب آزاد شده، ما نمیفهمیم چی میگن!!

اگر گهواره ها پس داده بودند

دلش خوش بود با طفل خیالی

کجایی؟! مادر کجایی؟!

آخرِ مجلس شبی دیدم تمام روضه ها

پای این یک روضه می گریند: اصغر تشنه است

تو تشنه و من ، با حال خراب

عمو نیومده ، تو خیمه سراب

خبری از سقا نشد قلبمو آرامش بدم

یه ذره آب پیدا نشد شش ماهمُ آبش بدم

لالا لا لا 

یکم دیگه دووم بیار

یکم دیگه دندون رویِ جیگر بذار

مَشکُ یکی برده که برمیگرده زود

وقتی میرفت همش به فکر خیمه بود

نده با اشک زندگیمُ به باد

آب میرسه اگه خدا بخواد

عمو رسید کنارِ علقمه صدای تکبیرش میاد

 لالایی   عموش رفته آب بیاره

 

مادرش یه لحظه دیگه ناامید شد ، مطمئن شد عمو دیگه نمیاد، لحنش عوض شد

لالایی

الهی بارون بباره

تو تشنه و من ، با حال خراب

عمو نیومده ، تو خیمه سراب

خبری از سقا نشد قلبمو آرامش بدم

یه ذره آب پیدا نشد شش ماهمُ آبش بدم

مادر ، لالایی

گلم ، لالایی

عمرم ، لالایی

قاتلِ پدرت ، عطشِ گلوته

ماهُ میبینی؟ شبیه عموته

عمو به ما قول داده که آخر میاد با دست پُر

تا عموتو داری بخواب آروم دیگه غصه نخور

مادر ، لالایی

گلم ، لالایی

عمرم ، لالایی

سبط ابن جوزی نوشته در تذکرة الخواص :‌ فَالتَفَتَ الحُسَینُ ، یه وقت برگشت سمت خیمه هاش فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبكی عَطَشاً، دید بچه ش داره از تشنگی گریه می کنه فأخذه على یده ، بچه رو روی دست بلند کرد صدا زد :  یا قَومِ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ اگر به من رحم نمی کنید به این بچه رحم کنید! ولی اینها رحم نمی کنند

بمیرم برای شرمندگیت آقا! کربلا یه نفر شرمنده نشد!! اون یک نفر رو قربونش برم وقتی تیر به مشکش زدند ، شرم و حیا تمام وجودِ مبارکش را در برگرفت آخه راوی میگه فَوَقَفَ العَبّاسُ مُتَحَیِراً وقتی تیر به مشکش زدند همینجوری ایستاد ، نمی دونست چه کار کنه؟!

اما یک نفر دیگم کربلا شرمنده شد ، فَبَینَا هُوَ یُخَاطِبُهُم هنوز کلامش به آخر نرسیده بود یک وقت بچه شروع کرد به دست و پا زدن به علی نگاه کرد ، سیمای علی اصغر برای حسین بن علی بهشت برین بود ، فردوس بود یه دفعه دید علی داره دست و پا میزنه آیه تفسیر شد جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَار

شیوۀ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَار داشت

دید از باغِ بهشتش رود خون جاری شده

افتاده سرت ، رو دست پدر

قامتشُ ببین ، شکسته پدر

تازه میخواس واسه اینا از خنده های تو بگه

از آرزوهاش برای قدّ و بالای تو بگه

وقتی به بچه ش تیر زدند ، آقا شروع کرد های های گریه کردن اینجا به گلوی نازنینِ فرزندش سه شعبه زدند!! (فرق یک شعبه و سه شعبه را که می فهمی؟!) تیر معمولی همان نقطه رو میزنه ، اما تیر سه شعبه مثلِ شمشیر پاره می کنه این سه شعبه ها قدیمی ها میگن سه تا بود کربلا!! یکی سهم علی اصغر شد ، یه سه شعبه سهم عباس شد ، یه سه شعبه ای موند ، یک آقایی بود وسط قتلگاه  تنها شد ، زخمی شد ، بدن مبارکش مثل خارپشت پر از تیغ و نیزه و تیر بود

 پیراهنُ بالا زد ، خون پیشانی رو پاک کنه صلی الله علیک یا مظلوم یا حسین این سینه ی مبارک سفیدی ش نمایان شد یه تیری آمد ، مسموم بود ، آغشته به سم بود!! این تیر به سینۀ اباعبدالله اصابت کرد

 آه آه پسر فاطمه چه کرد؟ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ سر به آسمان بلند کرد ، انقدر محکم سه شعبه زده شده بود از راه نزدیک سه شعبه از پشت بیرون آمده بود پَرِ تیر در سینۀ مبارکش ، دست برد به کمر از پشت گرفت تیر رو بیرون کشید . مادرت ناله میزد!

  وقتی دست برد این تیر رو کشید ، مثل ناودان خون فواره کرد از رویِ اسب به زمین افتاد عرش خدا به زمین خورد

منو با خودت ، کجا میبری؟

داری چه دلی از ، خدا میبری؟

دیدی که با لبهای تشنه ، شد شهادت قسمتت

دیدی رسوند آخر تو رو این گریه‌ها به حاجتت

زینب چقدر شرمنده شد، ای وای!! بچه رو از دستِ رباب گرفت داد دستِ ابی عبدالله بدن خونیِ علی رو گرفت ، رباب، این هم پسرت !!

شعیب و صالح و یحیی تو را گریستند

چقدر گریه کنِ کهنه کار داری حسین

 


آئین مستان

لالایی میخونم بخوابی گلم

نمونده توی خیمه آبی گلم

داری توی چشمات یه دنیا سوال

عموم کو؟ ندارم جوابی گلم

رقیه که از خیمه بیرون میاد

نگاه میکنه کی عمو جون میاد

لالایی میخونم بخوابی شاید

تو خوابت ببینی که بارون میاد

بی وفا بارون هوا گرم کرب و بلا بارون

نگاه کن به این تشنه ها بارون

گلم میزنه دست و پا بارون

بی وفا بارون دارن میمیرن بچه ها بارون

تو رو جون سقا بیا بارون

میخوامت تو رو از خدا بارون

ای خدا میشه بارون بیاد

لالایی میخونم که بی طاقتم

چقدر تلخ امروز و این ساعتم

ت میدم هر لحظه گهوارتو

تعجب نکن این شده عادتم

لبات خشکه دارم میمیرم علی

همین تشنگیت کرده پیرم علی

به جون تو دق میکنم بعد تو

دیگه زیر سایه نمیرم علی

من فدات مادر چقدر غصه دار صدات مادر

میفهمم من از گریه هات مادر

به قربون زخم لبات مادر

من فدات مادر صدام میزنی با صدات مادر

دیگه وا نمیشه چشات مادر

الهی بمیرم برات مادر

ای خدا میشه بارون بیاد

لالایی میخونم با اشک چشام

 عزیزم بگو که میمونی برام

داری میری و غصۀ رفتنت

منو میکشونه تو میدون بیا

منو هم ببر من ندارم گله

بذار که ببینه منو حرمله

بسوز دلش واسۀ مادرت

که داغت علی قاتل این دله

اصغرم ای وای شدی نو گل پرپرم ای وای

چه خاکی بریزم سرم ای وای

شبیه بابات مضطرم ای وای

اصغرم ای وای قرار ما پشت حرم ای وای

که خاکت کنیم دلبرم ای وای

نمیشه غمت باورم ای وای

ای خدا میشه بارون بیاد

 


آئین مستان

لالایی میخونم بازم

لالایی غنچه ی نازم

لالایی امیدم شيرخوارم سربازم

امیدم بعد خدا به عموته

به عموته به عموته

تشنه ای بمیرم این رنگ و روته

رنگ و روته رنگ وروته

آروم بگیر نکن با گریت بیچاره م

آروم بگیر تو ای سردار شيرخوارم

آروم بگیر کفن پوش تو گهواره م

لالایی علی اصغر

لالایی امیدم شيرخوارم سربازم

لالا مادر بقربونت 

نذر بابا میشه جونت

سرافرازم کن با رزم تو ميدونت

عزیزم قنداقته کفن تو کفن تو کفن تو

کاش نره رو نیزه ها بدن تو بدن تو بدن تو

آروم بگیر تو با اشکات پیرم کردی

آروم بگیر برو اما نه با سردی

آروم بگیر میدونم بر نمی گردی
لالایی علی اصغر

لالایی امیدم شيرخوارم سربازم

رفتی مادر تو باخنده

ای جانم شیر رزمنده

من از تو، تو از من هر دومون شرمنده

رفتی بعد تو پر از شیره سينم شیره سينم شیره سينم

علمداریتو نشد که ببینم که ببینم که ببینم

آروم بخواب نکن فکر من رو؛ لالا

آروم بخواب تو آغوش گرم صحرا

آروم بخواب قنوت سرخ ثارالله

لالایی علی اصغر

لالایی امیدم شيرخوارم سربازم

 

 


آئین مستان

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

رحمت واسعه ی حَیِّ تعالاست حسین

سایه ی رحمت او بر سَرِ دنیاست حسین

ما همه عبد خدا ، اوست اباعبدالله

ما عبیدیم ، همه سرور و مولاست حسین

زینت دوش نبی ، نور دو چشمان علی

ضربان دلِ صدیقه ی کبراست حسین

تا دم آخر خود فکر گنهکاران بود

ایهاالناس ببینید چه آقاست حسین

همه ی خواسته‌ اش بود که دستی گیرد

ورنه از دست کسی آب نمی‌ خواست حسین

چون پدر داغ پسر دید ، خودش می‌ میرد

کشتنش نیزه و شمشیر نمی‌ خواست حسین

نمانده شیر برای رباب عزیز دلم

تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد

برای تو جگر آب، آب عزیز دلم

هنوز راه نیفتاده ای مبارز من

مکن برای شهادت شتاب عزیز دلم

بگو برای سه شعبه میان این همه یل!

چرا گلوی تو شد انتخاب عزیز دلم

نگو که می شود آخر محاسن بابا

به خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلم

دعای آب نشد مستجاب حیف اما

دعای حرمله شد مستجاب عزیز دلم

برای دل من یه بار دیگه بخند

فقط روی نیزه علی چشاتو ببند

یادت باشه مادر به من نگفتی همین

یه وقت از رو نیزه با سنگ نیوفتی زمین

میگن تو علقمه سقا شهید شد

دیدی اُمیدِ دلِ ما نا امید شد

لالایی گُلِ  نازم

بیا دیدنم بازم

دوباره خودم واست

یه گهواره میسازم

ابی عبدالله خودشون صاحبِ آب بودن،مهریه مادرشون بود.

می دانم عاقبت کار امام عشق به تحقیر میکِشد

با آنکه دیر آمدم بالای قبر تو

دیدم پدر زحنجرِ تو تیر میکِشد

این جسم غرق خون تو، حالتِ پدر

آن ماجرای کوچه به تصویر میکِشد

بو برده دشمنت به گمانم تنت کجاست

بر روی خاک نیزه و شمشیر میکِشد

باور نمیکنم بدن توست روی نی

دشمن میام هلهله تکبیر میکِشد

چشمان باز و حنجره ی ریش ریشِ تو

حال دلِ رباب به تحریر میکِشد

تا نیزه در گلوی تو جای باز میکند

انگار از وجود من اِکسیر میکِشد

دیده ببند تا که نبینی عدوی من

ناموس خانواده به زنجیر میکِشد

مادرِ اصغر بیا، اصغر به میدان می رود

وای علی اصغرم،ای وای علی اصغرم

 


آئین مستان

نمی خوانم شبیه قبل آهم را نگه دارم

به تو رو میزنم تا تکیه گاهم را نگه دارم

نمی خواهم ببینم هیچ چیزی را به غیر از تو

برای دیدنت باید نگاهم را نگه دارم

یا صاحب امان یا صاحب امان به به ، هر چقدر که آقاتُ صدا میکنی حالت بهتر میشه

از این همه فراق ، دل کباب شد بیا دگر

زمانه بی تو بر سرم خراب شد بیا دگر

سکینۀ زمین و آسمان امام مهربان

زمانه سینه اش پُر از اضطراب شد بیا دگر

مرا زیاد در گناه دیدیُ دلت شکست

دلم شکستُ از خجالت آب شد بیا دگر

ای گل نرگس یوسفِ فاطمه

خجالت آور است گفته ام نمایِ شهرمان

چقدر بی حیا و بد حجاب شد بیا دگر

هوا بدون بودنت جهنم است بی گمان

نفس زدن برایِ ما عذاب شد بیا دگر

گل نرگس بیا بیا گل نرگس بیا بیا

هزار و یک طریق خواندمت نیامدی

به هر دری زدم دلم جواب شد نیامدی

هنوز میرسد نوا حسین زیر دست و پاست

میان خون محاسنش خضاب شد نیامدی

یکی از علما محضر اربابمان رسید (بعد از 40 شب که رعایت کرده بود) تا محضر ارباب رسید صحبت رو شروع کرد گفت آقاجان مردم خیلی گرفتارن پس کی شما می آیید؟‌ تا گفت مردم خیلی گرفتارن ، آقا جواب داد مگه علی اصغرِ ما نیست چرا به مردم نمیگید در خانۀ علی اصغر ما را بزنن امشب ما هم گرفتاریم ، اومدیم در خانه باب الحوائج رو بزنیم. همه امشب اومدن یه جور دیگه میخوان برا علی اصغر گریه کنن

آنقدر لب تشنه و معصوم بود

گریه هم می کرد نامفهوم بود

صورتی کوچک شبیه غنچه داشت

استخوانش نرم مثل موم بود

مادرش از تشنگی شیری نداشت

در میانِ خیمه ها مغموم بود

جان بقربانِ غریبیِ حسین

از دو قطره آب هم محروم بود

با سه شعبه طفلِ شش ماهه زدن

در میان کفرِ هم مذموم بود

بینِ دستش یک طرف جسم علی

یک طرف هم صورت و حلقوم بود

یه اشاره و رد شم و برم

گوش تا گوش علی پاشیده شد

لالایی بخواب ای عمرم

لالایی تن نازی کن

می باره از چشات بارون

با گونه هام بازی کن بازی کن

گریه میکنی ، بدنم میلرزه

ناله میزنی ، جگرم میسوزه

دست و پا نزن ، مادرت میمیره

رفتنی شدی پسرم چند روزه

لالایی لالا ای جونم .

امشب همه لالایی بخوننا

لالایی لالا مرده میدونم

رباب داره حرف میزنه پسرم ، پسرم علی اصغرم

آماده ای برا میدون

اگه که بند بیاد ناله ات

برا خودت یه پا مردی

بده برا تو این حالت ، این حالت

تشنه تِ ولی ، ندارم شیر مادر

تشنه لب برو ، پسرم تو میدون

گریه میکنم برا اینکه تازه

شش ماهت شده درآوردی دندون

لالایی لالا ای جونم .

پسرم نالۀ عمه بالا رفت

یهو دلم هواتو کرد

یه ذره فکرِ مادر باش

میون گهواره برگرد ، برگرد

پر زدی علی ، باشه تنها رفتی

مادرت ولی ، کناره گهواره ست

چی اومد سرت ، که دیدم انگشت

بابا رو گرفتی تو از درد تو دست

لالایی لالا ای جونم .

اما بزار برم جلوتر ، حرف خیلی دارم امشب ببخشید منو خیلی زود میرم سر اصل مطلب بعضی از روضه ها رو باید بی هوا آدم بخونه دو تاروایت داریم برا این بچه ، یه روایت میگه همچین که بی بی زینب این بچه رو داد دستِ اربابِ منو تو ؛ تا این بچه رو بغل گرفت ، اون نانجیب امان نداد حتی نذاشت حسین این صورت رو ببینه تا این بچه رو تو بغل گرفت یهو دید سر نداره فَذُبِحَ الطِّفلُ . یعنی سر از بدن جدا شده فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ . برم جلوتر؟

به دستانم غل و زنجیر دارم

گلایه زیر لب از تیغ دارم

چرا قهری مگر تقصیر دارم

بیا از نیزه پایین شیر دارم

دو دستم را به زیر آب بردم

حلالم کن نبودی آب خوردم

ای حسین جان

حلالم کن نبودی آب خوردم

یه حرفِ دیگه ام میزنم و رد میشم شما هم گریه کنید . بعضی از قضایا رو نمیشه به این راحتی ازش رد شد تا برات پیش نیاد نمی فهمی من چی میگم نمیگم من درک کردم میگه ابی عبدالله آن لحظه ای که بدن این شیرخواره رو زیر عبا پنهان کرده بود راوی میگه دیدم حسین مستاصل نمیدونه میخواد چکار کنه یه قدم میره سمت خیمه یه قدم برمیگرده هی زیر چشم به خیمه ها نگاه میکنه این بچه رو زیرِ عبا پنهان کرده از زیر عبا داره آروم آروم خون میریزه چه خبره؟ چی شده؟ چرا حسین اینجوری میکنه؟ هی برمیگرده اما یه مرتبه دیدن راهشُ عوض کرد پشت خیمه ها زمین نشست خنجرو درآورد یه قبر کوچولو شروع کرد کندن علی رو داخلِ قبر گذاشت تا اومد خاک رو این قنداقه بریزه یهو دید یکی داره پشت سرش میگه صبر کن بزار یه بار دیگه بچه مُ ببینم . بزار یه بار دیگه صورت ماهشُ ببینم

نمیدونم اینجا ابی عبدالله اجازه داده به رباب بچه رو ببینه یا نه ، اما دیر نگذشت یک مرتبه دیدن یه عده ای نیزه ها رو برداشتن پشت خیمه ها انگار دنبال چیزی دارن میگردن هی نیزه به زمین میزنن هی نیزه رو درمیارن دنبال چی دارن میگردن؟‌ یه مرتبه دیدن سر علی بالایِ نیزه . این سر و به نیزه ها بستن . هی مادرش به سینه اش میزنه . پسرم پسرم

چقدر نیزه بلند است نیفتی پایین

همه بگید حسین .

حسینُ ببینید ، پریشون و حیرون

داره با یه بچه میاد سمت میدون

کی میتونه سیراب کنه اصغرش رو

بچینه با ریشه گلِ پرپرش رو

کی میتونه طفلُ ، بگیره نشونی

بیا حرمله که تو راشُ میدونی

تو خوب میتونی این گلا رو بچینی

سفیدیِ زیر گلوشُ میبینی

بگذار ، آروم بخوابِ طفلُ

یه جرعه آب بده به طفلُ

سیراب کن با سه شعبه طفلُ

تیری که آوردم یکی از هموناست

که قبلاً باهاشون زمین خورده عباس

بده مزدِ من رو تیرم به هدف خورد

زدم بچه رو دیدم که باباش مُرد .

تیری که بهش خورد ، گلوشُ دریده

حالا بچه رو دستِ باباش خوابیده

حسین و دیدم که پریشون و حیرون

میرفت سمتِ خیمه میومد تو میدون

تیرم ، قلبِ حسین و چاک کرد

با دست ، خون گلوشُ پاک کرد

پشت خیمه گُلِش رو خاک کرد

حسین

 

 

 


آئین مستان

عمو در عشقت شدم حل تا

معمّای عشق و حل کردم

منو وقتی که بغل کردی

 بهشتو انگار بغل کردم

بهت قول دادم که پات باشم

به قولم آیا عمل کردم؟

زره اندازه‌م نبود اما

 باز خداروشکر که کفن دارم

خداروشکر که نشونت دادم

 تو جسمم روح حسن دارم

گفتی به عمه ببین قاسمو

شبیه حسن بسته عمامه‌شو

عمه می‌گفت خوش‌به‌حالش خدا

نوشته شهیدِ حسین نامشو

به عشقت اسیرم، برا تو میمیرم

 سرم رو خاکه، فدا میکنم

تموم وجودم رو نذر تو کردم

 منم مثل بابام کرم میکنم

عموی غریبم.

عمو از عشقت شدم آباد

غریبیت اما خرابم کرد

به دست باد رفته گلبرگم

 غمت شد آتش گلابم کرد

رسیدی بالا سرم وقتی

 سم مرکب آسیابم کرد

رد ششیر رو تنم افتاد

ردّ نَعلا روی لبم افتاد

همین که افتادم از مرکب

تو حرم عمه زینبم افتاد

دیدی شکسته شده پهلوهام

حالا یه‌کمی مثل مادر شدم

مثِ عسل بس که کش اومدم

حالا تازه هم‌ قد اکبر شدم

پر از آه و ناله‌م، بَده خیلی حالم

 دارم مادرم رو صدا میزنم

تَرَک خورده شیشه‌م، جلو قوم و خویشم

مث مرغ پرکنده پا میزنم

عموی غریبم.



آئین مستان

به اذن تو شمشیر می کشم

جمل را به تصویر می کشم

به یاد شمشیر دو دم

دما دم تکبیر می کشم

إن تنکرونی فأنا ابن الحسنِ

سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن

من کشته‌ تیغ نگاه حسین

عالم همه کشتۀ‌ شمشیر من

حسین آبروی من و حسین آرزوی من و

حسین زندگی من و عموی من

انا بن الحسن سیف الحسن

که جوشن نمی پوشم به تن

شهیدم از حب الحسین

بریزید خونم بر کفن

کسی فتا نیست بجز جد من

حریف این قوم منم تن به تن

ازرق بیا که اجلت آمده

ان تنکرونی فانا ابن الحسن

منم ذوالفقار حسین منم یادگار حسن

اگر پهلوانی بیا به سوی من

إن تنکرونی فأنا ابن الحسنِ

سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن

من کشته‌ تیغ نگاه حسین

عالم همه کشته‌ شمشیر من

حسین آبروی من و حسین آرزوی من و

حسین زندگی من و عموی من

منم مرد میدان حسین

کفن پوش مردان حسین

غباری به دامان حسین

دو عالم به قربان حسین

بمیرید زیر تیغ من

ببینید طوفان حسین

امیدم این است جان دهم

به روی دستان حسین

نبوده ام پیش عمویم یتیم

ان تقتلونی و انا ابن الکریم

من تشنه ام تشنۀ آن تشنه‌ای

که وعده داده به بلای عظیم

اگر دست و پا بزنم، عمو را صدا بزنم

به این بغض وا شده در گلوی من

حسین آبروی من و حسین آرزوی من و

حسین زندگی من و عموی من

ان تنکرونی فانا ابن الحسن

سبط النبی المصطفی و الموتمن

من کشتۀ‌ تیغ نگاه حسین

عالم همه کشتۀ شمشیر من

حسین آبروی من و حسین آرزوی من و

حسین زندگی من و عموی من

 


آئین مستان

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

چطور باورم شه، چه قَدِّ رشیدی

زیر نعل اسبا، چه قَدّی کشیدی

حسن شد کفن، تن قطعه قطعت، توی خاک و خون

رو سرت، پیکرت، با هرچی که داشتند زدند بی امون

پا نکش، رو زمین، تنت رویِ دستم شده نیمه جون

وای، غَمِ مادرم، شده پهلویِ تو برام روضه خون

چکمه اش را که از گلو برداشت

دشت را ناله ی عمو برداشت

نیزه را قاتل از تنش بعد از

سیزده ضرب،زیر و رو برداشت

پنجه ای آمده گلو بکشد

بعد هم جنگ شد، که سو برداشت

تا می آید حسین، وَ گریه کند

زدنش ناله ی عمو بکشد

او یتیم است مبهم اش نکنید

زیر این نعل ها کَمَش نکنید

آه ای نیزه ها میان حرم

مادرش هست دَرهَمش نکنید

نه به لبخند و گریه، لب وا کرد

جای دو نعل روی لبها بود

جای دو نعل، نعل بعدی خورد

حفره هایی به سینه پیدا بود

روی دوش عمو که جاشده بود

قسمتی بر زمین رها شده بود

تیغ از لابلای او می ریخت

چون حصیری که نخ نما شده بود

نیمه جان بود و اندکی حس داشت

کاکُلَش را گرفت،ناکِس داشت

می کشید و به پشت می چرخاند

ناله دیگر نبود، خِس خِس داشت

نفسش بین دنده ها مانده

سیزده جای رد پا مانده

سر و کِتفش بروی کِتف حسین

وای پایش به خاک جا مانده

ریختن سرش،یکی موهاش رو گرفت،یکی نیزه میزد به گلوش.

چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم

تو تکه تکه ای باید جدا جدا ببرم

نشسته ام به کنارِ تن تو گریه کنم

به فکرِ رفتنم، آخر چه سان تو را ببرم؟

مرا که داغ علی اکبرم زمین زده است

نمی شود که تنت را بروی پا ببرم

برای این که دگر خُردتر از این نشوی

تن شکسته ات از زیر دست  وپا ببرم

یتیم بودی این ها زودتر نوازشت کردند

بزودی این خبرت را به مجتبی ببرم

چکار می کنی اینجا به زیر پای نعل

عمو رسیده کنارم بیا بیا ببرم

اگر میخوای امشب تذکره ی کربلا رو برات امضا کنن.یا امام حسن! ای سفره دارِ عالم،ببین نوکرات نشستن برا پسرت امشب اومدن گریه کنند.این دستات رو بیار بالا.زن و مرد صدا بزنند:حسین

 


آئین مستان

پسر شاه دین، عشقم

امیر مه جبین، عشقم

تویی رویای من، عشقم

یل ام البنین، عشقم

عشقم، عشقم، عشقم

تمام عشقی، کلام عشقی

امام زاده ای اما امام عشقی

ای علمدار، یا ابالفضل.

ساقی نشعتین، عشقم

امید زینبین، عشقم

جبروت علی، عشقم

ملکوت حسین، عشقم

عشقم، عشقم، عشقم

ای سر مستور، ای نسل منصور

تویی ماه آل الله و نور علی نور

دل همه به زلفت گرفتار

ای علمدار، یا ابالفضل.

تویی اصل جنم، عشقم

تویی لوح و قلم، عشقم

آرزوی دلم، عشقم

آبروی علم، عشقم

عشقم، عشقم، عشقم

در صدف تو، اصل شرف تو

کلید دار حرمِ شاه نجف تو

تو ماه عالمی در شب تار

ای علمدار، یا ابالفضل.

تویی ماه منیر، عشقم
تویی مرد مسیر، عشقم
تویی نعم الامیر، عشقم
ای امیر کبیر، عشقم

عشقم، عشقم، عشقم
شیر دلاور بازوی حیدر
با این همه آقایی الله اکبر
مرا در آسِتانَت نگه دار
ای علمدار، یا ابالفضل.

 


آئین مستان

هوای خیمه گرمه هوای دلها سرده
دعا کنید که شاید عمو دیگه برگرده
فکر بی عمو، زنده موندن آزارم میده
بی عمو گلای باغ زهرا زرد و خشکیده
نه صبر کن داره میاد باباس! خمیده! رنگش پریده!
گمونم دیگه بی چاره ایم
از الان دیگه آواره ایم
از الان هممون شاهدِ
حراج سر شیر خواره ایم
بعد عمو میگیرن، شش ماهه را از مادر
عمو نباشه میشه نوبت علی اصغر
بین خیمه ها هرجا میری حرف دستاشه
هیشکی فکر نمیکرد بابا روزی اِنقدر تنهاشه
کی فکر میکرد یه روزی دستاش جدا شه یه روز عمو نباشه
یه لشکر برا غارت میاد
با بغض و با جسارت میاد
عمود حرم افتاده و
داره حرف اسارت میاد

گمونم دیگه بی چاره ایم
از الان دیگه آواره ایم
از الان هممون شاهدِ
حراج سر شیر خواره ایم
صیدِۀ دریا تیر شد همینه که دردناکه
لشکر کفتار شیر شد حالا که روی خاکه
متحد شدن دور جسمش از بس نامردن
حالا که نه دستی داره نه چشمی دورش کردن
وای میون خاک و خون زهرا گرفته سرش و به دامن
چه مظلوم شده نقش زمین
عزیزه دلِ ام البنین
کنارِ مادرش فاطمه
رسیده امیر المومنین

 


آئین مستان

بارون که بباره زندگیم جون میگیره

شب روضه ست داره بارون میگیره

بارون که بباره به همه جا میباره

هم به خشکی هم به دریا میباره

رحمت واسعه ای ، امام حسین همه ای

همه دوسِت دارن ، همه خاطرخاتن

ارمنی ها هم سر سفرۀ سقاتن

یه مسیحی میگفت یا اباعبدالله

زن و بچم تا ابد از فدائیاتن

جان آقام ، جان آقام .

بارون که بباره درد من میشه درمون

مستجابه دعای زیر بارون

بارون که بباره رزق اشکم رو میدن

انگاری که منو از نو خریدن

پسر فاطمه ای ، امام حسین همه ای

همه از دست تو مهربونی دیدن

خاک پاک صحنتو آسمونی دیدن

خوش به حال هر چی پیرغلامایی که

کربلاتو یا حسین تو جوونی دیدن

همه دوسِت دارن ، همه خاطرخاتن

ارمنی ها هم سر سفرۀ سقاتن

یه مسیحی میگفت یا اباعبدالله

زن و بچم تا ابد از فدائیاتن

جان آقام ، جان آقام .

بارون که بباره زنده میشم با گریه

گریه ای که میشه نذر رقیه

بارون که بباره نفسم تازه میشه

موج عشقه که بی اندازه میشه

آخر عاطفه ای ، امام حسین همه ای

روضه هات رؤیایی ، روضه غوغا میشه

هیئت ما پنجرش وقتی که وا میشه

گنبدت معلومه پرچمت میرقصه

گنبد عباست هم داره پیدا میشه

همه از دست تو مهربونی دیدن

خاک پاک صحنتو آسمونی دیدن

خوش به حال هر چی پیرغلامایی که

کربلاتو یا حسین تو جوونی دیدن

جان آقام ، جان آقام .




 


آئین مستان

دوباره تقسیم میکنیم کارا رو

میبینی فاطمه رسم این دنیا رو

تو قتلگاه صدات میزنه یا اُمّا

تو خیمه‌ها صدا میزنن بابارو

برو گودال صداش بی‌جونه

برو گودال حسینم تنهاس

برو گودال، من اینجا هستم

پیش زینب به جای عباس

جنجاله، چه قیامتی توی گوداله

تو خیمه، حرف غارت شدن خلخاله

بی‌حاله، با هزار و نهصد و پنجاه زخم

روی تل، الفِ قامت زینب داله

جنجاله ، جنجاله

((الله الله حسین وِینه

بِسُیوفٍ قَطَّعِینه))

میگیره شعله‌ی کینه‌ها از خیبر

میون خیمه‌ها دامن اطفال ‌و

برای غارت پیکرش میخونن

میون قتلگاه سوره‌ی اِنفال‌ و

نگرانم برای خیمه

پُرِ خاره تموم صحرا

برو گودال حسینم تشنه‌ست

برو گودال برو یازهرا

با کینه، نانجیب میشینه روی سینه

با ضجّه، زینب این واقعه رو میبینه

واویلا، ذبح با خنجر کند لب‌تشنه

میدونه، به خدا خلاف شرع و دینه

واویلا از کینه، واویلا از کینه

((الله الله حسین وِینه

بِسُیوفٍ قَطَّعِینه))

دوباره نوبت ماتم زینب شد

میون قتلگاه و حرم حیرونه

یه کاروان بی‌سرپناه، یک لشکر

حق بده که حسین مثل من گریونه

پیش چشمام یه‌بار ناموسم

روی خاکا زمین خورد ای ‌وای

حالا این ‌بار جلو چشمام شمر

دخترامو اسیر برد ای وای

وای از غم، چرا شد جسم حسینم درهم

میبندن، با طناب دست گلامو محکم

جون میدن، بچه‌هام به زیر دست و پاها

گیر افتاد، زینبم بین یه مشت نامحرم

وای از غم، وای از غم

((الله الله حسین وِینه

بِسُیوفٍ قَطَّعِینه))

 


آئین مستان

بی قراری و بی قرارتم به خدا

تا نفس دارم من کنارتم به خدا

میرم هیچ کسی فردا واسه تو نمونه

روی من حساب کن که یادتم به خدا

فردا به جای همه شمشیر میگیرم

کافیه لب تر کنی واست میمیرم

نمردم که تنها شی

نبینم غریب باشی

بیا زیر دستاتو

خودم بگیرم پاشی

حسین جانم

زانوی غریبی بقل گرفتی چرا

گریه میکنی بی هوا میریزه دلم

زینبت نمیزاره اینجا تنها بشی

خواهرت نمرده هنوز عزیز دلم

امشب شب آخره دورت بگردم

آغوش  وا  کن که من گریه نکردم

نبینم چشم لشگر

به پیراهنت باشه

نبینم که یک خنجر

توی گردنت  باشه

حسین جانم

من بمیرم اقا که بی هوا زدنت

بانیزه با شمشیر و با عصا زدنت

افتادی رو خاک و نفس نفس میزدی

خندیدن یه لشگر به دست و پا زدنت

ای شاه شیب الخضیب ای شاه بی سر

ای پادشاه غریب ای پاره پیکر

رو نیزه ست سرت ای وای

کو انگشترت ای وای

با شمر و سنان میره

کجا خواهرت ای وای

حسین جانم

 


آئین مستان

وصفِ تو ای روح وفا کار من و ما نیست

 یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهدا کافیست

‌معنای ایثار، اباالفضل اباالفضل

تویی علمدار، اباالفضل اباالفضل

بر لبت اِنّی اُحامی اَبداً عَن دینی است، یا اباالفضل

 دست ردّت بر امان‌نامه عَدویَت را شکست، یا اباالفضل

نافِذُ البصیره‌ای ، ای عمود لشکر

لا تُطِعِ الکافرین ، ذکر تو تا آخر

‌معنای ایثار، اباالفضل اباالفضل

تویی علمدار، اباالفضل اباالفضل

 هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة وقتی که شعار ماست

در راه عزّت جان سپردن افتخار ماست

كِرامَتُنَا الشَّهادة شهادة

و لا أَرَیَ الْمَوْتَ إِلَّا السَّعَادَة  

با تو برپا مکتب حق تا به روز م است، یَابنَ زهرا

با تو زنده امرِبه‌معروف و نهی‌از‌منکر است، یَابنَ زهرا

روی نی قاری شدی ، تا بمانَد قرآن

 تشنه ‌لب جان دادی و دین شده جاویدان

‌معنای ایثار، اباالفضل اباالفضل

تویی علمدار، اباالفضل اباالفضل 

 سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا که میخوانم

چشم‌ انتظار وارث خون شهیدانم

یا حُجَةَ الله یامهدی یامهدی

 بَقیَة الله یامهدی یامهدی

ای پناه مردم غم‌دیده‌ی دنیا بیا، یَابنَ زهرا

وارث عدل علی و رحمت طاها بیا، یَابنَ زهرا

نور حق در کائنات ، با تو گردد کامل

 ذکر ما ‘جَاءَ الْحَقُّ  وَ زَهَقَ الْبَاطِل  

یا حُجَةَ الله یامهدی یامهدی

 بَقیَة الله یامهدی یامهدی

 


آئین مستان

شرم و خجالت رو ببین میون چشمای ترم
شرمنده ام آخه نشد آب برسونم به حرم
آرزوهام و کرد سراب
تیری که خورد به مشک آب
تویی مولا و منم تا جونی به تن دارم نوکرت هستم
منو خیمه برنگردون شرمندۀ روی دخترت هستم
چجوری زنده باشم
بیهوده بود تلاشم
اینقده زخمی هستم
نمی تونم که از جا پاشم
((یاسیدی یا مولا
حسین عزیز زهرا))
تیره شده آسمون از اشک چشات گریه نکن
قلب منو می سوزونه بغض صدات گریه نکن
زودتر برو خیمه داداش
برو به فکر من نباش
سر و دست و چشم من قربون تو و اشک و قلب صد پارَت
پاشو که دشمن هجوم بُرده سمت خیمه ها واسۀ غارت
اینا حیا ندارن
ترس از خدا ندارن
اینا توجّهی به
گریه ی بچه ها ندارن
((یاسیدی یا مولا
حسین عزیز زهرا))

رفتی حرم به خواهرت بگو حلالم بکنه
از طرفم به دخترت بگو حلالم بکنه
بگو به حضرت رباب
نشد براش بیارم آب

خدا رو شکر که ندارم چشم دخترت رو تنها نمی بینم

میون نامحرم و داداش خواهرت رو تنها نمی بینم

میون بازار شهر شام

نمی بینم اسیرن میون مردها گیرن

تو شهر شام تو بازار تو مجلس حرام میمیرن


آئین مستان

رفتی برنگشتی کردی بیقرارم

پاشو جون زینب علمدارم

علمدارم، علمدارم

از داغ غم تو خیلی گریه کردم

پاشو جون زینب علمدارم

علمدارم، علمدارم

پاشو ای ماه و مهتابم ، پاشو از جات که بیتابم

به پیش چشمای اهل حرم داداش نکن آبم

بی تو من از همه سیرم ، بریم خیمه نکن پیرم

میبینی که زمین خوردی و من حالا زمین گیرم

رقیه ام آب نخورد اصلاً فدای اون سرت پاشو

اگه جون داد و مُرد اصغر فدای اون سرت پاشو

امون ای دل.

تنها بین لشکر با جسمت چه ها شد

از این غم اباالفضل قدم تا شد

قدم تا شد، قدم تا شد

با ضرب عمودی فرق تو دوتا شد

از این غم اباالفضل قدم تا شد

قدم تا شد، قدم تا شد

زدن دستاتو نامردا ، دیدم افتادی از بالا

با تیری که تو چشمت بود با صورت خوردی رو خاکا

امون از تیر و از نِی ها ، چقدر زخمی شدی اما

به دندونت گرفتی مشک دویدی هِی به سوی ما

ولی تا تیر به مشکت خورد زدی زانو و افتادی

تموم آبروت ریخت و تو از این غصه جون دادی

امون ای دل.

میدونم که دیگه داری میری اما

بی تو میشه داداش حرم تنها

حرم تنها، حرم تنها

میره سمت خیمه چشم بی حیاها

بی تو میشه داداش حرم تنها

حرم تنها، حرم تنها

بی تو میشه حرم غوغا ، به هر خیمه میذارن پا

تو که میری مین معجر از روی سر زنها

تو میری آه و واویلا ، از این شر و از این دعوا

میون اون همه آتیش میسوزه موی دخترها

اینا هر چی که ما داریم به غارت میبرن ای وای

اینا ناموس ماهارو اسارت میبرن ای وای

رقیه ام آب نخورد اصلاً فدای اون سرت داداش

اگه جون داد و مُرد اصغر فدای اون سرت داداش

امون ای دل.




 


آئین مستان

تو قرار بود واسۀ اصغر آب بیاری

نه که تازه دستاتم اینجا جا بذاری

نبینم که اشکت، مثه آب مشکت، میشه جاری

تو قرار حرم بودی واسه چی بی قراری

تو عزیز دل منی حتی آبم نیاری

توو، دلِ خیمه جاتو داری

شد، خیمه، بی تاب، برگرد

آه، بی دست، بی آب، برگرد

ای سقا، سقا، سقا

اگه اینجا موندی می ریزن توی حرم

با چه رویی دستاتو تا خیمه ببرم؟

تاکه افتاد دستات، انگار از من افتاد، بال و پرم

با تیری که توو چشمته پاره میشه جیگرم

یه جماعتی داره می خنده به چشم ترم

آه، پاشو که تا شد کمرم

تا، اصغر، زنده ست، برگرد

آه، بی آب، بی دست، برگرد

ای سقا، سقا، سقا

دیگه توو خیمه کسی از تو آب نمیخواد

همه خواهش اهل حرم اینه ساقی بیاد

پاشو که افتادم، پا نشی بنیادم، میره به باد

نبینم غمتو پاشو گریه بهت نمیاد

می بینی که چه خوشحاله لشکر ابن زیاد

تو، بری میشم دشمن شاد

تا، حُرمت، نشکست، برگرد

آه، بی آب، بی دست، برگرد

ای سقا، سقا، سقا

 


آئین مستان

ای ساقی لب تشنگان، ای جان جانانم، سقای طفلانم
داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم، سقای طفلانم
من بی‌برادر چون کنم با این سپاه دون، در دامن هامون
بینم تو را در ابر خون، ای ماه تابانم، سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان، ای جان جانانم، سقای طفلانم
خواهم برم در خیمه‌گه، ای گل تن پاکت، پیکر صدچاکت
ممکن نباشد یا اخا، محزون و نالانم، سقای طفلانم
برخیز و ای جان برادر کن علمداری، بنما مرا یاری
بی تو غریب و بی‌معین در این بیابانم، سقای طفلانم
ای ساقی لب تشنگان، ای جان جانانم، سقای طفلانم
بی تو یقین دارم که فردا زینب نالان، بر ناقه‌ی عریان
گردد سوار از راه کینه با یتیمانم، سقای طفلانم

 


آئین مستان

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

چه قدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد

تیرِ نامرد اگر مانع مشکم میشد

میشد این آب شود چشمۀ زمزم که نشد

سعی کردم که نیفتم زِ رویِ اسب ولی

ضربِ آنقدر شتابان زد و محکم که نشد

بگو از من به رقیه که حلالم بکند

به خدا بعضی ها تو جمع ما هستن ، بعضی هایِ دیگه یه حساب دیگه روشون میکنن مثلاً میگن فلانی دیگه ردخور نداره کارُ بسپار بهش برو ، تا آخرش انجام میده. بچه ها هم همچین که مشکُ آوردن گفتن برید دیگه بخابید عباس با آب برمیگرده همینطور که زمین افتاده بود گفت حسین جان میشه بی ادبی کنم. گفت چیه عزیز دلم داداشم، گفت تا حالا یاد داری ازت چیزی خواسته باشم؟ نه عباسم ؛ ولی حالا ازت یه خواهش دارم . چیه عزیزِ دلم؟ داداش یه قولی بهم بده . حسین جان بدنمُ از اینجا ت نده من نمیتونم تو چشمایِ بچه هات نگاه کنم .

رد خون دستِ ساقی هنوزم رو لبه مشکه

گریه هایِ مشک پاره شبیه بارونِ اشکه

شونۀ زخمیِ نخلی شده تکیه گاه سقا

سویِ خیمۀ ربابه آخرین نگاه سقا

جایِ بوسۀ علی رو همۀ تیرا شمردن

آبرویِ پهلونُ کنار علقمه بردن

حسین داره برمیگرده ، اما چجوری ؟ پیاده، سواره اسبم نیست. افسار اسبُ گرفته خمیده خمیده  داره میاد این عمی العباس ؟ یهو دیدن حسین بغضش ترکید خیمۀ عباسُ عمودشُ کشید این خیمه نشست بچه ها برید آمادۀ اسیری بشید ای حسین

هر چقدر که دوست داری اربعین تو مسیرِ نجف تا کربلا قدم بزنی ، با همۀ وجودتِ شب تاسوعا رو گریه کردی. ان شالله اربعین پایِ پیاده از نجف تا کربلا هر قدمی که برمیداری یه حسین میگی شبِ عباسِ کسی هست بی حاجت اومده باشه؟

هرکی گرفتاری داره ذکر اباالفضل میگیره

امشب امتحان کن یه یا اباالفضل بگو حاجتت رو مدنظر بیار ، دستت رو بیار بالا با همۀ وجودت ناله بزن یا اباالفضل .

جگرگوشه من ، دوست دارم عباس

یه چند تا سفارش ، واسه ت دارم عباس

غلامِ حسینی ، یدت باشه مادر

مبادا یه بارم بگی بهش برادر

*امشب شب آروم گریه کردن نیستا ، امشب ارمنی هام داد میزنن *

نزار غم بشینه ، به احساسِ زینب

تو باید که باشی سپر واسه زینب

باید که همیشه بمونی باهاشون

یادت باشه که قول دادی به باباشون

*یادته که علی صدات کرد، گفت همه بچه ها برن بیرون ، عباس تو وایسا کارت دارم زینبم توام بیا عباسم پسرم عزیزِ دلم*

عباس آرامش حسینم

سردار ارتش حسینم

نگذار تنها بشه حسینم

بهت قول میدم که ، دلی غم نبینه

قدِ زینبت رو نامحرم نبینه

نزارم مسیرش ، بیفته به بازار

نزارم بشه باز ، غمِ کوچه تکرار

تا من زنده باشم ، دلی خون نمیشه

گلِ باغ زهرا ، پریشون نمیشه

رقیه چشاش خیسِ بارون نمیشه

علی اصغرت جان و بی جون نمیشه

مادر ، سنگِ تموم میزارم

حتی ، وقتی که دست ندارم

مشک و با دندونم میارم

ای حسین.

*خیلی ها امشب ، با یه حاجت هایی اومدن خیلی از شعرا تکراریه ، اما شب تاسوعا که میشه تکراری نیست. باید خوانده بشه باید باهاش اشک ریخته بشه بخونید شما هم :

سقایِ دشتِ کربلا اباالفضل اباالفضل

دستش شده از تن جدا اباالفضل اباالفضل

اُم البنین در کربلا نبودی ، واویلا واویلا

بر فرق عباست زدن عمودی ، واویلا واویلا

قد حسین بن علی تا شده ، واویلا واویلا

پایِ عدو به خیمه ها وا شده ، واویلا واویلا

بچه های رزمنده هستند من بی ادبی میکنم کربلایِ یک نوشتن رمز عملیاتُ که اعلام کردند «یا اباالفضل العباس ادرکنی» همۀ بچه هایِ رزمنده دیدن این قمقمه ها رو دارن باز میکنن آب ها رو رویِ زمین ریختن

زشته رمزِ عملیات یا اباالفضل باشه ما آب بخوریم میگه وقتی آمدیم نگاه کردیم رو زمین افتاده بودن این لبها خشک بود همچین که دست برد زیرِ آب این آب ها رو بلند کرد مقابل صورت فذکر عطش الحسین یادِ تشنگیِ بچه هایِ حسین افتاد یادش نمیره تو خیمه ها همه این دامن ها رو بالا زده بودن ، این شکم ها رو روی مشک هایِ نمناک گذاشتند همه منتظرن عمو آب بیاره آبُ رو آب ریخت ، مشکُ پر کرد. سمتِ خیمه ها به تاخت داره میره بچه ها صبر کنید عمو داره میرسه همینطور از گوشه هایِ چشم یه نگاه به سمت خیمه هایِ حسین ،  رباب صبر کن دارم میرسم همچین که داره به تاخت میاد ، یه نفر داد زد اگه یه قطره از این آب ها به خیمه ها برسه ، یه نفر از ما زنده نمی مونیم

همه دورشو گرفتن ، (دیگه ساکت نباید باشیا ) یه نفر پشتِ نخلستان ها کمین کرده آروم آروم (همه میترسن ، شیر حیدرِ) آروم آروم پنهان شد ، اومد جلو ، شمشیر و بلند کرد دست راستُ زد   وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی، اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی دست از حسین بر نمیدارم . اومد جلوتر دیگه دست نداره خدا عباسُ کمک کن ، آبرویِ عباس نره اومد جلوتر ، یه نفر دیگه شمشیر و بلند کرد دست چپ و انداخت این مشک رو به دندان گرفت تصور کنید بیچاره میشید رو اسب نشسته ، همینطور افسارِ اسبُ با پاها گرفته مشکُ هم به دندان ، دیدن نمیتونن کاری بکنن اون نانجیب بلند شد گفت من میدونم چطور زمین گیرش کنم تیر و کمانُ برداشت همچین که این تیر به این مشک خورد ،یه آهی زیرِ لب کشید

آه مادر جان کجایی ببینی آبرویِ پسرتو بردن

حرم از داغ تو دیگر دل ما سر دارد

هیچ کس نیست که بعد از تو علم بردارد

جبرئیل است که افتاده زمین یا که تویی

چقدر پیکر صد پارۀ تو پر دارد

گر سرت را سر زانو بکشم میریزد

سر تو بس که جراحات مکرر دارد

به که گویم که علمدارِ رشیدم حالا

قامتی با قد یک طفل برابر دارد

*بعضی از حرفها برا عاشورا و تاسوعاست ، تذکرة الخواص آمده ابن جوزی نقل می کند ، میگه همچین که زمین افتاد حرمله یه عده رو جمع کرد ، گفت بیایید بریم دورش همه آمدن دورِ این شیرِ حیدر حلقه زدن (تصور کن ، یه شهیدی افتاده همه جمع شدن همه دارن میزنن این عالِم میگه ، این قدر عباسُ با شمشیرُ نیزه زدن دستها که هیچ این عالم میگه پاها هم از بدن جدا شد)

علی اکبرُ ابی عبدالله عبا را پهن کرد این بدنُ برگردوند خیمه عباس بود کمکِ حسین کنه اما دیگه الان نه عبا داره نه کسی هست کمک حسین کنه تا اومد ، یه نگاه به عباسش کرد ، همینطور متحیر به این بدن داره نگاه میکنه*

یک نفر گفت چرا دست گرفته به کمر

یک نفر گفت حسین داغ برادر دارد

گر تو اگر پا نشوی نوبت گودالِ من است

شمر پیش نظرت دست به خنجر دارد

ولدی گفت به تو مادر من ایوالله

همه دیدن که عباس دو مادر دارد

گفت عباسم ، دیدی مادرمُ ؟ گفت آره برادر دیر رسیدی حسین

وقتی رفتی آروم آروم

من شدم غریبُ مظلوم

غم می بارید از سر و روم

وقتی دستاتو بریدن

صدای مادرم اومد

یهو گفت آخ زخم بازوم

عباس ،دیدی چطور دست به کمر گرفته بود

عباس ،چادر نخ نماشُ سرگرفته بود

عباس ،دستی نداشتی اشکشُ خوب کنی پاک

عباس ،واسه همین بازوتُ میزدی رو خاک

آره حسین دیدم همینطور دست به کمرش گرفته هی صدا میزنه: پسرم منم میخام ادب کنم نمیتونم از جام پاشم ای حسین

همچین که اومد کنارِ این بدن (حرفه آخرم باشه)آقاجان من از شما معذرت میخام، نمیخواستم این روضه رو بخونم اما یاد اون داستان افتادم به آن بزرگوار که خواننده بود گفت چرا روضه ما رو نمیخونی؟ آقا اومدبارها خواندن گفت نه اینجوری که من میگم روضه بخون

یه نفر که بالا بلندی باشه ،تیر تو چشم رفته یه چیزی تو چشمت بره اذیت میشی ،میخای سریع دست بزنی این تیرُ بینِ دو زانو قرار داد تیرُ از چشم میخاد دربیاره کلاه خود از رو سر ، زمین افتاد. اون نانجیب از دور رسید ، عباسی که میگن تویی؟ گفت آی نامرد ، یه موقعی اومدی عباس دست به بدن نداره(خاک به دهن من اگه شب تاسوعا نبود نمیگفتم اما چون شب تاسوعاست از امام زمانم معذرت میخام) گفت تو دست نداری ، من که دارم این عمودُ بلند کرد آورد بالا حسین از دور ، نزن نامرد زینب از دم خیمه ، نزن نامرد رقیه داره میگه نزن نامرد یهو این نامرد عمود آهنُ زد صداش بلند شد اَخا حسین

 


آئین مستان

مه کاسه بگیرِ حُسن رویت

خورشید خجل ز ماهِ رویت

روزی که گِل مرا سرشتند

نامت به کتاب دل نوشتند

ای عطر گل یاس، یا حضرت عباس

ای معدن احساس، یا حضرت عباس

خورشید مدینه یا اباالفضل

امید سکینه یا اباالفضل

شب تاسوعا هم رسید. امشب هر کی کاری داره، یه جور دیگه نوکری می کنه. اصلاً امشب شبِ نوکراست. همه عالم نوکر اباالفضل اند،اباالفضل نوکر حسینِ. نه جلوتر از آقاش راه رفته، نه جلوتر از آقاش حرف زده،نه جلوتر از امامش دیده نَفَسِ ابالفضل با نَفَسِ حسین تنظیم شده.

 امشب بگو: آقا! به حق مادرت اُم البنین، اول اینکه اومدم خودتو می خوام یا ابالفضل همه ما رو امشب برای خودت سوا کن. تو کی هستی که فردای م وقتی صدیقه کبری وارد م میشه، پیغمبر صدا می زنه: فاطمه جان! برای شفاعت این گریه کنا، این حسینیا ،محبین علی، چی آوردی؟ یه وقت می بینند بی بی دست های بریده عباس رو آورد. می فرمایند: دست بریده عباس بسنده می کنه.

امشب می خوام یه روضه ای از یه زاویه ی دیگه برات بخونم. تا حالا خجالت کشیدی؟ هر کسی، با ابالفضل باشه خجالت زده نمیشه، چون آقا طعم خجالت رو می دونه. من الان این چند خط شعر رو می خونم،خودت دیگه روضه برات باز میشه.

چو دید تشنه ی لبهای خشک او دریاست

به آب خیره شد و ناله اش ز دل برخاست

که آب از چه نگردیدی از خجالت آب

تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست

ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر

ز یک طرف به حرم بانگ العطش برپاست

قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم

که در تو عکس لب خشک سیدالشهداست

ز خون دیده ی من، روی موج خود بنویس

که از تمامی اطفال تشنه تر سقاست

آب رو آورد بالا یه نگاه کرد.بعضیا گفتن یاد لب علی اصغر افتاد، آب رو ریخت، نه ولله. دریای احساس و محبتِ،. آب رو آورد بالا که این حیوان فکر کنه صاحبش آب خورده.حیوانم آب بخوره. اسب تربیت شده است.

خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم

سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست

درون بحر همه ماهیان به هم گویند

حسین تشنه و سیرابْ وحشیِ صحراست

نوشته اند به لبهای خشک من ز ازل

که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست

ز شیرخواره برایت پیام آوردم

پیام داده که ای آب غیرتِ تو کجاست؟

صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنو

که موج آب هم این طرفه بیتِ را گویاست

سلامِ خالقِ منان،سلامِ خیرالناس

سلام خیل شهیدان، به حضرت عباس

بسم الله،میخوام برات روضه بخونم. تا حالا از بلندی افتادی یا نه؟ فرمود: هر کی بخواد رو زمین بیفته، پیر و جوان نداره، کوچیک و بزرگ نداره، زن و مرد نداره، همچین که می اُفته، اول زود ناخودآگاه دستشو جلو میاره. کسی که تیر به چشمش زدن، دستشو بریدن، با صورت رو زمین افتاد. دست نداره، چشمش تیر خورده.

گفت: مگه عباس مُرده باشه نتونه آب رو برسونه خیمه ها. علی اصغر داره بال بال می زنه. به سکینه قول دادم، رقیه منتظره آی غیرتیا! میگه یه وقت دیدن خودش رو میکِشه اومد با دندوناش مشکو بگیره. ایشالا هیچ وقت نا امید نشی. میگه یه وقت دیدن نشونه گرفتن مشک عباس رو.

خدا نکنه یه فرمانده لشکر، رو زمین بیُفته. همه ریختن سر عباس. یه وقت دیدن یه نامردی اومد جلو کسی مگه جرأت این کارو داشته؟ پاهاش رو گذاشت رو پای عباس گفت تو بودی که لشکر جرأت نمی کرد به سمت خیمه های حسین بره؟ تو بودی که وقتی به لشکر نگاه می کردی همه فرار می کردند؟ حالا بلند شو. من از امام زمان معذرت می خوام یه وقت صدا زد: نامرد وقتی اومدی که دست ندارم. گفت: تو دست نداری من دارم. عمود رو بالا بُرد. یه جور به صورت زد. وقتی خواستن سرهارو بالای نیزه بذارن تنها سری که روی نیزه بند نمی شد سر عباس بود. وای از خیمه های بی عباس. هی جلو خیمه می گفت: الان بابام میاد. الان عموم میاد. رباب! علی رو ساکتش کن الان عموم میاد. یه وقت از دور نگاه کرد دید بابا داره میاد. اما هر چی نگاه می کنه خبری از عمو نیست. خدا بابام اینطوری نرفت دنبال عمو. پس چرا خمیده خمیده.

میاد سکینه، می بینه علمدارو

رسیده به خیمه، آورده یه دریارو

همه سجده می کردن، خدارو

حالا از تو خیمه، می بینه شده غوغا

دیده باباش اومد، دَمِ خیمه ی سقا

عمودِ حرم خوابید، واویلا

دیده روی باباش، نشست گرده پیری

دیده عمه پوشید، لباس اسیری

با قد خمیده، روی خاکا چی دیده

نشسته می بوسه، یه دست بریده

 من میگم امشب زنها داد بزنن برای اباالفضل آخه اباالفضل دختر نداره.

تو رو بعدِ خیمه، تو چشم بابا دیدم

حالا با چه حالی، رو این نیزه ها دیدم

سرت رو که دیدم من، بریدم

سرت مثل جسمِ، علی ارباً اربا

که هر تیکه تیکه اش، توی راه زهرا

نبودی ببینی، منی که عزیزم

آهای غیرت الله، یکی گفت کنیزم.

عمو! کجایی ببینی مارو دارن اسیری می برن؟ حسین هر کی اباالفضل حق به گردنش داره، بسم الله، بلند بگو: حسین.

دلم مدیون چشماتِ اباالفضل

 لبم مهمون دریاته اباالفضل

غزال خوشگل ام البنینی

 که عباس اسم زیباته اباالفضل

توی ویرونه ها خوابه رقیه

 هنوزم گرم رویاته اباالفضل

اباعبدالله الحسین نگاه کرد،دید عباس داره گریه می کنه. گفت عزیزِدلم چرا گریه می کنی؟ گفت گریه ام برای اینه  که رو زمین افتادم. برا اینه که دستی ندارم بغلت کنه. دوم اینه که گریه ام برای اینه که من روی زمین افتادم شما سر من رو به دامن گرفتید،اما ساعت دیگه توی گودال کیه سر شما رو به دامن بگیره؟می دونید چی شد؟سرحسین رو به دامن نگرفتند، سر رو دست به دست گردوندند

  گفت علامه بحر العلوم وقتی وارد سرداب حرم اباالفضل شد، دید طرف داره معماری می کنه. اومد پایین گفت آقا شما ساداتی از علماهستید، من یه سوال دارم چند وقته دارم تو حرم عموجانت ابالفضل کار می کنم. گفت حرفت رو بگو. گفت مگه شما نفرمودید، در روایات هم مگه نیومده اباالفضل دستای رشیدی داشت؟ قد بلندی داشت؟علامه گفت:درستهحالا براچی این سوال رو می پرسی؟ گفت: اگه آقا قدش به این رشیدی بوده چرا قبرش اینقدر کوچیکِ؟ بحرالعلوم عمامه رو برداشت اینقد به سرش زد. گفت:آخه عموم رو قطعه قطعه کردند به حقیقتِ اباالفضل اللهم عجل لولیک الفرج

 


آئین مستان

فرات و که دیدم جلو چشمام

 به یاد غم خیمه افتادم

به یاد چشای پر از اشکِ

رقیه دم خیمه افتادم

به یاد لبای ترک خورده

نگاه رباب و علی اصغر

به یاد گلوی پر از زخم و

گلایی که دارن میشن پرپر

نوشتم رو دل دریا که ارباب من تشنۀ آبه

زدم زانو جلو ابرا که ارباب من تشنۀ آبه

بزن بارون به این صحرا که ارباب من تشنۀ آبه

'"حلالم کن اگه آب به خیمه نرسید'"

نگاه کن چجوری زمین خوردم

 نگاه کن چجوری علم افتاد

نگاه کن حسین جان چه آتیشی

توی دامن این حرم افتاد

حرم بی علمدار اگه باشه

میگن دیگه پشت و پناهش رفت

همه میگن الان حسین تنهاست

آخه تکیه گاه سپاهش رفت

زدم رو به همه دنیا که ارباب من تشنۀ آبه

شدم شرمنده زهرا که ارباب من تشنۀ آبه

به من دیگه نگید سقا که ارباب من تشنۀ آبه

'"حلالم کن اگه آب به خیمه نرسید'"

چقدر آسمونو قسم دادم

بباره روی خشکی لبهات

نشد که نشد قطرۀ آبی

 بیارم برای کبوترهات

چجوری میتونم بیام خیمه

همین جا رها کن ابالفضلو

حلایت از خواهرم میخوام

یه دنیا دعا کن ابالفضلو

ببین چشمام پر از خونه که ارباب من تشنۀ آبه

میخونم باز غریبونه که ارباب من تشنۀ آبه

امید من به بارونه که ارباب من تشنۀ آبه

نوشتم رو دل دریا که ارباب من تشنۀ آبه

زدم زانو جلو ابرا که ارباب من تشنۀ آبه

بزن بارون به این صحرا که ارباب من تشنۀ آبه

'"حلالم کن اگه آب به خیمه نرسید'"

 


آئین مستان

خدا رحمت کنه اونکه منو تو روضه اورده
اگه توفیقی هم باشه سر سفرت رقم خورده
همه میریم ولی بازم همین روضه است که میمونه
هنوزم توی گوش من موذن زاده میخونه
زینب زینب زینب
ای کنز حیا زینب
کانون وفا زینب
زینب زینب زینب
ای غرق بلا زینب
درد آشنا زینب
غم قهرمانی زهرا نیشانی

‌ ای روح با ایمان جانیم سنه قوربان
یه عمر که گرفتارِ صفای هاتم
نمک پروردۀ اشک تموم پیر غلاماتم
همیشه باقی آقا شکوه بیکران تو
چه اشکایی که جاری شد با این شعر حسان تو
امشب شهادت نامۀ عشاق امضا میشود
فردا زخون پاکشان این دشت دریا میشود
امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خارها گمگشته پیدا میشود
اگه دل مبتلا باشه که زود و دیر نمیشناسه
عجب دنیایی عشقت جوون و پیر نمیشناسه
هنوزم پیرمردی که دلش تنگه دلش خونه
سر خاک شهیدش باز نشسته خونه میخونه
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم


آئین مستان

دلخوشی زندگی ما حسین، یاحسین
هر نفس حضرت زهرا حسین، یاحسین
گرد و غبار سر راهش شرف عرش معلا حسین، یا حسین
علت پیدایش دنیا علی، علت آرامش مولا حسین، یا حسین
نیست شب اول قبرم کسی در برم الا حسین، یا حسین
گرچه غریبانه و تنها ته گودال ماند

 مانده برای من تنها حسین، یا حسین
ثروت عالم نمی از گریه نم نم نشد

 هرچه کرم کرد به ما از کرمش کم نشد
هیچ پناهی به سرم مثل همین سایه پرچم نشد

 هیچ کجا گردن ما خم نشد
جز به در خانۀ آقا حسین، یا حسین
جان حسین، هو هوی طوفان حسین، نم نم باران حسین
سایه گشترده بر پیگره عالم امکان حسین، یا حسین
هم غم و هم شادی دوران حسین، یا حسین
لطف فراوان حسین، یا حسین
داده به این سفره خودش نان حسین، یا حسین
سید العطشان حسین، یا حسین

آب حیات از نظر گریه کنش جاری است

 با قلم خون نوشت
مرگ عزیزانه به از خواری است

 آنکه خودش آیه به آیه کلمات خداست
بر سر نی هم برود قاری است

 هر خط قرآن حسین، یاحسین
مانده به آغوش بیابان حسین، یاحسین
پیکرش عریان حسین، یاحسین
خون حسین، یاحسین
کشتۀ افتاده به دامون حسین، یاحسین
سلام ای جان حسین جانم، لب عطشان حسین جانم
تن بی سر تن عریان، حسین جانم
تنت زخمی سرت زخمی، تمام پیکرت زخمی
دل خیمه شبیه مادرت زخمی، حسین جانم

 


آئین مستان

توی دنیایی که دل ها بی قراره
خوش به حال اون که تو رو داره
توی این شب های سرد و بی ستاره
خوش به حال اون که تو رو داره
تا قیامت گم نمیشه
اونی که شد سر به راهت
اونی که کل گره هاش
وا میشه با یک نگاهت

حسین
((آروم جونم حسین جان
به تو مدیونم حسین جان
تا قیامت تا قیامت
از تو می خونم حسین جان))
به خدا از وقتی که هستش به یادم
عاشقت بودم به تو دل دادم
آره از اون کودکی با خونواده ام
عاشقت بودم به تو دل دادم
خیسه از اشکه برا تو
خط به خط خاطراتم
کوچۀ ی هاست
که شده راه نجاتم
حسین
((آروم جونم حسین جان
به تو مدیونم حسین جان
تا قیامت تا قیامت
از تو می خونم حسین جان))
تو همه عالم تویی تو انتخابم
من از اصحاب و تویی اربابم
تو صدام کردی و لبیکه جوابم
من از اصحاب و تویی اربابم
نوکر تو نعم العبده
اگه تو نعم الامیری
آرزو دارم شهید شم
سرمو دامن بگیری
حسین
((آروم جونم حسین جان
به تو مدیونم حسین جان
تا قیامت تا قیامت
از تو می خونم حسین جان))


آئین مستان

اباالعطشان حسین.

منم و گریه و ناله، خزونه باغی از لاله

مدینه روضه می خونم چهل ساله

به یاد عاشورا من چه خون دل ها خوردم

دلم می خواست که من هم تو کربلا می مردم

میرم از حال

عاشورا و گودال

یادم نمیره وآی

اباالعطشان حسین.

نفس آخره یارم، دیگه راحت میشم امشب

بازار برده ها رفتیم من و زینب

تموم آل الله و با کعب نی می بردن

دیدم که ناموسم رو تو بزم می می بردن

الشام الشام

سنگ از بالای بام

یادم نمیره وآی

اباالعطشان حسین.

هوا هوای بارونه، دیگه دلم پریشونه

خاطره های شام و داغ ویرونه

به فکر دلداری رقیه که افتادن

جای عروسک دستش سر بریده دادن

رگ ها خونی

موی بابا خونی

یادم نمیره وآی

اباالعطشان حسین.

 


آئین مستان

ترک رو لبام از خجالتم می سوزه، می سوزه

بزار بهت بگم زخم غیرتم می سوزه، می سوزه

الشام، الشام چی اومد سر من

الشام، الشام کجا رفت سر تو

یادمه روی نی چشمای تر تو

بابا کجا بودی، خیمه که غارت شد

خیلی به ناموسم بابا جسارت شد

ای وای غریب آقام.

جای طناب هنوز رو دستم پام جامونده، جامونده

خواهر من هنوز یه جایی تو شام جامونده، جامونده

الشام، الشام دل ما خون شده

الشام، الشام وسط ازدحام

تو و تشت طلا، منو بزم حرام

اهل حرم دیدن با خیزرون میزد

رو قلب ما می خورد هر ضربه ای میزد

ای وای غریب آقام.

می بینی آخر هم با پیرهن سیاه میمیرم، میمیرم

هنور هم هر غروب به یاد قتلگاه میمیرم، میمیرم

ای وای، ای وای سرت دور از بدن

ای وای، ای وای بدن بی کفن

واسۀ کشتنت صد سپاه اومدن

بابا خودم دیدم جسمت که غارت شد

از خیمه ها دیدم خیلی جسارت شد

ای وای غریب آقام.

 


آئین مستان

من از این مردم بی عار دلم می گیرد
از مکافات از آزار دلم می گیرد
ذبح را آب نداده جلویم سر نبرید
تا قیامت من از این کار دلم می گیرد
سنگها از در و دیوار به ما می خوردند
تا ابد از در و دیوار دلم می گیرد
محمل عمۀ ما چقدر هول دادند
به خدا از سر بازار بدم می آید

دست من که بسته شد برده فروشی رفتم

من از این دست گرفتار دلم می گیرد
مُردم و زنده شدم بس که نگاهم غم دید
عمۀ من چقدر مجلس نامحرم دید



آئین مستان

می دونی چند ساله که گریه همش میده عذابم

یاد خاطراتی که حتی نمیزاره بخوابم

دختر کوچیک دیدم تا خود شب چشام میبارید

بچه شیرخواره میبینم یاد شیرخوار ربابم

غمم اینجاست که هر روزم مثل روز عاشوراست

تن بابا لگد کوب زیر سم مرکب هاست

هنوز انگار جلو چشمام سر عمو عباس

بازم یاده همین غم خیزت امام سجاده

به یاد اون تن بی سر که رو خاک ها افتاده

خودم دیدم سر بابام تو دست جلاده

((آه، ابا مظلوم، ابا عطشان

ابا عبدالله الحسین))

نمیشه وقتی بهش فکر میکنم دلم میگیره

خاطرات تلخ مجلس یزید یادم نمیره

بعد من خدا نیاره واسه هیچ مردی ایشاالله

ببینه ناموسشو رو دست نامحرم اسیره

دلم خونه دیدم چشم عمه ام و که گریونه

یکی داره سر بابام و نی میچرخونه

رباب واسه سر بچه اش هی لالایی میخونه

اهانت شد زمانی که صحبت اسارت شد

چقدر راحت توی شام و کوفه هتک حرمت شد

تو اون مجلس جلو من به خواهرم جسارت شد

((آه، ابا مظلوم، ابا عطشان

ابا عبدالله الحسین))

غصه های قصۀزندگیمون چه بی امون بود

خواهر سه سالۀ من تو خرابه نیمه جون بود

یادمه وقتی می خواست صدام کنه روزای آخر

غمی که میداد عذابش همه لکنت زبون بود

غریبونه خودم بردم جسمش روی شونه

که اهل شام میگفتن جسمش اینجا نمی مونه

که قبرستون فقط واسه میت مسلمونه

فقط ای کاش یه خورده بیشتر صدام میزد داداش

دلم تنگ برای لحن شیرین زبونیاش

میگفت از زجر می ترسم عمه مراقب من باش

((آه، ابا مظلوم، ابا عطشان

ابا عبدالله الحسین))

 


آئین مستان

افتادی توی قتلگاه با بدنی غرقِ به خون

هی با لبِ تشنه میگی ؛ اِنّا اِلیهِ راجِعون

زخمیه جسم اطهرت ، بمیره واسه‌ت خواهرت

تا افتادی روی خاک صحرا عزیز من شد به ‌پا جنجال

چلو چشمام داری جون میدی با لبِ تشنه بین این گودال

مقابل یه لشکر ، چی کار کنم برادر

همه هجوم آوردن، برای غارت یه پیکر

((ای بی‌کفن برادر ، دور از وطن برادر

عریان بدن برادر ، عریان بدن برادر))

چشام نمیبینه درست ، اون کیه که رو سینه‌ته

کاش باز می‌شد ببوسمت ، یه بوسه هم غنیمته

میلرزه دست و پای من ، در نمیاد صدای من

داری مثل گل جلو چشمام میشی پرپر با نیزه و شمشیر

هجوم آوردن توی گودال و التماس زینب نداشت تاثیر

ای پاره پاره پیکر ، برات بمیره خواهر

صدای گریه میاد ، بالاسرت رسیده مادر

((ای بی‌کفن حسینم ، دور از وطن حسینم

عریان بدن حسینم ، عریان بدن حسینم))

کاش بدونی چه‌قدر برام، سخت میگذره این لحظه‌ها

تنت میون قتلگاه ، سرت به روی نیزه‌ها

چیزی نمونده از تنت ، غارت شده پیراهنت

توی این گودال پرخون چیزی نمونده از تو به جز اسمت

یه جای سالم نمونده روی تنت از بس زخمیه جسمت

من با دلی پریشون ، تو با تنی پر از خون

من میرم و تنِ تو میمونه تو دشت و بیابون

((ای بی‌کفن برادر ، دور از وطن برادر

عریان بدن برادر ، عریان بدن برادر))

سپردمت به خدا و به ریگ‌های بیابان

سپردمت به غبار و به خارهای مغیلان

سپردمت به وحوش و به شیرهای درنده

به مردمان دهاتی، به آهوان پریشان

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند

که تا خمیده نگردد دوباره مادر جان

سپردمت به هر آنچه که هست، اما تو

سپردی ام به که رفتی؟ به دلقکان؟ به کنیزان؟!

سپردي‌ام به دو صد چشم هيز نامحرم؟

به شمر ! خولی ! اخنس ! به حرمله ! به سنان ؟!

 


آئین مستان

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، پس چرا راهتو میبندن

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق ، به زمین خوردنت میخندن

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق ، چرا اینجور عذابت کردن

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق ، چرا محروم از آبت کردن

ای بال و پرم واویلا، رفتی از حرم‌ واویلا

بعد از تو ستون خیمه، افتاده سرم واویلا

واویلا حرم واویلا

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، میره پایین و بالا نیزه

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، زدنت بی‌هوا با نیزه

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، نفسم تند شده واویلا

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، خنجرش کند شده واویلا

ای بال و پرم واویلا ، رفتی از حرم‌ واویلا

بعد از تو ستون خیمه، افتاده سرم واویلا

واویلا حرم واویلا

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، همه با سربه‌زیری رفتن

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، فاطمیات اسیری رفتن

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، غل و زنجیر به پامون بسته

اَوَلَسْنا عَلَی الْحَق، روی زخمای ما خون بسته

از بزم حرام میترسم ، از بازار شام میترسم

از زنها و از سنگای، روی پشت بام میترسم

واویلا حرم واویلا

 


آئین مستان

رسیده، زمان دل بریدنم ز دلدار
امان از، نگاه آخرت ای چشم خونبار
برادر خدا نگهدار، برادر خدا نگهدار
ببین جا می گذارم من دل خود را همین جا
تنت را می سپارم دست این شن های صحرا
سرت بر روی نی سایۀ سر ما
در دل داغ، بر لب آه، الوداع ثارالله
((حسین ثارالله، حسین ثارالله

حسین وابن ثاره))
می آید، نوای ناله ای دور و بر تو
می آید، صدای مویه ای بر پیکر تو
صدای مادر تو، صدای مادر تو
تو را کشتند و آبت هم ندادند، ای حسین جان
چرا کف می زنند اینها و شادند، ای حسین جان
به جان جسمت افتادند، ای حسین جان
مظلومی، تنهایی، تو جانِ زهرایی
((حسین ثارالله، حسین ثارالله

حسین وابن ثاره))



آئین مستان

دلم فقط به این خوشه، پیاده کربلا برم
به‌ خاطرِ خوبات آقا، بزار منم حرم برم
دلِ خراب من، همیشه تنگِ کربلاست
منو ببر حرم، اونجا که جایِ عاشقاست
اگه ردم کنی، نمیرم از در خونت
یکم محل بده، به این غلامِ دیوونت
بگی برو میرم، حرفی ندارم ای آقا
ولی اینم بدون، کیُ دارم به‌ جز خدا
حسین‌ آقام آقام، حسین‌ آقام‌ آقام‌ آقام
من از نجف تا کربلا، فقط میگم حسین حسین
به سینه میزنم آقا، فقط میگم حسین حسین
تو موکبایِ تو، تازه دلم آروم میشه
وقتی که زائرم، آتیش بهم حروم میشه
دلم میخواد آقا، پیاده تا حرم برم
به یاد بچه‌هات، تا که پاهام کنه ورم
چایی موکبات، شفایِ قلبِ مُردَمه
یه طعمی داره که، هرچی بگم بازم کمه
حسین‌ آقام آقام، حسین‌ آقام‌ آقام‌ آقام
تا نزدیکِ حرم میشم، سلام میدم به کربلا
دلم میخواد که دق کنم، که من کجا اینجا کجا
سلام به کربلات، به زائر و مجاورات
سلام به گنبد و، به اون همه کبوترات
سلام به نوکرات، چایی‌ ریزایِ موکبات
سلام من آقا، به اون شبایِ کربلات
حرم رسیدمُ، همین برایِ من بسه
به‌ جز مسیرِ تو، تموم راها بن‌ بسه
بگی برو میرم، حرفی ندارم ای آقا
ولی اینم بدون، کیُ دارم به‌ جز خدا
حسین‌ آقام آقام، حسین‌ آقام‌ آقام‌ آقام

 


آئین مستان

 کربلا ای ترانه ی لبهام
کربلا پا بزار توی رویام
کربلا این شبات پریشونم
از خدا من زیارتت رو میخوام
کربلا بی قراریام ، بَسه
کربلا میمیرم از این غصه
میزنم من به هر دری اخر
نوبتم پس چرا  نمی رسه
حسرتِ. قسمت ِما هر زیارت
آرومم میکنه بوسه به تربت
تا میشم. بیقرار میرم به مشهد
میخونم زیر لب به سوی گنبد
یا رضا کربلا کربلا میخوام
کربلا دردمو کی میدونه
کربلا غصه هام فراونه
کربلا از فراغ تو هر شب
صحن چشمام همیشه بارونه
کربلا میدونی چند وقته
دوری از تو برام چقدر سخته
کربلا کاش بشی مزار من
هر کی اونجا بمیره خوشبخته
کاش بشم کشته ی تو قتله گاهت
میزنم بوسه من بر خاک راهت
آرزوم آخ اگه بِشه اجابت
میرم از مشهدِ رضا زیارت
السلطان اباالحسن علی ابن موسی الرضا

 

 


آئین مستان

تو عشقت آتشین و دل من عاشق ترین 
اسمت رو تا میارم ضربان دلم رو ببین 
نفسم به خود تو قسم 
هوسم اینه از قفسم 
با نگات به حرم برسم 

بی تو بی پناه و بی کسم 
ممنون ای عشق که بی قرارم 
که آشوبی جز تو ندارم 
که غرق تو شد روزگارم 
یا ثار الله الحمدالله. 

دلتنگی هام به جز تو به کسی وابسته نیست 
من میدونم که هرگز در خونه ی تو بسته نیست 
بخدا، بخدا، بخدا، چه شبا توی ا 
به هوات من بی سرو پا، از نجف میرم به کربلا 
آغوش تو، همیشه بازه 
ذکرت واسم، رازو نیازه 
راه این عشق طول و درازه 
یا ثار الله الحمدالله. 

عطرشبهای هیئت مثل عطر تربته 
با تو قول و قرارم تو یِ هیئت 
با منی تویِ جانو تنی 
تویِ اشک تویِ ی 
غرق عطرو نورو روشنی  
عالم مستِ از بوی تربت 
روی اسمت دلدار غیرت 
حالم خوبه شبهای هیئت 
یا ثار الله الحمدالله. 

 


آئین مستان

میشه با یه پرچم یه جا هیئت باشه

میاد اونجا زهرا حتی خلوت باشه

این کلام معصوم زینت منبر هاست

دونفر که باشن سومیشون زهراست

یا اباعبدالله یا اباعبدالله

شور و شوق روضه ات توی عرش اعلی است

جمعیت اینجا نیست جمعیت اون بالاست

تو نگفته خوندی حرفای ناگفتمو

فکر هئیت پر کرد همه ی هفته ام رو

تا دیدم بیتابم تا دیدم پر دردم

فرشای هیئت رو آب و جارو کردم

یه بساط چایی گوشۀ می خونه

مجلسارو گرم کرد عطر آبدارخونه

سرمو خم کردم زیرپام عزت ریخت

خیر ببینه اون که توی چایم تربت ریخت

یا اباعبدالله یا اباعبدالله

اشکم و به زخمای تو هدیه کردم

خیلی وقتا شد گه تنها گریه کردم

اشکامُ و لبخندا با خودت شد قسمت

حاجتم رو دادی پای دیگ هیئت

زندگیم رو دست خودتون میسپارم

کفشارو جفت کردم، جفت و جور شد کارم

روبه راهم کردی تا به چاه افتادم

همش از غفلت بود به گناه افتادم

یا اباعبدالله یا اباعبدالله

پیرهنت رو پاره کردن تو تنت

 ای وای ای وای

نیزه جا نمیشه تو بدنت

ای وای ای وای

یا اباعبدالله یا اباعبدالله

جووونیم پیرم کرد، روضه هات و خوندم

 به خدا چند ساله ته مقتل موندم

هرکی رفت تو گودال دست و پاش خونی بود

هرکی اومد بیرون، چکمه هاش خونی بود

چکمه رو سینه ات بود، جون تو بر لب بود

اون که داشت جوون میداد این وسط زینب بود

پیرهنت رو پاره کردن تو تنت

 ای وای ای وای

جای سالمی نمونده تو تنت

ای وای ای وای

یا اباعبدالله یا اباعبدالله

 

 


آئین مستان

وقتی دلتنگم ، نمیشه برم
من آروم میشم ، با عکسِ حرم
قلبم محتاجِ ، یه جرعه نفس
من باشم با تو ، همین منو بس
دلتنگی یعنی حال من .
دلتنگی شد وَبال من .
دلتنگی سخته واسه اون که هوایی میشه
بی تابی یعنی گریه ها .
بی تابی بغضِ تو صدا .
بی تابی یعنی نوکرت کربلایی میشه
حرم حرم حرم  من و اشک و آه
حرم حرم حرم  من و خیمه گاه
حرم حرم حرم  من و قتلگاه .

 

 


آئین مستان

بوی حرم گرفتیم از عطر سیب مادر

تا ما میگیم حسین جان میگه غریب مادر
بنی بنی بنی.

هی زیرلب میخونه شمشیر و تیر آوردند

بچم رو هم مثل من غریب گیر آوردند

حسین حسین حسین ای وای.

 بچم روهم مثل من نامرد بی هوا زد

گودال بود و بچم لب تشنه دست و پا زد

تاج سر ملائک تاراج پای شمرِ

 مویی که شونه کردم تو پنجه های شمرِ

 بند دلش رو مادرعطشان ببینه سخته

بچش رو بین مقتل عریان ببینه سخته

حسین حسین حسین ای وای.

 


آئین مستان

حجت داوروی نبود ، اگر نبود حسین

احمد و حیدری نبود ، اگر نبود حسین

هیچ پیمبری نبود ، اگر نبود حسین

جنت و کوثری نبود ، اگر نبود حسین

دین خدا نبود ، اگر نبود حسین

شرم و حیا نبود ، اگر نبود حسین

سعی و صفا نبود ، اگر نبود حسین

حج و منا نبود ، اگر نبود حسین

الحمدُ لله الَذی خَلقَ الحُسین

نورِ اَزل حسین وسلامٌ علی الحسین

ستونِ آسمان نبود ، اگر نبود حسین

قبلۀ عاشقان نبود ، اگر نبود حسین

محراب و اذان نبود ، اگر نبود حسین

از قرآن نشان نبود ، اگر نبود حسین

سعادتی نبود ، اگر نبود حسین

عنایتی نبود ، اگر نبود حسین

هدایتی نبود ، اگر نبود حسین

عبادتی نبود ، اگر نبود حسین

الحمدُ لله الَذی خَلقَ الحُسین

نورِ اَزل حسین وسلامٌ علی الحسین

خونِ شقایقی نبود ، اگر نبود حسین

بندۀ لایقی نبود ، اگر نبود حسین

عاشقِ صادقی نبود ، اگر نبود حسین

فرصتِ عاشقی نبود ، اگر نبود حسین

محبتی نبود ، اگر نبود حسین

شفاعتی نبود ، اگر نبود حسین

رشادتی نبود ، اگر نبود حسین

شهادتی نبود ، اگر نبود حسین

الحمدُ لله الَذی خَلقَ الحُسین

نورِ اَزل حسین وسلامٌ علی الحسین

 


آئین مستان

دوباره مُضطرم ، حَرم حَرم حَرم

الهی کم نَشه یک لحظه سایه ات از سَرم

یه رَحمی مادرت کنه به اشکِ مادرم

منم بیام حَرم  منم بیام حَرم 

آقا دلم پر از شِکایت امیر سَر جدا

دلَم گرفته و میخوام بیام به کربَلا

بیام و آبِرو بخر ، به حقِ مادرت

ببین تو اَشک و التماسِ نوکر آقا

دوباره بغضِ تو گلو ، بازم خیال آرزو

تا چِشم بهم زدم حرم دوباره اومَد روبرو

امیر کربلا حُسین امیر کربلا حُسین

به جون مادَرت ، آقا فدا سَرت

اگه میخَنده عالمی ، به حالِ نوکرت

اگه برام حرم نرفتن مُقدره ، آقا فدا سَرت

تویی فقط تمومِ دل خوشیِ نوکرات

هوایِ شور مستیِ هوایِ روضه هات

ولی بیا حاجَت منو بُکن روا

پیاده اَربعین بیام ، دوباره کربَلا

زیاده از سَرم هَمین که مادر شما

لیاقتَم داده بیام ، بازم میونِ روضه ها

امیرِ کربلا امیرِ کربلا

بریده سر زِ تن شَهید بی کفن

آقا بمیره از غَریبیِ تو ، سینه زَن

آقا برات نذاشتن حَتی کهنه پیراهن شَهید بی کفن .

شَهید بی کفن غمات غمایِ نوکرِ

داره میبینه خواهَرت ، که شِمر با خنجرِ

یه نا نجیب داره ، سَری به نیزه میبَره

صدایِ ناله ای میاد ، صدایِ مادرِ

غریبِ مادر غریبِ مادر

 


آئین مستان

از سرور هر دو عالم نزد ما غم بهتر است

 گریه بر تو از نماز نیمه شب هم بهتر است

واقعا اشک براى روضه چیزی دیگرى است

 در سلوک ما فرات از آب زمزم بهتر است

گریه هایم را بگیری بی گمان دق می کنم

 مردن از دنیاى بی گریه برایم بهتر است

در جواب اینکه شأن گریه کن های تو چیست

 از برای این سوال  الله اعلم  بهتر است

هر که به جایی رسید از نوکری تو رسید

 نوکری تو ز آقایی عالم بهتر است

نوحه دم دادیم و با این دم مسیحا دم شدیم

 از دم روح القدس واللهِ این دم بهتر است

یازده ماه از خدا ماه شما را خواستیم

 از تمام ماهها ماه محرّم بهتر است

رتبه ی پیرِغلامان تو نزد فاطمه است

 چون غلامی شما باقامت خم بهتر است

گر به زیر ناودان کعبه هم باشم ولی

 معتقد هستم که باشم زیر پرچم بهتر است

گفته بودند اربعین صحن تو چیز دیگری ست

 رفتم و با چشمهای خویش دیدم بهتراست

مظلوم حسین

 


آئین مستان

باید قلبم برا تو حرم باشه

دائم بساط روضه ی تو علم باشه
وقتی زندگیم شده عاشقی و دلبرم حسینه
روز و شب ندارم حرف اول و آخرم حسینه
صرف تو شد همه روز و شب های من

با تو سر شد شب و روز و دنیای من

حسین آقای من آقای من آقای من
باید جونش برای تو فدایی شه

هر کی به لطف فاطمه کربلایی شه
بین عشقای تو دنیا به خدا بهترین حسینه

وقتی مقصد تموم عاشقا اربعین حسینه
من مجنون و حرم تو رویای من

خوشبختم چون که تو هستی لیلای من

حسین آقای من آقای من آقای من
باید قلبم برا تو حرم باشه

دائم بساط روضه ی تو علم باشه
وقتی زندگیم شده عاشقی و دلبرم حسینه
روز و شب ندارم حرف اول و آخرم حسینه
صرف تو شد همه روز و شب های من

با تو سر شد شب و روز و دنیای من

حسین آقای من آقای من آقای من

غلامت عاقبتش به خیر میشه

 با یک نگاه تو یه شبه زهیر میشه
هر کی عمریه شده و نوکر حسینه

حتما با دعای خیر پدر و مادر حسینه
دونه دونه میریزه این اشکای من

گریون میشم تا بگیری دستای من
حسین آقای من آقای من آقای من

 


آئین مستان

شب بارونه، صورتم خیسه

یکی این حال منو بنویسه

دنیا زندونه گوشه گیرم کرد

جان من عشقت اسیرم کرد

دنیا دلیل زندگیم پس بده

امام حسین بچگیمو پس بده

دنیا دو روزه منم میدونم

من این دو روز رو حرم میمونم

دنیا دوروزه یه روز تاسوعا

دنیا دوروزه یه روز عاشورا

یا سیدی یا اباعبدالله.

بچه بودم که بغلم کردو
مست احلی مِن عسلم کردو
یاحسین گفتم، دل من باز شد
نوکریم از اون لحظه آغاز شد
مگه یادم میره بابام بهم چی‌گفت
به دست و پای هیچکی جز حسین نیفت
من زندگیمو به عشق مدیونم
من زیر دِین حسین می‌مونم
عشق از یه مشکل طلا می‌سازه
عشق از یه دشت کربلامی‌سازه
یا سیدی یا اباعبدالله.

اون که چشماش به ذره میفته
نباشه کوه به دَره میفته
بی حسین دنیا نقطه‌ی کوره
با حسین چاهم چشمه‌ی نوره
نوری که واسطه حسین هدایته
هدایتی که خونه‌ی سعادته
به‌به به این آسمون آبی
به‌به به این خونه ی اربابی
به‌به به این سفره و این نعمت
این روزی و روضه و این هیئت
یا سیدی یا اباعبدالله.

 


آئین مستان

میگن روضه دلمردگیه

 میگن گریه افسردگیه

 نمیدونن خبر ندارن

 حسین آغاز زندگیه

اتفاقا روضه دم به دم نشاطه

 اتفاقا گریه چشمۀ حیاته

اتفاقا حسین کشتی نجاته

 ما پای همین پرچم دل خوش به تولاییم

با گریه به ثارالله الله توو لشکر زهراییم

 این آتیش دل ما لا تبرد ابدا

ای کشتۀ کربلا ای کشتۀ کربلا

 میگن بسه غصه بسه غم

میگن بازی شال و علم

نمیدونن چه حالی داره

 پیاده اربعین تا حرم

اتفاقا این غم نور میده دلها رو

اتفاقا این شال میبره غمها رو

 اتفاقا حسین زنده کرد دلهارو

هر کی با حسین باشه سرزنده و آزاده است

 شیعه تا حسین داره یک لشگر آماده است

این شعله های عزا لا تبرد ابدا

ای کشتۀ کربلا ای کشتۀ کربلا

میگن این قدر عزا واسه چی

سفر تا کربلا واسه چی

 میگیم اصلا بدون حسین

تپش توو قلب ما واسه چی

اتفاقا این راه منتهی به نوره

 اتفاقا این شور معنی شعوره

اتفاقا حسین نغمۀ ظهوره

 دلبستۀ دنیان ما دل به حرم بستیم

طعنه بزنید بازم ما پای حسین هستیم

 این آتیش دل ما لا تبرد ابدا

ای کشتۀ کربلا ای کشتۀ کربلا

 


آئین مستان

دل میزنم به دریا ، پا میذارم تو جاده
راهی میشم دوباره ، با پاهای پیاده
راهی میشم ، به سوی خاکی آسمونی
که داره عطر مهربونی ، عطر حریم بی نشونی
میام و دارم شور و نوایی ، میخوام بگیرم اذن رهایی
ای شهدا….
اگه که قلبم و شیدا کردم
اگه که چشمام و دریا کردم
من با هزار امید اینجا هستم
گمشده ام و شاید پیدا کردم
دارم گله ها ، از فاصله ها

جا مونده منم ، از قافله ها
اومدم اینجا قلبم ، رنگ خدا بگیره
چی بگم عاشقی رو ، از شهدا بگیره
با یادشون ، جاری اشک های زلال ام
میخوام که با شروع سال ام ، عوض بشه دوباره حالم
مدد میگیرم، از خود مادر
که دم بگیرم تا دم آخر
یا فاطمه ، یا فاطمه
ولایت ات همه آمال من
روشنی بخش ماه و سال من
دل ام رو زیر رو کرده مهرت
تویی محول احوال من

من از تو میخوام ، تنها یه حاجت
اذن رهایی رزق شهادت

یا زهرا یازهرا

می‌خوام مثه شهیدا ، نذر غمش بمیرم

یه روزی انتقامِ ، مادرمو بگیرم

اون روزی که ، تو کوچه می به پا شد

فاطمه یار مرتضی شد ، برای رهبرش فدا شد

فدایی شد تا ، بمونه روشن

چراغ این راه ، واسه تو و من

یا فاطمه ، یا فاطمه

 تا روزی که بیاد خورشید از راه

روشنه راهمون با نورِ ماه

یاور و یار رهبر می‌مونیم

تا جمعه‌ ظهور ان‌شاء‌الله

ذکر لب ما ، با شور و نوا

ای جانِ جهان ، یا مهدی بیا

 


آئین مستان

علی یا ایها الارباب غلامه حلقه در گوشم
که فردای قیامت هم علمدارم سر دوشم
علی یا ایها الساقی یل ام البنین عباس
ابالفضل علمداری همیشه پرچمت بالاس
ا
ی خامس آل عبا ای ساکن کرب و بلا
هستی کریم ابن کریم مثل امام مجتبی
چه خورشید و چه مهتابی

 چه ارباب و چه اصحابی
حسین جانم حسین جانم.
تو سلطان سلاطینی تویی که جان و جانانی
خلاصه میشود آقا در عشق تو مسلمانی
عجب حلوا قندی تو امیر بی گزندی تو
عجب ماه بلندی تو که گردون را بگردانی
ای سایه ی روی سرم دلتنگم دلتنگ حرم
دوست دارم دوست دارم تو رو بیشتر از پدر مادرم
با این اشک و با این روضه

 خدا ما رو بیامرزه
حسین جانم حسین جانم.

 


آئین مستان

دوباره، دلم راهی اربعینِ مولاست

پیاده، در این جاده قدم‌زدن چه‌زیباست

دراین‌دل، دوباره غوغاست

به یاد کودکانی که گذشتند از این بیابان

روم افتان و خیزان، تشنه‌لب، روی‌وموپریشان

به یاد خاطراتِ همه شهیدان

من در هر، دو دنیا، می‌مانم، با مولا

((حسین ثارالله، حسین ثارالله

حسین ثارالله حسین))

و یک‌روز، سواری از همین جاده می‌آید

می‌آید، که روزنی به آسمان گشاید

بدانید، که او می‌آید

بگیرد انتقامِ غنچه‌های به خون تپیده

ز دستی که گلوی کودک شش ماهه بریده

دراین شب عاقبت می‌دمد سپیده

دارم با تو عهدی، لبیک یا مهدی

((اباصالح یا اباصالح یا اباصالح مولا))

لعَمريْ، و يومُ الأربعينِ كيفَ يُوصَف؟!

به جانم سوگند، روز اربعین را چگونه می‌توان وصف کرد؟

لعَمريْ، وهذا العَالَمُ للسبطِ يَزحفْ

چطور می‌شود جهانی را وصف کرد که به سمت حسین در حرکت است؟

«فَسيروا في الأرضِ» للطَّفْ

«در زمین سیر کنید» به سمت کربلا

ترونَ مَحْشَرَ العِشقِ الحُسينيِّ المُطهَّرْ

آیا این م عشق پاک حسینی را می‌بینید؟

ترونَ كيفَ يبكيْ العاشقونَ اِبنَ حيدرْ؟!

آیا می‌بینید که چطور عاشقان بر فرزند حیدر می‌گریند؟

ترونَ السبطَ مُلقىً و الشِّمْرَ يَنْحَرْ

آیا حسین افتاده بر زمین را می‌بینید درحالی که شمر سر از بدنش جدا می‌کند؟

خطُّ اللهِ الأحمرْ، حسينٌ مُعَفَّرْ

خط قرمز خداوند، حسین خاک آلود

 ((حسين واويلاه، حسين واويلاه

حسين واويلاه، حسين))

 

 


آئین مستان

موهامو شونه کنید داره میاد بابام

میاد منو ببره میدونه چه قدر تنهام

بیا که خسته شدم بابا فقط تو رو می خوام

نیومدی بال و پرم سوخت
تو کوچه ها موی سرم سوخت

انقده دلتنگ تو بودم

برام دل اهل حرم سوخت

دردای من دوا نمیشه

چشای بسته وا نمیشه

عمه برام غذا آورده

اما اینا برام بابا نمیشه

((شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم))

ممنون بابا که با این محاسن خونی
یادت نرفته منو اومدی به مهمونی

خیلی خوش اومدی ای ماه شکسته پیشونی

زیر تگرگ تازیونه

تنم مثل برگ خزونه

موهام داره لحظه به لحظه

سفید میشه دونه به دونه

روز و شبم هول و هراسه

پیرُهنم کهنه لباسه

انقدر عوض شدم که جز تو بابا

کسی منو نمی شناسه

شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم

اومدی اما بغلم نکردی

کاشکی که روی نیزه برنگردی

.

((شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم))
بابا ببین که چه قدر خسته و بی جونم

بس که گرسنمه از شبی که ویرونم
نشد چیزی بخورم آخه شکسته دندونم

لحظه ای که می خوام بخوابم
یه خاطره میده عذابم

چشامو که روهم میذارم
تو فکر اون بزم شرابم

هر دوی ما خستۀ خسته

زخما رو چهرمون نشسته

تو رو با خیزرون منو با سیلی
دندون هر دومون شکسته

رو دامن منی سر رو نیزه
کاشکی سر منم بره روی نیزه

((شب تا سحر خدا خدا می کنم 
با گریه بابامو صدا می کنم))

 


آئین مستان

وقتی که تو نیستی با اشکام حرف میزنم

با زخم دستام و زخم پام حرف میزنم

با زخم پهلوم و زخم صدام حرف میزنم

هی زخم تن آروم بگیر، هی زخم سر طاقت بیار

هی زخم دل چیزی نمونده تا سحر طاقت بیار

طاقت بیار میاد بابا، طاقت بیار میاد کم کم

طاقت بیار میاره از بهشت مرهم

طاقت بیار رقیه

وقتی میاد عمه اشکامو پاک می کنه

میخندم آروم شه دردامو خاک می کنم

وقتی تنها میشم ناله غمناک می کنم

ای پای پر از آبله، ای جا مونده از قافله

ای زخم تازیونۀ دست سنان و حرمله

طاقت بیار تموم میشه، مهمون من عموم میشه

این زخما پیش زهرا آبروم میشه

طاقت بیار رقیه

راستی گفتم بابا با اشکام خندیدن

توی بازار خیلی خواهرهام ترسیدن

کاشکی من میمردم دور سرت رقصیدن

وای طعنه ها کشته مرا، وای خیلی آزار دیدم و

وای گوشوارم گوش یه دختر توی بازار دیدم و

چیزی نمونده از گوشم، چیزی نمونده از گیسوم

مثل مادربزرگ شد، پهلو و بازوم

طاقت دیگه ندارم، بابا بیا کنارم

بابا حسین من الذی ایتمنی



آئین مستان

از اون شبی که تو رفتی من چشام به دره

به عمه میگم بابام میاد منو میبره

تو رفتی و من تنها موندم

منو زدن وقتی جا موندم

عمو که رفت شد قافله آواره

مگه میره داغت از یادم

نبودی از ناقه افتادم

دیگه از اون شب چشمای من تاره

سلام ای زخمی، سلام ای عطشان

سلام عشق من، سلام بابا جان

حسین ای جانم.

نبودی ببینی لحظه های دلهرمو

یکی بالگد ازم گرفته چادرمو

عمو نبود بازارم بردن

عمو نبود آزارم دادن

کبوترت کنج قفس افتاده

یکی منو اونقدر باسنگ زد

یکی اومد موهامو چنگ زد

ببین رقیه از نفس افتاده

موهات خونی شد، لبت خونی تر

لبم زخمی شد، موهام خاکستر

سلام ای زخمی، سلام ای عطشان

سلام عشق من، سلام بابا جان

حسین ای جانم.



آئین مستان

آقا جون فقط میخوام من ازت

کربلا رو ببینم قبل مردن

 چی میشه که من ببینم یک روز

اسمم و بین پیر غلام ها بردن

ارباب ندیدم آقا بهتر از تو

ارباب ندیدی آقا بدتر از من

ارباب آقا دعوت روضه با تو

ارباب تو روضه چشای تر ازمن

تو برکت نفس زدن هامی

تو هستی علت حیات من

هر جا که کار من گره افتاد

اومدی واسه نجات من

اباعبدالله، اباعبدالله.

عکس گنبدت قاب رو چشمام

غیر از تو رویایی رو نمیبینم

این شب ها نشد باشم تو حرم

از حالا من به فکر اربعینم

ارباب تا نوکر توی روضه هاته

ارباب همه دلخوشیش نوکریشه

ارباب واسش شهر کرب و بلاتو

آقا مثل خونۀ مادریشه

تو مالک ملک دلم هستی

همیشه زیر منتت هستم

خوشم که باز دوباره قسمت شد

رسید حسین به بیرقت دستم

اباعبدالله، اباعبدالله.

 


آئین مستان

بعضی وقتها مثلاً تو جمعه شبها

میپره مرغ قلب من سمت کرب و بلا

انگار آقا تو شلوغی زائرها

یه صدایی میگه امشب میگه پاشو بیا

دارم میسوزم از غم دوری کرب و بلا

من که هنوزم خاطره دارم آقا با شما

هر شب و روزم میگذره تو همین حال و هوا

آرزو دارم با رفقام بیام

تو که میدونی کم شده از تو یه چیزی بخوام

حاجتم اینه تو حرم تو بدم یه سلام

حسین جانم ، حسین جانم.

آروم آروم میخونم من زیر بارون

یاد شبهایی که میخوندم من از دل و جون

از کوچیکی یادمه که بابام میگفت

تا ابد پای اربابت نوکر باش و بمون

تازه میفهمم دست توئه رگ خواب دلم

واسه اینه که بدجوری تو تب و تابه دلم

چایی روضه شُکر خدا مِی ناب دلم

بارون میباره شُرشُر بارون کرب و بلا

بازم دوباره هَمهَمه میشه میاد یه صدا

این اربعین هم م توی صحن شما

حسین جانم ، حسین جانم.

اشکای من میباره روی گونه هام

آخه دوست دارم که بیام سمت مرقد تو

توی دنیا روی عرش قلب زارم

چیو میتونم بذارم جای گنبد تو

خیلی دلخستم دست منم توی روضه بگیر

از عشقت مستم من میمیرم تو بگی که بمیر

نوکرت هستم چون که امیری و نعم الاَمیر

عاشقت میشن حتی مسیحی و کافر و گبر

واست میبارن هر شبیه یه ابر

فکری کن آقا واسه ی ما شب اول قبر

حسین جانم ، حسین جانم.

 


آئین مستان

پدر تا شام رفتن با تو، حیران کردنش با من

پریشان کردنش با تو، پشیمان کردنش با من

اگر این شهر تاریک است، من از آل خورشیدم

اگر شب پر شده اینجا، چراغان کردنش با من

به نیزه آیه خواندن با تو و  تفسیر با زینب

به محمل خطبه‌ها با عمه، طوفان کردنش با من

به جانت کم نیاوردم، به ابرو خم نیاوردم

اگر می‌‌خندد آن نامرد‌، گریان کردنش با من

همین‌ که پای من وا شد به کاخش با عمو گفتم

خیالت تخت از این کاخ، ویران کردنش با من

من از این شهر و این ویران، زیارتگاه می‌‌سازم

مزارم گنج شام است و نمایان کردنش با من

 


آئین مستان

عمه کجایی که میخوام بابامو

میخوام بهش بگم همه دردامو

بگم چطور منو زدن نامردا

نشون بدم قامت چون زهرامو

من و آتیشِ بین موهام

من و زخم روی بازوهام

میبینی دست به دیوارم من

چون نداره رمق زانوهام

ویرونه شده جای دختر دردونه

ویرونه واسه دخترت مثه زندونه

مَنِ الّذی اَیتمنی ، بابا حسین

خبر داری خیلی برات بیتابم

کنج خرابه اومدی مهتابم

منی که جام بوده فقط آغوشت

چند شبه که روی زمین میخوابم

منم و اشک و آه و ناله

صورتم پُر شده از آلاله

تن من گوشۀ ویرونه ست

تن تو گوشۀ گوداله

دلتنگه دخترت با غصه ها میجنگه

دلتنگه بالش زیر سرش از سنگه

مَنِ الّذی اَیتمنی ، بابا حسین

با اینکه از نبودنت دلگیرم

با اینکه تنهایی شده تقدیرم

خوش اومدی کنج خرابه بابا

دارم کنار سر تو میمیرم

لبای خونیتو میبوسم

شده لبخند تو افسوسم

تا چشمامو رو هم میذارم

دوباره زجر میشه کابوسم

غم داره منم و یه روسری پاره

غم داره منم و حسرت یک گوشواره

 مَنِ الّذی اَیتمنی ، بابا حسین



آئین مستان

خدا مرگم بده چه لبهای پر از خونی
خدا مرگم بده چه موهای پریشونی
خدامرگم بده چه اوضاعی چه مهمونی
نه فرشی و نه چراغونی و نه سر دارم و نه سامونی
به ما سر زدی سرزده اومدی
کو بدنت مگه پرزده اومدی
مگه پر زده اومدی
بابا نگو که کجا بودی

بابا همه جا با ما بودی

بابا زیر دست و پا بودی

بابا بابا بابا
خدا صبرت بده شده ناموست آواره

خدا صبرت بده دخترت بین بازاره
خدا صبرت بده به غارت رفته گوشواره

نمونده گوشی و گوشواره
بگو با عمو شبم تاره

سرتو خاکیه، خاکیه معجرا
منو زدن مثل تک تک دخترا

بابا تو موج بلا بودم

 بابا با نامحرما بودم

بابا من انگشت نما بودم
به ما سر زدی سرزده اومدی
کو بدنت مگه پرزده اومدی
مگه پر زده اومدی
بابا نگو که کجا بودی

بابا همه جا با ما بودی

بابا زیر دست و پا بودی

بابا بابا بابا

 خدا خیرش بده، سر من عمه آزرده

خدا خیرش بده، به جای من کتک خورده 

خدا خیرش بده، روزی صدمرتبه مرده
علم به دوش حرم بوده و توهرکوچه سپرم بوده
حالا مراقب زخمای تازمه

 بیا که لحظه تشییع جنازمه
بابا، چشمم خوب نمیبینه

بابا، سیلی خوردم از کینه
بابا، گوشم خیلی سنگینه

 تار میبینم، سرم سنگینه

عجب دستی داشت، خیر نبینه
بابا پای پر ورمم، دردسر حرمم

عمه میگه خیلی شبیه مادرمم

 

 


آئین مستان

غم عشقت بیابان پرورم کرد

هوایِ وصل بی بال و پرم کرد

به من گفتی صبوری کن صبوری

صبوری ترفه خاکی بر سرم کرد

آی

خدایا زینبم تنها و بی کس

کَسِ بی کس به فریادِ دلُم رس

خدایا من همان محمل نشینم

من همونی ام که وقتی نسیم پردۀ محملُ کنار زد ، گوشۀ چادرم پیدا شد . حسینم برا عباسم اخم کرد ( زبانِ حال ) عباس مگه نمی بینی نسیم پردۀ محملُ کنار زده حالاببین به چه روزی افتادم حالا ببین به چه روزی افتادم معجرم اینطرف خِماره ام اون طرف

چنان در خیمه ها آتش به پا شد

که دامن ها پناهِ شعله ها شد

به عمقِ جانِ من این غم چنان شرار افروخت

در آن دیار دلِ خیمه ها برایم سوخت .

ایام هفتۀ دفاعِ مقدس ، یادی کنیم از همۀ گذشتگان ، شهدا ، امام شهدا

خیمه ها میسوزد و شمعِ شبِ تارِ عزاست

کربلا ماتم سراست

مجمعِ پیغمبران در قتلگاهِ کربلاست

کربلا ماتم سراست

 


آئین مستان

رفتی چشمامو با‌رفتنت از غصه تر کردی
شبهارو صبح کردم با این امید که روزی برگردی
رفتی و بعد از تو کنج خرابه شد پناه من
به جای آغوشت روی زمین شد جایگاه من
سهم من از این ماجرا ، شد گریه های بیصدا واویلا
از کوفه تا شام بلا ، هِی طعنه و هِی ناسزا واویلا
وقتی که تنها موندمو ، از قافله جا موندمو واویلا
دیدم رسید زجر پلید ، بالا سرم مومو کشید واویلا
 
واویلتا واویلتا واویلا.

تا حالا میمردم بابا اگه همرام نبود عمه
جز اون کسی آخه حسی رو که دارم نمیفهمه

میبینی بابایی جای کبودیِ رو بازومو
خیلی دلم میخواست یکبار دیگه شونه کنی مومو
وای از من و بزم یزید ، شد یک شبه موهام سفید واویلا
وای از نگاه بی حیااز ترس میلرزیدم بابا واویلا
طفلم ولی پیرم بابا ، از زندگی سیرم بابا واویلا
خیلی شبیه مادرت ، بابا شده این دخترت واویلا
واویلتا واویلتا واویلا.

من مطمئن بودم هیچوقت منو تنها نمیذاری
حتی شده با سر پیشم خودت رو بابا میاری
جونی ندارم تا از رو زمین سرت رو بردارم
با اشکای چشمام مرهم روی زخم تو میذارم
بابا سرت چی اومده ، به پیشونیت کی سنگ زده واویلا
بابا چرا سوخته موهات ، خون میچکه از رو لبات واویلا
بوی تنور میده سرت ، کاشکی نبینه خواهرت واویلا
میگیرمت رو دامنم ، با اینکه سوخته پیرهنم واویلا
واویلتا واویلتا واویلا.

 


آئین مستان

پدر جان آمدی بی پیکری که

از آن قامت تو تنها یک سری که

ندارد حال من تعریفی اما

بمیرم من ؛ تو از من بدتری که

چرا یک جای سالم در سرت نیست

تو بابا جانشین حیدری که

نگفتی با خودت با این سر و وضع

دلیل مردن این دختری که

چرا انقدر هستی نامرتب

کجا رفتی پر از خاکستری که

مسلمانان تو را آزار دادند

پدر تو وارث پیغمبری که

به دست ساربان انگشتری بود

گمانم بود آن انگشتری که

همه طول سفر دست خودت بود

ولی بردند مثل معجری که

همه طول سفر روی سرم بود

و می پوشاند آن موی سری که

میان شعله های خیمه ها سوخت

ندارم جز حصیری معجری که

شب و روزم نمی گوید رقیه

کبودی و شبیه مادری که

پدر موی سر من سوخت اما

امان از آتش و میخ دری که

میان شعله هایش مادرم سوخت

همانجا بود که بال و پرم سوخت

 


آئین مستان

ستاره ها رو میشمرم، بابا

دل از زمونه میبرم، بابا

دل به غم تو میسپرم، بابا

بیا بابا، بیا بابا

بیا ببین چه حالی و روزی پیدا کرده دخترت

شدم یه زحمتی برای خواهرت

بیا ببین شدم شبیه مادرت

من الذی ایتمنی یا ابتا.

سحر آخره که بیدارم

سرتو روی زانو میزارم

از غم تو بابا عزادارم

دوست دارم، دوست دارم

یادم میاد که خیمه های ما نشد یه قطره آب

بابا جونم سؤالمو بده جواب

 چرا ما رو زدن به نیت ثواب

یادم میاد که دستمونو بستن اینجا با طناب

خودم دیدم به صورتش میزد رباب

خودم دیدم میریخت روی سرت شراب

من الذی ایتمنی یا ابتا

 


آئین مستان

بابای من رو از قفا با دشنه کشتند
بابای من رو با لبای تشنه کشتند
با تیغ و نیزه جسمشو صد چاک کردند
صحرا نشینا پیکرش رو خاک کردند
جای یه خنجر رو حنجرش بود
جای هزاران زخم روی پیکرش بود
هم خواهرش بود هم مادرش بود
چشم یه ملعونی پی انگشترش بود
لعنت به اون که پیکرش رو زیر ور روکرد
توی رگای حنجرش خنجر فرو کرد
لعنت به اون خولی که دنبال سرش بود
با ساربانی که پی انگشترش بود
لعنت به اون که بی حربه میزد
با هرچی داشتش توی دستش ضربه میزد
لعنت به اون که با سنگ میزد
اونی که داشت به پیراهنش چنگ میزد

غریب گیر آوردنت



آئین مستان

السلام محضر آن بانوی والامقام

سایۀ لطفش به سرم مستدام
دست من دامنش جان منو لحن پدر گفتنش
دست توسل زده اند ارض و سما به پیراهنش
میرسد از دست کریمش مدام

آه او، سینه بی تاب من
ماه او، دیده بی خواب من

دل خوشی شاه او
نوکر ریحانۀ ارباب من

رونق بازار کرامات و کمالات و عنایت غمش پر دوام
از سر هر نیزه خبر را گرفت
نالۀ زد از خنده یک شهر اثر را گرفت
رفت و از آن قوم دلیرانه پدر را گرفت

سوخت و نامش نسوخت
سوخت و برایش دل آتش نسوخت
دختر خون خدا معجر اگر سوخت حجابش نسوخت

جن و ملک پشت در خانه احسان او

عالم و آدم همه از خیل فقیران او
نان نخورد آن که بود بر سر هر سفره ما نان او

 شاه به دامان او عمه هراسان او
هم دل اهل حرم هم زن غساله پریشان او

آه چه زیبا شده لحظه بوسیدن بابا شده
روضه مهیا شده کنج خرابه شب یلدا شده

 عمه بیا گمشده پیدا شده
سلام ای دلبر ارباب

 پناه نوکر ارباب
همه عالم فدای دختر ارباب

 سلام ای دختر گریه
سلام ای مادر گریه

 من و پای ضریحت میبره گریه

 


آئین مستان

توی خرابه هر شب منتظرت نشستم

الان چند شبه بابا که چشمامو نبستم

تا یه صدا شنیدم دنبال تو دویدم

بیا ببین که مثل مادر تو خمیدم

از تو می پرسم اما عمه جواب نمیده

از وقتی رفتی میدون هیچ کی تو رو ندیده

خودت گفتی که ما رو به مهمونی می بری

یه عالمه النگو برای من میخری

کشون کشون می بردن با پای زخمی ما رو

عمه با گریه می شست زخمای دست و پامو

خودم دیدم با نیزه سر عموم و بردن
جلو چشای خیسم با مشک آب می خوردن

یه مرد زشت و اخمو دنبال من می دوید

من و کتک میزد و گوشواره مو می کشید

دخترکای شامی اشکامو در میارن
من دوسشون ندارم ادامو در میارن

دور منو می گیرن میگن موهات سفیده 
اونا نمی دونن که چشای من چی دیده

با دست و پای بسته ما رو به کاخ بردن 
خودم دیدم سرت رو میون تشت آوردن

با خیزران میزدن روی لبای بسته ات
خودم دیدم که افتاد دندونای شکسته ت

 


آئین مستان

نکنه روبرومی،خودتی یا عمومی
نشناختمت هنوزم خودت بگو کدومی
صورت نصفه نیمهحال سرت وخیمه
به همه گفتم این سرتموم زندگیمه
خوش اومدی بابا
خونه دخترت امشب
مهمونم شد سرت امشب
کنج خرابه
منو ببخش حالا
دخترت دیگه زیبا نیست
وقتی که دیگه بابا نیست
چطور بخوابه
منو زدن، دشمنت سرم ریخت
منو زدن، صورتم به هم ریخت
بابا حسین، بابا حسین ای آروم جونم.
سلام ای قرص ماهمروشنی نگاهم
دم غروب همیشهتو فکر قتلگاهم
نمیشنوم صداتوهیچکی نداشت هواتو
پیراهنت رو بردنعمامه و عباتو
اون لحظه فهمیدم
داره کارت تموم میشه
دست و پا میزدی پیشه
چشای عمه
من خیلی ترسیدم
کاش میشد کاری میکردم
هم برای تو بابا هم
برای عمه
تو رو زدن، نیزه ها و خنجر
تو رو زدن، پیش چشم مادر

منو زدن، دشمنت سرم ریخت
منو زدن، صورتم به هم ریخت

بابا حسین، بابا حسین ای آروم جونم.
خون گلوتو دیدمبه صورتم کشیدم
رگاتو کی بریدهای بابای شهیدم
رفتی و ازدحام شدکار حرم تمام شد
قافله اسیریراهی شهر شام شد
دروازه که وا شد
اومدن مردم شام و
پاره کردن لباسامو
قلبم ترک خورد
دروازه که وا شد
پر شدم از کبودی ها
پشت هم از یهودی ها
عمم کتک خورد
با سنگ و چوب
صبح تا غروب
افتادن به جونش
مردا زدن
زدن
بریده امونش


آئین مستان

نبودی اذیتم کردن
اسیر غربتم کردن
برا لباس پارم بود
غرق خجالتم کردن
منو با دست نشون دادن
تو رو با سنگ نشون کردن
چه با دقت زدن بابا
لبت رو غرق خون کردن
می دونستم پیش خدایی، بابایی
سر رسید آخر این جدایی، بابایی
روی دامنم بخواب لالایی، بابایی
"
لالا لالا گلم لالا بابای خوشگلم لالا "
نبودی اذیتم کردن
اسیر غربتم کردن
برا لباس پارم بود
غرق خجالتم کردن
نبودی عمه رو زد زجر
گذاشته اسمشو مرد زجر
جا موندم و تو خوابم از
خجالتم در اومد زجر
بابا ترسیده بودم که
رو خارا پا می گذاشتم
می گفتم با خودم ای کاش
یه شب دیگه عمو داشتم
آخ عمو عباسم کجایی کجایی
داد از این درد بی نوایی نوایی
گریه داره اینجور لالایی، خدایی
"
لالا ای غرق خون لالا عموی پهلوون لالا
لالا لالا گلم لالا بابای خوشگلم لالا "
نبودی حقمو خوردن
هی اشکمو در آوردن
عروسکامو یادت هست
بابا به غارتش بردن
نگم واست که تو بازار
چه حرفایی شنیدم من
یتیمی سخته تو غربت
به جون تو بریدم من
بس که دل گیره این جدایی، بابایی
شد رباب از گریم هوایی، بابایی
پا به پام میخونه لالایی، بابایی
"
لالایی اصغرم‌ لالا شهید بی سرم‌ لالا
لالا دنیای من لالا بابای بی کفن لالا "
لالا لالا گلم لالا بابای خوشگلم لالا "

 


آئین مستان

برید کنار میخوام سَرُ ببینم

زخمایِ روزِ آخر رو ببینم

جلو چشامُ نگیرید که میخوام

پارگی هایِ حنجرُ ببینم

"مَن الَّذی ایتَمنی "بابایی

دیگه تو آغوشِ منی بابایی

این همه جا رفتی دلت نیومد

به دخترت سر نزنی بابایی

لبای غرق خون با تو چه کرده چوب خیزرون

زده چه ضربه ای شکسته دندونِ تو از همون

حالا که اومدی کنار من بمون

جایِ طناب رو تنمِ بابایی

زخمیِ دور گردنم بابایی

محلۀ یهودیا شلوغ بود

کاشکی فقط میزدنم بابایی

میون نامسلمونا حَرم رفت

اِنقده اونجا داد زدن سرم رفت

کاشکی فقط میزدنم بابایی

یه دسته موهام با گُل سَرم رفت

شبی که گُم شدم ، صدا زدم نزن میام خودم

سوخت بابا چادری که خریدی برا تولدم

کبودِ چشمم از شبی که گم شدم

تو شام چی گذشت که  گریه می کرد هی می فرمود  : الشام الشام بابا شامیا خواستن غرورِ مارو بشکنن نانجیب گفت از بدترین محله ردشون کنید محلۀ یهودیا یه جوری دف میزدن ، پایکوبی میکردن همه بچه ها ترسیده بودن (به امام حسین اوج روضه همینه ) دامنِ عمه رو گرفت گفت عمه کاش عمو عباسم بود کاش علی اکبر بود عمه عمه اگه بابامُ ببینم میگم پاهام درد میکنه اگه بابامُ ببینم میگم از ناقه افتادم عمه اول گله گی زجر رو میکنم آخه نصف شب وقتی تو بیابون افتادم نگفت این بچه اس نگفت این دخترِ تا اومد جلو اول یه سیلی تو صورتم زد . بابا گوشم درد میکنه .

به جرم اینکه ندارم پدر زدن مرا

شبیه مادرِ در پشتِ در زدن مرا

خبر نداشتم این ها چقدر نامردند

خبر نداشتم و بی خبر زدند مرا

خدا كند كه عمویم ندیده باشد، چون

پدر درست همین دور و بر زدند مرا

پدر، وقت غذا تازیانه می آمد

نه ظهر و شام كه حتی سحر زدند مرا

سرم سلامت از این كوچه ها عبور نكرد

چقدر مثلِ تو ای همسفر زدند مرا

چه بینِ طشت، چه بر نیزه ها زدند تو را

چه در خرابه، چه در رهگذر زدند مرا

چه چشم زخم، چه زخمِ زبان، چه زخمِ سنان

اگر نظر كنی از هر نظر زدند مرا

 

فقط نه كعبِ نِیّ و تازیانه و سیلی

سپر نداشتم و با سپر زدند مرا

پدر من از سرِ حرفم نیامدم پائین

پدر پدر گفتم هر قَدر زدند مرا

مگر به یادِ كه افتاده اند دشمن ها

كه بینِ این همه زن بیشتر زدند مرا؟

زدند مادرتان را چهل نفر یكبار

ولی چهل منزل صد نفر زدند مرا

خوش اومدی تو از سفر بابا

تو رو خدا منو ببر

کجا یهو تو بی خبر بابا

گذاشتی رفتی .

دیگه تمومه گریه و زاری

تمومه این شبایِ بیداری

آخه نگفتی دختری داری

گذاشتی رفتی .

نذار بازم بهم جسارت شه

همین لباسِ پاره غارت شه

منو ببر که عمه راحت شه

بابا بابایی

 

هی میگفت عمه دلم برا بابام تنگ شده عاقبت اومدن جلو خرابه گفتن چرا سر صداس گفتن برید کنار کی بود باباشُ میخواست یه طشتی رو جلو بچه گذاشتن بچه ترسیده ناخنها شکسته

میگفت عمه من غذا نمیخوام آخه تقصیر نداره سری که توی تنورِ بویِ نون گرفته گفتن مگه باباتُ نمیخوای این روپوش کنار بزن تا روپوشُ کنار زد یه مرتبه بچه بغض کرد . عمه این بابای منه !!

بابا همیشه دخترت رو بغل میگرفتی ، حالا باید من بغلت کنم بابا ببخش دستام توان نداره آخه از رو ناقه افتادم شروع کرد موهای بابا رو با پنجه هاش شونه کردن نگاه به لب و دندون بابا کرد ارباب مقاتل میگه اینقدر با مشت به دهنش زد .‌.

دختری که از کربلا تا شام بهانۀ بابا رو گرفته یه وقت دیدن دیگه صداش نمیآد سر یه طرف این دختر یه طرف هر چی زینب سلام الله علیها  میگفت : رقیه !! بابات اومده .

مگه نمیگفتی دلم برای بابا تنگ شده همچین که دستشُ آورد بالا دید جون نداره دید دستهاش سرد شده گفت زن ها بیایید باباش اومد بردش .

خوش اومدی تو از سفر بابا

تو رو خدا منو ببر

کجا یهو تو بی خبر بابا

گذاشتی رفتی .

دیگه تمومه گریه و زاری

تمومه این شبایِ بیداری

آخه نگفتی دختری داری

گذاشتی رفتی .

نذار بازم بهم جسارت شه

همین لباسِ پاره غارت شه

منو ببر که عمه راحت شه

بابا بابایی

هی میگفت عمه دلم برا بابام تنگ شده عاقبت اومدن جلو خرابه گفتن چرا سر صداس گفتن برید کنار کی بود باباشُ میخواست یه طشتی رو جلو بچه گذاشتن بچه ترسیده ناخنها شکسته

میگفت عمه من غذا نمیخوام آخه تقصیر نداره سری که توی تنورِ بویِ نون گرفته گفتن مگه باباتُ نمیخوای این روپوش کنار بزن تا روپوشُ کنار زد یه مرتبه بچه بغض کرد . عمه این بابای منه !!

بابا همیشه دخترت رو بغل میگرفتی ، حالا باید من بغلت کنم بابا ببخش دستام توان نداره آخه از رو ناقه افتادم شروع کرد موهای بابا رو با پنجه هاش شونه کردن نگاه به لب و دندون بابا کرد ارباب مقاتل میگه اینقدر با مشت به دهنش زد .‌.

دختری که از کربلا تا شام بهانۀ بابا رو گرفته یه وقت دیدن دیگه صداش نمیآد سر یه طرف این دختر یه طرف هر چی زینب سلام الله علیها  میگفت : رقیه !! بابات اومده .

مگه نمیگفتی دلم برای بابا تنگ شده همچین که دستشُ آورد بالا دید جون نداره دید دستهاش سرد شده گفت زن ها بیایید باباش اومد بردش .

 


آئین مستان

خرابه تاریکِ، تو روشنش کردی

امشب خسته نشو اگه داد میزنی،گریه ی شما با این سه ساله یه فرقش اینه که شماها که گریه می کنید کنار دستیت آرومت میکنه،هی بهت آب میده،هی حواسش هست حالت بد نشه.اصلاً بالاتر از این.حضرت زهرا سلام الله علیها ایستاده کنارت هی اشکات رو پاک میکنه.اما امام سجاد علیه السلام می فرمایند: ما گریه می کردیم با تَهِ نیزه میزدن،ما گریه می کردیم لگد میزدناما تو امشب راحت داد بزن.امشب هرکی صداش گرفت بدونه یه ذره شکل رقیه شده.

خرابه تاریکِ، تو روشنش کردی

تا خرابه روشن شد یه صحنه ای رو دید.

تو هم لبت زخمِ، تو هم پُر از دردی

بابا من که چشام درست نمی بینه،تو منو نگاه کن

نگام  کن که چجوری پیرم کردن

بی عمو.منو زمین گیرم کردن

نگام کن بابا!

زندگیمُ دادم ولی بابا! عشقتُ نه

گهواره رو دادم ولی غمِ اصغرُ نه

 سنگارو می دیدم ولی بابا! عمه رو نه

گوشواره ام رو دادم ولی بابا! معجرُ نه

سر رو انداختن جلوش،تا سر رو انداختن،عقیله ی بنی هاشم و بقیه ی مُخدرات دویدن جلویِ رقیه.شاید سر رو نبینه.میخواستن یه کاری کنن حواسش پرت بشهاما این بچه از همون اول فهمید چه خبر شده.

برید کنار میخوام  سَرُ ببینم

زخمایِ روزِ آخرُ ببینم

جلوی چشمام رو نگیرید که میخوام

پارگی هایِ حنجرُ ببینم

سر رو بغل کرد.

مَنْ ذَا الَّذی أَیتَمَنی .بابایی

دیگه تو آغوشِ منی.بابایی

این همه جا رفتی دلت نیومد

به دخترت سر نزنی.بابایی

زندگیمُ دادم ولی بابا! عشقتُ نه

گهواره رو دادم ولی غمِ اصغرُ نه

 سنگارو می دیدم ولی بابا! عمه رو نه

گوشواره ام رو دادم ولی بابا! معجرُ نه

حالا حرفای در گوشی.دختر دارها میدونن.یه حرف هایی رو دخترها جلو همه میزنن.اما یه وقتایی بعضی حرفها،حرفهای درگوشیِ.عمه نباید بشنوهِ.

کاشکی میشد بازم برام بخندی

پلکای زخمیتُ دیگه نبندی

خیلی تنم درد میکنه،بابایی!

از شبی که پرت شدم از بلندی

ببین لبم داره عجب شکافی

نمیشه مویِ سوختَه رو ببافی

هر دفعه گفتم که بابامُ میخوام

بهم زدن یه سیلیِ حسابی

از کوچه ها نگو

راستی خبر نداری از عمو

بگو اگر دیدیش

سَرِ رقیه سوخته مو به مو

از مجلس شراب چیزی بهش نگو

بابا چیزی بهش نگو.چی بهش نگم؟.بهش نگو تو جمعیت بودم.دیدم یه نامحرم داره خواهرم رو نشون میده.بابا تا حالا اسمِ کنیز رو نشنیده بودم.بابا دیدم نامحرما به ما بد نگاه میکنن.بابا به عمو چیزی نگو.عموم غیرتُ اللهِ.بهش نگو ریختن رو سَرِ عمه ام.خودش رو انداخت رو بچه ها تا بچه ها رو نزنن.با کعبِ نی و تازیانه و نیزه.حسین.

بابا بهش نگو از بالای ناقه افتادم.بهش نگو موهام رو کشیدن.بهش نگو پا رو خارها دویدم.بهش نگو لگد خوردم.

زندگیمُ دادم ولی بابا! عشقتُ نه

گهواره رو دادم ولی غمِ اصغرُ نه

 سنگارو می دیدم ولی بابا! عمه رو نه

گوشواره ام رو دادم ولی بابا! معجرُ نه

بیار دستت رو بالا،به رقیه.کلیدِ اربعین دستِ رقیه است.روزیِ اربعین دستِ رقیه است.باب الحسین رقیه است.هر کاری میخوای تو دستگاهِ ابی عبدالله بکنی دستِ رقیه است.ظهور امام زمان دستِ رقیه است.شفا دستِ رقیه است.بلند بگو:یا حسین

 

 


آئین مستان

دارم میام به سمت کربلایِ تو

دارم میام ، بمیرم از غمایِ تو

دارم میام ، شبیه بچه هایِ تو

دارم میام .

فصلِ پرکشیدنِ ، فصلِ کوچِ عاشقا

از سراسرِ زمین ، سمتِ شهرِ کربلا

پرستویِ مهاجرِ حسینی ام

تو راهِ آسمونِ سرخِ کربلام

تنم فدایِ خستگیِ زینبت

سرم فدایِ داغِ شاهِ سر جدا

دارم میام ، به سمت کربلایِ تو

دارم میام ، بمیرم از غمایِ تو

دارم میام ، شبیه بچه هایِ تو

دارم میام .

حرمتِ تو واجبِ ، مثلِ خونۀ خدا

با عنایتِ توِ ، استجابتِ دعا

به جز مسیرِ روشنِ تو یا حسین

قدم تو راهِ دیگه ای نمیزارم

تو اینقدر برایِ من مقدسی

که هرکی عاشقِ توِ دوسش دارم

دارم میام ، به سمتِ تو قدم قدم

دارم میام ، با عشق و شور و ذکر و دم

دارم میام ، تا عشقمُ نشون بدم

دارم میام .

دارم میام ، به سمت کربلایِ تو

دارم میام ، بمیرم از غمایِ تو

دارم میام ، شبیه بچه هایِ تو

دارم میام

اشک و شورِ روضه ها اوجِ لذتِ برام

نوکری برایِ تو ، عینِ عزتِ برام

تا روزی که خدا خدایی میکنه

شکوهِ و سربلندیِ تو باقیِ

زمین نمیخوره خدایی پرچمت

تا وقتی بیرقِ تو دستِ ساقیِ

دارم میام ، به اذنِ ساقیِ حرم

دارم میام ، بیوفته زیرِ پات سرم

دارم میام ، که از جوونیم بگذرم

دارم میام

دارم میام به سمت کربلایِ تو

دارم میام ، بمیرم از غمایِ تو

دارم میام ، شبیه بچه هایِ تو

دارم میام .

 


آئین مستان

قدم قدم با فرشته ها با پیمبرا تا حسین

ما تنها نیستیم که توو مسیرن، همه‌ی دنیا حسین

تو حسینی جهان جز تو ابرقدرت نداره

هر جا از عشق تو خالی شِه امنیت نداره

کسی که دل به غیر از تو بده عزت نداره

((کاش بمونیم تا ظهور، با عشق و شور و یقین

ما زائرای اربعین

فااللهُ خیرٌ حافظا و هو أرحَمُ الرّاحمین))

پیاده ها اومدن به جاده شبیه رزمنده ها

که راه آزادی فلسطین میگذره از کربلا

روی پرچم هنوز این نام زیبا رو می بینیم

با همین یاحسینا فتح دنیا رو میبنیم

ما انالمهدی فرزند زهرا رو می بینم

((کاش بمونیم تا ظهور، با عشق و شور و یقین

ما زائرای اربعین

فااللهُ خیرٌ حافظا و هو أرحَمُ الرّاحمین))

ستون‌ستون داره زائر تو به آسمون می‌رسه

یه روزی این پاهای پیاده، به دادمون می رسه

ما ابالفضلیا تا پای جون با تو می مونیم

به امید خدا تا پای جون با تو می مونیم

تا بریم کربلا تا پای جون با تو می مونیم

((کاش بمونیم تا ظهور، با عشق و شور و یقین

ما زائرای اربعین

فااللهُ خیرٌ حافظا و هو أرحَمُ الرّاحمین))

لكَ الحشودُ أتتْ تُلبِّي نداءَ «هل من مُعين؟!»

خیل مردم آمدند تا به ندای «هل من معین» تو لبیک گویند

في الأربعينِ لبيك لبيك قائِدَنَا يا حسين

در اربعین، ندا سر می دهیم: لبیک لبیک یا حسین

هنا من كل أرضٍ قد تَعَلَّتْ لكَ راياتْ

در اینجا، از هر سرزمینی برایت پرچم ها برافراشته اند

لِکُلِّ العاشقینَ كربلاءُ اليومَ ميقاتْ

امروز، کربلا میقات همه عاشقان است

و بين السِّلَّةِ و الذِّلَّةِ هيهاتَ هيهاتْ

مابين شمشیر و ذلت، هیهات که ذلت را بپذیریم

ننتظرُ المَهدي، يا سيِّد الشهداءْ

در انتظار مهدی هستیم. یا سیدالشهداء

نحنُ قرابينُ الفِداء

ما جانبازان فدایی راه شمائیم

نَثُورُ للمستضعفين. «نجعلَهُمُ الوارثين»

برای مستضعفان به پا میخیزیم. «و آنها را وارث زمین می گردانیم»

 


آئین مستان

چهل روزه پاییزی که هر ثانیه اش مثل یک سال گذشت

چجوری بگم داداش به چه شیوه ای و چه منوال گذشت

من هرباری و که دیدم توی قافله شمر رو با خنجرش

جلوی چشمای خسته ام فقط صحنه تلخ گودال گذشت

همون لحظه که رو سینه ات پرید

موهاتو گرفت سرت رو برید

الهی بمیرم برات تشنه بودی

روی پیکرت داشتی زخم و کبودی

بریده نفس میزدی ای برادر

آخه چکمه سنگینه راحت نبودی

حسین غریبم.

چهل روزه پاییزی که با بدترین بخت و اقبال گذشت

کتک خودم از مردها شب و روزهای من به جنگجال گذشت

به یاد لب تشنه ات شدم روزه ای کشتۀ بی کفن

نمازام حسین جانم نشسته و با قامت دال گذشت

پیش چشمای تر خواهرت

میخوردن شراب کنار سرت

جسارت به من شد لحظه لحظه

هنوزم به یادش وجودم میلرزه

چقدر حرمله رد میشد از کنارم

نگاهم میکرد با دو چشم هرزه

حسین غریبم.

چهل روزه پاییزی برا خواهر تو به هر حال گذشت

خدا میدونه اما چی به طفل های بی پر و بال گذشت

چجوری بگم وقتی رقیه کنار سرت جون سپرد

حسین جان برا غسلش چه چیزها تو فکر غسال گذشت

همه درداش از اون زجر کشید

بمیرم براش چقدر زجر کشید

توی کودکی مثل یک پیرزن شد

رقیه ام شهیده دور از وطن شد

شبیه خودت دخترت هم غریب بود

ببخشم برادر آخه بی کفن شد

حسین غریبم.

 

 


آئین مستان

به دم الحسین راهیم کن حرم حسین
یاالله قسمت میدم به پرای علم حسین
تا روز قیامت میگم تو نبودی من میمردم
فقط فقط عشقت بود چیزی که تو قبرم بردم
روز م ما چشم به راه حسینیم
شکر خدا را که در پناه حسینیم
هیجان من هستی در دل و جان من
اربابی کیه مثل تو
ای نبض ضربان من
سرم رو میگیرم بالا به همه اینو میگم من
به خدا که جز تو آقا
آدمی کسی نیستم من
ما همیشه پی نگاه حسینیم
شکر خدا را که در پناه حسینیم

به دم الحسین راهیم کن حرم حسین
یاالله قسمت میدم به پرای علم حسین

تا روز قیامت میگم تو نبودی من میمردم
فقط فقط عشقت بود چیزی که تو قبرم بردم

روز م ما چشم به راه حسینیم
شکر خدا را که در پناه حسینیم
بخرم حسین ای آقای کرم حسین
امسالم منو اربعین کربلا ببرم حسین
دلشوره گرفتم آقا
شبا را تا صبح بیدارم
چایی عراقی می خوام
هوس زیارتی دارم
اربعین ما هم از سپاه حسینیم

شکر خدا را که در پناه حسینیم


آئین مستان

پرچم روی دوشم، توی گوشم، نوای آهِ حسینه
المنه لله، که دلم عمریه تُو راه حسینه
شد باز دوباره، سجاده‌ی جاده‌ها
ممنون توییم، ما خیل پیاده‌ها
فدای دستای اون عراقی که نذری میداد، با اشک و آه
یه پیرزن که نشسته بود با یه ظرف خرما، میون راه
کنار قدم‌های جابر انگار زمین میگه: هلابیکم
همه ستونای تُو جاده‌ی اربعین میگه: هلابیکم

حسین وای
آقا، شعله وره آتیش غم تو
رو لبمه عمریه دم تو
پیاده میام تا حرم تو
شبها من و صحرا، من و جاده، من و بارون، همدردیم
دنبال تو هر شب پا توو بیابون می گردیم
تو روی نی، من در به درم حسین
از شرم نگات، پایینه سرم حسین
یام اگرچه نشه ببینم تُو اون شلوغی، ضریحتو
جهانو گشتم نبوده آقا ندیدم آقا، شبیه‌تو
تاولای پامو برات آوردم ازم قبول کن، امام من
زیارت من رو به نیت مادرم قبول کن، امام من

حسین وای
آقا، شعله وره آتیش غم تو
رو لبمه عمریه دم تو
پیاده میام تا حرم تو
این خون حسینه، که همیشه، توی دلها می‌جوشه
هر نوری به جز نور تو روشن بشه بازم خاموشه
فریاد حسین، فریاد عدالته
اسلام حسین، اسلام شهادته
تا دنیا دنیاس رو دوشِ عالَم علم‌ می‌مونه ، حسین حسین
رو دیوارامون کتیبه‌‌ی محتشم‌ می‌مپونه، حسین حسین
مث اونا که از شلمچه تا کربلا رسیدن، شهیدم کن
مث اونا که توی اربعین ناله‌تو شنیدن، شهیدم کن

حسین وای
آقا، شعله وره آتیش غم تو
رو لبمه عمریه دم تو
پیاده میام تا حرم تو



آئین مستان

حرم الله حرم تو
شدم آوارۀ صحرای غم تو
من و این راه، من و این آه
دل من سر به هوای علم تو
راه عشق است این راه
عاشقان بسم الله
موکب به موکب آه
تا صحن ثارالله
((یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله))
من و گریه به هوایت
من و بارانِ غم مرثیه هایت
من و این دل که سپردم
به نسیم سحر صحن و سرایت
تشنۀ دیدارمتشنۀ کربلا
مهمان نمیخواهی؟سفره دار دنیا
((یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله))
همه عالم پُر نامت
چه قیامتی به پا کرده قیامت
که بیاید پسر تو
ز یزیدیان بگیرد انتقامت
در دستش ذوالفقاراو می آید از راه
بر لبش نغمهاناابن ثارالله
((لبیک یا ثارالله))

((یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله))


آئین مستان

رسیدیم به کرب و بلا خیره شو

به گنبد به گلدسته ها خیره شو

اگه قطره اشکی چکید از چشات

به بارون این قطره ها خیره شو

خیره شو

ببین از شب بی قراری چی یادت میاد

خیره شو

ببین از حرم از خماری چی یادت میاد

خیره شو

ببین از غم و گریه زاری چی یادت میاد

ای حرم، میبینی جلوی تو زانو زدم

ای حرم، خبر داری که چند دفعه رو زدم

ای حرم، چقدر پای تو دست پهلو زدم

کربلا وای کربلا کربلا.

قدم برندار از قدم خیره شو

به ایوون صاحب علم خیره شو

نگو کفترا در طوافت چین

به اون پرچم رو به حرم خیره شو

خیره شو

ببین از کبوتر هوایی چی یادت میاد

خیره شو

ببین از دل کربلایی چی یادت میاد

خیره شو

ببین از روزای جدایی چی یادت میاد

ای حرم، میبینی جلوی تو زانو زدم

ای حرم، خبر داری که چند دفعه رو زدم

ای حرم، چقدر پای تو دست پهلو زدم

نگو بسه بازم کمه خیره شو

به اینجا میگن علقمه خیره شو

بیا این طرف تر سوی خیمه گاه

به این شور و این همهمه خیره شو

خیره شو

ببین که از این شور و غوغا چی یادت میاد

خیره شو

ببین از تن اِربَاً اِربا چی یادت میاد

خیره شو

ببین از حرم تا به صحرا چی یادت میاد

ای حرم، میبینی جلوی تو زانو زدم

ای حرم، خبر داری که چند دفعه رو زدم

ای حرم، چقدر پای تو دست پهلو زدم

 


آئین مستان

نور می‌بینم، نور می‌بینم

من پرچمت رو هر دفعه از دور می‌بینم

نور می بینم

یار می‌بینم، یار می‌بینم

من پیرغلامای تو رو هربار می‌بینم

یار می بینم

با محاسن سفید، با یک پیرهن سیاه

پیرغلام تو گوشۀ هیأت داره می‌کشه آه

آه می‌کشه و می‌گه به ما با مهربونی

کاش ببینید ارباب‌تون رو تو جوونی

((در کوی تو‌ام معروف، از روی توام محروم

یا سیدنا العطشان، یا سیدنا المظلوم))

آه می‌بینم، آه می‌بینم

دارم خودم رو از حالا تو راه می‌بینم

آه می‌بینم

خواب می‌بینم، خواب می‌بینم

 هر شب خودم رو روبرو ارباب می‌بینم

خواب می‌بینم

با یه سینه کبود، با یه پرچم سیاه

رفیقام می‌بینم، ان شاء الله اربعین توی راه

کاری برای ظهور مهدی نکردیم

کاش تو مسیر دنبال آقامون بگردیم

شد گریۀ صبح و شام از گریۀ او مرسوم

یا سیدنالعطشان یا سیدنا المظلوم

((در کوی تو‌ام معروف، از روی توام محروم

یا سیدنا العطشان، یا سیدنا المظلوم))

 


آئین مستان

امام صادق فرمود البشارت ای مؤمنین
ارباب از عرش خدا نظر میکنه بر زمین
نگاهش غمو می بره از دل زائر اربعین
کار دربار و زوارش دسته عباسه
تک تک شون رو به اسم رتبه عاشقی می شناسه
خودش از زوار استقبال میکنه
همه اون راه رو هموار میکنه
خودش از شاه نجفم می طلبه
برای زوار استغفار میکنه
مثل قطره اومدم من ناچیز رو بببین
همۀ سال رو زنده ام به امید اربعین
لک لبیک یا حسین

نبی و زهرا و علی با ارباب و مجتبی

هر دم خبر دارن از دونه دونه موکبا

شدن زوار حسین همسفر آل عبا

تو کول بارم همراهم دلتنگی هامه

فکر و ذکرم و ذوقم و شوقم دیدن آقامه

دلم و خوش کردن این آبله ها

محال پای عاشق خسته بشه

همه عاشق ها با هم همسفرن

محال این راه هرگز بسته بشه

توی این دریا شدم با بزرگان همنشین

همۀ سال زنده ام به امید اربعین

 لک لبیک یا حسین

 

 


آئین مستان

رو بال فرشته ها دارن میان زائرا
نجف میشه مبدا و هدف میشه کربلا
خستگی تو این جاده هر چی باشه شیرینه
وقتی مادرت زهرا لحظه لحظه می بینه
قلوبنا لدیک طریقنا الیک
با هر قدم می خونم
لبیک یاحسین
نفس نفس با حسین
قدم قدم تا خدا
علم علم روی دوش
حرم حرم کربلا
قطره ام اما هر لحظه
آرزومه دریا شم
اربعین میام می خوام
تو سپاه تو باشم
سلامنا علیک و علی والدیک
با هر قدم می خونم
لبیک یاحسین



آئین مستان

می آییم از هر سوی دنیا
تا برگردیم سوی تو مولا
دیگر دنیا باور خواهد کرد
چشم انداز فردای ما را
تو نصر من الله، می خوانی و عالم
حیران تو خواهد شد
ای رهبر دل ها، اینک همه دنیا
مهمان تو خواهد شد
((لبیک یا ثارالله))
لبیکَ یا ثارالله ای عشق
ای زیبا ای مهر و ماه ای عشق
هر اربعین با شوق دیدار
می آییم ان شاءالله ای عشق
بارزق حلالم، با اهل و عیالم
بار سفرم بستم
با گریه و توبه، با خوف و رجا به
دریای تو پیوستم
((لبیک یا ثارالله))
این رزمایش راز فتح ماست
آغاز یک عصر بی همتاست
عصر عشق و آزادی آمد
عشقت آزادی‌بخش دنیاست
این گریه‌ی شوق است، این آیه نور است
بر گونه‌ی زائرها
هر ذکر حسین جان، چاووش ظهور است
در موکب عاشورا
((لبیک یا ثارالله))
حرم الله حرم تو
شدم آواره صحرای غم تو
من و این راه، من و این آه
دل من سر به هوای علم تو
راه عشق است این راه
عاشقان بسم الله
موکب به موکب آه
تا صحن ثارالله
((یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله))
من و گریه به هوایت
من و باران غم مرثیه هایت
من و این دل که سپردم
به نسیم سحر صحن و سرایت
تشنه دیدارم
تشنه کربلا
مهمان نمیخواهی؟
سفره دار دنیا!
((یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله))
همه عالم پر نامت
چه قیامتی به پا کرده قیامت
که بیاید پسر تو
ز یزیدیان بگیرد انتقامت
در دستش ذوالفقار
او می آید از راه
بر لبش نغمه
اناابن ثارالله

((یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله))
((لبیک یا ثارالله))

 


آئین مستان

نمی خواهم بگویم آنچه دیدم

نمی خواهم بگویم ماجرا را

کجا رفتم چه ها دیدم بماند

نکرده هیچکس با من مدارا

به روی شانه بار غم کشیدم

میان سینه ام غیر تبت نیست

همین اندازه می گویم برادر

دگر این زینبت آن زینبت نیست

حسین برادرم.

اگرچه زنده ام اما به سختی

خودم را تا مزار تو رساندم

مرا با زور از پیش تو بردن

خودم نارحتم اینجا نماندم

تنت روی زمین ماند و سرت هم

فراز نیزه بالای سرم بود

چهل روز است روز شب ندارم

غم تو بغض آه حنجرم بود

رسیدم از سفر آن هم چگونه

پر از دردم غمینم نیمه جانم

شکسته حرمتم در کوچه بازار

شهید طعنه و زخم زبانم

همان بهتر که سر بسته بماند

مصیبت های سنگینی که دیدم

اگرچه دور بودم از تو اما

ولی شکر خدا اینجا رسیدم

حسین برادرم.

 

 


آئین مستان

خیلی سخته که بپرسن زائری
بگن اربعین تو هم حرم میری
خیلی تلخ رفیقات برن حرم
تو بمونی و یه کوله بار غم
نکنه راضی نبودی از من
تو محرم کم گذاشتم واست
خجالت می کشی وقتی حس کنی
همه رفتن خالی مونده کاسه ات
الاعمال بالمیعاد
می دونی دوست داشتم بیام
سند حرف های منِ
همین اشک توی چشام
رفیقام حرم میرید دعا کنید
واسه من که از شما جا موندم
حالا من موندم و درد دوری و

غم و غصه و دل وا مونده ام
حالا که نشد بیام سلام میدم
برسه صدای من تا کربلا
به امید اینکه شاید مادرت
بنویسه اسممو تو زائرات


آئین مستان

ای وای ای وای

رسیده کاروان یاس اقاقی و لالۀ خزون دیده

رسیده خواهری که گل های باغشُ دست روزگار چیده

همون زینب که بی علمدار اکبر و قاسم و علی اصغر

رسیده بی پناه بی محرم و غریبُ اسیر بی یاور

مثل ما عزاداره عزاداره

چهل روز که بی یاره

چشاش ابر بهاره

روضه خونه کنار پیکر بی سر

به یاد بوسۀ آخر وصیت های مادر

((پاشو ای نور دیده

ببین زینب خمیده))

پاشو از جا

بغل کن خواهری که قدش خمیده و چشمای تَرش تاره

کسی که چهل شب تو صحرا بدون تو یا اخا شد آواره

پاشو مرحم رو قلب زخمی بزار که از غصه ها دلش خونه

نگیری کاش سراغ اون دختری رو که مونده توی ویرونه

چهل روز دلم تنگ برای تو

به لب دارم نوای تو

حسین جونم فدای تو

چهل روز شدم تنها و بی سامون

شدم حیرون و سرگردون برادر تو بیابون

((پاشو ای نور دیده

ببین زینب خمیده))

بازم آقا

صدام کن تا که زائر کربلا بشم با دلی که شد بی تاب

بیام و زیر قبۀ تو صدات کنم که دوست دارم ارباب

همیشه شوق دیدن کربلا رو من توی این سرم دارم

حسین جان اذن کربلامو من از دعاهای مادرم دارم

بازم امسال من عاشق دعوت کن

بازم آقا تو قسمت کن که باشم کربلاتون

بازم امسال میخوام بین حرم باشم

آقا جون تو دلت جاشم

بمیرم کاش براتون

حسین جانم حسین جان



آئین مستان

هنوزم روی نیزه هایی حسین

یا رو خاک این کربلایی حسین

رسیدم برادر کجایی حسین

کجایی حسین کجایی حسین

چهل روز حال من بی حسین

عزا و غم بودن بی حسین

چهل مرتبه مردن بی حسین

کجایی حسین کجایی حسین

هنوزم روی نیزه هایی حسین

یا رو خاک این کربلایی حسین

رسیدم برادر کجایی حسین

کجایی حسین کجایی حسین

چهل روز با قاتلت همسفر

از این شهر به اون شهر شدم دربه در

چهل روز هستی ازم بی خبر

کجایی حسین کجایی حسین

حسین یا حسین یا حسین یا حسین

خودم توی راه و چشام پیش تو

یه پام توی جاده یه پام پیش تو

میدونستم آخر میام پیش تو

کجایی حسین کجایی حسین

کجایی ببینی چقدر پیر شدم

ببینی که از زندگی سیر شدم

زمین خورده بودم زمینگیر شدم

کجایی حسین کجایی حسین

نپرس از من از لاله ی پرپرت

از آیینه ی فاطمه مادرت

نیومد به همراه من دخترت

کجایی حسین کجایی حسین

چهل آسمون بی پر و بال گذشت

چهل روز که انگار چهل سال گذشت

همه لحظه هام پیش گودال گذشت

کجایی حسین کجایی حسین

الهی بمیرم برای سرت

بمیره برا تشنگیت خواهرت

بمیرم برا اکبر و اصغرت

کجایی حسین کجایی حسین

الهی بمیرم برا پیرهنت

توی غربت و بی کسی کشتنت

غریب گیر آوردنت

به خنجرا سپردنت

به پیش چشم مادرت

بریدن از قفا سرت

کجایی حسین کجایی حسین

الهی بمیرم برا پیرهنت

توی غربت و بی کسی کشتنت

روی قلبمه داغ بوسیدنت

کجایی حسین کجایی حسین

 


آئین مستان

تو صدات دعوت و شرمنده از این تاخیرم 
تو هیاهوی زمونه با خودم درگیرم
نفسم خس خس وقتی که زیر پا مونده
 
هوای دنیا چه سنگینه دارم می میرم
 باید اول دل و پیش قدم کنم 
باید این فاصله ها رو کم کنم
تا تو یک بار من و قابل بدونی
 
 بتونم پرچمتو علم کنم
((میره هرکس که دلش رفتنیه
 
 تو دلش حرف های ناگفتنیه
حرمش دیدنیه دیدنیه))
یه شکسته پرم و تو هوس پروازم
بی صدا موندم و شد بغض گلو آوازم
حالا که از حرمت دورم و نزدیک غمم
یه حرم تو دلم از جنس غمت می سازم
اومدم تا که برات گریه کنم
 زیر خاکم به هوات گریه کنم
بغض اون ده شبه همراهمه تا
 
واسه خشکی لبت گریه کنم
دل من وقف هوای حرمه
همیشه سائله لطف و کرمه
شب و روز گریه برای تو کمه
 

((میره هرکس که دلش رفتنیه 
 تو دلش حرف های ناگفتنیه
حرمش دیدنیه دیدنیه))
واسه خشکی لبات عمریه که می بارم
 
می بارم تا کمی از بار غمت بردارم
میشه بارونی هوای چشای دور از تو
 
دلم و تا که به دست غم تو می سپارم
باید اون قدر بمونم به پای تو
 
تا بتونم که بشم فدای تو
همۀ درد و غمت برای من
 آقا جون اشک چشام برای تو
 توی روضت نوکرت پر می گیره
رخصت از حضرت مادر میگره
دوباره گریه رو از سر می گیره

((میره هرکس که دلش رفتنیه 
 تو دلش حرف های ناگفتنیه
حرمش دیدنیه دیدنیه))

 

 


آئین مستان

دل آفریده است که زیر و زبر کنی

ماه آفریده است که شقّ القمر کنی

باران رحمتیّ و قرار است نَم نَمَک

بر سنگ های سخت تعصّب اثر کنی

صف میکشن جنگل و دریا به خدمتت

سبزینه پوش عاطفه ها لب که تر کنی

این سنگ ها که بر سر اسلام می زنند

آقا مباد جان خودت را سپر کنی

در حجّة الوداع چه رازی است در دلت؟

باید تمام قافله ها را با خبر کنی

یا شافع النّفوس تو را جان فاطمه

در گیر و دار به ما هم نظر کنی

جبریل من، به گرد بُراقش نمی رسی

گیرم در این مکاشفه خیلی هنر کنی

 

 


آئین مستان

رسید از راه لحظه تلخ جدایی
امون از این همه ظلم و بی وفایی
کنار بستر تو روضه و آه
بدرقت یکی یکی اشک های ماهه
نگاه دختر تو خیره به آسمونه

دستات تو دست زهراست ولی چه نیمه جونه

از اشک زهرا و علی دلش گرفته آسمون

فاطمه میگه با نگاش اگه میشه یه کم بمون

یا رحمت اللعالمین

حسن و حسین و زینب بی قرارن

روی دیوار غریبی سر میزارن

شبِ رفتن پیمبر شبِ دردِ

چون دیگه از این سفر بر نمی گردِ

امون از این مصیبت، عزا به پا شد امشب

برا پدر بزرگش زبون گرفته زینب

بی تو عذاب زندگی، مرو عزیز مادرم

از داغ رفتنت ببین خونِ دوتا چشم ترم

یا رحمت اللعالمین

بعد رفتنت وفا نکرد مدینه

مجتبی دید مادرش روی زمینه

همه جا تیره و تار شد با یه سیلی

دخترت نفس ن با روی نیلی

مسیر خونه گم شد حسن تنش می لرزید

به اشک چشم زهرا یه بی حیا می خندید

اینا همه اش بهونه بود

فاطمه دلتنگ شده بود

بعد سه ماه پیش چشات

رسید با صورت کبود

وای مادرم، وای مادرم.



آئین مستان

بخوان نوحه در این عزا
برای رسول خدا
شب اشک و آه است
جهان بی پناه است
در این داغ عظمی
میکوبم به سینه

در سوگ پیمبر

میسوزد مدینه

به اشک چشمان ترم

پیمبرم

یا رحمت اللعالمین

علی نوحه خوان در برت

پریشان شده دخترت

شده داغ دنیا

یتیمی زهرا

بعد از تو خزان شد

آن یاس بهاری

شد باران .

بغض بی قراری

فاطمه خون جگر شده

پدر شده

یا رحمت اللعالمین

 


آئین مستان

حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن

برای این که حسین است سوگوار حسن

محرم و صفر اندوهگین غربت او

دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن

شاید بی دست کربلا وقتی تو علقمه افتاد وقتی مادر سادات اومد استقبالش.اون وقتی که صدا میزد: پسرم.عزیزدلمشاید اونجا عباس با خودش میگفت:حسنم! چه کشیدی! چه دیدی!

ضریحِ کرب و بلا نقرهِ داغِ تربتِ او

زهیر و حر و حبیبند داغدارِ حسن

اگر چه دور و برش از حبیب ها خالی است

امام ها همه جمعند در کنارِ حسن.

حسن جان.حسن جان.

مزارِ خاکیِ او شد ابوترابیِ محض

از آن به بعد نجف گشت خاکسارِ حسن

عجب نباشد اگر که به روزِ رستاخیز

حسینِ فاطمه برخیزد از جوارِ حسن

برایِ غربت او بی قرار می گریم

شبیهِ شمعِ خیالی سرِ مزارِ حسن

برایِ داغِ دو تا ماهپاره اش یا که

برای لحظه ی جانسوزِ احتضارِ حسن

دوتا پسر فرستاد کربلا.دوتا دسته گل فرستاد فدایی بشن.

 

برای روضه ی او با کنایه می خوانم

مدینه.کوچه.فدکنامه.گوشواره.حسن

غریب اونیه که تو کوچه های بنی هاشم مادرشو نگاه میکرد

غریب اونیه که همدم اشک و آهه.

دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه.

حسن.آقام حسن.آقام حسن.حسن جاان

کریم کاری به جز جود و کرم ندارد

آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره

امشب سرو کار ما با کریمه.میخوام آروم آروم روضه بخونم.کریم یعنی چه؟!کریم چه کسیه؟!من بگم؟! نهیه کریم برات تعریف کنه کَرَم رواز خودِ امام حسن سوال کردند:"قیلَ فَمَن کَرَم؟!آقا کَرَم یعنی چی؟!فرمود:"اَلاِبتداءُ بِالعَطیَّه قَبلَ المَسالَه‌"یعنی قبل از اینکه سائل ازت چیزی بخواد بهش عطا کنی.

ندهد فرصت گفتار به محتاج،کریم

گوشِ این طایفه آوازِ گدا نشنیده ست

من میگم خدارو چه دیدی شاید امشب قبل از اینکه بیای روضه امام حسن برات اربعین،کربلا رو نوشته باشه.به هر موکب نمک گیر امام مجتبی هستیم.

تو مگو ما را بدان شه بار نیست.

با کریمان کارها دشوار نیست.

بریم مدینه خونه ی امام حسن بشینیم کنار حسین و زینب،کنار ابالفضل گریه کنیم. شیخ مفید در ارشاد روایت کرده: بعد از آن که این سم  به بدن مبارکش اثر کرد رو کرد به امام حسین؛ فرمود: حسین جان!"فَاِذَا قَضَیْتُ فَغَمِّضْنِی وَ غَسِّلْنِی وَ کَفِّنِّی."

چه وصیتی به امام حسین کردی.

وقتی از دنیا رفتم خودت چشمای منو ببند.خودت منو غسل بده.خودت منو کفن کن.

از اینجا رو نیت می کنم برا مادرت روضه میخونم.اگه قابل بدونه یه سری بزنه

فرمود:حسین جان! "وَ احمِلنی عَلی سَریری اِلی قبرِ جدّی رسول الله( صلی الله علیه وآله وسلم) لِاُجَدِّدَ بِه عَهدا.حسین جان من رو روی یک تابوتی بگذار.ببر برای زیارت قبر جدم پیغمبر.دیدار تازه کنم.

بعد فرمود:حسین جان! موقع تشییع من یه عده میان جلوتو میگیرند که بدن منو نبری کنار پیغمبر دفن کنی.حسین جان! تمام تلاشتو بکن خونی پای جنازه ی من ریخته نشه.

" و شهیدِِ فوقَ الجِنازَه قَد شُکَّت اَکفانُه بالسِّهام."

اونقدر تیر به اون تابوت زدند تمام بدنش خونی شد.

حسین جان! منو ببر بقیع دفن کن.

من نمیدونم.شاید دلش میخواسته نزدیک مادرش باشه

خلاصه روح از بدن مبارکش مفارقت کرد.

ابیعبدالله به وصیت برادر عمل کرد.بدن رو غسل داد و کفن کرد.پیکر رو روی تابوت گذاشت.

فَلَمَّا تَوَجَّهَ بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ اِلَی قَبْرِ جَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله.

وقتی آقا این تابوت رو به طرف مرقد پیغمبر میبرد." اَقْبَلُوا اِلَیْهِمْ."دورشون رو گرفتند.دور و برِ جنازه ی برادرش شلوغ شد.

حسین جان یاد چه خاطراتی افتادی؟

مروان ملعون امد جلو یه جسارتی کرد.حسن بن علی رو با کسی مقایسه کرد که بمونهمهر کردند و دهانم دوختند.تشییع کنندگان رو تهدید کرد.گفت"اَنا اَحمِلُ السَّیف."شمشیر میکشم.

امام حسین علیه السلام که وضعیت رو این طوری دید فرمود بریم.

ما نمیخوایم جنازه رو کنار پیغمبر دفن کنیم.پیکر مبارک برادر رو برد قبرستان بقیع کنار فاطمه بنت اسد دفن کرد.

روضه م تمومه.این یه حجت خدا بود.این یه امام بود. یه فرزند پیغمبر بود.برادرش با احترام بدنشو غسل داد.اما یه حجت خدایی رو میشناسم.یه امامی رو میشناسم.یه فرزند پیغمبری رو میشناسم نه که غسلش دادند.چرا غسلش دادند.یه خط ناحیه مقدسه بخونم.امام زمان فرمود"السلام علی المُغَسَّلِ بِدَمِ الجِراح."

سلام بر اون آقایی که با خون جراحاتش غسل داده شدغسل دادند.تازه کفنشم کردند.کی گفته حسین کفن نداره؟!

کفنی داشت ز خاک و کفنی داشت ز خون

تا نگویند حسین بن علی بی کفن است.

اربعین کربلا باشی.صدا بزن یا حسین

 


آئین مستان

میسوزه تو تب، مقابل من

چه آتیشیِ، تویِ دلِ من.

همیشه به شما گفتم مجلس اهلبیت گرمه.گرما نمیخواد.ما چی کاره ایم گرما بدیم به مجالس اهلبیت.ولی به خدا قسم اونایی که کار اربعینشون گیره امشب میتونن درست کنندبابا درِ خونه ی کریم اومدیمحتاج را کریم ز سر وا نمیکندباور کنید امشب کارتون درست میشه

دعا کنید ا حال حسن بهتر بشه

زبون حال ارباب دوعالمهدعا کنید حال برادرم بهتر بشه.

دعا کنید ا حال حسن بهتر بشه

نکنه که زینب بفهمه که چه دردی میکشه

ای وای.بمیرم برایِ غریبیت حسن جان

ا اینجا میخواید برای حسن بن علی دعا کنید.یادتون میاد شب شیش محرم برای قاسم بن الحسن دعا میکردید؟ بریم شبِ ششم ماه محرم.

چی داره میگه؟!خدا نمیرسه صداش

خدا کاری کن به خاطر باباش.

دعا کنید با پیکر یار وفادارم بیام

چیزی اگه مونده ازش میرم که بردارم بیام

ای وااای. بمیرم برای یتیم حسنم.

فدای دلِ، صبور حسن.

شکسته شده، غرور حسن.

غرورمو شکستن.

فدای دلِ، صبورِ حسن.

شکسته شده، غرورِ حسن.

حسن از اون داغِ تو کوچه قامتش از غم خمید

همیشه میگه با خودش کاشکی که قدّم میرسید.

ایستادم به روی پنجه ی پا اما حیف ،دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد.

ای وااای.بمیرم برای غریبیت حسن جان

از زبون خود امام حسن بگم؟

ای وای.بمیرم برای پهلوی مادرم

ای وای. بمیرم برای بازوی مادرم

ای وای.بمیرم برای صورت مادرم

ای وای. بمیرم برای بازوی مادرم

حسن جانماگه آقایی کنی یه پیغامی دارم.

دمِ آخری.تو روضه بخون

به مادرمون.سلام برسون

نکنه که دردایِ بازو، مادرُ میده عذاب

بگو هنوز پهلو به پهلو میشه بازم وقتِ خواب؟

ای وای.بمیرم برای پهلوی مادرم

ای وای. بمیرم برای بازوی مادرم

 


آئین مستان

نشستم گوشه‌ای از سفره‌ی همواره رنگینت

چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت

به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را

تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از رویِ پرچینت

کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت

حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت

دهان وا می‌کند عالَم به تشویقِ حسین، امّا

دهانِ خاتمِ پیغمبران واشد به تحسینت

همه حسین حسین میگفتند.دو نفر حسن حسن زیر لب میگفتند.یکی جدش پیغمبر.یکی هم مادرش فاطمه.(امشب امام حسن برات کربلا میده.اگه نگیری تقصیر خودته).

تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم

که با یک گُل، کنیزی می‌شود آزاد در دینت

کنیز براش گل اورد فرمود:آزادت کردم.

مُعزالمومنین خواندن، مُذل المومنین گفتن

اگر کردند تحسینت، اگر کردند نفرینت

برای تو چه فرقی دارد ای «والتین و ایتون»

که می‌چینند مضمونِ آسمان‌ها از مضامینت

بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند

هر چی سفیر میفرستاد،برنمیگشتند. همه میرفتند لشگر معاویه.خیلی غریبی.برادرت فقط یه سفیر فرستاد.بالای دارلاماره گریه میکرد.بهش گفتند:مسلم بَدِه.گریه نکن.گفت:برای خودم گریه نمیکنم"والله ما لِنَفسی بَکَیتُ و لکن اَبکی لِلحسیَن و آلِ الحسَین."حسین جان.آقا هر جور حساب میکنم غریب فقط خودتی.غریب فقط خودتی.غریب اونیه که همدم اشک و آهه.دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه.حسن.حسن.حسن جان.

بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند

خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت

بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید

که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت

بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت

بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت

خدا حیرانِ شمشیرِ علی در بدر و خندق بود

علی حیرانِ تیغِ نهروانت، تیغِ صفینت

بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند

اصحابش می آمدند جانماز از زیر پاش میکشیدند.

محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبّینت

تو را پایین کشیدند از سرِ منبر که می‌گفتند:

چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورَد پایینت

درونِ خانه هم مَحرَم نمی‌بینی تحمّل کن

که می‌خواهند، ای تنهاترین؛ تنهاتر از اینت

تو غم‌هایِ بزرگی در میانِ کوچه‌ها دیدی

که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت

چه غم هایی دیدی بین کوچه ها.؟!به هر جا مادری از شوق دست طفلِ خود گیرددر این کوچه گرفته طفل،دستِ مادرِ خود را.مادر! داری راه رو اشتباه میری .

تو غم‌هایِ بزرگی در میانِ کوچه‌ها دیدی

در وسط کوچه تو را میزدند/کاش به جای تو مرا میزدند./چرا شده گوشه ی چشمت کبود./به من بگو مگر علی مُرده بود.وای من و وای من و وای من.میخ در و سینه ی زهرای من

تو غم‌هایِ بزرگی در میانِ کوچه‌ها دیدی

که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت

از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی

از آن دستانِ سنگین بیشتر شد داغِ سنگینت

سرِ راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد

برای آنکه عمری تازه باشد زخمِ دیرینت

حسن جانحسن جان

برای جاریِ اشکت سراغِ چاره می‌گردی

که زینب آمده با چادرِ مادر به تسکینت

به تابوتِ تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد

چه می‌شد مثل مادر نیمه‌ی شب بود تدفینت

ای کاش شبانه تدفینت میکردند که اینقدر تیر به تابوتت نمیزدند.

صدایت می‌زند اینک یتیمت از دلِ خیمه

که او را راهیِ میدان کنی با دست آمینت

هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر

در آغوشِ برادر دست و پا زد جانِ شیرینت

کدامین دست،دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟

 

"فَاتَّقاهَ الغلام بیَدِه."دست رو سپر عمو کرد.شمشیر رو به نیت امام حسین پایین آورد "فَاَطنَّها عَلی الجلد. فَاِذا هی المعلَّقَه."دست به پوست آویزان شد."وَ نادَی الغلام: یا اُمّاه."

کدامین دست،دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟

همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت

دعا کن زخمِ غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر

نصیبم کن نمک از سفره ی همواره رنگینت

اگرچه عازم قبر شهید کربلا هستیم/به هر موکب نمک گیر امام مجتبی هستیم.حسن جانم.حسن جانم.حسن جانم

 


آئین مستان

ای سرِ سفره ات عالمین ، یا حسن

دل نکن از من و از حسین ، یا حسن

در وطن چه بر تو بگذشت

همسرِ تو قاتلت گشت

هر چه غم به سینه ات بود

جا گرفته در دلِ طشت

کریمِ آل پیمبر

بدونِ من جانِ خواهر

مرو به دیدارِ مادر

 اَخ الغریب ، ای حسن جان .

غربتت آتشیست بر دلِ ، زینبت

هر نفس میچکد ه خون از لبت

کوزه حاویِ چه بوده ست

روزۀ تو را گشوده ست

رنگِ صورتت شده سبز

مثلِ فاطمه کبود است

بمیرم ای عشقِ زهرا

که بین کاشانه حتّی

همیشه بودی تو تنها

 اَخ الغریب ، ای حسن جان .

 

ای سرِ سفره ات عالمین ، یا حسن

دل نکن از من و از حسین ، یا حسن

در وطن چه بر تو بگذشت

همسرِ تو قاتلت گشت

هر چه غم به سینه ات بود

جا گرفته در دلِ طشت

کریمِ آل پیمبر

بدونِ من جانِ خواهر

مرو به دیدارِ مادر

 اَخ الغریب ، ای حسن جان .

با حسین گفتی از کربلا مو به مو

آن چه در کودکی دیده ای هم بگو

گفتی از سنان و از خنجر

گفتی از لباس و از معجر

من ولی در انتظارم

بشنوم ز سِرّ مادر

چگونه قدش دوتا شد

چگونه دستش رها شد

تنش پر از ردّپا شد

 اَخ الغریب ، ای حسن جان .

 

ای سرِ سفره ات عالمین ، یا حسن

دل نکن از من و از حسین ، یا حسن

در وطن چه بر تو بگذشت

همسرِ تو قاتلت گشت

هر چه غم به سینه ات بود

جا گرفته در دلِ طشت

کریمِ آل پیمبر

بدونِ من جانِ خواهر

مرو به دیدارِ مادر

اَخ الغریب ، ای حسن جان .

 


آئین مستان

دل من، به یاد تو چله نشینه
یکی از پیاده های اربعینه
محبتت سرشت من، زیارتت بهشت من
شهید شدن به عشق تو، ایشالله سرنوشت من
خسته م، شبیه حر از این بار گناه
موندم، چیکار کنم با این روی سیاه
ای کاش شهید تو بشم با یه نگاه
((یابن اهرا، کربلایی کن این دل را))
نفسام، تا جون دارم نذر تو باشه
نکنه دلم یه دم از تو جدا شه
عشق و غم تو مثل خون، جاریه تو رگم حسین
این نفسارو نمی خوام، اگه یه روز نگم حسین
دل رو، می خوام برای آتیش غمت
چشمو، برای گریه کنج حرمت
جون رو، برای جون دادن پا علمت
((یابن اهرا، کربلایی کن این دل را))
به خدا، جواب خوبیا بدی نیست
زیر پا، جای گل محمدی نیست
این نفسای آخره، اسم خدا رو میبره
خدا می‌دونه اون گلو، بوسه گه پیمبره
خنجر، کجا و بوسه بر حنجر تو
پیش، نگاه خسته خواهر تو
ای کاش، سرت به روی نیزه سر تو
((یابن اهرا، کربلایی کن این دل را))


آئین مستان

به راهِ ولایت، خوش آن کس که شود فداییِ تو

قلوبِ محبین، بُوَد مَضطرُ و کربلاییِ تو

سلامِ ما به کام خشک و عطشان

سلامِ ما به پاره هایِ قرآن

سلامِ ما به آن پیکرِ غرقِ خونِ عریان

توکه یوسفِ مصطفی بودی

توکه جانِ خیر النسا بودی

بگو از چه رو در مسیرِ شام

هلالِ رویِ نیزه ها بودی

حسین جان حسین جان

منم عبد و اسیر و مبتلایت

دلِ من دلِ من

گره حورده به عشقِ کربلایت

همیشه همیشه

بُوَد حُبُّ الحُسین عزتُ و جاهم

حسین جان حسین جان

ببین درمانده ام، بده پناهم

تویی تمامیِ دار و ندارم

شود بی تو سیاه روزگارم

به زیرِ تیغِ عشقت عاقبت جان می سپارم

به قربانِ آن ماهِ رخسارت

دلِ عالمی شد گرفتارت

مرا کن فداییِ راهِ خود

قسم بر دو دستِ علمدارت

علمدار علمدار

چه شد دستِ علمگیرِ بلندت

برادر برادر

چی اومد سرِ اَبرویِ کمندت

پاشو پشت و پناهِ حرمِ من

پاشو تنها سپاهِ حرمِ من

پاشو دشمنا هستن تویِ راهِ حرمِ من

کنارِ برادر زمین خوردم

جلو چشمِ لشکر زمین خوردم

شده علقمه مثله پشتِ در

درست مثلِ مادر زمین خوردم

 

 


آئین مستان

از جانِ خود اگر چه گذشتم به راحتی

دل کنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی

می خواستم به پات سرم را فدا کنم

اما به خواهر تو ندادند مهلتی .

برا مردنم بهم وقت نمیدادن دشمن از یه طرف مهلت نمیداد من جونمُ فدات کنم بچه هات از یه طرف تا میخواستم فدایِ تو بشم میدیدم اینا تو خطرن خودمو سپر میکردم تا یه قدم می آمدم برات بمیرم صدا نالۀ رقیه میومد امروز اومد نشست کنارِ قبر حسین گفت حالا که تموم شده عزیزم حالا که هر چی بود گذشت حسین اما یه سوال دارم حسین :،

بهتر نبود جایِ تو من کشته میشدم ؟

آقا بهتر نبود جایِ تو ما کشته میشدیم

، آقا جان کاش همۀ اولین و آخرین میمردن ، یه مو از سرت کم نمیشد ،

بهتر نبود جایِ تو من کشته میشدم ؟

بی تو چگونه صبر کنم با چه طاقتی

از بس برای زخم لبت گریه کرده ایم

، چوبُ دست گرفته بود هی با لبایِ حسین بازی میکرد ،

از بس برایِ زخم لبت گریه کرده ایم

چشمی ندیده ام که ندیده جراحتی

 


آئین مستان

یا حسن یا حسن ای به فدایت پدر و مادرم
سایه احسان تو روی سرم
معنی بخشندگی و رحمت و لطف وکرم
شاه بدون حرم، آئینه حیران شده از پاکیت
جان دو عالم به فدای حرم خاکیت
بر سر عرش خدا گنبد افلاکیت

آه بهاری که برایت نماند

یاور ویاری که برایت نماند

برده دل عاشق ما را همان

سنگ مزاری که برایت نماند

یا غریب، یا غریب حضرت زهرا غریب

هم خود پیغمبر و هم خود مولا غریب

آه بمیرم حسین رفته به گودال خون

بی کس و تنها غریب

در وسط معرکۀ شام بلا زینب کبری غریب

هیچکس اما نشد مثل تو آقا غریب

پیش قدم های تو هیچ کسی پا نشد

حسن جانم، حسن جانم.

یا حسن یا حسن اول و پایان غریبی حسن

آه چه مردانه غریبی حسن

نیست کسی مثل تو

در وسط خانه غریبی حسن

آه که این شهر مرامی نداشت

آه که این روضه تمامی نداشت

قاتل تو زهر هلاهل که نیست

زهر در واقعه قاتل که نیست

سوخته بودی پرت افتاده بود

بر سر شانه سرت اقتاده بود

رفت توان پیکرت افتاده بود

مثل همان لحظه که مادرت افتاد بود

وای غریب ای حسن
وای شهید ای حسن
گیسویت از داغ همون کوچه ها
گشته سفید ای حسن
غریب آقا حسن جانم
تک و تنها حسن جانم
شهید کوچۀ غم ها حسن جانم
غم بی اختیاری تو
امام بی مزاری تو
بمیرم که یک زائر هم نداری تو

حسن جانم، حسن جانم.

 


آئین مستان

دارم می بینم کوچه ها رو

دارم می بینم کربلا رو

زخمای رو بازوی زهرا

سر حسین رو نیزه ها رو

حق رسالتم چه خوب ادا میشه
توو خونۀ علی آتیش بپا میشه
همین آتیش میره به سمت کربلا
مهمون نۀ خیمه ها میشه
گریه میکنم، برای آتیشی که توی راهه
گریه میکنم، برای فاطمه ام که بی پناهه
گریه میکنم، برا تنی که توی قتلگاهه

دارم می بینم کوچه ها رو

دارم می بینم کربلا رو

زخمای رو بازوی زهرا

سر حسین رو نیزه ها رو

دیگه رسیده لحظه های آخرم

علی و فاطمه بیاین بالا سرم

فاطمه جون علیُ بی سپر نزار

علی توهم باشی پناه دخترم

گریه میکنم، علی چه چیزهایی باید ببینه

گریه میکنم، وسط کوچه زهرا رو زمینه

گریه میکنم، سیلی رو صورت گلم میشینه

میبنم و بارون میبارم

همه اش جلو چشمام میارم

توی هیاهوی مدینه

غریبِ تنها یادگارم

دارم می بینم کوچه ها رو

دارم می بینم کربلا رو

زخمای رو بازوی زهرا

سر حسین رو نیزه ها رو

چقدر دلم پریشونه برا حسین

حماسه آفرینِ کربلا حسین

موذن نماز عاشقی حسین

قاری قرآن روی نیزها حسین

گریه میکنم، برا غریبترین شهید تا م

گریه میکنم، برای شاه تشنه کام بی سر

گریه میکنم، برای نفس زدن به زیر خنجر

قیامت کبرا حسینه

مقطع الاعضا حسینه

شفاءت ا تو

روز قیامت با حسینه

دارم می بینم کوچه ها رو

دارم می بینم کربلا رو

زخمای رو بازوی زهرا

سر حسین رو نیزه ها رو

حق رسالتم چه خوب ادا میشه

توو خونۀ علی آتیش بپا میشه

همین آتیش میره به سمت کربلا

مهمون نۀ خیمه ها میشه



آئین مستان

گنبد ندارد نام و نشانی بر روی مرقد ندارد

ای گریه کن ها! سنگ مزار و پرچمِ گنبد ندارد

حتی حیاطی.مانند صحن کوثرِ مشهد ندارد

آقا کریم است آنقدر می بخشد به ما که حد ندارد

در هم خریده اصلاً برای او که خوب و بد ندارد

دریای جوداست الطاف جاری اَش که جذر و مد ندارد

آسوده خاطر رو کن به درگاهش که دست رد ندارد

آسوده خاطر رو کن به درگاهش که دست رد ندارد

اصلا دل خوش از آنچه طعنه به غرورش زد ندارد

مادر ندارد آقا غریب است و کسی بر سر ندارد.

خیلی عجیب است حتی میان خانه اش یاور ندارد

گویا برایش از جُعده بهتر شهر پیغمبر ندارد

تنهای تنهاست ،مقداد ،حمزه ،مالکِ اشتر ندارد

مادر ندارد آقا غریب است و کسی بر سر ندارد

افتاده از پا از خود نمیپرسی چرا بستر ندارد

خبره ی روضه! یک عمر اصلاً خانه ی دیگر ندارد

در سینه ی خود، جز داغ زهرا و غم حیدر ندارد

از آشنا خورد، از بی بصیرت های بی شرم و حیا خورد

سَبِّ علی را در خطبه هایشان شنید و غصه ها خورد

با خاطراتش، هرشب خودش را در میان روضه ها خورد

لرزید پشتش، سیلیِ سختی بر رخ ریحانه تا خورد

در خانه افتاد، تا از شریک زندگی اش پشت پا خورد

لا یوم گفتُ پاشید از هم شعرم و قافیه واخورد

کرببلا هم با بد دهانی به غرور عمه برخورد

یک نیزه آمد ،تیر و ثنان و تیغ و نیزه بیشتر خورد

 


آئین مستان

رسد ز افلاک نوای ماتم

که گشته برپا عزای خاتم

روح الامین بزن به سینه

بعد رسول بی قرینه

کرببلا شود مدینه،واویلا

جان به لبِ پیمبر است

پیک عجل پشت در است

اجازه دست کوثر است، واویلا

 وا ابتاه وا ابتاه واویلا

امان ز امت که بعد طاها

دهند تصلی به قلب زهرا

فاطمه میشود عزادار

دسته ی گل رسد ز مسمار

نوحه گرش در است و دیوار، واویلا

پنجه ی گرگ و اَبرویش

غلاف تیغ و بازویش

ضربه ی پا و پهلویش،واویلا

وا ابتاه وا ابتاه واویلا

حسینِ زهرا عزا گرفته

کنارِ زینب نوا گرفته

 

تاجِ سرم برادرم رفت

سایه ی رحمت از سرم رفت

حافظ ِسِرِّ مادرم رفت،واویلا

ز پا نشسته خواهرت

چه کرده با تو همسرت

که سبز گشته پیکرت،واویلا

وا حسنا واحسنا واویلا

رسد ز افلاک نوای ماتم

که گشته برپا عزای خاتم

روح الامین بزن به سینه

بعد رسول بی قرینه

کرببلا شود مدینه،واویلا

جان به لبِ پیمبر است

پیک عجل پشت در است

اجازه دست کوثر است، واویلا

وا ابتاه وا ابتاه واویلا

 


آئین مستان

یه وقت نذارید گلی پرپر بشه

بی حرمتی‌ها دَمِ این در بشه

حسینُ مِنی و اَنا مِن حسین

یه وقت نذارید کسی بی‌سر بشه

وای.

لا اَسئَلُکم اَجرا، اِلا مَودة فى القُربی

دارم میرم از این دیار فانی

من آذا فاطمه فقد آذانی

یه وقت نذارید گلی پرپر بشه

بی حرمتی‌ها دَمِ این در بشه

حسینُ مِنی و اَنا مِن حسین

یه وقت نذارید کسی بی‌سر بشه

وای.

لا اَسئَلُکم اَجرا، اِلا مَودة فى القُربی

لا اَسئَلُکم اَجرا، اِلا مَحبتَ فِى اهرا

از این غم اشک من سرازیر میشه

دختر بعد از باباش سریع پیر میشه

یه وقت نذارید کمرش تا بشه

میون آتیش تک و تنها بشه

از اون گذشته نکنه کربلا

رقیّه مونم مثه زهرا بشه

وای.

لا اَسئَلُکم اَجرا، اِلا مَودة فى القُربی

لا اَسئَلُکم اَجرا، اِلا  بُکاءً لِلمجتبی

هرکی از غربتِ حسن گریونه

تو م قول میدم لباش خندونه

یه وقت نذارید که جگر سوخته شه

با آتیشِ زهر دلش افروخته شه

یه وقت نذارید کنارِ قبر من

کفن با تابوت به تنش دوخته شه

وای.

لا اَسئَلُکم اَجرا، اِلا  بُکاءً لِلمجتبی

لا اَسئَلُکم اَجرا، اِلا  زیارتً عاشورا

امروز میذاره سر به روی سینم

یک روزم بچمُ رو خاک میبینم

میگیرم امروز بوسه از حنجرت

خدا کنه زود بِبُره خنجرت

یه وقت نذارید که با چکمه بیاد

برن رو سینش جلوی خواهرش

وای حسین وای حسین

بی کفن بود حسین ورنه وصیت میکرد

که به روی کفنش نام حسن بنویسند

 


آئین مستان

اینجا سنگ مزار خاکه

تا چشم کار میکنه درده

دل خیلی ساله که خونه

کی میگه خاکِ غم سرده.

بقیع  تو رؤیا دیدم که آباد شدی

بقیع  دیدم که صاحبِ گوهرشاد شدی

بقیع  دیدم که کُلّی زائر تو حرم

بقیع  چه فکرا دارم برات تو سرم

میترسم عمر من سر بیاد نشه تعبیر بشه این رؤیام

من از خدا برای امام حسن گنبدِ طلا میخوام

میترسم عاقبت صحن مادرم رو نبینه این چشمام

چی میشه من ببینم که زائر قبر مادرم زهرام

امون از این غریبی،امون از عمر کوتاه

وارث خون زهرا،یه روز میرسه از راه

چشمای آسمون خیسه

از قلب سنگیِ دنیا

رسمِ این روزگار زخمه

اینجا غربت شده معنا

چرا، حتی یه سایه بون نداری بقیع؟

چرا ، یه زائرم نداری تو این شبا؟

یه روز ، اینجا پر از عاشق و دلداده میشه

یه روز اینجا میشه شبیه مشهد الرضا

یه روز میاد که صحنِ امام حسن سفره ی کرم بازه

یه روز میاد آقامون ،میون صحنِ تو روضه میندازه

یه حسی میگه نزدیکِ روزی که میرسه گل زهرا

برا بقیع یه صحن و یه گنبد و بارگاهی میسازه

امون از این غریبی،امون از عمر کوتاه

وارث خون زهرا،یه روز میرسه از راه

 


آئین مستان

با رفقا مدینه بودیم آقا

میون صحن سرات حوض های پر آب می دیدم

یادم می رفت همۀ زندگیم و

وقتی گنبدت رو زیر نور آفتاب می دیدم

جلو ضریح همه سجده کردیم و

یه دفعه دیدم، نگو خواب می دیدم

چه صفایی داره که ببینی اربابت حرم داره

چه صفایی داره که ببینی گنبدش علم داره

آقایی که مثل بی بی فاطمه خیلی کرم داره

بی حرم حسن جان

هر کسی که مدینه رفته آقا

میدونه بقیع تو تاریکی چه غربتی داره

نه سایبون نه یه دونه روضه خون

نه آقا ا نه بچه هیئتی داره

با مددت شیعه میبینه یه روز

که بقیع هم مثل کربلا چه هیبتی داره

امون ای دل هر آزاده ای هم آقا حرم داره

امون ای دل غصۀ بی حرمی تو این دلم داره

امون ای دل هوای زیارتت رو مادرم داره

بی حرم حسن جان

 


آئین مستان

یا حسن انظر الینا حسن

هستی طاها حسن

سایه بالاسر دنیا حسن

وسعت آن صحن که بر خاک زمین جا نشد

شد حرمش عرش معلی حسن

دم به دم حضرت زهرا حسین

باز دم حضرت زهرا حسن

رزق کریمانه فقط از کف او می‌رسد

یکسره باز است در خانۀ آقا حسن

سفرۀ لطفش همه دم هست مهیا حسن

داده خودش رزق گدا را حسن

وارث تنهایی مولا حسن

جان حسن، شاه کریمان حسن

معنی لطف و کرم و بخشش و احسان حسن

گرچه به آن تیر و کمان پیکر او را زنند

روضه همین است که در بین همان کوچه‌ها مادر او را زدند

هر شب عمرش شده از آن اتفاق

شام غریبان حسن

غریب آقا حسن جانم

دم من یا حسن جانم

امیر یکه و تنها حسن جانم

چرا مظلوم چرا تنها شبیه مرتضی تنها

خدا تنها، علی تنها، حسن تنها

 


آئین مستان

توی هفت آسمون‌ یا حسینه ولی

 آقامون میگه یا حسن ابن علی
با تو کامل میشه دهه اولم

 یا حسن یا حسین ضربان دلم
نوای من تا پای جون حسین حسینه
حسن حسن برام همون حسین حسینه
یا حسن یا حسین ضربان دلم

تو خوده می تو شفیع دلم

زائرت اشکمه تو بقیع دلم
ما نفس میکشیم همه با این هدف
که مدینه یه روز بشه مثل نجف
حیات من حیات دین حسین حسینه
حسن حسن دلیل این حسین حسینه
یا حسن یا حسین ضربان دلم

بقیع تو مثه حرم شاه میشه

شبیه کربلا حرم الله میشه
چقدر صحن برا حرمت لازمه

متولیش خوده پسرت قاسمه
عرض ادب به فاطمه حسین حسینه
حسن حسن خوده دم حسین حسینه
یا حسن یا حسین ضربان دلم



آئین مستان

همه جا گفتم و بازم میگم

تا ابد به زیر دین حسنم

تو کریم بن الکریم شدی آقا

 تا منم به هر کسی رو نزنم

تو بقیع الان هیچکی نیست آروم خاموشه

کربلا اما چه شلوغه دور شش گوشه

حتی نوادگانت دارن ضریح و ایوان

اما نشد برا تو کاری کنم حسن جان

حسن غریب مادر.

یه روزی با مدد ثارالله

حرمت رو به خدا میسازیم

صحن جامع بقیع و مثلِ

حرم امام رضا میسازیم

یه روز ایشاالله میسازیم برای تو گنبد

گنبدی مثل گنبد طلایی مشهد

کاشکی ضریحی داشتی مثل ضریح سلطان

اما نشد برا تو کاری کنم حسن جان

حسن غریب مادر.

 


آئین مستان

حسن ای که داری از علی نسب

داداش عقیلة العرب

فدای قاسمت آقا

حسن اسم تو شیرین تر از عسل

سفره داری از همون ازل

فدای قاسمت آقا

لا سیف اِلا ذوالفقار تیغ علی حسن بود

مثل یدالله پدرش همیشه اهل فن بود

شیر جمل آخر جنگ تازه تَوون گرفته

میتازه تو لشکر همه نفسشون گرفته

ای کوه ایمانم حسن، حسن

 تویی تو سلطانم حسن، حسن

آیه ی قرآنم حسن، حسن

ای جان جانانم حسن، حسن

حسن معنی اَحلی من العسل

کرمت همیشه بی بدل

فدای نوکرات آقا

حسن دمۀ جانان

دیوونه ها دور خونتن

فدای نوکرات آقا

حی علی خیرالعمل خلاصه میشه با تو

دنیارو هم بهم بدن نمیفروشم نگاتو

نوکری برادرات تو یاد ماها دادی

گرسنگی کشیدی تا نون گدارو دادی

ای کوه امیدم حسن، حسن

برا تو جون میدم حسن، حسن

زمین خوردم من هر دفعه حسن

 فقط تورو دیدم حسن، حسن

ای جان جانانم حسن

حسن داداش امیر بی کفن

دم اونایی که بی کسن

مددی یا حسنه

حسن همه با امیدی اومدن

چیزی که تو هروله میگن

مددی یا حسنه

مثل داداش باصفات تو سیدالشبابی

هر کی میگرده دور تو میشه آدم حسابی

اِنقدر تورو دوسِت دارم که باورت نمیشه

حرفای مردم حریف ت نمیشه

از همه دل کندم حسن، حسن

دور تو میگردم حسن، حسن

رفیقام هم مثل خودم

 دیوونشون کردم حسن، حسن

ای جان جانانم حسن

 


آئین مستان

السلام ای آفتاب عالم بالا حسن

السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن

یا صبور الصابرین یا کعبه للسائلین

یا کریم و یا رحیم و یا عطوف و یا حسن

یا انیس المومنین یا شافعاً للمذنبین

ای امید شیعیان در م کبری حسن

ای مناجات علی باب ملاقات علی

صاحب سر علیِ عالی اعلا حسن

السلام ای آفتاب عالم بالا حسن

السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن

ای دمت احیا گر صدها هزار عیسی حسن

ای صدای فاطمه ای مجتبی فاطمه

نام تو بر پرچم خونین عاشورا حسن

در همان روز ازل در وقت تقسیم مقام

ثبت شد در لوح حق نوکر ، آقا حسن

گر چه آلوده شدیم اما شما آسوده باش

در دل ما هیچ کس جز تو ندارد جا حسن

السلام ای آفتاب عالم بالا حسن

السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن

 


آئین مستان

آقا جون سر از من و سروری از تو

آقا جون اشاره از تو و سر از من

برای آقا شدن کی بهتر از تو

برای فدا شدن کی بهتر از من

یادمه بی صدا اشک می ریخت و می خوند

مادرم توی لالایی هاش همیشه

که الهی فدای امام رضا شی

که برات هیچ کی امام رضا نمیشه

حرفای نگفته مو اومدم اینجا بگم

اومدم که دردمو به امام رضا بگم

یا امام رضا مدد

مگه هیچ غصه و هیچ غمی می مونه

تو دل کسی که عاشق تو باشه

آقا جون برای اون که تو رو داره

مگه دردی می مونه بخواد دوا شه

روزی چند وعده دلم واست می لرزه

با طنین صدای نقاره خونه

دلمو ببین که با هر ضربانش

می خونه هر چی رضا بخواد همونه

به خدا محاله تو کسی رو جواب کنی

همه آرزوم اینه منو انتخاب کنی

حرفای نگفته مو اومدم اینجا بگم

اومدم که دردمو به امام رضا بگم

یا امام رضا مدد

یا امام رضا تمام سینه ی ما

شده ملک تحت حاکمیت تو

تو شناسنامه ی ایرانی نوشته

که تو سلطانی و ما رعیت تو

این منم که مثل تو کسی نداره

در خونه ی تو مثل من زیاده

میدونی یه دردایی تو زندگیمه

که دواش رد شدن از باب الجواده

جای دیگه سفره ی دل من پهن نمیشه

واسه من حتی بهشت مثل این صحن نمیشه

حرفای نگفته مو اومدم اینجا بگم

اومدم که دردمو به امام رضا بگم

یا امام رضا مدد

تویی اون شرط عزیز حصن توحید

تو همون علی تو شهادتینی

طبق اون روایتی که گفته ریّان

تو بانی روضه و گریه بر حسینی

یه محرم سر سفره ی تو بودم

دلمو شبیه گنبدت طلا کن

یا امام رضا بیا جان جوادت

منو زائر شهید کربلا کن

رو به روی گنبدم رو لبم شهادتین

روزی مو زیاد بکن که بگم حسین حسین

یا امام رضا مدد

 


آئین مستان

ای اجابت حاجتای ما

دستمو بگیر یا امام رضا

میشه هم‌نشین این روسیاه تنها شی

آرزومه که آقا تو رفیق من باشی

رزق روزگارم شه آب و دونه‌ی دستت

 سرپناه من باشه آشیونه‌ی دستت

 السلطان یا امام رضا

 تن تو بی رمق روی سرت عبا

 هی صدا می‌زنی که جوادم بیا

گریه‌هات سرازیره حال تو پریشونه

 این زمین نشستن‌هات داره روضه می‌خونه

 روضه روضه‌ی کوچس

روضه روضه‌ی درده

روی صورت مادر

جای دست نامرده

 السلطان امام رضا

 غم تو نگات چه بی انتهاس

 تنت مشهدُ دلت کربلاس

ذکر رو لبای تو تا شهادتین میشه

 آخرین نفس وقتِ روضه‌ی حسین میشه

 روی خاک اون صحرا

 بی کفن تنش افتاد

 چشم غارت لشکر

 به پیراهنش افتاد

 ألا نوحو



آئین مستان

ما گرفتار تو با روی سیاه آمده ایم
ما پشیمان شده با کوه گناه آمده ایم
ما بدین در نَه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
در پناه تواَم حضرت جانان
علت رزق و علت باران
من گرفتارت ای شَه خوبان
من دوسِت دارم حضرت سلطان
اسمتو میخونم آقا تو هر بلا، یا امام رضا
تو حرمت دارم من حس کربلا، یا امام رضا
یا امام رضا
ما بسوی حرمت این همه راه آمده ایم
خسته و پُر زِ گناه خدمت شاه آمده ایم
ما بدین در نَه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
در پناه تواَم عشق دیرینه
مرهمه اسمت درد و تسکینه
عشق من آقا به خدا اینه
بردن اسمت خیلی شیرینه

در پناه تواَم حضرت جانان
علت رزق و علت باران
من گرفتارت ای شَه خوبان
من دوسِت دارم حضرت سلطان
با دیدنت چیدم من این دلو جلو، یا امام رضا
تو حرمت دارم من حس کربلا، یا امام رضا
یا امام رضا.
ما به امید تو و گوشه نگاه آمده ایم
پُر زِ ظلمت شده ایم بسوی ماه آمده ایم
ما بدین در نَه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
در پناه تواَم بهترین دلدار
تویی امید دل هر بیمار
وقتی میشینم روبروت ارباب
به خدا هستم تو بهشت انگار

در پناه تواَم حضرت جانان
علت رزق و علت باران
من گرفتارت ای شَه خوبان
من دوسِت دارم حضرت سلطان
عاشق پَر زدن رو گنبد طلا، یا امام رضا
تو حرمت دارم من حس کربلا، یا امام رضا
یا امام رضا



آئین مستان

عشق می کنم با صحن گوهرشادت

عـشق می کنم با پنجره فولادت

گدای تو منم از همون قدیم

منو ببر به روزای بچگیم

تو رو می خوام تب و تاب زندگیم

یا امام رضا

با کبوترای تو آقا خیلی ساله مانوسم

تو رو که ندیدمت هیچ وقت عوضش ضریحو می بوسم

عشق می کنم کبوترم تو دامت

عشـق می کنم با چوب پر خدامت

کجا داره سحرای صحنتو

خدا بخواد می بینم بازم تو رو

تو به کسی ندیدم بگی برو

یا امام رضا

قصه ی من و چشمات یه کتاب معجزه ست آقا

که نوشته تو هر صفحه ش فدای سلاله ی زهرا

عـشق می کنم با صحن گوهرشادت

عشـق می کنم با پنجره فولادت

گدای تو منم از همون قدیم

منو ببر به روزای بچگیم

تو رو می خوام تب و تاب زندگیم

یا امام رضا

با کبوترای تو آقا خیلی ساله مانوسم

تو رو که ندیدمت هیچ وقت عوضش ضریحو می بوسم

عـشق می کنم تو لحظه ی دیدارت

عـشق می کنم کنار این زوّارت

دیگه نذار که ازت جدا بشم

صدا بزن منو تا رها بشم

کبوتری واسه کربلا بشم

یا امام رضا

عاشق اباالفضلم سر سفره ی اباالفضلم

مادرم بهم گفته گره خورده ی اباالفضلم

 

 


آئین مستان

مو مثه زائرای دلخِسته
مو مثه کِفترای صحن و سِرات
خیلی دوسِت دروم خودت مِدِنی
بخوره تو سَرِ مو درد و بِلات

دَرِ ای خانه با دل و جونُم
هَرچی دِشتُم نِدِشتُمه دادُم
خواستی پیدام کنی بیا اینجه
شبای جمعه تو گوهرشادُم

هرکی دردی دِرِه بیه که آقا
زود شفاشه مِده تو ای خانه
کم کسی نیست آقای ما, مشتی
علی موسی الرضایه, سلطانه

دست روی سینه و چشوم به هَمو
خورشیدیه که اسمشه گنبد
اینجه خیلی صِفا دِرِهمردم!
دلتان که گرفت بیِن مشهد

یا دِوایی مِخِن یا پولی مِخِن
روزیِ هرکی اینجه دست آقاست
دختری وِسَط حرم دیشب
با یه ویلچر آمد,رو پاش ورخاست

فقط ایره بُگُم که هرکی میه
دست خالی از اینجه دَر نِمِره
خوب و بد قاطی و هم از یَک دَم
هَمَمانه امام رضا مِخِره

دل ما غصه دار یَک چیزه
گرچه همساده ی امام رضایِم
بعد از اینجه خودِ خدا مدِنه
تو خماری صحن کربلایِم

 


آئین مستان

من خاک محضرتم نوکرتم یه عمر دلدادم
لحظۀ آخر من یاور من برس به فریادم
مست گوهرشاد توام
از اذل آباد توام
تو هوادار منی و من پر از فریاد توام
غلامتم آقا تو شاه و سلطانی
گره گشایی و مه خراسانی
رضا رضا جانم
می گردم دور ضریحتا که شبیه زائرت باشم
کاش می شد از کرمت تو حرمت یه گوشه ای جا باشم
صد فرشته با خدمه پاسبان این حرمه
پرچم رو گنبدتو سایه روی سرمه
دخیل جان بستم به پنجره فولاد
زیارت مخصوص دلم حرم می خواد
رضا رضا جانم
شوق دیدار حرم زد به سرم دلم برات تنگه
کاش مهمون تو بشم با تو خوشم مگه دلم سنگه
ای حریمت عرش برین قبله گاه اهل یقین
صحن و ایوونت به خدا شد بهشت روی زمین
ببین که چشمامون شد از جدایی خیس
یه کربلا آقا برا دلم بنویس
رضا رضا جانم


آئین مستان

تو همونی که نفسهامو بهش مدیونم

ازت ممنونم کس و کارم

نظر لطف تو افتاده به قلبم آقا

بهت یک دنیا بدهکارم

زندگی من پای روضه بودنه

میگم از تو خط به خط دل عاشقم فقط

با غم تو میزنه

رو سیاهم ولی، بی پناهم ولی

سر راه تو هستم یا حسن ابن علی

یا حسن ابن علی.

غم شیرین تو واسه من

 پر پروازه که بی اندازه دوست دارم

من افسرده گره خورده سر موی تو

به گیسوی تو گرفتارم

یا حسن حسن ضربان قلب من

حسن ای آقایی که خوش اون کسایی که در خونتو زدن

کس کارم حسن ای یارم حسن

یه روزی روی مزار تو سر میزارم حسن

روسیاهم ولی، بی پناهم ولی

سر راه تو هستم یا حسن بن علی

یا حسن ابن علی.

تو که به دشمنتم آقا کرامت داری

عنایت داری، کرم داری

نمیگم بی حرمی وقتی

تو قلب عاشق کما فی السابق حرم داری

میشکنه زمین زیر بار صبر خود

نمیدم به عالمی آقا حتی یه کمی از غبار قبر تو

با چشای ترت شبیه مادرت

یا یوم کیومک شد روضه آخرت

روسیاهم ولی بی پناهم ولی

سر راه تو هستم یا حسن بن علی

یا حسن ابن علی.

 


آئین مستان

نامت شفا بخش است ، بر هر درد تسکین است
یادت مسِّرَت بخشِ دلهایی که غمگین است
دنیا و اهلش روز و شب روزی خورت هستند
یعنی همیشه سفره ی لطفِ تو رنگین است
کافر اگر دلبسته ات شد جای حیرت نیست
عشق تو چیزی ماورای دین و آیین است
ما را بخواهی یا نخواهی، نوکرت هستیم
جای تعجب نیست رسم نوکری این است
با گریه از روی ضریحت بوسه می چینم
افسوس در خواب است اما باز شیرین است
روضه نمی خوانم فقط یک جمله می گویم
زهرا کجا‌ و دستِ نامردی که سنگین است

 


آئین مستان

شرار آه به سینه، نفس بریده بریده

برون زخانۀ مأمون شدم،خمیده خمیده

گهی نشستم و برخواستم زجای به سختی

جگر شرارۀ آتش،عبا به چهره کشیده

اِی مادر،اِی مادر.یه خوده نفس کشیدن امام رضا سخت تر شد، شاید اینجوری گفته باشه : وای مادر،وای مادر.اون لحظه های آخر نفس دیگه بالا نمی اومد،می گفت:آی مادر

میان حجره فتادم در انتظارِ جواد

جوادِ من نرسید و اَجل ز راه رسیده

چو شمعِ سوخته در حجره قطره قطره شدم  آب

صدایِ ناله و آهِ مرا کسی نشنیده

خدا گواست که بعد از حسین،جَدِّ غریبم

غریب تر زمنِ خسته دل، زمانه ندیده

غریب کیِ؟ اونیِ که لحظه آخرِ عمرش،مادری،پدری،فرزندی بالا سرش نباشه.هی مثل مار گزیده به خودش می پیچید،نگاه به دَرِ حجره می کرد،جوادم!بابا!.دستور داد،فرش حجره رو اباصلت جمع کرد،رویِ خاکِ حجره اول پا کشید،هی پا کشید،پاشنه ی پایِ مبارک رو رویِ زمین می کشید.وقتی امام جواد رسید،اون ساعتی رسید که مثل مرغِ بسمل،مرغ بسمل چیه؟ کارد رو کشیدن رویِ گلوی مرغ،یهو یه نصفی از گردن بریده شده،مرغ از زیر کارد در اومده،حالا باید بگیرنش.هی امام رضا دست و پا می زد،ماهی دیدی از آب بیرون می اُفته؟ امام رضا همین طوری به خودش می پیچید،امام جواد با همچین صحنه ای مواجه شد.این غریبِ.اون وقت چه زهری.همچین که زهر رفت پایین جگر رو آب کرد.

شرار زهرِ ستم از دلم قرار گرفته

به خود هماره بپیچم شبیهِ مار گزیده

به وقتِ مرگ بُوَد یا حسین وِردِ زبانم

حسین گویم و اشکم روان بُوَد ز دو دیده

به غیرِ رأسِ مُنیرِ حسین، جَدِّ غریبم

گلویِ تشنه سری از قفا که بریده؟

ساعتی نگذشت،امام رضا علیه السلام بدن مبارکشون از تحرک و دست و پا زدن ایستاد.اما.

ظهر رفته است شمر در گودال

سر بریدن چقدر طول کشیده

صدایِ مادرش داره میاد" بُنَیَّ! بُنَیَّ!." ای حسین

 


آئین مستان

ولی نعمت یعنی ،به دست آقامه همه نعمتا

ولی نعمت یعنی ،رسیده از دستش همه روزیا

ولی نعمت یعنی امام رضا .

هرچی که دارم ، از تو و کرم تو آقا

نمکِ سفره ام ، نمکِ حرم تو آقا

هم خودت عشقی ، هم  همه زائرات

هم حرم عشقِ ، هم  همه خادمات

تورو دوسِت دارم ، ای جونم فدات

دلم تنگِ یعنی ،تویِ صحنت میخوام بزنم قدم

دلم تنگ‌ِ یعنی ،دوباره بارونِ چشای ترم

دلم میخواد بازم بیام حرم

کنجِ گوهرشاد ، درد و دل میکنم باهات آقا

روبرو گنبد ، گُم میشم تویِ زائرات آقا

کاش بِهم میگفتی بیا دعوتی

کاش سحر قسمت شه ، تویِ خلوتی

کاش بشه باز روزیم ، غذا حضرتی

هم خودت عشقی ، هم  همه زائرات

هم حرم عشقِ ، هم  همه خادمات

تورو دوسِت دارم ، ای جونم فدات

یه حرفایی دارم ، فقط باتو میگم تویِ سختیا

نبودی میمردم ، چقد تو آقایی یا امام رضا

ازت میخوام آقا یه کربلا .

پنجره فولاد ، شاهده که دلم چقد آقا

تنگ شده واسه ، دیدنِ ی کربلا

دل پریشون از این همه فاصله

آسمون وقتی که ماه کامله

بدجوری دلتنگ ابوفاضله

هم خودت عشقی ، هم  همه زائرات

هم حرم عشقِ ، هم  همه خادمات

تورو دوسِت دارم ، ای جونم فدات

 


آئین مستان

مسموم وا اماما . شهید وا اماما .
مولا امام عسکری ، آقا امام عسکری .
مثل امام مجتبی ، تنها امام عسکری .
غریب سامرا ، حبیب آشنا
برای تو زبون گرفته امشب آسمون
عزیز فاطمه ، عزیز مصطفی
چرا بهار عمر تو دیگه شده خزون
امام عسکری،امام عسکری،امام عسکری .
مولا امام عسکری ، آقا امام عسکری .
مثل امام مجتبی ، تنها امام عسکری .
مظلوم امام عسکری ، مسموم امام عسکری
میره از این دیار غم ، مغموم امام عسکری
بیاد مادرش ، دمای آخرش
میخونه نوحه زیر لب به یاد کوچه ها .
که مادر و زدن ، یه عده بی حیا
خزونی شد شکوفه ی تموم غنچه ها .
به یاد کوچه ها،به یاد کوچه ها،به یاد کوچه ها .
مولا امام عسکری ، آقا امام عسکری .
مثل امام مجتبی ، تنها امام عسکری .
بارون امام عسکری ، محزون امام عسکری
مثل حسین و بچه هاش ، دلخون امام عسکری
سیه شده هوا ، شبیه کربلا
ببین که تشنه پر زده رو خاک حجره ها .
نه زیر دست و پا ، نه روی نیزه ها
نمیشه روضه ای مثه شهید سر جدا
به روی نیزه ها،به روی نیزه ها،به روی نیزه ها .
مولا امام عسکری ، آقا امام عسکری .
مثل امام مجتبی ، تنها امام عسکری .

 


آئین مستان

زده آتیش به جون من زهر کینه بیا مهدی
سامرا شد برای من چون مدینه بیا مهدی
ای قرار دلم بیا . همه ی حاصلم بیا
میسوزِ جگر من تب دارِ پیکر من
این دم اخر من  اومدِ مادر من
چرا شکسته پهلوش کبود هر دو بازوش
رنگی به رخ ندار زخمی کنج ابروش
وای مادرم   
در هوای تو بی قرارم ای نگارم بیا مهدی
به خدا روز و شب ندارم ای بهارم بیا مهدی
ای قرار علی بیا ذوالفقار علی بیا
منتظر مادر تو . اجدادِ اطهر تو
انتقام حسین فریاد اخر تو
بیا و در بیار اون دوتا نامردو از خاک  
تا دنیا از وجودِ دشمناتون بشه پاک
آقا بیا آقا بیا
تک سوارِ حجازی من صاحب ما بیا مهدی
اخرین وعده ی اللهی غائبِ ما بیا مهدی
ای مسافر بیا بیا نور حاظر بیا بیا
مدینه کربلایی،کاظمین سامرایی
هرجا هستی نگارا قطعا در قلب مایی
دعا بکن واسه ما واسه ی رهبر ما  
دعا بکن ببینیم روز ظهورت آقا
آقا بیا آقا بیا



آئین مستان

"اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا اَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا."گداهایِ سامرا معروفن،ما هم امشب گدای سامرا باشیم،گدا نباید دستش پایین باشه." یا وَجیهاً عِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ."

ای جلوۀ خداییِ بی انتها حسن

خورشیدِ روشنِ سحرِ سامرا، حسن

بی تو عبودیت به خدا بت پرستی است

نور خدا، مُکَمِّلِ توحیدِ ما، حسن

امشب عروجِ زخمیِ بالِ مرا ببر

تا سامرا ، مدینه ، نجف ، کربلا ؛ حسن

در بینِ خانوادۀِ زهرایِ مرضیه

باید شوند تمامِ علی زاده ها حسن

دوتا حسن دارن این خاندان،هر دو هم فرزند علی هستند،جانم فدایِ هر دوشون،اما این کجا و اون حسن کجا،این حسنی که میخوای براش گریه کنی،حرم داره،یه ضریح خوشکل داره،امشب دورش شلوغِ،حرمش پر از زائرِ.بمیرم برا اون حسن.

بسته میشه پروندۀ دو ماهۀ اشک و عزا

با گریه بر روضه هایِ غریبِ شهرِ سامرا

دو ماهه آزگار شده،دلها همه غرقِ محن

گریۀ غربتِ شماست که آبرو داده به من

آقا یه امشبُ بیا به مجلس ما سر بزن

 مگه شبِ عزایِ پدرت نیست؟یاصاحب امان! مگه نمیگن:صاحب عزا دَمِ در ایستاده؟اصلاً من چرا میگم به ما سر بزن،تو قبل از ما اومدی،ما همه اومدیم بگیم:سرت سلامت،"آجرک الله".

آقا یه امشبُ بیا به مجلس ما سر بزن

الهی سایه ات کم نشه،ازسر ما آقایِ من

نامِ حسن یه عمریۀ به دلِ ما جلا میده

مادرش امضاء میکنه،خودش یه کربلا میده

نام حسن رو می برم،یه آهِ حسرت میکِشم

مدینه جلوه گر میشه،با روضه هاش جلو چِشَم

موندم به تو بگم غریب،یا به غریبِ مدینه

خوب شد مدینه نبودی،چشمت روز بد نبینه

بچه باشی نتونی که مادرت رو یاری کنی

مادر کمک بخواد ازت،نشه براش کاری کنی

خوب شد میون کوچه ها،مثلِ امامِ مجتبی

ندیدی مادر رو زدن،یه عده بی شرم و حیا

خوب شد مدینه نبودی،جلویِ چشمایِ ترت

یه ضربه با غلاف،یهو بشکنه دستِ مادرت

وای مادرم

خوب شد مدینه نبودی،ببینی بینِ کوچه ها

مادرِ هجده ساله ات رو،افتاده زیرِ دست و پا

زهر دو تا کار با بدن میکنه،اول اینکه آدم رو تشنه میکنه،عطش غالب میشه به بدن.وقتی اسمِ عطش میاد.بمیرم برای اربابمون امام حسین که لب هاش مثل دو تا چوب خشک بهم می خورد.اسم زهر که میاد.ای خدا! مگه بچۀ شیر خواره،مگه علی اصغر چقدر آب می خواست که تیری که  به گلوش زدن هم مسموم بود و هم سه شعبه بود.فقط همین رو بگم:یه کاری کردن،یه بلایی سَرِ حسین آوردن،که از آسمان پیامِ تسلیت رسید،برای هیچ شهیدی،اما تا تیر رو زدن به گلو،ندارسید: "صَبرَاً لَکَ یا حسین!." خدا ندا میده:صبر داشته باش حسین.

دومین اثرِ زهر بهم خوردنِ تعادلِ،امام رضا هم تعادلش بهم خورد،چی میخوام بگم؟ میخوام بگم:مَرد اگر تعادلش بهم بخوره عیبی نداره،مَردِ.اما وای به روزی که یک زن تعادلش بهم بخوره چرا مادرِ ما تو کوچه ها تعادلش بهم خورد؟ مادرِ مارو زهر دادن؟ نه.چرا مادرِ ما تو کوچه ها هی به دیوار می خورد؟ یه جور دیگه هم میشه تعادلِ کسی رو بهم بزنی.چه جوری؟ چند نفری به یک نفر حمله کنن.کمربندِ علی رو گرفت،دیدن حریفِ فاطمه نمیشن.یه نفری داره علی رو میبَره.یه کاری کنید دستِ فاطمه جدا بشه.ریختن دورِ مادرِ ما.

من ایستاده بودم،دیدم که مادرم را

دشمن گهی به کوچه،گاهی به خانه می زد

گردیه بود قنفذ،هم دست با مغیره

او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد

حرف من رو نشنیده بگیر یه جوری زدن،دیگه مادرِ ما تا آخرِ عمرش درست راه نمی رفت." مُنَهَّدَةَ الرُّكن"امان از بی کسی،ای دادِ بیداد.

امان از کوچه هایِ بی مُروَّت

امان از مردمِ بشکسته بیعت

ببرمت امشبی کربلا،روضه بدونِ کربلا انگار یه چیزی کم داره.یک امام رو با زهر کاری کردن که تعادلش بهم بخوره،مادرِ مارو با غلاف شمشیر.با تازیانه.یه آقایی هم سراغ دارم کربلا.سوارِ ذوالجناح.عطش غالب شده بود بر حسینزخم ها،تیرها،شمشیرها.دیدن هر کاری کنن حسین از ذوالجناح نمی اُفته.چه کردن؟یه نانجیبی با نیزه به پهلوش زد.تعادلش رویِ ذوالجناح بهم خورد،" فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ، عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ." از بالایِ ذوالجناح با صورت.ای حسین.

 


آئین مستان

آقای سامرا چقدر ناتوان شدی

خیلی شبیه مادرِ خود قدکمان شدی

آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی

چون مادرت زمان جوانی تو میروی

اَبَاالمَهدی یا مولا

بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای

هی میخوری زمین ، ولی یاد کوچه ای

گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت

شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت

شعله سراغ پیچشِ گیسوی تو نرفت

اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت

آتش کسی به خِرمَنِ نیلوفرت نزد

اینجا کشیده کس به روی همسرت نزد

اَبَاالمَهدی یا مولا

تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند

مهدی رسیده و به برت گریه میکنند

خاکی شده است موی سرت گریه میکند

این ظرفِ آب بر جگرت گریه میکند

برروی دامنِ پسرت دست و پا مزن

اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریایِ تشنه ات

این کاسه میخورد روی لبهایِ تشنه ات

یادِ حسین می دمد از نایِ تشنه ات

دادی سلام بر لبِ بابایِ تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکرِتو بی امان نخورد

سرنیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

اَبَاالمَهدی یا مولا

بی تو وقارِ خواهرِ تو مُستَدام ماند

با احترام آمد و با احترام ماند

پوشیده از نگاه خَواص و عوام ماند

وای از زنی که در وسط ازدحام ماند

احساس های خواهری اش لطمه خورده بود

حتی غرورِ روسری اش لطمه خورده بود

 


آئین مستان

ما بین بچه های فاطمه فرق نیست که

ترس یزیدیان همه "اصلِ ولایت" است

بر خاک می کِشند تو را این حرامیان

این بی حیا شدن همه اش از لجاجت است

یا امام حسنِ عسکری! قربونت برم آقا! اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ همینطورِ،اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ باید غریب باشه،اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ می زننش.این یه بیت رو سادات منو ببخشن.آقا!.

سیلی که می‌زنند به دیوار میخوری

محکم لگد زدن به تو از روی نفرت است

این بیت رو ببینم یادِ کجا می اُفتی.

بس کن نزن، زمین و زمان می‌خورد به هم

نفرین کند که لرزه به ارکانِ خلقت است

رحمت بس است، رو کن از آن هیبت خودت

نه، صبر در قبیله‌ی حیدر وراثت است

اصلاً انگار تو این قبیله باید صبر کنند،زن رو می زنن باید همسر صبر کنه،یا امام حسن!آقا!.

ذکر لبم شده همه شب "یابن العسکری"

می‌آید آن‌که در پَسِ اسرارِ غیبت است

از یُمن توست "سامره" شد "سُرِّ مَن رَءآه"

سرداب سامرای تو "بابُ الاِجابت" است

انگار غربت تو به پایان نمی‌رسد

سوغات سامرای تو تربت نه، غربت است

هر جایی رفتی مراسم ترحیم،صاحب عزا دَمِ در می ایسته،خوش آمدی میگه،امشب صاحب عزا ، خودِ امام زمانِ،دَمِ در ایستاده،خوش آمد میگه،آی عزادارای پدرم! خوش اومدید.ما امشب اومدیم خودمون رو بهت نشون بدیم،ما هم اومدیدم آقا! اما تو رو ندیدیم یوسفِ فاطمه!.

صدا زد خادمش رو،ظرف آبی براش بیاره،میگه:ظرف آب رو برداشت آورد،داد دستِ امام حسن،اینقدر این آقا ضعیف شده،دست ها میلرزه،بدن داره میلرزه،ظرف آب رو که به دست امام حسن داد،اینقدر که دست ها میلرزید،ظرف آب رها شد،ریخت رو زمین،صدا زد:آی خادم!برو پسرم مهدی رو خبر کن،مهدیم بیاد.اینجا امام حسن پسرش مهدی رو صدا زد،یه مادری هم من میشناسم،پسرش مهدی رو صدا زد،ما بینِ در و دیوار قرار گرفت،صدا زد: مهدی جان! بیا.کمکِ مادرت کن

اومد امام زمانِ من و تو.کنار پدرش،ظرف آبی رو برداشت،با دستای مبارکِ خودش نزدیکِ دهان امام حسن.اینقدر امام حسن ضعیف شده،دندان ها بهم میخوره،میلرزه،ظرف رو آورد جلو.میگه:امام حسن شروع کرد گریه کردن،صدا زد: بابا! چرا گریه می کنید؟گفت:برا تو گریه میکنم،خیلی غریبی،بعد از من بیابون گرد میشی.بعد از من خیلی بی کس میشی.

من میگم:شاید ظرف آب رو جلو امام حسن آوردن،یاد لب های خشک حسین هم افتاده باشه،یاد اون لحظه ای که راوی میگه:دیدم لب های حسین داره بهم میخوره.از لب ها داره خون جاری میشه.لبها خشکیده است.ظرفِ آب رو برداشتم برا حسین آب ببرم،تا اومدم تویِ گودال دیدم اون نانجیب داره بالا میاد،ظرفِ آب رو ازم گرفت،برای کی داری آب می بری؟ گفتم:مگه نمی بینی حسینِ فاطمه تشنه است؟ گفت:نمیخواد آب ببری،الان خودم سیرابش کردم.اما دیدم بدنش داره میلرزه،چرا بدنت داره میلرزه؟ صدا زد:آخه اون لحظه ای که نشستم رو سینۀ حسین،دیدم یه صدایی داره میاد،یکی هی داره میگه: "بُنیَّ!." پسرم.حسین.

بهترین کفن ها رو برای امام حسن عسکری آوردن.جعفرِ کذاب اومد به این بدن نماز بخونه،دیدن از دور یه بچۀ چهار ساله ای داره میاد جلو.برید کنار من باید بر این بدن نماز بخونماومد جلو.ایستاد جلو،نمازِ مَیِّت رو خوندامامِ،باید امام رو امام خاک کنه،بدن امام حسن عسکری رو داخل قبر گذاشت.

کربلا هم امام سجاد بابا رو داخلِ قبر گذاشت.میگه:دیدم داخلِ قبرِ، اما از قبر بیرون نمیآد.سر به این بدن گذاشته داره های های گریه میکنه.یا امام سجاد! چرا از قبر بالا نمی آیید؟ صدا زد: آخه هر میتی رو که خاک میکنن،طرفِ راستِ صورتش رو روی خاک میذارن،اما من هر چی نگاه میکنم،بابام سر به بدن نداره.ای حسین

 


آئین مستان

روضه میخونی امشب تنها
شال عزات و دیدم آقا
ناله زدم باچشم گریون    
آجرک الله یبن اهرا
پدرت گوشه ی بستر
تو جوونی شده پرپر
 
شبیه مادر
سینه میزنم شب شهادت
صاحبِ عزا سرِت سلامت
وایِ من از این غمهای تو      
 
خون به دلم از اشکای تو
بس که غریب بود حتی خونش
تحت نظر بود بابای تو
سامرا دل پریشونه
 
شده قبرش غریبونه
میون خونه
بین بسترش دور از مدینه
دست و پا میزد با زهر کینه
پدرت گوشه ی بستر
تو جوونی شده پرپر
 
شبیه مادر
سینه میزنم شب شهادت
صاحبِ عزا سرِت سلامت
آب میرسونی مثل سقا  
تو به لبای خشک بابا
حرف عطش شد یادِت افتاد  
طفل رباب و موج دریا
دیدی می لرزه هی دستاش
ظرف آب میخوره به لبهاش
غصه تو چشماش
دیگه ندیدی لبای خونی
نه بزم مِی ، نه خیزرونی
سینه میزنم شب شهادت
صاحبِ عزا سرِت سلامت



آئین مستان

امام زمان،تو روضه بخوان
از این غم هجران نمانده توان
به هم زده ای،زمین و زمان
كجای ِ جهانی امید ِجهان
از این غم دوری بگو چه كنم؟
تو ماندی و اشك،غروب و سحر
بدیده نشستی و خون جگر
گرفته دلم برای دلت
كه هستی عزادار ِ داغ پدر
به غیر ِ صبوری بگو چه كنم؟
دارد دنیا دنیا
چشمام دریا دریا
آقا صحرا صحرا می گردی
داری یك دنیا غم
خسته از این عالم
هر روز هرشب هر دم پر دردی
وای،وای وای وای
بدون ِ شما كجا بروم
بیا كه شبی كربلا بروم
نگاهی بكن به خواهش من
اجازه بده سامرا بروم
یه گوشه ی سرداب بشینم و بس
بشینم و دم بگیر ِ دلم
ترانه ی یابن الحسن همه دم
به ناله ی عشق به حرمت اشك
تو خلوت ِ راز ِ شبای حرم
یه شب تو رو تو خواب ببینم و بس
نور ِ چشم ِ مولا
هر جا هستی آقا
جان ِ بی بی زهرا،یادم باش
دور از این دنیایی،اما فكر مایی
هر وقت كربلایی،یادم باش
حسین،وای وای وای



آئین مستان

صَلَّ الله عَلیکُم یا اهلَ البَیتِ النُّبوَه

بمُوالاتِكُمْ عَلّمنا اللّهُ مَعالمُِ دینِنا و أصْلَحَ ما كانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا

خیرِ بیمارِ زمین خورده اگر تسکین است

بغلم کن که مرا مَرهَم و تسکین این است

مهربانیِ بقیه به مَذاقم تلخ است

جان به قربانِ تو ! دعوایِ تو هم شیرین است

کَنده ام از همه جا تا که به تو رو بزنم

بده در راه خدا ، پشتِ درت مسکین است

بِشِکَن بغضِ مرا تا که سبک تر بشوم

بغضِ مانده به گلویم چقدر سنگین است

همه جا خیر دعای تو نجاتم داده

گرچه این نوکرِ بد مُستحقِ نفرین است

باز هم پیشِ تو شرمنده می آیم آقا

باز هم پیشِ تو ای دوست، سَرم پایین است

هرکسی کرببلایی ست ، تو امضا کردی

کربلا رفتنِ من ، از کَرَمت تضمین است

من اگر کافر و گمراهم اگر شیخِ طَریق

قبله ام رویِ حسین است و همینم دین است

یکم روضه بگم ، برای آروم شدنِ دلِ آقام بخونم . شب شهادتِ ای کاش سامرا بودیم . چه سامرایی درست کردن . چه صحن و سرایی ببخشیدگفتم یا امام حسن عسکری قربونت برم این مردمِ ایران ، چه صحن و سرایی برای شما و پدرتون و همسرتون و عمه جانتون حکیمه خاتون درست کردن گفتم یا امام حسن : ماهم یه امام حسن داریم ، تو بقیع نه چراغی نه قبری .

گفتم آی قربونت برم ، ببین ، کنارت عمه تون خوابیده و قبرش کاملا مشهودِ ، من سوال میکنم؟!  آیا جلو چشمتون این  عمه تون رو زدن !! نه والا این حکیمه خاتون . یه نفر نبود بی احترامی کنه گفتم نگاه کن یا امام عسگری ، وقتی رو کردم به سرداب حضرت حجت گفتم ببین ، مادرتم اینجا خوابیده ، نرجس خاتون چه قبری چه بارگاهی

 من نشنیدیم!! و نه دیدمم تو کتاب !! که مادرت را زده باشن ولی اینو میدونم مادرمون زهرا را زدن . روضۀ امام حسن عسکری همیناس وگرنه خیلی ساده اس روضۀ حضرت میدونی چیه ؟امام زمان علیه السلام اومد آب بهش بده

حضرت که این زهر تو بدنش اثر کرد میلرزید ، این دوندونهاش میخورد به این ظرف . آب میریخت نمیتونست بخوره

هر کاری کرد آب نتونست بخوره همین روضه ش هست ۲۸ سالش هم بوده دردم هم داره نمیگم درد نیست ، با سختی هم جون داده آقا خیلی امام زمان تنهایی گریه کرده ولی ولی هر چی بود آب به لبش رسید لذا روضۀ امام عسکری همینه

عمه تون رو زدن نه !

مادرتون زدن نه !

پدرتون زدن نه !

وقتی میری تو سامرا اصلا می مونی !! چهار قبر ، مردم دورش میگردن اونجام میری میگی حسین . دَمِ در ،رفقا اگر دیدی یه جا یه کسی  از دنیا رفته باشه ، اومدی احترام کنی ، اینقدر صاحب عزا خوشحال میشه امشب امام زمانت رو خوشحال کردی

پا از گلیم ، بیشتر انداخته گدا

وقتی به خاکِ‌ پات سَر انداخته گدا

اطرافِ صحن بال و پر انداخته گدا

گر سویِ گنبدت نظر انداخته گدا

دارد شبیه کربُبَلا عشق می کند

با گنبد جدیدِ شما عشق می کند

در پیشگاه لطفِ تو عنوان مهم نبود

انسان رسیده یا که نه حیوان مهم نبود

سائل مسیحی است و مسلمان مهم نبود

این چیزها برای کریمان مهم نبود

 بر پایِ سفرۀ تو نشستیم یا حسن

ما اهلِ سامرایِ تو هستیم یا حسن

هر چند ابری است هوایِ زیارتت

دلها به حسرت است برای زیارتت

لب ها گرفته اند دعایِ زیارتت

یادیِ کنیم از شهدای زیارتت

قربان زائرانِ تو که در سفر خوشند

راه تو پر خطر شده و با خطر خوشند

ای کاش نیمه جان نشود مثلِ تو کسی

از دیده ها نهان نشود مثلِ تو کسی

راهیِ پادگان نشود مثل تو کسی

بیمار و ناتوان نشود مثلِ تو کسی

اطراف خانۀ تو چه شب ها به خط شدند

سرباز ها مزاحم آرامشت شدند

خشک است کام تو ولی از قحط آب نیست

هستی اسیر گرچه ! به دستت طناب نیست

از خون سر محاسنت آقا خضاب نیست

بر پیکرِ شما اثرِ آفتاب نیست

با نیزه بند بند تنت که جدا نشد

جسمت سه روز بین بیابان رها نشد

سنگین که شد سرت به رویِ نیزه ها نرفت

آوایِ استغاثۀ تو هر کجا نرفت

دیگر سَنان میانِ دهانِ شما نرفت

ناموسِتان به کوفه و شامِ بلا نرفت

دندان به کاسه خورد ولی خیزران نخورد

اصلاً عصا به این بدنِ نیمه جان نخورد

می گی یعنی  چی !! راوی میگه دیدم ،اونهایی هم که نیزه نداشتن سنگ هم نداشتن دیدم  پیرمردِ باعصا اومد کنارِ  گودال هی عصا را فرو میکرد به بدن

 

 


آئین مستان

"یا وَلِیَّ اللّهِ ! إنّ بَیْنى وَ بَیْنَ  اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا یَأْتى عَلَیْها إلّا رِضاكُمْ"

"یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ اَیُّهَا اَّکِیُّ العَسکَرِیُّ یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه"

آنقدر آمدند و گرفتارتان شدند

خاک شما شدند و هوادارتان شدند 

زیباترین اهالی دنیای عشق هم

یوسف شدند و گرمی بازارتان شدند 

لطف شماست این که تمامیِ انبیا

بالاتفاق سائل دربارتان شدند 

آن ها که پای منت چشم کریمتان

بی سر شدند تازه بدهکارتان شدند 

نفرین به آنکه مهر تو را سرسری گرفت

یا هرکه حاجت از حرم دیگری گرفت

 ای جلوه ی خداییِ بی انتها حسن

خورشیدِ روشنِ سحرِ سامرا حسن

امشب عروج زخمی بال مرا ببر

تا سامرا ، مدینه ، نجف ، کربلا ؛ حسن 

در بین خانواده ی زهرای مرضیه

باید شوند تمام علی زاده ها ؛ حسن 

زنجیره ی مُحبت زهراست دینِ من

با یک حسین و چار علی و دو تا حسن 

آن که مرا فقیر حرم میکند تویی

یک التماسِ پشت درم میکند تویی 

آن که در این زمانه ی بی اعتبارها

با یک سلام معتبرم میکند تویی 

آن که تو را همیشه صدا میکند منم

آن که مرا همیشه کرم میکند تویی

شکرخدا گدای امام حسن شدم

خاکی ترین کبوتر بام حسن شدم

درِ خونه ی اون آقایی بریم، که عُمدتاً  عمرش رو در زندان گذراند، تحت نظر گذراند، بیست و هشت سال بیشتر عمر نکرده.

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

به خدا قسم اگه روضه هر چیزی غیر از این بیت بود تحملش برا آقا راحت بود، آقارو تازیانه بزنند، در غل و زنجیر بکنند، تحت نظر و مراقبت باشه، اما این بیت نباشه تحملش برا آقا سخت نیست.

پیش چشمان تو دشنام به مولا دادند

تا بگویند در این شهر مسلمان کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به دندان تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

 یه شربتی است آقا فرمود برا من آماده کنید، تا این شربت رو برا آقا آوردند، آقا تا کنار دهانش بیاره، اما دستان مبارک بلرزه، نتونه این شربت رو میل کنه، لحظاتی بعد صدا زد: مهدیم رو بگید بیاد. تا چشمش به جمال مهدیش روشن شد، هی داره قربون صدقه مهدیش میره،پسرم! میخوام از دست تو آب بنوشم، آقامون برای پدرشون ظرف آبی آوردند.چقدر لذت بخشِ برای یه بابا از دستان فرزندش آب بخوره،اما عرضم اینِ آقا جان! کربلا کار برعکس شد،دیدن پسر از وسط میدان صدا زد: " یَا أبَه ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی".آی حسین.

پاشو داره جونم بالا میاد

پاشو عمه از خیمه ها میاد

پاشو تو رو جون زهرا پاشو

جون به لبم کردی.

کاش خیمه برگردی.

مُراعات حالم کن

بیا استقبالم کن

بذار دلخوش باشم من

بخند و خوشحالم کن

تو نباشی اُف به دنیا

ای علی جان.

باز نگاهی کن به بابا

ای علی جان

ولدی علی

علی! شده غرق خون گیسویت

علی! همه جا پیچیده بویت

علی! امان از زخم پهلویت

علی! چشمم شده دریا

بابا بگو بابا

با چشمان کم سویم

تو را هر جا میجویم

ببین لشکر میخندد

که میلرزد زانویم

ای جوانم! ای شهیدم! ای علی جان!

کرده داغت، مو سفیدم،  ای علی جان!

ولدی علی

 


آئین مستان

عزیزِ فاطمه ای مهربانِ بی همتا

دوباره سائلی آمد درِ حرم بگشا

نشانِ خانه تان را ز هرکه پرسیدم

نشانِ سیدی از خانوادۀ زهرا

به گریه مردم عابر جواب میدادن

برو به کوچۀ رحمت ، محلۀ طاها

حسن جان حسن جان . قربونِ غریبیت برم آقا . زائر کم داره ، امشب درسته شبِ تاج گذاری امامِ زمانِ ، ولی از ادب دورِ وقتی حجت ابن الحسن امشب چشمانش اشک باره ما شادی کنیم ، ما خوشحالیم ولی شادیمون رو فردا بروز میدیم " امشب خدا یه فرصتی داده برا بابات گریه کنیم . بهت تسلیت بگیم آقا . مجلسِ ختم منعقد است به نامِ نامیِ امامِ عسکری . آقا ، بینِ ما اینطور رسمِ مجلسِ ختمِ پدر ، اگه پسر زنده باشه دمِ در می ایسته . همه بهش سر سلامتی میگن ، تسلیت میگن . خدا بهتون صبر بده ، غم نبینید . صاحب عزا هم تشکر میکنه میگه خوش اومدی زحمت کشیدید . آقا ما انتظارِ تشکر نداریم اما اومدیم امشب بهت تسلیت بگیم .

اونایی که اربعین امسال روزیتون نشد برید حرمش . این آقا موسس و بنیانگذارِ سفرِ اربعینِ .

عزیزِ فاطمه ای مهربانِ بی همتا

دوباره سائلی آمد درِ حرم بگشا

نشانِ خانه تان را ز هرکه پرسیدم

نشانِ سیدی از خانوادۀ زهرا

به گریه مردم عابر جواب میدادن

برو به کوچۀ رحمت ، محلۀ طاها

کسی به دادِ دلِ من نمی رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا .

اگر اجازه دهی داخلِ حرم بشوم

امشب ما رو زائرِ خودت حساب کن . دلم برایِ سامرا تنگ شده . آقا حرمت داره آباد میشه الحمدالله . اون روزی که گنبدت رو خراب کردن با خودم گفتم ای کاش خونۀ ما خراب میشد . به به چه گنبدِ زیبایی رونمایی شده . اما حرمِ حسنِ فاطمه هنوز ساخته نشده .

حسن جان .

اگر اجازه دهی داخلِ حرم بشوم

کنار سفرۀ فضلت نشینم ای مولا

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خون گرمی

گذاشتی دهنم زود لقمۀ خود را

مگر سرای تو دارالنَعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته اند این جا

امام عسگری ای تکیه گاه امروزم

رها نمی کنمت تا قیامت فردا

دعا کنید که همسایۀ شما باشم

جوار چشمۀ تسنیم جنتُ الاعلی

اگر بهشت بیایم ، بدان که بنشینم

به زیر سایۀ مهرت ، نه سایۀ طوبی

هوای سامره دارد دلِ هوایی من

بده برات سفر ،جانِ مادرت زهرا .

برایِ کربُبَلا خرجی سفر بدهید

به حقِ چادر خاکیِ زینب کبری

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برایِ مهدی تان زیر گنبدِ خضرا

یگانه غایت خلقت وجودِ مادر توست

کجاست مرقد او؟ خاک بر سر دنیا

شنیده ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوایِ غروب عاشورا

شنیده ام که نباید ز مَشک حرفی زد

به خاطرِ دل پر درد مادرِ سقا .

روضه بخونم برا امامِ عسکری بلند گریه کنیم . شیخِ طوسی در الغیبة نقل کرده ، چنان زهر به بدنِ امامِ عسکری اثر کرد 28 بهار فقط از عمرش گذشته بود . براش ظرفِ آب آوردن ، آقایِ ما تشنه شد ، ظرف رو بلند کرد روایت میگه انقه دستاش میلرزید . این ظرف مرتب به دندان هاش اصابت میکرد . ظرف رو رویِ زمین گذاشت ، خادم رو صدا زد درون حجره بیا ، مهدیِ من مشغولِ نمازِ ، سر به سجده گذاشته صداش بزن .

میگه وارد حجره شدم ، آقا پدرتون حالشون خوب نیست ، مهدیِ فاطمه آمد . امامِ عسکری فرمود ای آقای خاندانِ من به پدرت آب بده . ظرف رو بلند کرد به لب هایِ بابا آب گذاشت . من بمیرم امام عسکری موسسِ زیارتِ اربعین . من یه آقایی رو کوفه می شناسم ، مسلم ابن عقیل . قبل از شهادتش آب طلب کرد ، آب رو به سمتِ دهانش برد ، دندانش داخلِ ظرفِ آب افتاد ظرفِ آب خونی شد ، آب رو نخورد . یه آقایِ دیگه هم می شناسم به لبهایِ مبارکش آب نرسید . ظرفِ آب به دندان هایِ مبارکش نخورد . اما اون نامرد چوبِ خیزران رو بلند کرد . به لبُ دندانِ پسرِ زهرا میزد یه وقت زینب صدا زد : یا یَزید لا تَشَل ، مُنتَحیاً علی ثَنایا ابی عَبدالله علیه السّلام 

 ای حسین .

 


آئین مستان

دو تا ساقی، دو تا باده، دو تا مینو، دو تا ساغر

دو تا تاکِ پر از انگور و سر در خمره ، خُم پرور

یکی شان صادقُ آن دیگری گردیده پیغمبر

اگر مستم اگر هوشیار

اگر خوابم اگر بیدار

اسیرم در کمندِ جعفر صادق

کمندِ احمد مختار

دو تا خورشیدِ عالم تاب می آیند از بالا

دو دُرّ نادر و نایاب می آیند از بالا

دو تا آقا دو تا ارباب می آیند از بالا

دو تا کوثر دو تا زمزم

دو تا دارو دو تا مرهم

دو تا ایمانِ مستحکم

یکی صادق یکی هم حضرتِ خاتم

ندایی آمد از لاهوتِ ربّ العزه در ناسوت

به هم پیچیده شد طومارِ کفر جبت و الطاغوت

فلک خرم ملک در شادی و جن و بشر مبهوت

فروغی در شب آمد ایّها العالَم

رئیس مکتب آمد ایّها العالَم

الا ای شیعیان کف دارد این مژده

رئیسِ مذهب آمد ایّها العالَم

ببین آتشکده خاموش شد از شعله هایِ شرک

کسی آمد که لرزانده است نورِ او بنایِ شرک

هراسان شد از این مولود مکه ناخدایِ شرک

محمد هدیه ای از عالم بالا

مقامش قاب قوسین است و او ادنی

اگر چه خاتم پیغمبرانش خوانده اند اما

بخوانیدش اَباالاُمّه ، اَخیُ الحیدر ، ابااهرا

محمد می رسد، از خوبی اخلاق می خواند

امینِ مکه از پابندیِ میثاق می خواند

سروش وحی را در گوشۀ عشاق می خواند

ز قرآن خواندنش قرآن شده واله

دلِ یاسین و الرحمان شده واله

حرا واله، خدا واله، علی مرتضی واله

ابوذر مست گشته از دمش سلمان شده واله

کنار گنبدِ خضرایِ او ما روسیاهانیم

در این دارالحکومه تک تک ما عبد سلطانیم

پناهمان بده! همشهریِ شاه خراسانیم

شفیعَ المُذنِبین الغوث

شه دنیا و دین الغوث

الا ای که وصی ات شد

امیرالمومنین الغوث

علی دلدار، علی دلبر، علی مولا، علی رهبر

علی قرآن، علی کوثر، علی میزان، علی م

علی حیدر، علی صفدر، علی شد جان پیغمبر

عَلِیٌّ حُبُهُ جُنّه

قَسِیمُ النَّارِ والجَنَّه

وَصِیُّ المُصطَفَی حَقّاً

اِمَامُ الْاِنْسُ وَ الْجَنَّةِ


آئین مستان

یا سید الانبیا یارسول الله

ای روحِ قالوا بلی یا رسول الله

جلوۀ کَرمِ کردگار یا رسول الله

جدِ شاهِ کربلا یا رسول الله

شروعِ فصل شیدایی

خدا میدونه بی همتایی

راهِ نجاتِ دنیایی

پدرِ حضرتِ زهرایی

سیاهی شد سپیدی با نگاهِ مهربونت

گرفتارم دلِ من کنج دنج آشیونت

« محمد یا رسول الله »

ای رحمتِ بی کران یا رسول الله

سکان کُون و مکان یا رسول الله

صاحب همۀ ماسوا یا رسول الله

ای نامت فخرِ زمان یا رسول الله

تو رحمتِ بی پایانی

شرح صفات ایمانی

گرم طواف چشماتم

تویی که در دل و در جانی

سلام میدم به تو هر بار تو پایانِ نمازم

می خوام از طاق اَبروهایِ تو قبله بسازم

« محمد یا رسول الله »

خلق جهان محو نور روى محمد

شیفتۀ سیرت نِکوى محمد

دیده گرش صد هزار بار ببیند

سیر نخواهد شدن زِ روى محمد

نیست مهى در فلک به نور جمالش

نیست گلى در چمن به بوىِ محمد

 


آئین مستان

خلق جهان محو نور روى محمد

شیفتۀ سیرت نِکوى محمد

دیده گرش صد هزار بار ببیند

سیر نخواهد شدن زِ روى محمد

نیست مهى در فلک به نور جمالش

نیست گلى در چمن به بوىِ محمد

خوی محمد شعارساز که خویی

نیست پسندیده تر زخوی محمد

ره نبرد سوی شاهراه حقیقت

تا نبرد ره کسی به سوی محمد

هیچ دلی خالی از محبت او نیست

پرشده عالم زگفتگوی محمد

زنده شود از نسیم صبح وصالش

هر که بمیرد در آرزوی محمد

صبحِ قیامت که سر زخاک برآرد

دل رود اول به جستجویِ محمد

یارب در روز رستخیز ، مریزان

آبرویِ ما به آبرویِ محمد

خوشه نچینی رسا زِخرمن فیضش

تا ننهی سر به خاکِ کویِ محمد

به بهار گفتم ثمرت مبارک

به بهشت گفتم شجرت مبارک

به سپهر گفتم قمرت مبارک

به وصال گفتم سحرت مبارک

به وجود گفتم گهرت مبارک

به شکیب گفتم ظفرت مبارک

به کلیم گفتم شب احمد آمد

به مسیح گفتم که محمّد آمد

چه خوش است امشب شب عیش و نوشم

چو ملک ز گردون گذرد سروشم

چو شراب کوثر ز درون بجوشم

به وصال ساقی زِ شعف بکوشم

من و های و هوی و دو لب خموشم

که هماره جانم دهد و ستاند

ز نبی بگوید، ز علی بخواند

ز خدا بُوَد پر همه ‌جایِ مکه

شده غرق عالم به فضای مکه

زده پر وجودم به هوای مکه

به زمین مکه ، به سمای مکه

به مقام کعبه ، به صفای مکه

به رسول اکرم ، به خدای مکه

به شکوه کعبه، به جلال احمد

که خداست پیدا به جمال احمد

شب شام روشن ز فروغ رویش

رهِ «ایمن» ایمن ، به پناه کویش

یم بی‌نهایت نمی از سبویش

قد خضر سروی به کنار جویش

دل خلق بسته به کمند مویش

به بهار خلقش، به بهشت خویش

به کدام دم ، دم زنم از ثنایش

به کدام سر ، سر فکنم به پایش

نفسش روایت، سخنش درایت

هدفش نبوت، کنفش ولایت

جلوات رویش، همه را هدایت

اثرات دستش، همه‌جا عنایت

منم و عطایش، دو خجسته آیت

نه در آن حدود و نه بر این نهایت

به خدا به قرآن، به رسول و آلش

که بس اسـت فردا نگه بلالش

به خداست عبد و به دلش خدایی

به ثناس بسته دهن سنایی

همه خسروان را به درش گدایی

همه دلبران در قدمش فدایی

قد و قامتش را همه کبرایی

دمد از وجودم دم نارسایی

نـه توان ثنایش به زبان بیارم

نه توان قلم را به زمین گذارم

به تمام قرآن ، به رسول داور

به جلال زهرا ، به مقام حیدر

به صفا ، به مروه ، به منا به مشعر

به دو دخت زهرا به شبیر و شبر

به مقام سلمان ، به قیام بوذر

به کمال میثم ، به خلوصِ قنبر

که خدا ندارد بشری چو احمد

که بشر ندارد پدری چو احمد

هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت

زِ فلک گذشته اثر کلامت

تو بگو که گویم سخن از مقامت

تو بخوان که عالم شنود پیامت

ز بشر درودت ز خدا سلامت

همه جا قیامت شده با قیامت

چه شود بخوانی به نوایِ دیگر

چه شود برآیـی ز حرای دیگر

تو پیمبر استی به همه زمان‌ها

تو خدایگانی به خدایگان‌ها

کمی از زمینت همه آسمان‌ها

به کفت زمامِ همه‌کهکشان‌ها

قدمت فرازِ قلل جهان‌ها

کلمات نورت ، همه نقش جان‌ها

تو زعیم بودی ، همه انبیا را

تو پیمبر استی همه اولیا را

تو رسول بودی که نبود عالم

تو امام بودی و نبود آدم

به همه مؤخر ز همه مقدم

تو نبی اعظم تو رسول ‌اکرم

تو دلیل بودی به کلیم در یم

تو مسیح بودی به مسیح در دم

تو خدا جلالی، تو خداپرستی

تو همیشه بودی، تو هماره هستی

تو رسول حق تا صف م استی

تو پیمبران را همه رهبر استی

تو مطهر استی، تو مطهر استی

تو فروتن استی، تو فراتر استی

تو امام حیدر، تو پیمبر استی

تو ز انبیا هم، همگی سر استی

نگهی بـه «میثم» که ره تو پوید

همه از تو خواند ، همه از تو گوید

 

 


آئین مستان

روی دستای زمین، عرش اعلی رو ببین

خبر اومد اومده، رحمةً لِلعالمین

به نامِ نامیِ آقا رسول‌الله

مشمولِ رحمت میشیم ما ان‌شاءالله

شب شبِ عشقه و تب تبِ شوره و

دل شده خونۀ شیدایی

غصه دیگه بسه ، آقایی میرسه

با لقب ابااهرایی

صل الله علی رسول الله یا عزیز اهرا

أَشْهَدُ أَنَّكَ‏ قَدْ أَقَمْتَ‏ الصَّلَاةَ

جانِ همه عالم قربون قدم هات

نذرِ شکفتن نور تو صلوات

«اللَّهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِ اَحمد»

توی دلهره‌های شهر، سحر شادی دمید

برای ختم ستم، نبی خاتم رسید

برا شب‌هایِ تارِ دنیا ماه اومد

بت‌شکن از نسل خلیل‌الله اومد

پا به زمین زدُ و یک نفر اومد و

دین خدا رو کامل کرد

هرچی بدی بودُ و هرچی ستم بودو

یکجا همه رو باطل کرد

صلَّ الله ، عَلی حیّ سرمد اباالقاسم احمد

أَشْهَدُ أَنَّكَ‏ قَدْ أَقَمْتَ‏ الصَّلَاةَ

جانِ همه عالم قربون قدم هات

نذرِ شکفتن نور تو صلوات

«اللَّهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِ اَحمد»

مدینه دور از غمه ، پرِ شور و همهمه

کی به دنیا اومده ، جعفر بن فاطمه

ما سجدۀ شکر امشب بجا میاریم

چون هرچی داریم از قال‌الصادق داریم

لحظۀ نیّته ، لحظۀ حاجته

لحظۀ دلهای آماده

هرکی فقیرته ، هرکی اسیرته

از همۀ جهان آزاده

صل الله یابن رسول الله یا عزیز اهرا

أَشْهَدُ أَنَّكَ‏ قَدْ أَقَمْتَ‏ الصَّلَاةَ

جانِ همه عالم قربون قدم هات

نذرِ شکفتن نور تو صلوات

«اللَّهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِ اَحمد»

 


آئین مستان

فروزان از دو مشرق در سحرگاهان دو ماه آمد

دو خورشید جهان افروز ، در دو صبحگاه آمد

دو موسی از دو دریا ، یا دو یوسف از دو چاه آمد

دو رهرو ، یا دو رهبر ، یا دو مشعل دار راه آمد

دو شمع جمع بزم جان ، دو رکنِ محکم ایمان

دو بحر رحمت و غفران دو دست قادر منان

دو آدم خو دو یوسف رو دو موسی ید دو عیسی دم

دو دریا را دو رخشان گوهرِ یک دانه پیدا شد

دو جانِ جانِ جان ، دو دلبرِ جانانه پیدا شد

دو سروِ ناز یا دو نازنین ریحانه پیدا شد

دو شمعِ آفرینش ، یک جهان پروانه پیدا شد

دو سّر داور هستی دو جان در پیکر هستی

یکی پیغمبر هستی یکی روشنگر هستی

یکی سر الله اکبر ، یکی وجه الله اعظم

دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها

دو باب الله احسانها دو بسم الله عنوانها

دو سروِ باغ و بستانها دو باغِ روح و ریحانها

دو واجب جاه امکانها دو مشعل دار کیهان ها

دو خالق را نماینده ، دو قرآن را سراینده

دو رحمت را فزاینده ، دو دلها را رباینده

یکی بر اولیا سادس ، یکی بر انبیا خاتم

فلک امشب زمینِ مکه را از دور می بوسد

ملک مهد محمد را بموجِ نور می بوسد

بفرمان خدا خاکِ درش را حور می بوسد

مسیح از عالم بالا کلیم از طور می بوسد

حرم پیموده ره سویش طواف آورده بر کویش

صفا چون گل کند بویش صفاها گیرد از رویش

به یادِ لعل لب هایش کند رفعِ عطش زمزم

چو آمد آمنه کم کم بهم چشم خدا جویش

دو لب خاموش اما عالمی گرم هیاهویش

بناگه تافت خورشید جهان آرا زِ پهلویش

منور ساخت شرق و غرب را از پرتوِ رویش

سماء در نور او گم شد زمین دریایِ انجم شد

لبش گرم تبسم شد وجودش در تلاطم شد

که ناگه چشم حق بینش دوباره باز شد ازهم

ندا از عمقِ جان بشنید هان ای مهربان مادر

خدایت را خدایت را بخوان مادر بخوان مادر

سلامت می دهد امشب زمین و آسمان مادر

که هستی آفرین هستیت بخشد رایگان مادر

ببین لطف موید را بخوان دادار سرمد را

بدنیا آر احمد را محمد را محمد را

بذکر حق کن استقبال از پیغمبر اکرم

چو آن تابنده اختر زاد آن نور مجسم را

نه آن نور مجسم بلکه وجه الله اعظم را

فروغی تافت از نورش که روشن کرد عالم را

ندا آمد که زادی بهترین فرزندِ آدم را

مبارکباد لبخندت گرامی باد فرزندت

بهین عبد خداوندت محمد طفل دلبندت

که می خوانند مدحش را خدا و انبیا با هم

تو امشب آدم و نوح و و خلیلِ دیگر زادی

ذبیح و خضر و داود و کلیم برتری زادی

مسیحا نه مسیحایِ مسیحا پروردی زادی

تو امشب بر همه پیغمبران پیغمبری زادی

رسل در تحت فرمانش کُتب یک جمله در شانش

هزاران خضر عطشانش صد اسماعیل قربانش

مبارک ای گرامی مادر پیغمبر اکرم

محمد ای چراغ روشنی بخش جهان آرا

بر افروز و بر افروزان بنورِ خویش دل ها را

بلرزان با نهیبِ آسمانی کاخِ کسری را

ندای تُفلِحوا از عمق جان برکش بخوان ما را

تو ما را دانش آموزی تو در هر عصر پیروزی

تو برق اهرمن سوزی ، تو در هر عصر پیروزی

لوای توست با دست خدا بر دوش نه طارم

هماره بویِ عطر خُلد از خاک درت خیزد

همیشه نورِ توحید از فرازِ منبرت خیزد

ندایِ تُفلحوا از مکتب جان پرورت خیزد

فروغ دانش از کرسیِ درس جعفرت خیزد

ششم مولا ششم رهبر ششم هادی ششم سرور

ششم فرماندۀ داور ششم فرزند پیغمبر

که شش خورشیدِ حق از سُلب او تابیده در عالم

 


آئین مستان

یا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ

خوش اومدی روی زمین

داره می باره برات ماه و ستاره

فداییِ تو منم با یه اشاره

آرزویِ من دوباره همینه

الهی که بیام ، پابوست مدینه

چراغونیه همه ارض و سما

میگن پیر و جوون ، مدد یا مصطفی

دنیا باز شده زیبا

میگن عالم بالا

اومد حضرتِ طه

« آقا . یا رسول الله »

تو صاحب نبوتی

پیشت و پناه امتی

نورانی شده شبِ ولادت تو

به زودی می خوام بیام زیارت تو

همه میدونن که تو دلبرمی

مسلمونِ توام ، تو پیغمبرمی

ماه ربیع و دلم منجلیِ

سرود لبای همه یا علیِ

قلبم باز شده شیدا

میرم از دل ابرا

سمت گنبد خضرا

« آقا . یا رسول الله »

شکرِ خدا که عاشقم

مستِ امام صادقم

با تو که باشم دیگه غمی ندارم

سرمو رویِ پاهایِ تو میذارم

خدا میدونه که من حیدری ام

منم شیعۀ مذهب جعفری ام

یه روزی میاد با الطاف شما

بیام بقیع تو برم کربُبَلا

آقا خیلی می خوامت

آقا فدایِ نامت

آقا منم غلامت

« آقا امام صادق »

 


آئین مستان

دیگه سحر سر اومد ، آقایِ حیدر اومد

صلّ علی محمد ، نورِ پیمبر اومد

ای دلربا ، ای مَه‌ لَقا

ای سرور و سالارِ ما

ای باوفا ، ای با صفا

ای دلبر و دلدار ما

به خلقت  پیمبرش خونده خدا  تبارک

بابایِ  فاطمه رسید  تولدش مبارک

«یار اومده یار اومده ؛ دلبر و دلدار اومده

صادق آل احمد و احمدِ مختار اومده »

دل به جنون زدم من ، راهیِ مقصدم من

شبیه آقام علی ، عبدِ محمدم من

دنیا تویی ، عقبا تویی

پنهان منم ، پیدا تویی

دریا تویی ، شیدا تویی

من بنده و آقا تویی

خدا برات  جشن تولد میگیره  خصوصی

دست‌بوستن همه  تو دستِ زهراتو می‌بوسی

«یار اومده یار اومده ؛ دلبر و دلدار اومده

صادق آل احمد و احمدِ مختار اومده »

 

ترانۀ لبِ من ، ستارۀ شب من

خبر خبر که اومد رئیسِ مذهب من

ای جانِ من ، جانان من

ای دینِ من ، ایمان من

قرآن من ، فرقان من

ای مهر بی‌پایان من

رو بالایِ فرشته و رو دامنِ ستاره

دیگه تموم هستیشُ خدا داره میاره

«یار اومده یار اومده ؛ دلبر و دلدار اومده

صادق آل احمد و احمدِ مختار اومده »

خوشم که جعفری‌ام ، شیعۀ حیدری‌ام

فداییِ حسین و مطیعِ رهبری‌ام

مست شدم ، مستانه شدم

دخیل بر میخانه شدم

جرعه‌ای از عشقِ تو را خوردم و دیوانه شدم

دل خراب و مستِ من پَر زده باز مدینه

الهی که یه روز چشام گنبد تو ببینه

«یار اومده یار اومده ؛ دلبر و دلدار اومده

صادق آل احمد و احمدِ مختار اومده »

 


آئین مستان

دو تا ساقی ، دو تا باده ، دو تا مینو ، دو تا ساغر

دو تا تاک پُر از انگور و سر در خمره ، خم پرور

یکی‌شان صادق و آن دیگری گردیده پیغمبر

اگر مستم ، اگر هوشیار

اگر خوابم ، اگر بیدار

اسیرم در کمندِ حضرت صادق

کمند احمد مختار

« نبی‌الله نبی‌الله »

بَلَغَ العُلی بِکَمالِهِ کَشَفَ الُدُجا بِجِمالِهِ
 
حَسُنَت جَمیعَ خِصالِهِ صَلوأ عَلَیهِ آلِهِ

دوتا خورشید عالم‌تاب می‌آیند از بالا

دو دُرّ نادر و نایاب می‌آیند از بالا

دو تا آقا ، دو تا ارباب می‌آیند از بالا

دو تا کوثر ، دو تا زمزم

دو تا دارو ، دو تا مرهم

دو تا ایمانِ مستحکم

یکی صادق ، یکی هم حضرت خاتم

« نبی‌الله نبی‌الله »

ببین آتشکده خاموش شد از شعله‌هایِ شرک

کسی آمد که لرزانده ‌ست نورِ او بنایِ شرک

هراسان شد از این مولودِ مکه ناخدایِ شرک

محمد هدیه‌ای از عالم بالا

مقامش قاب قوسین است و او ادنی

اگرچه خاتم پیغمبرانش خوانده‌اند اما

بخوانیدش اَباالاُمّه ، اَخی الحیدر ، اَبااهرا

« نبی‌الله نبی‌الله »

کنارِ گنبد خضرای او ما روسیاهانیم

در این دارالحکومه تک تک ما عبد سلطانیم

پناهمان بده! همشهری شاه خراسانیم

شفیع المذنبین الغوث

شه دنیا و دین الغوث

الا ای که وصی‌ات شد

امیرالمومنین الغوث

علی دلدار، علی دلبر، علی مولا، علی رهبر

علی قرآن، علی کوثر، علی میزان، علی م

علی حیدر، علی صفدر، علی شد جان پیغمبر

عَلِیٌّ حُبُهُ جُنّه

قَسِیمُ النَّارِ والجَنَّه

وَصِیُّ المُصطَفَی حَقّاً

اِمَامُ الْاِنْسُ وَ الْجَنَّةِ

« نبی‌الله نبی‌الله »

بَلَغَ العُلی بِکَمالِهِ کَشَفَ الُدُجا بِجِمالِهِ
حَسُنَت جَمیعَ خِصالِهِ صَلوأ عَلَیهِ آلِهِ

 

 


آئین مستان

لیلیِ لیلای دلها دلنوازی می‌کند

با دلِ مجنونِ هر دلداده بازی می‌کند

عقل را سرمست آهنگِ حجازی می‌کند

این دل دیوانه امشب سرفرازی می‌کند

شب شب پیدایش تمثال محمودِ خداست

یا محمد! عالمی خاطر پریشان شماست

کیستی احمد که عالم را مُسَخّر کرده‌ای؟

دشمنِ توحید را از خود مکدر کرده‌ای

تخت و تاج پادشاهان را نگون سر کرده‌ای

اَبروان خویش را شمشیرِ حیدر کرده‌ای

کیستی احمد که از مهرت فلک مدهوش گشت

با طلوع مقدمت آتشکده خاموش گشت

آمدی بت‌ خانه‌ ها ویران‌ سرا شد ای نگار

آمدی کاخِ ستم لرزید از این اقتدار

آمدی معراج شد در انتظارت بی‌قرار

آمدی خُلدِ برین شد بر نگاهت وام‌دار

هستی از نور تو هستی یافت ای نور خدا

«میم و حاء و میم و دال» اِی سر مستور خدا

چهارده نوری و هر نورت یک احمد می‌شود

چهارده معصوم تکرار از محمد می‌شود

چهارده ارواح یک روح مجرد می‌شود

چهارده توحید هم مصداق سرمد میشود

مصطفایی ، مرتضایی ، مجتبایی ، احمدا

یک ‌تنه تو چهارده عبد خدایی احمدا

کیستی تو مرتضی عبد عبیدت می‌شود

کیستی تو حضرت زهرا مریدت می‌شود

کیستی تو مجتبی حبل‌الوریدت می‌شود

کیستی تو سید جنت شهیدت می‌شود

آن یتیمی تو که سلطانِ جهان باید شوی

آری آری خاتم پیغمبران باید شوی

ای که از آبِ وضویِ تو چکد صدها ملک

ای که از خاکِ ره تو آبرو گیرد فلک

ای که از لبخند تو شد خلق دریایِ نمک

ای که از خُلقِ عظیمت می‌شود دلها خنک

اَبرهایِ رحمتِ حق دست بر دامان تو

جود حق احسان حق ، از ریزش دستان تو

هرکه شد عبدِ خدا مدیونِ درگاه نبی‌ست

از عبادت تا اطاعت راهِ ما راه نبی‌ست

آن که شد یار علی سلمان دلخواه نبی‌ست

قبلۀ اهل تولا چهرۀ ماهِ نبی‌ست

یا رسول الله یاران کشتۀ پیغمبرند

امتت امروز از هر روز آماده‌تراند

شیعۀ تو پاکبازِ صادق آل عباست

پرچمت در اهتزازِ صادق آل عباست

جلوۀ تو سرو ناز صادق آل عباست

این همان راز و نیاز صادق آل عباست

مکتب صادق همان آمال دیروزی تو

میرسد هر روز اخباری ز پیروزی تو

از عراق و سوریه داری زِ ما بهتر خبر

از نجف تا کربلا با توست سی میلیون نفر

بسته راه کعبه یا احمد ، رسان صبحِ ظفر

عالمی در انتظار آن امام منتظر

دست بوسفیان ببند و دست ما را باز کن

یا پیمبر آخرین برنامه را آغاز کن

نسل‌هایِ جان‌به‌کف آمادۀ جانبازی‌اند

از حلب تا موصل اینک صحنۀ جانبازی‌اند

سربداران تشنۀ جام می جانبازی‌اند

دیر شد یاران تو شرمندۀ جانبازی‌اند

گفت پیر ما ز جان بهر خدا آید گذشت

داد مژده راه قدس از کربلا خواهد گذشت

رهبرم سیدعلی فرموده به آل سعود

خشم سنگین از سوی ایران ببارد دیر و زود

مژده آمد سالهای آخر قوم یهود

میرود دوران ظلم و جور از ما هرچه بود

میرسد از راه اینک روز سخت انتقام

میشود پیروز اسلام محمد والسلام

 


آئین مستان

امروز گشودند زِ رحمت دَرِ دیگر

گردید عیان حُسنِ خدا منظر دیگر

از جوفِ حرم گشت برون حیدر دیگر

یا آمده میلادِ پیام‌ آور دیگر ؟

این عید جهان گستر شیعه است ببینید

میلادِ ششم رهبر شیعه است ببینید

انوارِ خدا تافته بر بام مدینه

پیراهنِ نور است بر اندام مدینه

دل می‌ برد از اهلِ ولا نام مدینه

پیچیده به گوشِ همه پیغام مدینه

که امروز دمیده است به تن روح امامت

تبریک که آمد به جهان نوحِ امامت

این آینۀ رویِ خداوندِ جلیل است

این گمشدگان را به خط نور ، دلیل است

این بر علی و فاطمه پاکیزه سلیل است

این راهبر آدم و موسی و خلیل است

این تا ابد استادِ اساتید جهان است

با آن که عیان است ، نهان است ، نهان است

دانش ببرَد سجده به خاک قدم او

تکمیل شده فیضِ مسیحا ز دَمِ او

دریایِ کَرم بوده نمی از کَرَم او

پیوسته بُوَد علم به ظلّ علم او

بر بام سپهرِ شرفِ اوست ستاره

تا عمر جهان جابر حیان و زُراره

اَنفاس مسیحاست مسیحایِ نسیمش

موسی «ارنی» گو شده در طور حریمش

دل مخزن اسرار خداوند حکیمش

تا رسد بر همگان فیضِ عظیمش

دیوار تجلای الهی است رواقش

طاق است میان همگان مؤمن طاقش

بی ‌منطق او علم بریده است زبانش

روییده گُل «عَلَّمَ الْإِنْسَان»  ز بیانش

دائم گهر علم بوَد ریگ روانش

علم است و ابوحمزه و حمران و ابانش

تا امیران سخن بندۀ اویند

تنها نه همین است بنده ی او زندۀ اویند

این است که قرآن شده روشن ز کلامش

این است که برتر ز مقام است مقامش

این است که دانش شده مرهون قیامش

این است که داده‌ ست خداوند سلامش

سر تا قدم آیینۀ خیرالبشر است این

دردانۀ شش بحر و یمِ شش‌ گهر است این

ای  ملک خداوند گلستان بقیعت

دل‌ ها همه زوّار بیابان بقیعت

ارواح رسل ، ساکن ایوان بقیعت

جنت همه یک گوشه ز دامانِ بقیعت

هر زائر دلداده که بشناخت شما را

از پنجره‌ هایِ حرمت دید خدا را

مهرِ تو چو روح آمده در پیکر جبریل

فرشِ رَهِ زوّار حریمت پَر جبریل

هر شب حرم خلوتِ تو مشعر جبریل

از روز ازل سایۀ تو بر سر جبریل

اوصاف تو را غیر خداوند نداند

میثم چه سراید ؟ چه بگوید ؟ چه بخواند

 


آئین مستان

ابرِ بهارم ، عطرِ شهادت پیچیده تویِ دیارم

آرزو دارم ، سرم رو قربونی کنم پایِ نگارم

تا ابد نوکریِ منصبم

از شوقِ کربلا لبالبم

شاگردِ انقلاب و مکتب

دربانِ خیمه گاهِ زینبم

افتخارم اینه ، نوکر تو باشم

کشتۀ حریمِ خواهر تو باشم

« یا ثارالله اباعبدالله . »

رو به ضریحت ، سلام میدم که بشنوم یه روز جوابت

رد نکن اقا ، درسته کربلا نبودم پا رکابت

حالا میخوام به پات #شهید بشم

نزار آقا که نا امید بشم

دعا کن تا که رو سپید بشم

قاطعِ نطفۀ یزید بشم

مثل فاطمیون ، مثل صابری شم

پاسبان زینب ، جان فدایِ دین شم

« یا ثارالله اباعبدالله . »

با دم ارباب ، میگیرم انتقام خون شهدارو

پام اگه واشه ، محالِ زنده بزارم تکفیریارو

 

تو هستی یار جانی ام حسین

رویایِ جاودانی ام حسین

فدای تو جوانی ام حسین

من شیعۀ ایرانی ام حسین

پای بیرق تو جون سپردن عشقِ

با تو زنده موندن با تو مردن عشقِ

« یا ثارالله اباعبدالله . »

 


آئین مستان

در این روزگاری که دل بیقرارست

گدایِ کریمه شدن افتخارست

ثوابِ زیارت برایم نوشتند

خودم نه دلم سویِ تو ره سپارست

دوباره حرم قسمتم نه نشد آه

چقدر این دلِ بی نوا بدبیارست

چنان گنبدت جلوه دارد در عالم

که صحنِ تو در آسمان ها مدارست

کسی که قدم میزند در حیاطت

رویِ فرشِ بالِ ملائک سوارست

نگاهت مرا از غریبی درآورد

ببین خنده رویِ لبم آشکارست

همین هم نشان از کرم خانه دارد

گدا زاده ای با شما هم جوارست

کریمه کرم کن گدایِ خودت را

گدایی که در ماتمت سوگوارست

چکید اشک تو بر زمین بعد از آن بود

که از ساوه تا قم درختِ انارست

دلم خون شد از این غم و ماجرایت

دلت تنگ بوده برایِ رضایت

وارد شد در این شهرِ مقدس تمام مردم به استقبالش اومده بودن همه گل دستشون بوده آخه برا اولین بارِ دخترِ امام داره میاد مرد و زن احترام گذاشتن بارها شنیدید ولی چون در ساوه به بی بی زهر داده بودن ، مریض احوال بود و خانه ای براش آماده کردن هفده روز در آن خانه زندگی کرد و  مهمان بود مردم قم حتی نزاشتن مردی واردِ محله بشه بمیرم برات خانم من از نیمۀ شعر میخونم صدا ناله ت بلند بشه

تفسیر کن دوریِ خواهر از برادر را

تعبیر کن خوابِ حرم بوسیِ مادر را

جاری بکن در قم کمی از حوضِ کوثر را

ماتمکده کن کشورِ موسی ابن جعفر را

ای زینبی که از حسینِ خود جدا ماندی

با ما بگو آیا به زیرِ نیزه ها ماندی؟

آیا زِ تو کس هتک حرمت کرد نه هرگز

در قم دلِ تو حسِ غربت کرد نه هرگز

کس خنده در اوجِ مصیبت کرد نه هرگز

کس غارتِ خلخالُ و زینت کرد نه هرگز

اینها که گفتم یک به یک آمد سرِ زینب

ای وای سوغاتِ سفر شد معجرِ زینب

قم با سلام و تهنیت دنبالِ تو آمد

با سر به طوفِ کعبۀ آمالِ تو آمد

با شاخه هایِ گل به استقبالِ تو آمد

دستِ محارم زود زیرِ بالِ تو آمد

زینب ولی با خیل نامحرم کجاها رفت

پیشِ دو چشمش خیزران پایین و بالا رفت

 


آئین مستان

منت خدای را به غمت مبتلا شدم

صد شکر عاشقِ نجفُ و کربلا شدم

اُفتاده ام به دامِ تو صیادِ مهربان

عجب گرفتارم کردی آقا از هرچه بگذریم سخنِ دوست خوش ترست نزدیکِ یک ماهِ از پایانِ ماهِ صفر میگذره دل ها بهونه میگیره برا حسین زار بزنه گرچه این روزها داره مریض داری میکنه دورِ بسترِ مادرش داره میگرده

حسین جانم حسین جانم .

حسین جانم جانم جانم

اُفتاده ام به دامِ تو صیادِ مهربان

وز قید و بندِ غیرِ تو یکجا رها شدم

چی بگم از آقایی و بزرگواری و کرامتت فرمود زینب جان برو اون پیراهن کهنه رو بیار پیرهنُ پوشید راوی میگه دیدم آقا چند پیرهن قیمتی و با ارزشُ رو این پیرهن پوشید رو این پیرهنا زره پوشید زینب سوال کرد حسین جان ، تو این هوایِ گرمُ و آفتابِ سوزان چرا چند تا پیرهن رویِ هم پوشیدی؟! فرمود زینب جان اونی که برا غارت میاد تو گودال به یه امیدی میاد نمیخوام دست خالی بره بیرون این لباس هایِ قیمتی رو پوشیدم که ببرن

عزیز برادر این پیرهن کهنه رو چرا پوشیدی؟! فرمود زینب جان ، لباس هامو میبرن خواستم بدنم نمونه اُف بر این مردم یه وقت زینب واردِ گودال بشه ببینه بدنِ ی حسین

لباسِ کهنه چه حاجت که زیرِ سم ستور

تنی نمانده که پوشند کهنه یا کفنت

قباله ای که دلِ مادرم از آن خون شد

تو را شهید با همان قباله کرده است عدو

روزِ عاشورا جمعه بود ولی زینب تا بدنُ دید گفت سلام بر کشته ای که روز دوشنبه کشتنش یعنی حسین جان همون روزی که لگد به در زدن همون روزی که پهلویِ مادرمُ شکستن همون روزی که صورتِ مادرنُ نیلی کردن همون روز تو رو کشتن ، حسنُ کشتن ، علی رو کشتن

اللّهُمّ العَن اَوَّل ظالِم ظَلَمَ حَق مُحَمَّد و آل محمد و آخِرَ تابع لَه علی ذلک اَللهم العَنِ العِصابَه الَّتی جاهَدَتِ الحُسَین و شایعَت و بایعَت و تابعَت عَلی قَتلِه اللّهُمّ العَنهُم جَمیعاً  

گلی گم کرده ام میجویم او را

به هر گل میرسم میبوسم او را

گل من یک نشانی در بدن داشت

یکی پیراهنِ کهنه به تن داشت

آن تشنه شهید را تماشا میکرد

از اشک دو دیده را چو دریا میکرد

میگفت که از این همه تیر و پیکان

ای کاش یکی به قلبِ من جا میکرد

اگر کشتن چرا آبت ندادن

چرا زان دُّرِ نایابت ندادن

اگر کشتن چرا خاکت نکردن

کفن بر جسمِ صد چاکت نکردن

دعا کن خواهرت زینب بمیرد

نباشه بعدِ تو ماتم بگیرد

اگر کشتن چرا آماده هستن

به پایِ اسب نعلِ تازه بستن

 


آئین مستان

ظلم و ستم دنیا رو پُر کرده

چهار گوشۀ دنیا همش جنگه

تویِ شلوغی‌هایِ این عالم

واسه شهیدا دلمون تنگه

واسه اونایی که سرو به نیزه میسپردن

آبروی مرگ‌ُ تویِ معرکه میبردن

زندگیشون‌ُ کف دستشون گرفتندُ

مردونه موندن پایِ چیزی که قسم خوردن

قسم خوردن

قسم خوردن ، که جون بدن تا اینکه دین بمونه

قسم خوردن ، نذارن این علم زمین بمونه

قسم خوردن ، که پایِ انقلابشون بمونن

قسم خوردن ، شهادتینشون رو هم بخونن

« مرد اونا بودن ولی ما نامردیم

راهِ شهیدا رو فراموش کردیم »

مدیونِ قهرمانای جنگیم

امروز اگه قدرت دنیاییم

امنیت و عزت امروزُ

مدیونِ تک تک شهیداییم

هر عکسی از شهید دیدم حرفی تو چشماشه

میگه نذار پایِ غریبه تو وطن وا شه

هر گوشۀ کشورمون مسئولیت داری

مدیونِ این بچه‌هایی اینو یادت باشه

یادت باشه

یادت باشه ، نمیتونی به یادشون نباشی

یادت باشه ، نباید از مسیرشون جدا شی

یادت باشه ، بدونِ شهدا چیزی نداری

یادت باشه ، که پاتو رویِ خونشون نذاری

« مرد اونا بودن ولی ما نامردیم

راهِ شهیدا رو فراموش کردیم »

مردم انقلابیِ کشور

به شهدامون اقتدا کردند

پایِ نظام و رهبری موندن

دِینشون‌ُ به دین ادا کردن

حالا رسیده موقعِ عمل به حرفاتون

حالا که رأی اعتماد مردمُ بردید

چشم شهیدا به شماست حواستون باشه

محضرِ قرآنِ خدا هم که قسم خوردید

قسم خوردید

قسم خوردی ،خودت رو وقف مردمت بدونی

قسم خوردی ، که پایِ انقلابمون بمونی .

 

 


آئین مستان

یک عده روی خاک صحرا جان سپردند

یک عده در اعماق دریا جان سپردند

یک عده مانند کبوتر هایِ عاشق

رفتند و بینِ آسمانها جان سپردند

یک عده بی سر عده ای با درد پهلو

یک عده دیگر ارباً ارباً جان سپردند

یک عده روی دست ارباب دو عالم

یک عده روی پای مولا جان سپردند

یک عده هم بی دست ، لب تشنه ولی مرد

دور از وطن مانند سقا جان سپردند

در بستر تردید مردن ننگشان بود

رفتند و در آغوش زهرا جان سپردند

 


آئین مستان

من از دیارِ حبیبم غریب افتادم

بیا بیا گل نرگس برس به فریادم

در این زمانه ی غربت تو تکیه گاهِ منی

ز لطف و مرحمتِ خویش کن تو امدادم

تمام دار و ندارم تصدقِ سر توست

وجود خویش همه نذرِ نام تو دادم

همیشه ناله ام از دوریِ شما بوده

ولی به یاد سحرگاهِ وصل دلشادم

خوشم اگرکه حقیرم حقیرِ خوبانم

بدین اصول قدم در ره تو بنهادم

بدین طریق بُوَد عاقبت به خیریِ من

كه در میانِ قنوتِ سحر کنی یادم

مرا اگر ز سرخویش وا کنی چه کنم؟

اسیر زلف تو هستم ز غیر آزادم

دنبالِ تواَم، یابن اهرا

من مالِ تواَم، یابن اهرا

هر كس به كسی داده دل

من به تو دادم، یابن اهرا

ای تاجِ سرم، یابن اهرا

من منتظرم، یابن اهرا

 


آئین مستان

دم آخر بی ، تو چشمِ من گریونه

سفرِ سخت من ناتموم میمونه

دیدی منو کشت  آخر جدایی

کارم تمومه  رضا کجایی

خواهرِ تو آخر  از پا افتاد

تو دیارِ غربت تنها جون داد

حالا که خواهر از ، دیدنت محرومه

تو بیا تا اینجا دیدنِ معصومه

جونی برای  سفر ندارم

بیا که از تو  خبر ندارم

خواهرِ تو اومد دنبال تو

ولی بی خبر موند از حال تو

خواهر تو آخر ، از پا افتاد

تو دیار غربت ، تنها جون داد

واسۀ معصومه شب اشکه امشب

زیر لب میخونه چی کشیده زینب

تموم لشکر ، دورِ برادر

کنارِ گودال ، رسیده مادر

یه بدن بی سر ، بینِ گودال

خواهری که پیشش رفته از حال

یه جوریم انگار خیلی پیرم

رویِ پایِ عمه از حال میرم

 


آئین مستان

غم آتیش درد دلامو

کسی نمیدونه رضا جانم

غم چشمۀ اشکِ چشامو

کسی نمیدونه رضا جانم

دیدی آخرشم نرسیدم

آخرش داداشمو ندیدم

تو فراق تو من چی کشیدم

کسی نمی دونه رضا جانم

بیا که تو دام غم اسیرم

حالا که دیگه دارم می میرم

سراغِ تو رو از کی بگیرم

کسی نمیدونه رضا جانم

غم آتیش درد دلامو

کسی نمیدونه رضا جانم

غم چشمۀ اشکِ چشامو

کسی نمیدونه رضا جانم

« کبوترِ مسافرم کجایی ای برادرم »

دم نوحۀ زمزمه هامو

کسی نمیدونه رضا جانم

دم نالۀ بغض صدامو

کسی نمیدونه رضا جانم

بی وفاییِ دور و زمونه

جونِ ما رو به لب میرسونه

آخه درد منو کی میدونه

کسی نمیدونه رضا جانم

تو چشام داره بارون می باره

خواهرت دیگه نفس نداره

کی برام ازت خبر بیاره

کسی نمیدونه رضا جانم

« ببین نگاه آخرم کجایی ای برادرم »

به تنم دیگه جونی ندارم

تو که نمیدونی کجا رفتم

تو رگام دیگه خونی ندارم

تو که نمیدونی کجا رفتم

من و عمه با چشمایِ خون بار

تو بیابون و کوچه و بازار

منِ خسته و معجرِ پاره ام

تو که نمیدونی کجا رفتم

میدونی چقدر طعنه شنیدم

میدونی چقدر خوابتو دیدم

میدونی که بی تو چی کشیدم

تو که نمیدونی کجا رفتم

منو گذاشتی بی خبر

بابا بیا منو ببر

دلم شده پر از شرر

بابا بیا منو ببر

دلم گرفته از سفر

بابا بیا منو ببر

 


آئین مستان

هر زمان دلتنگِ زهرا می شوم، قم می روم

سادات بهتر می فهمند،آخه كجا میری وقتی دلتنگِ مادرت میشی؟اونایی كه مدینه رفتن بهتر می فهمن.

هر زمان دلتنگِ زهرا می شوم، قم می روم

میلِ مشهد می کنم، پا می شوم قم می روم

چند روزی هست تب دارد نگاهش بر در است

آنقدر غم خورده و غم خورده، خیلی لاغر است

دردِ دوری از تمامِ درد و غم ها بدتر است

باز هم‌ یک فاطمه از دردِ بینِ بستر است

چه مقایسه ای كردم،این فاطمه كجا و بی بیِ دوعالم فاطمه كجا؟ اولاً این خانم اگر تو بستر هم بوده دیگه بچه نداشته،همسر نداشته،آخه امیرالمؤمنین هر وقتی می اومد خونه یه نگاهی به بستر می كرد آه می كشید،خجالت زده می شد،سرش رو پایین می انداخت،علی رو حلال كن.

این‌ چه غوغایی ست یا رب که میان قم به پاست

این دم آخر به لب هایش رضا جانم رضاست

رفته بین هر بیابان در هوای دلبرش

روی ناقه بینِ‌ محمل سایبان دارد سرش

شکر ! نامحرم ندیده هیچ کس دور و برش

یا نخندیده کسی بر خاکِ رویِ معجرش

دردِ پا دارد ولی دردش فراوان نیست نیست

پایِ بی بی، زخمی از خار مغیلان نیست نیست

در مسیرش غیر تکریم و ادب دیگر ندید

با لبِ تشنه رضایِ خویش را بی سر ندید

دُور تا دُور خودش چشمِ بدِ لشگر ندید

غارتِ چادر ندید و غارتِ معجر ندید

عمه اش زینب ولی زیر لگدها مانده بود

بین آن نامردهایِ پَست، تنها مانده بود

از مدینه تا خراسان خیلی راه طولانیِ،اما به عشقِ امامش،به عشقِ ولایتش راه افتاد این مسیر رو،اما خدا رو شكر نرسید خراسان،چرا؟ خدا رو شكر جون دادنِ امام رضا رو ندید.اون لحظه ای كه امام رضا فرش های حجره رو جمع كرد، این صورتش رو روی خاك میذاشت.خدا رو شكر این خانم نبوده،ندیده.اما دلها بسوزه برای اون خانومی كهبگم از كجا تا كجا.چه فاصله كوچكی رو اومد؟.

از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد:حسین!

دست و پا می زد حسین،زینب صدا می زد:حسین!

حالا نهایتاً اگر بی بی معصومه سلام الله علیها از مدینه می رفت خراسان، چه صحنه ای رو میدید؟ نهایتاً امام رضا رو در حال جون دادن می دید،سر امام رضا رو بغل می كرد،نوازش می كرد اون لحظه های آخر.اما قربون خانومی برم كه داره از بالای تل نگاه می كنه: یه عده دارن با نیزه میزنن،یه عده دارن با شمشیر میزنن.بزار برم جلوتر.همچین كه اومد،داره از بالای تل میدَوه.دست رو سر میذاره.یا جداه! صَلَّى عَلَیْكَ مَلِیكُ اَلسَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ،مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ .

فَبکِ عَلَی الحسین

یعنی برات گریه کنم

واسه غمات گریه کنم

یعنی كه هر شب واسه ی

مصیبتات گریه کنم.

مثل مادرِ جوان مُرده آقا

میشینم تو روضه هات زار میزنم

تا بفهمن تو رو تشنه کُشتنت

همه جا این روضه رو جار میزنم

ای بی کفن! با نیزه رو پهلوت زدند

دور از وطن! با پا رو سینه ات اومدن

 


آئین مستان

اللهمَّ صلِّ علی صاحبِ الدَّعوَةِ النَّبَویَّةِ، والصّولَةِ الحَیدَریّةِ، والعِصمَةِ الفاطِمیَّةِ، والحِلمِ الحسَنیَّةِ، والشُّجاعَةِ الحُسَینیَّةِ

بر وادیِ وصال بر این دل نوا دهید

با اشک دیده سینۀ ما را جلا دهید

یک‌بار هم زِ لطف قدم‌ رنجه‌ای کنید

بر نوکرانِ بی ‌سر و پا هم بها دهید

(یعنی چی؟) یعنی آقاجان ، خو اونایی که سر به راهن تکلیفشون معلومه اگه سراغِ ما بیای خیلیِ یعنی آقا ، یه بارم ضرر بده همش که نباید سود باشه طوری نیست یه بارم به ما منت بزار راهِ دوری نمیره من نمک نشناس نیستم میرم به همه میگم منم نگاه کردی آدم درستی نیستم ولی نونم حلالِ یه بارم سرِ سفرۀ گدا بیچاره ها بیا آقا ، زیاده خواه نیستم دوست دارم جهنمی بشم ، بهتر از اینیِ که تو منو نخوای دیدی تبلیغ میزنن یه مسئولی پایینِ یه شهر می خواد بره اونایی که وضعشون ضعیفه میشینن نامه مینویسن میگن هر طور شده اینو میدم . گره هاشُ مینویسه ، مودب میگه قدمون برکت داشته برا ما آقا ، از وقتی شنیدم قرارِ بیای ، هر هفته میشینم دردامو میشمارم هی میگم بیا اما اگه راستشو بخوای خودتُ فقط می خوام

سر بر کنیم و منتظر مقدم شما

منت دهید و کلبۀ ما را صفا دهید

خبر اومد تو نیشابور ، قرارِ امام رضا بیاد همۀ مردم جمع شدن بریم استقبالِ امام رضا یه پیرزنِ عجوز ، عاشقِ امام رضا خبر آوردن پاشو مرادت داره میاد  ، گفت من که پا ندارم بیام همۀ شهر رفتن دلِ این پیرزن موند ، هی میگفت کاش پا داشتم میرفتم از دور پسرِ زهرا رو میدیدم بزرگ و کوچیک اومدن خدمتِ آقا قدمتون به سرِ چشم ، آقا فرمود یکی منتظرمِ دنبالِ آقا راه افتادن کوچه به کوچه ، رسیدن دم درِ خونۀ پیرزنِ یه بار از ته دل صداش کنی آقا میاد یعنی میشه ما میبینم اون روزُ بزار روضه بخونم داد بزنی امام رضا برا خواهرت مجلس عزا گرفتیم یا جواد الائمه برا عمه جانتون روضه گرفتیم این مجلس با اون مجلسی که تو شام برا عمه تون گرفتن خیلی فرق داره اینجا به گریه ها گریه می کنن اما تو شام هر چی صدا گریه ها بالا قهقه ها بالاتر میرفت

دخترِ حرمله چه مغرور است

از رویِ بام دست تکان میداد

با خبر بود من یتیم شدم

پدرش را به من نشان میداد

یک گوشۀ نگاهِ شما کیمیا کند

بابا جواب سلامِ رسولم نمی دادن رسولِ ترک . همه شنیدید ما خیلی وقتا دلمون به اینا خوشِ آخ یه نگاه کردن بهش میگن هر مسجدی میرفت وایمیستاد نماز میخوند ، چته رسول ؟ میگفت عوضِ همه سرکشیام هرجا میرم سر میزارم رو زمین ، در و دیوارِ اون مسجد شهادت بدن رسول آدم شد اگه یه دونه از اون نگاه ها به من بندازی قولت میدم تا آخرِ عمرم این قلادۀ نوکری رو بر ندارم

 یک گوشۀ نگاهِ شما کیمیا کند

بر خاکِ پایِ خویش عیار طلا دهید

خواهید اگر که روسیهان معتبر شوند

فیضِ غلامیِ حرم خود به ما دهید

حسین دلم یه کربلا میخواد

حسین یه گنبدِ طلا میخواد

حسین دلم امام رضا میخواد

ما گدایانِ قم و شهر خراسان هستیم

عاشقُ دربه در و بی سر و سامان هستیم

خاک زیر قدم ذریۀ زهراییم

نسل در نسل همه نایب سلمان هستیم

نوکر حلقه به گوشیم همه می دانند

خاکبوسان دَرِ بیت کریمان هستیم

سائلِ طایفۀ حضرتِ کاظم شده ایم

فاطمه کرده نظر ، شیعه ایران هستیم

عاقبت ، عاقبت ما بشود ختم به خیر

حاجیانِ حرم خواهرِ سلطان هستیم

کفترِ مشهد و قم شد دل آوارۀ ما

زینب ضامن آهوست همه کارۀ ما

بی بی جانم کاش زینبم میومد قم کاش بی بی هم میومد ایران

ما گدایان تو هستیم سعادت داریم

از کرامات تو بانوست که قیمت داریم

کرمت کاسۀ ما را نگذارد خالی

بده در راهِ خدا باز که حاجت داریم

ما گنه کار ، گنه کار ، گنه کار ، اما

روز م زِ تو امّید شفاعت داریم

بینِ این طایفۀ آینه ها بعدِ حسین

جور دیگر به رضایِ تو ارادت داریم

هر که دارد به جهان عادتی و اخلاقی

ما به بوسیدنِ درگاه تو عادت داریم

دلِ وابسته به تو خانۀ امّید شود

هر که شد خادم تو مرجع تقلید شود

آمدی شد همه قم یاورِ تو ، شکر خدا

خاکی و پاره نشد معجر تو ، شکر خدا

آمد اشکِ تو ز دوریِ برادر اما

کس نخندید به چشم تر تو ، شکر خدا

مردم قم همه خوبند نریزند زِ بام

آتش و سنگ به رویِ سر تو ، شکر خدا

به سری نیست درین شهر ولایی فکرِ

غارتِ زیور و انگشتر تو ، شکر خدا

آمدی و کسی از مرد و زن شهر نداشت

قصد توهین به تو و دلبر تو ، شکر خدا

غصۀ زینب کبری و چهل روز عذاب

بین این شهر نیامد سر تو ، شکر خدا

زینب و کوفه و اشرار امان از این غم

زینب و تشت و سر یار امان از این غم

 


آئین مستان

ای دُر یمِ عصمت یا حضرت معصومه

ای فاطمۀ عترت یا حضرت معصومه

ای خاکِ رهت جنّت یا حضرت معصومه

ای سایۀ تو عفّت یا حضرت معصومه

قم از یم تو رحمت یا حضرت معصومه

محتاجِ دِمَت حکمت یا حضرت معصومه

تو در حرم موسی انسیّۀ حورایی

انسیّۀ حورایی محبوبۀ یکتایی

محبوبۀ یکتایی ممدوحۀ طاهایی

ممدوحۀ طاهایی ریحانۀ بابایی

ریحانۀ بابایی آیینۀ زهرایی

در صورت و در سیرت یا حضرت معصومه

تنها نه محیط قم ، ایران به تو می نازد

عصمت به تو می نازد ، ایمان به تو می نازد

عترت به تو می نازد ، قرآن به تو می نازد

تفسیر و اصول و دین ، عرفان به تو می نازد

جنّ و ملک و حور و انسان به تو می نازد

بانویِ همه خلقت یا حضرت معصومه

شمس و قمر و انجم ، جنّ و ملک و انسان

جنّ و ملک و رضوان ، حور و پری و غلمان

هم حوری و هم غلمان هم مالک و هم رضوان

هم عالم و هم حاکم هم بنده و هم سلطان

دارند به تو چشم لطف و کرم و احسان

گیرند زِتو حاجت یا حضرت معصومه

نبوَد عجب ای بانو شاهی به گدا بخشی

وز گرد حریم خود بر روح شفا بخشی

بر روح شفا بخشی بر سینه صفا بخشی

حاجاتِ خلایق را از لطف و عطا بخشی

بر خلق زمین بخشی بر اهل سما بخشی

داری زحق این قدرت یا حضرت معصومه

ای بانوی نُه افلاک ای مادرِ اهل قم

ای خاک حریم تو تاج سر اهل قم

ای کوثر فیض تو در ساغر اهل قم

آید زنسیمت جان در پیکر اهل قم

گلدستۀ صحنِینَت روشن گر اهل قم

ای قم حرم امنت یا حضرت معصومه

 


آئین مستان

ای قبر پنهانِ تو در قلب همه، اُمّ أبیها

دل مثل پهلویت شكسته فاطمه، اُمّ أبیها

ای اشکِ تو همراه امواج فرات ای همدم غم

تا كی رسد بر جانِ فرزندان تو غم‌هایِ عالم

شفیعۀ ما دعایمان كن

به مهر خود آشنایمان كن

از این غریبی رهایمان كن

از این غریبی رهایمان كن

بر زمین خونِ محبان شما

ذكر ما شد كلّ ارضٍ كربلا .

«یا من بَدَا فی كُلِ ضِلع ٍ كَسرُها أُمَّ أَبیها»

ای آنكه در هرسینه‌ای شكستگی‌اش نمایان شد

«حَتّی غَدَا فی كُل قَلب ٍ قبرُها أُمَّ أَبیها»

تا جایی‌كه در هر دلی آرامگاهی برای او هست

«أُمّاهُ لَو تَبكینَ قتلَ السِّبطِ فی جنبِ الفُراتِ»

مادر جان! آن هنگام كه در عزای كشته شدن حسینت در كنار فرات می‌گریی

«نوحِی علی مَن ناضَلوا و جاهَدوا ضِدَّ الطُّغاةِ»

از داغ آن‌هایی كه علیه ظلم و طاغوت ایستادند و جانانه جنگیدند نیز نوحه بخوان!

«یا قُرَّةَ عینِ الاوصیاءِ»

ای نور چشم تمام اوصیا

 

«أدعوكِ دَوماً هذا نِدائی»

دائما تو را می‌خوانم، این ندای من است

«صلَّی علیكِ ربُّ السَّماءِـ

پروردگار آسمان بر تو درود می‌فرستد

«فاطمة، یا بَضعةَ المصطفی فاطمة

فاطمة، تبكی لَكِ عینُ الوَفی»

فاطمه، ای پاره تن مصطفی فاطمه، دیدگان وفا در عزای تو می‌گریند

«أدعو و دمعُ العین ِ لِلكونِ صَدَی آه ٍ واویلاه»

صدایت می‌زنم و اشك چشمم به سمت جهان پژواك می‌شود

«یا بنتَ من یَجری بكفَّیهِ النَّدَی آه ٍواویلاه»

ای دختر پیامبری كه بارش باران به اشاره دست‌های اوست

«سالَت دماء ُالشّیعةِ مِن قلبِ بحرینِ الحزینِ»

اینك این خون شیعه است كه از قلب اندوهگین بحرین جاری می‌شود

«و هذه أَبنائُكِ تدعُوكِ یا أُمَّ الحسین»

این‌ها فرزندان تواند ای مادر حسین كه تو را می‌خوانند

«زهراءُ دَومًا قَلبی یُنادی»

دل من همیشه تو را می‌خواند یا زهرا!

«یا بَضعةً مِن خیرِ العبادِ»

ای پاره تن بهترین بندگان

«ذِكراكِ رمزٌ لِلاتّحادِ»

یاد تو رمز اتحاد ماست

«فاطمة، یا بَضعةَ المصطفی فاطمة

فاطمة، تبكی لَكِ عینُ الوَفی»

فاطمه، ای پاره تن مصطفی فاطمه، دیدگان وفا در عزای تو می‌گریند

 

 


آئین مستان

 

علی تنها مونده میون بی خبرا

اومدن پشتِ درِ خونه خیرِسرا

داره حق گُم میشه .تو دود آتیشِ. فتنه گرا

تازه روضه ی دَر شد اول درد سرا

پَر آتیش کوچه رسیده به بال و پرا

آی کسی نیست این دور ورا

دود. آتیش تنها. زهرا

غم غربت مولا تنها

یازهرا . زهرا .زهرا

فاطمه میگیرِ حق ِ همسرشو

فاطمه تنها نمیزاره رهبرشو

آتیشَم گریون .وقتی میسوزونه .چادرشو

هدیه به خدا میده غنچه ی پَرپَرشو

خدا میخره غربت محسن و مادرشو

شهیدای حیدرشو

خون گریون دریا. زهرا

عشق مجنون لیلا .زهرا

یازهرا. زهرا .زهرا.

تازه روضه ی دَر شده اول دردسرا

پَر آتیش کوچه رسیده به بال و پَرا

کسی نیست این دور ورا

دود .آتیش. تنها .زهرا

غم .غربت مولا. زهرا

دود بود و دود بود و دود بود

گُل میان آتش نمرود بود

باغبان بود و خزانِ باغ شد

میخ در کم کم زه آتش داغ شد

وا علی

داره میسوزه تو آتیش ناموس خدا

زیر تیغِ گَردن حیدر وا ابَتا

دل مادر می ره تا دم تصویر کرب و بلا

پیش خیمه و مَعجر و مَقتل و آتش و دود

مثل کوچه و چادر و مادر و روی کبود

مگه عباس اونجا نبود

حسین

گاه .سیلی .دختر .زهرا

رو .نیزه راس. شهدا

راس حسین به نیزه ها

آتیش زدن به خیمه ها

 

 

 

 


آئین مستان

میان آتش هم من از ولی گویم
نفس نفس هر دم علی علی گویم
آن طرف: لشکرِ بی حیاها همه
این طرف: فاطمه. فاطمه .فاطمه.
میرسد صدای او
من فدای حیدرم
تا شوم شهیدِ عشق
در دفاع از این حرم
فاطمه یا فاطمه.
اگر مرا دشمن. شود همه دنیا
نمیگذارم من. علی شود تنها
آن طرف: هیزم و آتش و همهمه
این طرف: فاطمه . فاطمه . فاطمه .
تا نفس بُوَد مرا
دم زنم زِ مرتضی
گرچه بین کوچه ها
کربلا شود به پا
فاطمه یا فاطمه.
شده چه غوغایی . زِ روضه یِ زهرا
به فصلِ شیدایی. میانِ سنگرها
بر لبِ عاشقان هر دم این زَمزَمه
فاطمه . فاطمه .فاطمه . فاطمه .
بر لب عاشقان
به یاد شهدا که پشت لباساشون مینوشتن:
میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم
یاد کوچه ای غریب
آتشی زند به جان
کوچه های شهرمان
شد به نام عاشقان
فاطمه یا فاطمه.

 


آئین مستان

عرشیان دور سر زهرا فقط پر می زنند

بهر مستی از شراب ناب کوثر می زنند

معنیِ آب حیات آب وضوی فاطمه ست

خضر و عیسی نیز از این باده ساغر می زنند

آسمانها موقعِ سجده به ذات کبریا

با توسل بوسه بر جا پایِ کوثر می زنند

هرچه خیرات است در عالم زِ خیر فاطمه ست

خیرهایِ عالم از خیرالنسا سر می زنند

مثل سلمان باش در عرض ادب بر فاطمه

چون که سلمان ها همیشه با وضو در می زنند

در مدینه شأن زهرا را ولی نشناختند

با تبر بر ریشۀ یاسِ پیمبر می زنند

باغ را آتش زدند و یاس بین شعله سوخت

شعله با این کارها بر عرش داور می زنند

تا که می بینند زهرا آمده در پشت در

بی ادب ها، بی وضوها با لگد در می زنند

بدتر از این موقعی که در به شدت باز شد

خانمی را پیش چشم خیس شوهر می زنند

هرچه می‌گوید نزن نامرد! بارم شیشه است

حضرتِ صدیقه را از بغض ، بدتر می زنند

تازه بعد از اینهمه ظلم و جفا بر فاطمه

می نشینند و فقط طعنه به حیدر می زنند

مادرِ سادات دارد می رود از خانه و

اهل عالم در غمش بر سینه و سر می زنند

اجازه بدید روضه مُ اینجور بگم فرستاد دنبالِ سلمان ، فرمود به سلمان بگید بیاد ، ما دلمون براش تنگ شده به عجله آمد خانۀ بی بی حضرت فرمود سلمان کم به ما سر میزنی ؟ عرضه داشت خانم ، دیگه بعد از پیغمبر سخته برام قدم تو این خانه بگذارم فرمود سلمان جبرئیل برام از بهشت طعام آورده رطب آورده ، سهمِ تواَم کنار گذاشتم

دانه ای از رطبِ بهشتی به سلمان داد ، بعد شروع کرد برا سلمان حرف زدن سلمان دردهامُ به علی نمی تونم بگم انقدر بدون شب تا به صبح ناله میزنم از درد خوابم نمیبره سلمان ، بد منو زدن سلمان ، نمیدونی با من چه کردن سلمان ، این حرفا رو من به علی نزدم ، اما بهت میگم در تاریخ بماند آه آه من باید از اون ضربه ها همون موقع میمردم ، اما گفتم خدایا یه جونی بده از علی دفاع کنم آخ مدافعِ حرمِ علی فاطمه جان

اشاره داشت بی بی به اون مسئلۀ کوچه خودشُ رسوند با اون بدنِ زخمی به اون جمعیت  همه رو کنار زد شالِ کمرِ علی رو گرفت جانبازِ امیرالمومنین فرمود بمیرم نمیزارم آقامُ ببرید سلمان ریختن سرم یکی با تازیانه میزد خدا لعنت کنه قنفذُ انقد با قلافِ شمشیر به صورتم زد دستم از علی کوتاه شد

مَردم این زدنِ زهرا انتشار پیدا کرد بسط پیدا کرد حقیقتِ ضربه هایِ به زهرا کربلا تجلی پیدا کرد راوی میگه دیدم ریختن سرِ زینب انقد بی بی رو با لگد زدن انقد بی بی رو تازیانه زدن اونجا صدا زد مادرشُ وا اُماه .حسینصل الله علیک یا مولا یا اباعبدالله

 


آئین مستان

همسایه ها به مجلس ختمت نیامدند

من بودم و همین دو سه تا بچه های تو

خیلی به مجتبای تو برخورد فاطمه

فامیل کم گذاشت برای عزای تو

جایِ تمام شهر خودم گریه می کنم

از بس که خالی است در این خانه جای تو

زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم

یک ختم با شکوه بگیرم برای تو .

علی رو حلال کن ، ورم داره بازوت

علی رو حلال کن ، که بشکسته پهلوت

علی رو حلال کن برا لحظه ای که

تو افتاده بودی در افتاده بود روت

علی رو حلال کن علی رو حلال کن

علی رو حلال کن ، عدو بی حیا شد

علی رو حلال کن ، که غوغا به پا شد

علی رو حلال کن برا لحظه ای که

برا اولین بار که پایِ مغیره به این خونه وا شد

علی رو حلال کن علی رو حلال کن

زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم

یک ختم با شکوه بگیرم برای تو .

از دست گریه های تو راحت شد این محل

شِکوه نمی کنند به من از صدایِ تو

*هر شب میومد کنارِ قبر زهراش یکی ازین شبا تا خواست در و ببنده دید صدا گریه میاد دید صدا صدایِ حسینِ . میگه بابا امشب میری میشه منم ببری ؟ من دلم برا مادر یه ذره شده نیمه شب دست حسینُ گرفت . با هم قدم قدم ن اومدن کنارِ قبرِ بی بی ، چند قدم مونده به قبرِ بی بی دیدن حسین پا شد آروم آروم خودشو رسوند کنارِ قبرِ مادر دست به سینه گذاشت سلام داد یه وقت خودشو انداخت رو قبر مادر ، صورت به قبر گذاشت گفت مادر دلم برات تنگه . مادر رفتی دیگه خبر از بچه هات نمی گیری ( کجا نشستن گریه کنا ، گفتمو التماسِ دعا .) اینجا یه جا بود نیمه شب حسین صورت به قبرِ مادر گذاشت . یه نیمه شبی هم بعدِ کربلا ، زینب اومد کنارِ قبرِ مادر . صورت رو قبرِ مادر گذاشت . گفت مادر ، یادته یه پیراهن بهم دادی به حسین بدم ؟ مادر هر دختری بره سفر ، سوغات می آره ، منم سوغات آوردم . این پیراهن پاره پاره و خونی رو گذاشت رو قبرِ مادر . مادر اینم سوغاتِ سفرِ زینب

 


آئین مستان

درختِ عمر من از ریشه میسوزه

دلم وقتی برات تنگ میشه میسوزه

حسین.

به این اشک و به این روضه پریشونم

شبیه مادرت با گریه می خونم

حسین.

بُنَیَّ کربلا پیشِ تنت حاضر شدم دیدم

بهت آبم نمی دادن،نگو نه من خودم دیدم

حسین.ایها العطشان.

شبای جمعه واست روضه می گیرم

می بندم چشمامو تو حرمت میرم

حسین.

چراغ سرخ مقتل تا سحر روشن

داره میره تو گودال شمر ذی الجوشن

حسین.

بُنَیَّ کشتنت مادر منو زینب صدا می زد

عدو  دید مادرت اینجاست چرا تیغ از قفا میزد؟

حسین.

 

 


آئین مستان

یا مولا مددی یا حضرتِ زهرا مددی

مدینه ، تو تجلی غربتُ و سوزِ دل همه ای

مدینه ، تو بهانۀ نوحه و ناله و زمزمه ای

مدینه ، تو که کرببلایِ مصائبِ فاطمه ای

دوست دارم صفاتو ، می خونم برا تو

ما با رهبرمون به مددِ مولا خیلی زود

زائرِ تو می شیم با نابودی آل سعود

یا مولا مددی یا حضرتِ زهرا مددی

مدینه ، ای بهشتِ تو روضۀ عاشقی و سعادت

سویِ تو ، ای تجلیِ عشق و حریمِ خوشِ عنایت

ان شالله ، آقامون بیاد و ما بیاییم برای زیارت

خاکِ بی قرینه ، مدینه مدینه

یا مولا یا علی رجزِ تولّایِ منِ

و با اذنِ خدا ، به رویِ لبم یا حسنِ

یا مولا مددی یا حضرتِ زهرا مددی

مدینه ، شنیدم تویِ کوچه ها مادری تنها شده

اسیرِ غم غربت و کینه و فتنۀ اعدا شده

افتاده ، رویِ خاک و غمِش قاتل جون مولا شده

امون از غریبی ، امون از غریبی

داغ فاطمیه ، آتیشِ دل اس

این غم ابتدایِ ، مصیبتایِ کرببلاس

مولانا یا حسین ای پسر زهرا یا حسین

 


آئین مستان

 

هرکجا شعله دیدیم، داغ ما تازه تر شد
چون درِ خانه ی تو، جانِ ما شعله ور شد
آمد آغازِ پاییز باغ فدک
دستِ گلچین گرفته سراغ فدک
فاطمیه شد و تازه داغِ فدک
برده طوفانِ غم، حیدر را
می گرید مجت را
امشب با گریه بر لب دارند
انا اعطیناک الکوثر را
وای مادرم، یا فاطمه
ای انیسِ ملائک، ای نفس هایِ حیدر
ای تو امّ ابیها، ای تو جانِ پَیمبر
ای دلِ عالم و جانِ اهلِ کِسا
ذکرِ تو هرکجا بر لبِ شهدا
در دفاع از حرم ای تو حجّتِ ما
ای اوجِ جانبازی ها زهرا
جان و دلِ مرتضا زهرا
وقتی در کوچه می افتادی
دنیا می افتاد از پا زهرا
وای مادرم، یا فاطمه
فاطمه کربلایی ست، چون همه جانش آنجاست
از اَُخیَّ الیّ، روضه ها در دل ماست
ای حسینِ من ای جانِ من. قَتَلوک
ای به تیغِ جفا، تشنه لب. ذَبَحوک
و مِنَ الماءِ فی کربلا مَنَعوک
ایمان انبیا زهراییست
دل‌های شهدا زهراییست
در میدان، شورِ ما حیدری
در بلا صبرِ ما زهراییست
وای مادرم، یا فاطمه

 


آئین مستان

دیشب تو خواب،بابامو دیدم

که تو نگاهش یه دنیا غم بود

امیرالمومنین علیه السلام فرمود:فاطمه جان رحمی به حال بچه هات بکن . فرمود:من دیگه باید برم

دیشب تو خواب بابامو دیدم

که تو نگاهش یه دنیا غم بود

از وقتی که چشامو دیدش

همش حواسش،به صورتم بود .

گریه م گرفت،وقتی دیدم

خبر داره (از غربت من۳)

میگفت چرا،خون افتاده

به چشمایِ (امانتِ من۳)

حالا وقتِ رفتنه اما

خاطره هامون،راهمو بسته

میخوام پاشم،جلوت بشینم

دردِسره این دستِ شکسته

دلم میخواد،پاشم بازم

دخترمو (بغل بگیرم۳)

حالا که اون منو میخواد

جلو چشاش،دارم می میرم

حالا وقتِ وصیتامه

بلند شو رخت عزا به تن کن

نیمۀ شب،تنهایِ تنها

با اشکِ چشمات،منو کفن کن

چن تا کفن برایِ من برایِ تو

(برا حسن هست۳)

مادر بمیره که فقط برا حسین

(یه پیرُهن هست۳)

حسین . وا .

نمیدونم کنار گودال اون لحظه مادر بود یا نه! وقتی که اون نانجیب پیراهنُ داشت از تنش بیرون می آورد . (برا حضرت زهرا هر چقدر داد بزنی کمه .) برا این مادری که فرمود : یا رسول الله مهریه منم مثل دخترای دیگه باشه ؟ فرمودند :چی میخوای دخترم ؟ گفت : مهریۀ من میخوام از طرف خدا یه امان نامه باشه برا امت تو روز قیامت بتونم شفاعتشون کنم . جبرییل نازل شد ، آورد . امضا شده از طرف پروردگار .

امروز وقتی که داشت وصیت میکرد به امیرالمومنین اون نامه رو آورد ، فرمود : این نامه رو بذار زیر کفنم .

این روایتم توی بحارِ : امیرالمومنین میفرمایند : دیدم فاطمه داره گریه میکنه . تو گریه هاشم میگه : خدا ! شیعیان ما . شیعیان ما . دوستان حسینم . دوستانِ علی . همه دل نگرانی این مادر نه برای زینب نه برای ابی عبدالله . برا من و تو بوده .

همه وصیتاشو کرد، صدازد : علی جان! "غَسِّلنی بِاللَّیل . کَفِّنّی بِاللَّیل . دفِّنّی بِاللَّیل ." نکنه کسی باخبر بشه اما مثل امروز مولا وقتی برگشت خانه دید انگار وضع فرق کرده . دیشب وصیت میکرد اما امروز بلند شده داره خونه رو جارو میزنه . الهی قربون این مادر مهربون برم . با این بهونه همه رو از خونه بیرون کرد . کسی نباشه جون دادنش رو ببینه . علی جان برو مسجد قربونت برم، میخوام نان درست کنم برا بچه هام . حسنم،حسینم شما هم برید مسجد . فقط وقتی تنها شد با اسماء ،خیالش راحت شد همه رفتند . فرمود : اسماء!  ساعتی بعد وقتی آمدی تو حجره م اول وارد نشو . اگر دیدی روبه قبله خوابیدم ، پارچه ای روم انداختم بدون مهمانِ بابام رسول خداشدم . بگو برن علی رو صدا کنند اسماء میگه دل تو دلم نیست، خدا نکنه بلایی سر دختر پیغمبر بیاد اما امر فاطمه ست.

گذاشتم ساعتی گذشت،وارد حجره شدم،دیدم دختر رسول الله رو به قبله خوابیده،یه پارچه رو صورتش انداخته،آمدم صداشون زدم . بی بی جان! :کلِّمینی! جوابمو بده . داشتم با فاطمه حرف میزدم یه وقت دیدم درِ خونه باز شد آقازاده ها وارد خونه شدند ، یه نگاه به من کردند اسماء مادرمون کجاست؟ الان داشت برامون نون درست میکرد ، حالش بهتر شده بود ، دیدند آقازاده ها مادرشون خوابیده.با تعجب گفتند این موقع روز هیچ وقت مادرمون نمیخوابید

دویدند وارد حجره شدند . دیدند مادر رو به قبله خوابیده . وقتی رو صورت مادرُ کنار زدند ،دیدند مادر از دنیا رفته سریع دیدند امام حسن خودشُ رو سینۀ مادر انداخت . هی صدا میزنه مادر جواب حسنُ بده دارم دق میکنم .

جوونا اربابتون یه کاری کرد تا قیامت بهتون درس داده . یه وقت دیدن آمد پایین پای مادر . رو پاهایِ مادرُ کنار زد . صورت گذاشت کف پایِ مادر .

قدیمیا اینطوری روضه رو میخوندن . میگفتن هر دیدی یه بازدیدی داره . اینجا حسین پایین پای مادر اومد . تو گودال مادر اومد پایین پا نشست . اما مدینه کجا ؟! کربلا کجا؟! جلو چشم مادر ."والشِّمرُ جالسُُ عَلی صَدرِه ."

هر چی میگفت آه جگرم . کسی صداشو نمیشنید . مادر تو سینه میکوبید براش . بمیرم برات . غریبِ مادر .

"بُنَیَّ قَتَلوکَ عطشانا."

 

 


آئین مستان

وقتی آهِت توی سینه سد میشه

برای دلِ  تو خیلی بد میشه

چادر مادرتو لگد کنند

به خدا غرورتم لگد کنند

به خدا دلی که ناامید میشه

خوشیاش یه دفعه ناپدید میشه

یکی دست رو مادرت بلند کنه

یه روزه موهات همه سپید میشه.

فاطمه جان!

حالا هر اتفاقی که بود گذشت

منم و یه جیگر سوخته و تشت

جیگرم تو کوچه سوخت اون روزیکه

مادرم با دست دنبالم میگشت

شنیدم بد زدنت.تو رو بی هوا زدنتمادر.مادر

یه کاری کردن تو کوچه ی بنی هاشم ‌‌‌.کار رو رسوندن پشت در.مادر جوونو پشت در اسیر کردن.شنیدم در افتاد روت فاطمه.به اینا اکتفا نکردن.

صلی الله علی العریان.

خوشی ز عمر ندیده خدانگهدارت

صنوبری که خمیده خدانگهدارت

قرارِ بعدیِ ما کربلا زمان غروب

کنار راس بریده.چه زمانی؟"الشمر جالس علی صدره."

مادرش آمده گودال مچرخان بدنش.

استخوان های گلویش زِ قفا ریزد.

 


آئین مستان

اللّهمَّ صَلِّ عَلی فاطمَةَ وَ اَبیها وبَعلِها وبَنیها والسِّرِّ المُستَودِعِ فیها بِعددِ ما اَحاطَ بِه علمُک.

 مِهر زهرا چیست مِهر مادری

باده ما چیست جامِ کوثری

هرکه را مهر ذَوِی القُربا رسد

روزی‌اش از شاخه طوبا رسد

زندگی خواهم ولی م

بندگی خواهم که عبدِ کوثرم

بندگی باید بر آن پَرْ سوخته

زانکه ما را بندگی آموخته

او به ما آزادگی تعلیم داد

در بلا آمادگی تعلیم داد

او ز مِهر مادری گنجینه داشت

پشت در اسراری اندر سینه داشت

ای شگفتا از غلافِ تیزْ دست

بازوی یارِ ولایت را شکست

مادر و اسراری از دیوار و در.

مادر و اسراری از داغِ پسر

اقتباس از آتشِ در می‌کنم

یاد از گیسویِ مادر می‌کنم

بانویی در دود و آتش گم شده

مادری راهِ نجاتش گم شده

شعله کم کم تا به گیسو رسید

ضربِ پایی تا به پهلو رسید

پشت در کوثر به خون آغشته شد

آخر دیوار و در کار خودش را کرد

سیلی معنادار کار خودش را کرد

آسان فرو رفت و دشوار خارج شد

کج بودن مسمار کار خودش را کرد

هر چه حسن میگفت ای بی حیا پارا

از چادرش بردار،کار خودش را کرد

در چشم دشمن هم زینب همان زهراست

از کوچه تا بازار کار خودش را کرد

امون از دل زینب

وای از دل زینب

از مدخل دروازه تا کنج خرابه

دشمن میان کوچه زینب را کتک زد.

آسان فرو رفت و دشوار خارج شد

کج بودن مسمار کار خودش را کرد

هر چه حسن میگفت ای بی حیا پارا

از چادرش بردار،کار خودش را کرد

اینجا کجاست، هوا چرا تاره؟

چی میبینم، یه دونه گوشواره

خاک به سرم، این زن چرا تنهاست؟

آخه مگه زهرا زدن داره؟

تورو خدا دست از سرش بردار

چند وقته که زهرا شده غم‌دار

حسن ببین این مردِ بی‌غیرت

دور دیده چشمِ حیدرِ کرار

رفتم جلو، چرا هوا سرده؟

چی میبینم اینکه یه نامرده.

چرا زدی، میدونی این زهراست

از دست تو قلبش پرِ درده

از کوچمون برو برو

دیگه نبینم تو رو

دستِ سیاهت نزن.

دم دمای آخر بی‌بیِ؛ خانم صدا زد : زینبم،دخترم بیا.آخه مادرِ.میخواد از الان فضا رو براش آماده کنه.اگه از الان آماده نکنه،زینب کربلا جون میده.

 یه بقچه‌ای کنار گذاشتم. بقچه رو برام بیار.گفت: چشم مادر.بقچه رو آورد جلو مادر گذاشت. گفت: دخترم خودت بازش کن.

با اون دستهای کوچولوش بقچه رو بازکرد.تا بازکرد دید سه تا کفن میونشه.

اول کفن مالِ خودمه. دوم کفن مالِ باباته.

سومی مالِ حسنهزدن زیر گریه هم مادر فهمیده،هم زینب. مادر داره روضه میخونه. ای بی کفن حسین.

صدا زد نگران نباش.برا حسینم یه پیراهن کنار گذاشتم با دستهای خودم بافتم

زینب این پیراهن باشه.  روز آخر ازطرف من زیر گلوی حسین رو ببوس، پیراهنو تنش کن

زینب گفت چشم مادر. به وصیت مادر باید عمل کنهتا حسین اومد بره میدون صدا زد یابن زهرا .مهلا مهلایه مرتبه حسین برگشت،چیه خواهرم؟

صدازد:مادرم وصیت کرده گفت پیراهن رو به تو بدم زیر گلوی تورو بوسه بزنماز طرف مادر میخوام ببوسماز طرف مادر بوسه زد.هنوز به دلِ زینبه از طرف خودش یه بوسه به گلوی حسین بزنه

فهمیدی چی شد؟!

چند لحظه بیشتر نگذشت اومد تو گودال نیزه هارو کنار زد، بذار از طرف خودم ببوسمت .

اما یه نگاه کرد دید سر ندارههمه دیدن زینب خم شد. لبهاشو گذاشت به رگها

یاحسینیا اباعبداللهیا اباعبداللهشب آخر فاطمیه از قدیم رسم بوده درِ خونه ی باب الحوائج ابالفضل العباس علیه السلام میرن.

فقط یه جمله عرض کنم امام زمان بیان.فرمودند هرجا نام عموم عباس برده شه میام

خیلی عباس حضرت زهرا رو دوست داره.کشته مرده ی اسم فاطمه ست.میگه هروقت با اباعبدالله تو کوچه‌های بنی هاشم قدم میزدم، می‌دیدم اباعبدالله رو زمین میشینه ناله میزنه.ادبِ عباس اجازه نمیده بپرسه چیه؟ اما یه بار فرمود: چرا تو کوچه این نقطه میرسی رو زمین میشینی؟ چه خبر شده اینجا ؟گفت عباسم دست رو دلم نذارتازه حسین که ندیده

علامه حسن زاده آملی میفرمودند: هروقت امام حسن از این کوچه رد میشد، رو زمین میشینه دستاشو رو سرش میذاره. خودم دیدم که مادر رو زمین افتاد.

 همش میگفت: حسین! ایشالله یه روزی منم مثل مادر تو بشم.

مثل فاطمه هم شد. تاابیعبدالله اومد راوی میگه دیدم وسط میدان روز زمین افتاد حسین یه شیئ رو برداشت هی میبوسه به چشماش میذاره گفتم نکنه قران پیدا کرده. یه نگاه کردم دیدم دستهای قلم شده عباسه. گفت:حسین جان اگه دستای مادرت رو با غلاف زدن منم دستای منم فدایی برا مادرت باشه اگه تو کوچه سیلی به صورت مادرت زدن.چشمای مادرت سرخ شد. به چشمای منم تیر زدن. چشمای منم پُرِ خون شده حسین جانآی حسین

 


آئین مستان

رزق گریه کردن کجا
چشم بی لیاقت من
پیش پات مردن کجا؟
حسرت شهادت من
خاک پای مادر کجا؟
صحنه ی قیامت من
ممنونتم به خاطر ذره پروری
ممنونتم به خاطر حس مادری
ممنونتم سایه‌ی سری.
دست رو سرم بکش، باز جای مادرم
دست منو بگیر بین، غوغای مم
یا فاطمه مدد .
شأن و رتبه ی من کجا؟
مجلس عزای شما
دست خالی من کجا؟
کاسه‌ی گدای شما
 
دست خالی من کجا؟
میرسه به پای شما
دوستت دارم، شفیعه‌ی روز مم
دوستت دارم، پاره‌ی قلب پیمبرم
دوستت دارم، مثل مادرم
چشم انتظارتم، تو آهِ آخرم
دست منو بگیر بین، غوغای مم
یا فاطمه مدد . 



آئین مستان

ارثیه ی غربت مادر مال تو
پَر کشیدن مال من
این دو سه تا پر مال تو
داغ من مال علی
داغ علی هم مال من
حسنین و غمِ این دوتا برادر مال تو
خطبه خونی تویِ مسجد مدینه مال من
خطبه خوندن تویِ کوفه مثلِ حیدر مال تو
خنده ی همسایه ها تو راهِ کوچه مال من
صدای هلهله و خنده ی لشگر مال تو
این سه تا کفن واسه من و علی ومجتبی
زینبم پیرُهنِ حسینِ بی سر مال تو
قصه ی میخ در و کشتنِ محسن مال من
غصه ی سه شعبه و حنجرِ اصغر مال تو
بوسه هایِ بی رمق این دمِ آخر مال من
بوسه های لبِ گودالِ برادر مال تو
زخم بستر مال من
اشکای حیدر مال من
یک هزار و چند تا زخمِ تنِ بی سر مالِ تو
قتل و غارت مالِ تو
رخت اسارت مالِ تو
دیدن بزم شراب و می و ساغر مال تو



آئین مستان

چاه گفتم آتشی بر این جگر افتاده وای

روضه خوان با گریه یادِ میخِ در افتاده وای

ای مادر . ای مادر .

آنقدَر سنگین لگد زد درب از جا کنده شد

فاطمه پشتِ در از داغ پسر افتاده وای

عالمی گویند یازهرا ولی زهرا حسین

ما همه هستیم بالاتر زِ هَر بالا حسین

هر مُرَدّد میشوم در کار خویش

مانده‌ام العفو گویم یا بگویم یاحسین

هرچه بود،از در و دیوار خودم فهمیدم

حاجتی نیست به اصرار،خودم فهمیدم

راز حبس نَفَس و جوشش خون از سینه

از فرو رفتن مسمار خودم فهمیدم

آخر چه کنم تا به پرت خار نگیرد؟

پهلوی تو خونریزی بسیار نگیرد؟

در چند نفس پخش کن این یک نفست را

تا پیرهنت حالت گُلدار نگیرد

به فکر خودت باش که این دستۀ دستاس

از دست ورم‌کرده‌ی تو کار نگیرد

خون‌مُردگیِ چشم تو درمان که ندارد

پس گریه نکن تاری بسیار نگیرد

یک ذره تکان خوردن تو فاجعه‌ساز است

آرام بمان پهلویت این‌بار نگیرد

دیشب سر سجاده دعایِ حسن این بود

که مادر من دست به دیوار نگیرد

مادر شدنت را به لگد از تو گرفتند

ای کاش کسی حسرت دیدار نگیرد

نجار بنا بود که بی میخ بسازد

تا عمر مرا این در و مسمار نگیرد

برخیز که یک شهر به این خانه نخندند

به سوختن پیکر پروانه نخندند .

آخرِ همه روضه ها باید ختمِ به کربلا بشه . یه نگاه به جوونش کرد:

پیش دشمن مَپَسند این همه من گریه کنم

هی صدا میزد پسرم پاشو با پای خودت برگرد خیمه؛ اینا همه دارن مسخره میکنن، همه دارن کف میزنن، هلهله میکنن .کاری ازم بر نمی آد . یه مرتبه رو کرد سمت خیمه‌ها صدا زد:

جوانان بنی‌هاشم بیایید

علی را بر در خیمه رسانید

خدا داند که من طاقت ندارم

علی را بر در خیمه رسانم

اما یه مرتبه همه دیدن آقا خم شد؛ لحظۀ آخرِ . حسرت یه بوسه رو دل حسینِ پدر آرزو داره بچه‌ش رو ببوسه؛ اما بعضی وقتا حیا میکنه، روش نمیشه . یه مرتبه دیدن حسین خم شد، صورتش رو به صورت جوونش گذاشت . راوی میگه هفت مرتبه گفت : ولدی . پسرم . میوۀ دلم . علی اکبرم .

لشکرِ کوفه و شام اِستاده

به تماشایِ شَه و شَهزاده

شَه روی نَعش پسر افتاده

همه گفتند حسین جان داده

اگه الان کربلا بودیم نمیتونستیم این روضه‌رو بخونیم، چون فرمود شب‌های جمعه مادرم کربلاست . یه وقت نکنه روضۀ علی مو بخونی . آخه این جوون خیلی شبیه مادرِ ، برای همینه مادر به این روضه حساسه . اگه پهلویِ مادر ما رو بین در و دیوار قرار دادن ، تو کربلا هم نیزه به پهلویِ علی‌اکبر زدن . با همۀ وجودت ناله بزن بگو یا حسین

 


آئین مستان

شده بر تو جسارت      غم تو بی نهایت
خمیده قامت راه
  ولایت (2)
نمودی از امامت
     به هر لحظه حمایت
خمیده قامت راه
   ولایت (2)


*دل و دلبر حیدر     تویی یاور حیدر      گل پرپر حیدر   یا فاطمه
تو وضربه ی سیلی
    شدی با رخ نیلی     شهیده به پشت در   یا فاطمه
*به سائل عطایی کن
   مَرا هم خدایی کن  به راهت فدایی کن  یا فاطمه
به حقّ علی اکبر
   ابالفضل آب آور    مرا کربلایی کن     یا فاطمه

 


آئین مستان

شفیعه ای که شفا می دهد، جواب شده است

فَلَک به رویِ سَرِ مرتضی خراب شده است

نفس کشیدنِ زهرا، چقدر قیمتی اَست

که قَدرِ جانِ علی، هر نفس حساب شده است

گفتن:بابا! مادر مُرد.روای میگه: از خونه تا مسجد راهی نبود،اصلاً تو هم بوده،هی علی می خورد زمین، هی بلند میشد.وارد حجره ی فاطمه شد،دید پارچه ای کشیدن رو صورتِ زهرا.زینبین هر کدوم گوشه ای نشستن،زینب و اُم الکلثوم دارن میلرزن.اومد بالا سر زهرا نشست،پارچه رو کنار زد.فاطمه جان!.

برای صورتِ او بَرگِ گُل ضرر دارد

همان کسی که به او حورا خطاب شده است

از امام صادق علیه السلام پرسیدند:آقاجان! چرا به مادرِ شما گفتند: اِنسیَّةَ الحورا ؟ فرمود: حوریه توی بهشت اگر برگ بهشتی از درخت جدا بشه،تو آسمون بچرخه.از کنارِ صورتِ حوریه رد بشه،صورت حوریه کبود میشه.

چقدر لطیفِ.اون وقت اون نامرد سیلی هاش مشهور بوده،در عرب میشناختنش،اون وقت شما تصور کنید این نانجیب،دست های بلند،قلبش پر از کینه، حالا زهرا رو تنها گیر آوُرده.

مهریه ی فاطمه را شَرمِ مرتضی پرداخت

برای دادن مهرش، چقدر آب شده است

دلیل شرم علی، بال زخمی زهراست

دلیل شرم علی، قصه طناب شده است

همچین که پارچه رو کنار زد،زینب داره می بینه،دو تا دستای کوچیکش را گذاشت رو صورتِ مادر تا بابا صورت رو نبینه،هفتاد و چند روزِ زهرا رو گرفته.دستای کوچیک زینب رو علی گرفت،عزیزِ دلِ بابا، تو فکر کردی بابا خبر نداره؟

 علی سَرِ فاطمه رو گذاشت رو زانوش،دخترِ رسول الله! دید جواب نمیآد.مادرِ حسن و حسین! دید جواب نمیآد.رمز و کلیدِ قفلِ زبون فاطمه یه کلمه است،زهرا! من علی امتا گفت: من علی ام،چشمای زهرا باز شد.دید علی نشسته،قطره قطره اشک های چشمِ علی رویِ صورت فاطمه.زهرا با همون دستِ شکسته، که جون نداره بالا بیاره،هی دست رو میخواد بالا بیاره،اما دست می اُفته،بار دوم،بار سوم،امیرالمؤمنین فرمود: فاطمه! میخوای چه کنی؟ این دستِ شکسته رو اینقدر بالا نیار.دست رو برد زیرِ دست زهرا،دست رو بالا بیاره.اینقدر زهرا خانومِ،اینقدر علی دوستِ،یه بار نگفت:علی تو صورتت رو پایین بیار،اصلاً نمیخوام ببینم سرت پایین باشه،علیِ من همیشه باید سرش بالا باشه،دستِ زهرا رو آورد بالا،بالا،مقابل صورت،یه وقت امیرالمؤمنین دید انگشتای بی رمق زهرا حرکت کرد،اشکایِ صورتِ علی رو پاک کرد،علی جان!جلویِ من اینجور گریه نکن.

شبِ شهادتِ مادرِ،اما بی حسین نمیشه،بی کربلا نمیشه،رفقا وقتی علی گفت:زهرا! من علی ام،زهرا چشماش رو باز کرد،شروع کرد با علی حرف زدن،اما " لا یوْمَ کیوْمِک یا ابا عبدالله  " ابی عبدالله هرچی صدا زد:علی اکبر! من باباتم.

ای پسر من پدرِ پیرِ تو هستم

پدرِ پیر و زمین گیرِ تو هستم

سخنی گوی  دلم را خوش کن

 تو که آتش زده ای خاموش کن

بشین خونه رو آب و جارو نكن

بذار زخم پهلوت بهتر بشه

خودم  از پَسِ غربتم بر میآم

نمیخوام چشات واسه من تر بشه

می دونم پُر از درد هستی ولی

با این درد باید مُدارا کنی

دَرِ خونَمون رو عوض می کنم

می دونم چشمت به این در می اُفته یادِ محسن می کنی،می دونم.

باشه اما یه شرط داره.

دَرِ خونَمون رو عوض می کنم

به شرطی نیآیی دَرُ وا کنی

نمی تونم از كوچه مون رد بشم

چیكار كرده این كوچه با روحِ من

خجالت ازت می کشم تا اَبد

من و بسته بودند تو رو می زدند

زندگی با تو بس که شیرین بود

شور چشمان مرا نظر زده اند

مگه یادم میره زهرا جان!

تو زمین خوردی و جماعتِ پست

خنده ها از تَهِ جگر زده اند

زندگی با تو بس که شیرین بود

شور چشمان مرا نظر زده اند

تو زمین خوردی و جماعتِ پست

خنده ها از تَهِ جگر زده اند

قلم افتاد دستِ بی هنران

رنگ شب بر رُخِ قمر زده اند

سیلی و میخ و تازیانه بر آن

صورت و سینه و کمر زده اند

اینکه میگن: مغیره و قنفذ تو کوچه بودند، نه،بخدا فقط این دوتا نبودند، بزرگشون ایستاده بود،همه میخواستن خودشون رو به رئیسشون نشون بدن.مغیره زد،قنفذ زد،خالد زد،هر سگ و شغالی از راه رسید زد.خودشم گفت: من دارم از قافله عقب می افتم.خود ملعونش هم اومد جلو.با غلاف.

بوته ی یاسِ نازنینِ مرا

دستچین نه،بلکه با تبر زده اند

اما اینا که چیزی نیست،کجا بودید کربلا،دور گودال حلقه زدند،نیزه دار با نیزه میزنه،. "أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیب." آقا رو به رو خوابوند، "أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ. أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَری."حسین

 


آئین مستان

کم نکن سایۀ لطفت زِ سرم آقاجان

گرچه من جنس خرابم، بخرم آقاجان

آنقدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر

از غم و غصۀ تو بی خبرم آقاجان

*تو چقدر غریبی ما یارتیم تو چقدر غریبی که ما خاطرخواهتیم امام مجتبی علیه السلام فرمودن اگه به تعدادِ انگشتانِ دست یار داشتم قیام میکردم به خودت قسم تو از امام حسنم غریب تری آقا همه اینا الکیِ پا عمل میرسه اول خودم من پات نیستم اما به خودت قسم دوست دارم *

یک قدم محضِ رضایِ تو نشد بردارم

*السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأُمَمَ *

یک قدم محضِ رضایِ تو نشد بردارم

اصلاً انگار فقط دردسرم آقاجان

در بساط غمتان مدعی‌ام ، اما حیف

غافل از ناله و اشکِ سحرم آقاجان

پر و بالم شده زخمی ، تو بلندم کردی

کمکی کن که به سویت بپرم آقاجان

*رفیق ، رفیقی نیست که تو خوشی ها فقط باشه نقل کردن علامۀ امینی رحمت الله علیه که دارایِ اون سکنات و مقامات بوده ، بهش گفتن علامه این همه داری خرج میکنی ، عمرُ جوونیُ زندگیتُ همه رو تو این سفر اون سفر ، این شهر اون شهر ، این کشور اون کشور ، مدارک جمع کردی مستندات برایِ اینی که علی رو رو کرسیِ حقیقتِ خودش بنشانی ، این همه در رابطه با زهرایِ مرضیه مطلب نوشتی ، خوب اگه علامه و مرجع نمیشدی ، چی کار میکردی ؟ گفت اگه من علامه نبودمُ و مرجع نمی شدم زندگیمو تو یه توبْره میریختم میرفتم تو بیابونا ، (خُب ) تا آخرِ عمرم گریه میکردم و لطمه میزدم برا بلایی که سرِ زهرا آوردن ما اصلاً چیزی نمیدونیم

بزار روضه مُ اینجور بگم یه وقت من عصبانی ام میگم فلانی پاشو برو فلانیُ بزن یه وقتم من عصبانی ام میام سلاحِ طرفُ بر میدارم . نوشتن حرومی این شمشیرُ گرفت ، یه جوری زد بگم صدا ناله ت بلند شه نه با قلاف با آهنِ بالایِ غلاف یه جوری زد به زهرا *

پر و بالم شده زخمی ، تو بلندم کردی

کمکی کن که به سویت بپرم آقاجان

غیر این خانه پناهِ دگری نیست مرا

*رفیق تو این دورِهمی ها ، شب نشینی ها ، دید و بازدیدا شده یه بار برا امام زمان دعا کنی ، یادش کنی ؟ انقده بی معرفتیم *

غیر این خانه پناهِ دگری نیست مرا

باز کن دربه رویم ، پشتِ درم آقاجان

تا به اینجا که رسیدم مدد سلطان است

راهی‌ام کن دم ایوانِ حرم آقاجان

بعد مشهد ، سفرِ کربُبَلا می‌چسبد

یک بیا و ببرم آقاجان

اباصالح دلم یه کربلا می خواد

اباصالح دلم یه گنبدِ طلا می خواد

اباصالح دلم امام رضا می خواد

بی نام تو زهرا گره ای وا شدنی نیست

هرگز نفسی بی تو مسیحا شدنی نیست

بوسیدن دستان تو معراج رسول است

فرزند کسی ، ام ابیها شدنی نیست

اصلاً چه نیازی به پسر داشت پیمبر

نسلِ نبوی جز به تو احیا شدنی نیست

تو منحصراً بانیِ این چرخِ کبودی

در خلقت ما نقش تو حاشا شدنی نیست

دستار بسته ای که نبینم سرت شکست

جایِ شکستگی به همه جای جایِ توست

تکرارِ ضربه ها که به یک جا نمی خورد

جای قلاف بر سرُ بر دستُ پای توست

همین که درد زِچشم تو خواب میگیرد

تمام جانِ مرا اضطراب میگیرد

بیا به همسرِ خود لحظه ای تبسم کن

دلم از این همه حالِ خراب میگیرد

گشوده دخترِ تو آیه‌هایِ قرآن را

نشسته رویِ سرِ خود کتاب می‌گیرد

عوض شده است در این خانه کارها امشب

حسین پیشِ لبت ظرفِ آب می‌گیرد

خدا کند که نبینند پهلوانی را

که آستین رویِ ردِ طناب می‌گیرد

 


آئین مستان

اول فداییِ راهِ ولایت

بین دیوار و در شد این جنایت

شد کشته زهرا ، اُم ابیها

یا صاحب امان آجرک الله

شمعِ بزم علی ، گردیده خاموش

طفلان از ماتمش ، هستند سیه پوش

از ظلم اعدا ، شد کشته زهرا

یا صاحب امان آجرک الله

مرتضی مشکل گشایِ ما سواست

فاطمه مشکل گشایِ مرتضاست

روزِ م کار ما با فاطمه ست

نقشِ پیشانیِ ما یا فاطمه ست

شیرِ این صحرایم

تشنه در دریایم

گرچه در موجِ خطر

زهرایم خوانده پسر

من عبد فاطمه ام من عبد اهرایم

ای علمدار سپه کوه علمت

علمت کو و دو دستِ قلمت

بشریت به تو گوید تحسین

آفرین ای پسر اُم بنین

ای به خون خفته کنون در بر من

داده پیغام تو را دخترِ من

گر نشد آب میسر گردد

گو عمویم به حرم برگردد

حال برگو چه بگویم به جواب

گر ببیند نه عمو هست نه آب

عمری سید و سرور خواندی

چه شد این بار برادر خواندی

مادرت فاطمه آمد به برم

یاری ام کرد و صدا زد پسرم

 

 


آئین مستان

زندگی ما خزونه

علتِ گریه هامُ کی میدونه

اون غمی که دلامونُ سوزونده

مصیبتِ یه مادر جوونه

تو سرخیِ سپیده دیدی یا نه؟

مادرِ قد خمیده دیدی یا نه؟

شنیدی از مزارِ بی نشونه

اون که کسی ندیده دیدی یا نه؟

هر آدمی دلش میگیره میره پیش مادرش

دلم گرفته که  مزارشم ندیدم آخرش

حرم نداره چه سخته باورش

اونی که مارو میکُشه همیشه

رازِ یه  دیوار و در و آتیشه

تو اون شلوغی و تو اون هیاهو

میخوام بگم چی شد ولی نمیشه

بعد تموم ضربه ها دَر افتاد

مادرمون از نفس آخر افتاد

روضۀ امشبم همین یه خطِ

جلو چشایِ با افتاد

مگه ندیدینش  چه غرقِ زخم شده همه تنش

میون شعله ها  یه چیزاییِ سخته گفتنش

همین که محسنُ چجوری کشتنش

همه رو کنار زد دید علی رو دارن میبرن گفت مگه زهرا مرده باشه علی رو پا میبرن دید چهل نفر دارن علی رو میکشن دست انداخت کمربندِ علی رو گرفت چنان کشید چهل مردِ جنگی رو زمین افتادن ‌ چهل نفر رو زمین افتادن نامرد دومی کم آورد دید یه زنی که پهلو شکسته اس هر جوریه  اومده از علی داره حمایت میکنه حالا مردای جنگیِ منو خراب میکنی وسطِ مردم گفت الان یه کاری میکنم . یه وقت دیدن وسط جمعیت نگاه کرد صدا زد قنفذ بیا . گفت امیر چه کنم ؟ گفت یه کاری کن دیگه قدم از قدم برنداره غلافُ با شمشیر بالا آورد اینقدر به بازویِ مادر زد اینقدر زد اسماءمی گفت من آب میریختم دیدم علی دست از غسل کشید هی میگه زهرا

چی شده آقا داد میزنی فرمودی بچه ها آروم گریه کنن فرمود دستم رسید به بازویِ ورم کردۀ زهرا وای مادر .

 


آئین مستان

ای كه میگی به روضه خون

روضه ات رو اینجوری نخون

منم میگم با دلِ خون

خدا كنه دروغ باشه

میگن كه گوشواره شكست

میگن روی زمین نشست

مونده هنوز جایِ یه دست

خدا كنه دروغ باشه

به زخم تو نمک زدن

به خاطر فدک زدن

مادرمُ کتک زدن

خدا كنه دروغ باشه

دنیا به ما وفا نکرد

دردامونُ دوا نکرد

قنفذ چرا حیا نکرد

خدا كنه دروغ باشه

جاریِ اشکش مثه رود

بینِ در و آتیش و دود

گناهِ محسنش چی بود

خدا كنه دروغ باشه

تو کوچه هایِ بی سپر

تنها میونِ رهگذر

چهل نفر به یک نفر

خدا كنه دروغ باشه

از اینجا وصل شیم علقمه، از اونجا روضه بخونم،علقمه هم همین اتفاق افتاد،چهل نفر نه،چهار هزار نفر به یک نفر،اما اون یک نفر عباس بود،اون یک نفر پسرِ امیرالمؤمنین بود،چهارهزار نفر رو کنده ی زانو همه هدف گرفتن عباس رو،الله اکبر،اول دست هارو قطع کردن،وقتی بازوش رو زدن،ابی عبدالله داشت رجز میخوند،تا این اتفاق افتاد،ابی عبدالله،از اون ورِ میدان صدا زد: " اَنَا بنُ فاطِمه" یعنی عباس یادت نره،بازوی مادرِ من رو هم تو کوچه ها زدن.تو مَردی،تو پهلوانی،تو عباسی،اما مادرِ من یک زنِ هجده ساله.مگه دستش چقدر توان داشت،چهل نفر دورش حلقه بزننامام باقر فرمود: سبب شهادت مادرِ ما همون ضربه های غلاف بود.یه جوری زد.

علی بهانه شد و ضربه خورد بازویت

دری شکست در آن دَم، فتاد بر رویت

شرار آتش ظلم زمان زبانه کشید

رسید آتشِ نمرودیان به گیسویت

جراحتی است به روی پرت از آن ایام

نشانه ای ز ملاقات میخ و پهلویت

هوا ز جور مخاف چو قیرگون گردید

نشست سایه ی دستی سیاه بر رویت

مدینه با غلاف زدن،کربلا هر کی هرچی داشت دور حسینش حلقه زد،" فرقةٌ بالسیوفِ وفرقةٌ بالرماحِ وفرقةٌ بالحجارةِ"  امام باقر فرمود:جدِّ مارو به پنج وسیله کشتن،یه عده شمشیر زدن،یه عده تیرزدن،یه عده نیزه زدن،یه عده سنگ زدن{ اما این آخری رو تا قیامت نمیشه باورش کرد.خیلی باورش سخته} امام باقر می فرمایند:" وفرقةٌ بالخَشَبِ والعصا؛" پیرمردها با چوب و عصا میزدن.بگو:حسین

 

 


آئین مستان

صدایِ کی به گوش میرسه

کیه که عطر و بوش میرسه

کیه که با یه بار دیدنش

حسین به آرزوش میرسه

نماز شکری که علی داره می خونه

یعنی با دختر برکت اومد به خونه

بارونِ کوثرِ زینب

تمثالِ حیدرِ زینب

 علیا مخدره زینب

نگینِ هشت و چار اومده

صلابت و وقار اومده

بنی اُمیه لرزید تنش

دوباره ذوالفقار اومده

حضرت زهرا رو بگیم  اُم ابیها

زینب کبری رو بگیم  اُم اخیها

قند مکررِ زینب

تاج برادرِ زینب

 علیا مخدره زینب

صدایِ کی به گوش میرسه

کیه که عطر و بوش میرسه

کیه که با یه بار دیدنش

حسین به آرزوش میرسه

نماز شکری که علی داره می خونه

یعنی با دختر برکت اومد به خونه

بارونِ کوثرِ زینب

تمثالِ حیدرِ زینب

 علیا مخدره زینب

یه لحظه که عبور می کنه

جهانُ غرق نور می کنه

اگه قسم به زینب بدیم

دیگه آقا ظهور می کنه

احمد و زهرا و علی و حسنینِ

خلاصۀ آل عبا عاشق حسینِ

پاک و مطهره زینب

خاتونِ مه زینب

 علیا مخدره زینب

صدایِ کی به گوش میرسه

کیه که عطر و بوش میرسه

کیه که با یه بار دیدنش

حسین به آرزوش میرسه

نماز شکری که علی داره می خونه

یعنی با دختر برکت اومد به خونه

بارونِ کوثرِ زینب

تمثالِ حیدرِ زینب

 علیا مخدره زینب

عقیلة العرب زینب مدد

 

 

 


آئین مستان

باز به بیت مصطفی بتولِ دیگر آمده

رسول را سول را ، دوباره کوثر آمده

بتول را بتول را ، یگانه دختر آمده

حسین را حسین را ، خجسته خواهر آمده

رضا و حلم و صبر را ، بزرگ مادر آمده

شهید را شهید را ، پیام آور آمده

ائمه را ائمه را ، چراغ انجم است این

دختر اوّل علی، بتول دوّم است این

کوثر کوثر نبی ، آیۀ رحمت آمده

دختر دختر نبی ، مادر خلقت آمده

زهرۀ زهرۀ علی ، اختر عصمت آمده

شمسۀ شمسۀ حیا ، یا مه عفت آمده

حبیبة الله است و از مام محبت آمده

ولیة الله است و در بیت ولایت آمده

آینۀمحمّدی طلعت دلربای او

در او خلاصه می شود حسینُ کربلایِ او

علیست زیب هستیُ ، زینت اوست دخترش

زهم گشوده دست دل چو جان گرفه در برش

بویِ بهشت یافته ، از دم روح پرورش

فاطمه بوسه می زند ، به عارض منوّرش

بال زند سویِ حسین ، از سر دوش مادرش

سلام ما درود ما ، به زینب و برادرش

بهشت بود و هست او ، اسیر و پای بست او

عجب مدار اگر علی ، بوسه زند به دست او

ای شرف بلند خون، هماره از پیام تو

وی که گرفته آبرو، شهادت از قیام تو

سکّۀ صبر را خدا، نقش زده به نام تو

مفتخر از وجود تو، رسول و باب و مام تو

زنده کنار قتلگه، به صبر تو امام تو

نطق تو در سکوتت تو، تیغ تو در نیام تو

تو در قیام کربلا، قیامت آفریده ای

تو از دم پیغمبری، امامت آفریده ای

تو در سخن پیمبرِ کلام وحی بر لبی

تو با پیام کشتگان، حیات بخش مکتبی

تو در دل خرابه ها ، چو قرص ماه در شبی

تو بر هلالِ نوک نی ، به شهر کوفه کوکبی

تو زیب دامن نبی ، تو زین امّی و ابی

تو زینبی تو زینبی تو زینبی تو زینبی

نه ساره ای نه هاجری ، نه آسیه نه مریمی

چو مادرت سیّدة النّساء کلِّ عالمی

توئی که بهر کربلا ، وجودت آفریده شد

توئی که در خطابه ات ، تمام وحی دیده شد

توئی که با رسالتت، پیام حق شنیده شد

توئی که با اسارتت، بساط ظلم چیده شد

توئی که با عدالتت ، نخل ستم بریده شد

اگر چه سرو قامتت ، زبار غم خمیده شد

به جسم و جان سرکشان ، ریخت شرار نطق تو

حسین سرفراز شد ، به ذوالفقار نطق تو

پیمبر است جدّ تو، بتول دیگرش توئی

بتول مفتخر از آن، که ناز پرورش توئی

علی ست غرق و جد و شور از این که دخترش توئی

حسن بتو است سرفراز، از اینکه خواهرش توئی

حسین بر تو متّکی، که یار و یاورش توئی

شهید اگر شهید شد، پیام آورش توئی

به مصطفی به مرتضی، به مجتبی به فاطمه

که از تواند مفتخر، ائمّه ی هدی همه

تو در میان سلسله، گره گشای عالمی

تو با گلوی خشک خود، حیات بخش آدمی

تو عصمت مصوّری، تو غیرت مجسّمی

تو با کلام جان فزا، دم مسیح را دمی

تو یک رسول وحی خون، تو یک کتاب محکمی

تو در زمین شام هم، چراغ عرش اعظمی

ستاره فرش منزلت، ماه چراغ محفلت

که آفتاب فاطمه، گشته به دور محملت

سلام بر تو ای کسی، که صبر شد حقیر تو

ندیده بعد فاطمه، جهان زنی نظیر تو

به پیر عقل رهنما، دو کودک صغیر تو

حسین چشم دوخته، به طلعت منیر تو

صدای زنده ی علی، به صوت دلپذیر تو

اسیر شام بودی و، یزید شد اسیر تو

پرچم فتح کربلا، از تو در احتزاز شد

به همّت بلند تو، حسین سرفراز شد

منم منم که میثمم ، گدایِ مویِ زینبم

هماره دست التجا ، بوَد به سویِ زینبم

خدای داده آبرو ، به آبروی زینبم

مرثیه خوانِ کربلا ، قصیده گوی زینبم

پرد هماره مرغ دل ، در آرزوی زینبم

در ازدحام هم ، به جستجوی زینبم

به جان مادرش قسم ، اگر کند نظاره ام

سزد جهیم باغ گل ، شود به یک اشاره ام

بچه رو بغل گرفت پیغمبر ، با نگاه به جمالِ ملکوتیش اشک ریخت ، زهرا جان علی جان به همه نسل هایِ بعد هم خبربدید احترامِ به این دختر به همه واجبِ .

رحمتِ خدا به این اشک ها ، من که حرفی نزدم سخن از احترام گفتم شما دارید گریه می کنید مگه قرارِ کسی به این دختر بی احترامی کنه ؟ همین یه جمله و التماسِ دعا که جرأت کرد دستت را ببندد؟

 


آئین مستان

دوماه و نیمه گوشۀ خونه

افتادی و بی حال و بی جونی

هرشب نگاهت با علی میگه

دلخوش نباشم تو نمیمونی

هر شب نگاتُ با پر معجر

از چشم من آرومُ میگیری

انگارو بعد از رفتن بابات

بدجوری از این شهر دلگیری

زهرا ببین زینب چه بی تابه

زانویِ حیدر داره میلرزه

تنها نرو ای همسفر آخه

دنیا بدونِ تو نمی ارزه

یادم نمیره کوچه و در رو

جوری زدن که ناگه اُفتادی

تا اومدم از جمعیت رد شم

بانویِ من پشتِ در اُفتادی

یا فاطمه ، مظلومۀ حیدر

تو گوشمه فریاد اون روزت

فضه که اومد خوب فهمیدم

شش ماهه پرپر شد جلو چشمات

مرگم رو با چشمِ خودم دیدم

زهرا بیا و خوب شو بانو

دیگه گذشته هرچی که بوده

جونِ خودت داغِ فراقِ تو

خیلی برای زینبت زوده

رومو زمین نندازی ای خانم

طاقت ندارم بی تو دنیارو

تنها نذاری بینِ نامردا

تنها ترین تنهایِ تنها رو

یا فاطمه ، مظلومۀ حیدر

 

 


آئین مستان

 اُم ابیها ، یازهرا یازهرا یازهرا

دعایِ فاطمه ست حیدری ام

من عاشقِ همین نوکری ام

شورِ محرم از فاطمیه ست

مثلِ امام حسن مادری ام

ریشۀ روضۀ گودال

تو کوچۀ بنی هاشمه

ذکرَمه فاطمه فاطمه

کاش میدونستم ، کجاست قبرِ مادرم

کاش میتونستم ، براش بسازم یه حرم

 اُم ابیها ، یازهرا یازهرا یازهرا

به رسم شیرینِ نوکری ، سلام مادر

به رسم فرزند و مادری ، سلام مادر

من اومدم ، که بی قرارِ دلبر باشم

من اومدم ، که مبتلایِ حیدر باشم

من اومدم ، که خاکِ پایِ مادر باشم

تا مُردَنم ، تا مم

همیشه سایه ت باشه رو سرم

به رسم شیرینِ نوکری ، سلام مادر

به رسم فرزند و مادری ، سلام مادر

 


آئین مستان

مثِ یه ابر بهاری ، می‌بینم که بی‌قراری

میدونی با گوشه‌گیریت ، چی به روزِ من میاری

با حرفایِ جداییمون اینقدر قرارمو نبر

پاشو علمدارِ علی که بی‌تو میشم بی‌سپر

من که ازت نمیگیرم از محسنم دیگه خبر

توأم دیگه اینقده زُل نزن به این دیوار و در

هر لحظه تو یادمه ، اون لحظه که فاطمه

ریختن رویِ در همه ، وای وای وای

تا رو سرت در شکست ، با یه لگد پَر شکست

دیدی که حیدر شکست ، وای وای وای

صبر و قرارم بمون کنارم

اینا که قبرت رو کندن ، به حالِ حیدر میخندن

خودت که دیدی عزیزم ، در روی حیدر می‌بندن

اون پهلوونی که در خیبرُ کَند یادت میاد؟

ببین داره میلرزه زانوهاش ازت یاری میخواد

منو ببخش فاطمه جون آزردمت خیلی زیاد

حرفی بزن به حیدرت، تو رو به جون بچه‌هات

تو بری بی‌یار میشم ، اینجا گرفتار میشم

بعدت عزادار میشم ، وای وای وای

میگذره حیدر روزاش ، با قنفذ و خنده‌هاش

مغیره و طعنه‌هاش ، وای وای وای

صبر و قرارم بمون کنارم

صورت ماهت کبوده ، برا حیدر بی‌تو زوده

بمون ماهِ آسمونم ، قرارمون این نبوده

از زینبم شنیدم اون حرفایی که به من زدی

سفارشا رو کردی‌ و حرف از چندتا کفن زدی

چطوری حرف از رفتنِ من و گلم حسن زدی؟

حرف از حسین‌ و رفتن‌ و دادن پیراهن زدی؟

بی‌تابه زینب شبا ، از همین الآن برا

غصه‌هایِ کربلا ، وای وای وای

گفتی میره اسارت ، سهمش میشه حقارت

خیمه میره به غارت ، وای وای وای

گفتی میبینه آزار ، میبرنش تو بازار

جلویِ چشم اغیار ، وای وای وای

گفتی میبندن آب‌ُ ، گفتی غم رباب‌ُ

ماجرایِ شرابُ ، وای وای وای

صبر و قرارم بمون کنارم

 


آئین مستان

اگر دشمن کند نقشِ زمینم

رسد ظلم از یسار و از یمینم

به قرآن تا نفس دارم به سینه

طرفدارِ امیرالمؤمنینم

اگر چه کس نکرد از من حمایت

حمایت از علی دِینْ است و دینم

شود قربان یک مویِ امامم

هزاران بار طفل نازنینم

نگاهم را بگیر ای ابرِ سیلی

که مظلومیِ حیدر را نبینم

همه دشمن ، نه یاری نه معینی

فقط دیوار شد یار و معینم

تنم مجروح شد از تازیانه

بزن قنفذ بزن قنفذ من اینم

الهی بشکند دستت مغیره

بزن من دُختِ خَتم المرسلینم

دید دارن آقا رو میبرن کمربند علی رو گرفت ، چهل نفر یه طرف خانم یه طرف هر کاری کردن دیدن دست از مولا بر نمیداره با تازیانه (بریم کربلا ؟) هرکاری کردن دخترشم از امامش جدا نشد تو گودال چهل نفر با تازیانه .

عباشُ انداخت رو فاطمه این عبا خیلی کار کرده ، یه بار اهل بیت زیرِش نشستن داستانِ حدیثِ شریفِ کسا رو شنیدید عبا ارثِ پیغمبرِ ؛ حتماً همون عبا بوده که امام رضا رو سرش کشید از کاخِ مامونِ ملعون به سمتِ خانه آمد حتماً همون عبا بود که ابی عبدالله رو صورتِ علی اصغر کشید اما همین عبا رو مثلِ علی از شانه برداشت حسین ، رو علی اکبر ننداحت ، کنارِ علی اکبرش پهن کرد بدنُ تو عبا جمع کرد

 حسین .

 


آئین مستان

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ اولادِهِ الْمَعصومین

چنان که دستِ گدایی شبانه میلرزد

دلم برایِ تو ، ای بی نشانه میلرزد

هنوز کوچه به کوچه،حکایت از مردی ست

که دستِ بستۀ او عاشقانه میلرزد

علیِ مظلوم آخه :

آنچه بیدادِ خزان با یاس کرد

دردِ آن را باغبان احساس کرد

تا قیامت نه پس از واقعۀ م هم

نالۀ یا اَبَتایَت نرود از یادم

الحمدالله همه اهلِ روضه اید این تذکرُ برا خودم میگم امام صادق علیه السلام فرمود کور باشه چشمی که برا مادرِ ما گریه نکنه نور از اون چشم بره که برا مادرِ ما اشک نریزه آخه مادرِ ما هجده سالش بوده مادرِ ما تو خونه بچه هایِ قد و نیم قد داشت آی مادر

هنوز کوچه به کوچه،حکایت از مردی ست

که دستِ بستۀ او عاشقانه میلرزد

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز

به نام تو ، در و دیوارِ خانه میلرزد

قربونِ زبون گرفتنتون عوضِ اون نامرد مردمی که درِ این خونه رو نزدن ، یه بار عیادت نیامدن حالِ دخترِ پیغمبرُ بپرسن

کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید

یه زمانی یه مادری از دنیا میره حالا سن و سالی داره بچه هاش بزرگ شدن خیلی راحت ترِ داغِ مادر همیشه سخته ها ولی این راحت ترِ ، مادر بچه هاشُ از آب و گل دراومدن . وقتی از دنیا میره ، عروس ها دامادا هستن ، میان خلاصه بچه ها کارُ جمع میکنن اما خدا نکنه مادر وقتی از دنیا بره بچه ها از آب و گل درنیومده باشن اصلاً اگه تو بسترم میوفته خدا کنه دخترش سن و سالی داشته باشه هی میومد میگفت فضه یعنی یه نفر نیست بیاد درِ این خونه رو بزنه ما چقدر غریبیم

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز

به نام تو ، در و دیوارِ خانه میلرزد

چه دیده در که پیاپی به سینه میکوبد

چه کرده شعله که با هر زبانه میلرزد

دگر نشانِ مزارِ تو را نخواهم جست

که در جواب ، زمین و زمانه میلرزد

دیگه معطلتون نکنم بی بی جانم فرمودن برا مادرِ ما آه بکشید وقتی گریه میکنید دنبالۀ گریه تون آه بکشید آهُ معمولاً برا جوون میکشن . آی مادرِ جوان چه خبره این روزا خونۀ علی ؟ بچه ها این روزا هر کدوم یه گوشه زانو بغل میکنن روزایِ آخر فرمود فضه دیگه پرستاریِ فاطمه با خودمه خودش دورِ خانومش میگشت سرِ فاطمه رو به زانو میگرفت

نمازِ نافله خواندی ولی قیام نداشت

میدونه اهلِ مدینه کسی سراغِ این خونه نمیاد این روزایِ آخر تا درِ خونه رو میزدن میگفت فضه بیا کمکم کن میخوام خودم درُ رو علی باز کنم منو ببینه غم هاش یادش میره ( این صحنه ها رو دیده که اینجور حرف میزنه

نمازِ نافله خواندی ولی قیام نداشت

چرا به حرمتِ من این همه قیام کنی؟

 قربونِ نفس زدن هاتون این نشونۀ عشقِ قیامت میگی من برا حُسینت گلومو زخم کردم بی  بی جان انقده ازم بر میومد حالا بگم صدا ناله ت بلند شه :

تو مثلِ اهلِ مدینه زمن نگردان رو

که فارغم زدو عالم به یک کلام کنی

 

ای کتابِ عشقِ من بسته نشو

مثلِ مردم از علی خسته نشو

رفتنت خانه خرابم میکند

ماندنت چون شمع آبم میکند

ای که با من بسته ای لب از کلام

پلک بر هم میزنی جایِ سلام

لبانش می خورد بر هم صدا اما نمی آید

پر شکسته این چنین پرپر نزن

تازیانه بر دلِ حیدر نزن

صحبتی کن ای همه داراییم

رحم کن زهرا بر این تنهایی ام

جانِ زهرا روزِ من را شب نکن

چادرت را بر سرِ زینب نکن

امام صادق فرمود هی مادرِ ما از هوش میرفتُ روزایِ آخر به هوش می آمد پرستارم که خودِ علیِ سر و رو زانو گرفته

فاطمه چشمانِ خود را باز کرد

با زبانِ دل سخن آغاز کرد

کی همیشه همنشینِ فاطمه

 ای امیرالمومنینِ فاطمه

ای که غم ها را عسل کردی علی

گو چرا زانو بغل کردی علی؟

ای که بر عرض و سما هستی امیر

جانِ زهرایت سرت بالا بگیر

این دلِ غم دیده را هم زنده کن

جانِ من یک بارِ دیگر خنده کن

آنکه باید دل غمین باشد منم

دل غمین و شرمگین باشد منم

خواستم یاری کنم اما نشد

ریسمان از دست هایت وا نشد

 

 


آئین مستان

آرزوی پر زدن با من پرم با تو

گریه های نیمه شب با من حرم با تو

نفس با من هوا با تو

دعا با من شفا با تو

نیاز کربلا با من

برات کربلا با تو

ای کس و کارم

به تو خیلی بدهکارم

دوسِت دارم

بی پناه و بی کسم مادر پناهم باش

آخرین امید شب های سیاهم باش

منو گریه منو زاری

منو روزهای بی یاری

فقط دلخوشم به اینم که

هوای نوکرو داری

آه دم آخر

به دادم می رسی مادر

دوسِت دارم

توی روضه تر نشد چشمی که مَحرم نیست

روضه تو کمتر از داغ مُحرّم نیست

چی میشه مادرم باشی

یه سایه رو سرم باشی

چی میشه که

به یادم تو حرم باشی

آه چه محزونی

هنوزم روضه می خونی

غریب آقا

 


آئین مستان

میم مثه مادر

یه مادری که وسعتش، یه آسمونه

یه مادری که رحمتش، تا بی کَرونه

یه مادری که مادرِ، فَصلِ خزونه

میم مثه مادر

یه مادری که غربتش، غمِ زمونه

یه مادری که آه سردِ، نیمه جونه

یه مادری که قامتش، خیلی کمونه

میم مثه مادر

یه مادری که، سایه ی لطفش، رو سر اَبراست

یه مادری که، ساحلِ قلبش، پُشتُ پناهِ خُروشِ دریاست

میم مثه مادر

یه مادری که، مادرِ کُلِّ غمایِ دنیاست

یه مادری که، قدش کمونه، ولی ستونِ، عرشِ مُعلاست

میم مثه مادر

مادرِ مهتاب، مادرِ زینب،مادرِ ارباب

آهُ واویلا

میم مثه مَردم

یه مَردمی که خیلی بی حیا و پستن

یه مَردمی که ریشه یِ عدل و گُسستن

یه مَردمی که دستِ یه امیر و بستن

میم مثه مَردم

مَردمی که فقط تو کینه ها یه دستن

دیدن چی شد، ولی سر جاشون نشستن

اونایی که حُرمَتِ حیدرُ شکستن

میم مثه مَردم

مَردمِ شهری که حُرمَتِ یاس دریدن

میون کوچه، با دست بسته، نورِ چشاشُ، هی میکشیدن

میم مثه میخُ،میم مثه مرگِ، یه مادرُ، یه بَچَّشُ دیدن

میم مثه مَردی، که پیش چشماش، خونشو به آتیش کشیدن

میم مثل ماهِ، کبودِ حیدر، دَلیلِ بود و نبود حیدر

میم مثه مادر

مادرِ مهتاب، مادرِ زینب،مادرِ ارباب

آهُ واویلا

میم مثه مَرهَم

مَرهَمِ زخمِ سینه ای که خون می باره

زخمی که جز تحملش، نداره چاره

زحمی که مَرهَمی به روش، اثر نداره

میم مثه مَحرَم

مَحرَم رازِ سینه ای، که بی پناهه

مَحرَم اونکه مَحرَمش، فقط یه چاهه

اونکه به غربتش دَرُ ،کوچه گواهه

میم مثه مَردی

که تو مدینه، میدن نشونش هی با اشاره

حتی برایِ، جواب سلامش، مردم میگیرن، هی استخاره

میم مثه مَردی

که داغِ یارش، کرده چشاشُ، پُر از ستاره

کسی نمونده، نه اینکه مَرهَم، این که رو زخماش نمک نذاره

میم مثه مشکل،چشایِ مادر

میم مثه مسمار کابوسِ حیدر

میم مثه مادر

مادرِ مهتاب، مادرِ زینب،مادرِ ارباب

آهُ واویلا

 


آئین مستان

با صدایِ مناجاتت،ش بیدار میشم

اشکاتُ وقتی می بینم،دوباره بیقرار میشم

انگاری میبری از خاطرت درداتُ هرشب

که میشه خرج همسایه دعاهایِ تو مُرتب

یک هم فکر ما باش واسه ی خودت دعا کن

سه ماه داری می سوزی تویِ آتیشِ این تب

مادر مهربونی،روحِ خونهِ مونی

حرفِ رفتنُ نزن،خیلی تو جَوونی

واویلا،واویلا

وقتی حالت رو می پرسم

چرا مادر دَمَق میشی

پا میشی واسه دلگرمیم

ولی زود بی رمق میشی

چرا گلبرگ گُونَت غرقِ شبنم میشه مادر

میدونم که یه روزی درد تو کم میشه مادر

یعنی میشه دوباره حالِ این خونه عوض شه

یعنی میشه ببینم بسترت جمع میشه مادر

دنیامه نگاهت، فدایِ رویِ ماهت

میسوزم با اشکُ،میسوزم با آهت

مادر مهربونی،روحِ خونهِ مونی

حرفِ رفتنُ نزن،خیلی تو جَوونی

واویلا،واویلا

بزار دستت رو، رویِ شونم

وقتی که داری پا میشی

نَفَسِت بند میاد آخه

هر دفعه جا به جا میشی

میدونی وقتی اُفتادی زمین، من چی کشیدم

تا ابد از جلو چشمام نمیره هرچی دیدم

همه دنیا خراب شد رو سرم اون لحظه ای که

تو زیر دست و پا بودی صدات رو می شنیدم

وای از این زمونه،دردام بی اَمونه

دردایِ دلِ من،قدِ آسمونه

واویلا،واویلا

 


آئین مستان

وای وای وای

یارالی‌خانوم،یارالی‌خانوم.

یارالی خانوم ، گُلِ یاسِ ارغَوُونی

یارالی خانوم ، بمیرم که نیمه جُونی

یارالی خانوم ، بخدا هنوز جَوُونی

یارالی خانوم

یارالی خانوم ، پشت در چه بی بهونه

یارالی خانوم ، زدنت با تازیونه

یارالی خانوم ، جای دستِ رویِ گونه

یارالی‌خانوم

کوچه ، غوغا ، مادر ، تنها

نامرد ، دستش ، می رفت ، بالا

یارالی ننه ، یارالی ننه

وای وای وای .

یارالی خانوم ، چرا قامتت خمیده

یارلی خانوم ، نَفَسِت چرا بُریده

یارالی خانوم ، کی زده به تو کشیده

یارالی‌خانوم

یارالی خانوم ، میری با یه قلب خسته

یارالی خانوم ، بسترت به خون نشسته

یارالی خانوم ، همه دنده هات شکسته

یارالی‌خانوم

بستر ، پُرخون ، صورت ، گُلگون

زهرا ، لیلا ، حیدر ، مجنون

یارالی ننه ، یارالی ننه

وای وای وای .

یارالی حسین ، بدنت زخمیِ تیره

یارالی حسین ، موهاتو داره میگیره

یارالی حسین ، مادرت برات بمیره

یارالی حسین

یارالی حسین ، زدنت با سنگ و با مشت

یارالی حسین ، نداری عقیق و انگشت

یارالی حسین ، سَرِتُ بریدن از پشت

یارالی حسین

گودال ، جنجال ، پیکر ، پامال

خواهر ، رویِ ، تل رفت ، از حال

یارالی حسین ، یارالی حسین

وای وای وای .

 


آئین مستان

اگر بال و پرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

وگر جان و سرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر روز قیامت از عطش جانم به لب آید

شرابِ کوثرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر آبِ بقا ریزند بی حیدر نمی نوشم

وگر چشم ترم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر سلمان شوم بی مهر زهرا نامسلمانم

خلوصِ بوذرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر چون نخل خشکی باشم و از روضۀ رضوان

همه برگ و برم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر از کلّ سادات ملک بر قلّۀ گردون

مقام برترم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر بر مسندِ شاهی به بام عرش بنشینم

هزاران کشورم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر از کثرت اشگِ سحر در خلوت شب ها

در دریا گوهرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر دائم بمیرم وز نفس های مسیحایی

روان بر پیکرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

اگر با جام خضر از چشمۀ آب بقا، هر دم

حیات دیگرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

کی ام من «میثمم» عمری گدای کوی زهرایم

و گر صد افسرم بخشند بی زهرا نمی خواهم

 


آئین مستان

زهرا ، ببین بغض گرفته گلومُ

برگرد ، که دوریت سفید کرده مومُ

برگرد ، که خونه بی تو دلگیره

برگرد ، که حیدر بی تو میمیره

برگرد ، حسن بهونه میگیره

حالا که من پر از غم و دردم

من دور تابوت تو میگیردم

برگرد ببین درُ عوض کردم

با رفتنِ تو دل بی شکیبه

برگرد عزیزم حیدر غریبه

حیدر غریبه حیدر غریبه

فصلِ بهاره ، چرا تو خزونی

برگرد عزیزم ، تو خیلی جونی

جای تو نیست میونِ این تابوت

برگرد ایشاالله خوب میشه پهلوت

کشته منو زخم رویِ ابروت

از من نگیر نگاهِ کم سوتُ

با من نگفتی دردِ پهلوتُ

حق داشتی پوشوندی ازم روتُ

با رفتنِ تو دل بی شکیبه

برگرد عزیزم حیدر غریبه

دنبال جنازه با دلی چاک

هر چند دقم فتاد بر خاک

یک دست به سوی حی منان

دست دگرش به دوشِ سلمان

میریخت سرشک بر عزارش

میگفت علی به قبر یارش

که ای قبر امید حیدر هست این

پاکیزه گلِ پیمبر است این

حالا که تو گشته ای مزارش

ای قبر دگر نده فشارش

او صدمۀ بی شمار دیده

او در پسِ در فشار دیده

 


آئین مستان

وسطِ شعلۀ کینۀ ، حسودا

بینِ تاریکیِ ناتموم دودا

صورتِ مادرم کبود شد کبودا

اثرِ شعله ها ، رو پَرِ چادره

دود بالا بره نفسش می بُره

ای خدا ضربه ها ضربه ها به کجا میخوره

آی آتیش سمتِ مسمار نرو

ای دَر سویِ دیوار نرو

ای میخ کلَنجار نرو

عمرِ خورشیدِ این خونه بی فروغ بود

سر ظهری چقدره این خونمون شلوغ بود

کاشکی اون ضربۀ به پهلو دروغ بود

دست به پهلو گرفت ، آروم آروم نشست

بابا فهمید چی شد دیگه چشماشُ بست

بینِ دیوار و در عاقبت بارِ شیشه شکست

این قصه اون که میدونیِ

خونه رو به ویرونیِ

دیوار چرا خونیِ

آی آتیش سمتِ مسمار نرو

ای دَر سویِ دیوار نرو

ای میخ کلَنجار نرو

این مصیبت چرا آخری نداره

حال مادر شاید خوب بشه دوباره

ضربۀ اون قلاف اگر که بزاره

زخمِ این ماجرا ضربۀ آخرِ

فاطمه راهیِ آخرین سنگرِ

سند روضۀ کوچه ها بازویِ مادرِ

تا مسجد میرسه آخرش

اما زخمِ بال و پرش

ای وای چی اومد سرش

آی آتیش سمتِ مسمار نرو

ای دَر سویِ دیوار نرو

ای میخ کلَنجار نرو

آخ مادر گفت هر جور شده باید علی رو رهاش کنم علی رو باید از چنگ این گرگها آزادش کنم اومد جلو مسجد ، دید شمشیر بالا سرِ علی گرفتن گفت اگه آقامُ رها نکنید موهامو پریشان میکنم سلمان یه مرتبه اومد گفت بی بی جان : آقا امیرالمومنین فرموده بسه گفت سلمان اومدم آقامُ رها کنم اما اگه علی میگه چشم بر میگردم (یه جمله بگم ) بچه یاد گرفت دید مادرش یه تنه از بین اون همه جمعیت باباش علی رو آزاد کرد برگردوند سمت خونه .

کربلا زینب گفت منم‌ همین کارُ میکنم زود برم تو گودال هر جور شده حسینُ برگردونم منم دختر پهلو شکستۀ مدینه ام اما وقتی رسید گودال دید سری به نیزه بلند است

 

 


آئین مستان

فاطمیه فصل غربت علیِ

فصلِ بیعتِ دوباره با ولیِ

فاطمیه راه عشقِ ، بیراهه نرو و برگرد

هرجا تو مهلکه بودیم ، فاطمیه زنده‌مون کرد

فاطمیه یادمون داد ، راه و رسم استقامت

فاطمیه یعنی باشیم ، سپرِ جونِ ولایت

فاطمیه یعنی باید دل بکنی تو از همه

بمونی پایِ انقلاب مردونه مثلِ فاطمه

رمز نجات شیعه‌ها ، ذکرِ قشنگ فاطمه

ترانۀ رو لب ما ، ذکر قشنگ فاطمه

یافاطمه یافاطمه ، یافاطمه یافاطمه

ایستادی تا پای جون پای امامت

چه قیامتی به پا شد از قیامت

مادرم به پشت در رفت ، که نگن علی غریبه

که نذاره توی خونه‌ش ، وا بشه پای غریبه

مادرم محسنشُ داد ، برایِ حفظ ولایت

واسه در سینه سپر کرد ، برای اصل امامت

فاطمیه یعنی باید واسه ولایت بمیریم

چه حیف شیعه باشیم و غیرِ شهادت بمیریم

رمز نجات شیعه‌ها ، ذکر قشنگ فاطمه

ترانه‌ی رو لب ما ، ذکر قشنگ فاطمه

یافاطمه یافاطمه ، یافاطمه یافاطمه

نَه چهل ساله که نهضت شده برپا

که هزار و چهارصد و چهل ساله زهرا

تو مدینه پشت اون در ، نهضتُ بنا میذاره

انقلابی که شروع کرد ، هنوزم ادامه داره

چیزی که نجاتمون داد ، ذکر ناب فاطمه بود

انقلاب ما یه درس از ، انقلاب فاطمه بود

شور قیام بی‌بی جون ، تو رگ شیعه جاری شد

به لطف ذکر فاطمه زمستونم بهاری شد

رمز نجات شیعه‌ها ، ذکر قشنگ فاطمه

ترانۀ رو لب ما ، ذکر قشنگ فاطمه

یافاطمه یافاطمه ، یافاطمه یافاطمه

 


آئین مستان

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ"

مادر مادر.

 با حال و روزِ حیدرت اینگونه تا مكن

این خانه را به حالِ خودش تو رها مكن

حرفت درونِ سینه یِ تو گیر میكند

این دنده ات شكسته، كسی را صدا مكن

زحمت مكش، كه فضه كمك حالِ زینب است

دستت شكسته است به زور آسیا مكن

 پیچیده بین كوچه، كه حالِ شما بد است

اما شما به حرف ن اعتنا مكن

داری دوباره در بَرِ من كار میكنی؟

حیدر نمرده فاطمه، كاری شما مكن

 این خانه ام كه بی تو به دردی نمیخورد

اینگونه در برم كفنت را سوا مكن

زهرا نفس نفس زدنت می کُشد مرا

این رازداریِ حسنت می کُشد مرا

زهرا خودت بگو چه کنم با نبود تو

حیدر فدایِ چهره ی زرد و کبود تو

چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو

از من گذشته.محض رضایِ حسن مرو

جای غلاف مانده سَرِ بازویت ولی

فریاد می زدی که فدایِ سر علی

ای کشتیِ نجاتِ علی، رو گرفته ای؟

من مُرده ام مگر، که تو پهلو گرفته ای

ای سربلند ها، همه پیش تو سر به زیر

پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر

مویت در این سه ماه، حسابی سپید شد

محسن میانِ شعله ی آتش شهید شد

این روزها بی بی می خواست موهای زینبش رو شانه کنه نمی تونست.دیگه دستش یاری نمی کرد.

شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت

موی او را دوباره شانه کند

باید انگار جای بازوی خود

مادرش شانه را بهانه کند

زینب از دست های لرزانش

خوب فهمید هُرم آتش را

مادرش زیر لب چنین می گفت

با تو هم اینچنین زمانه کند

اشک ها شان برای هم زیباست

کربلا و مدینه ای بر پاست

زینب افتاده است یاد غلاف

مادرش یاد تازیانه کند

آن زمانی که دید آتش را

آستین در دهان گذاشت ولی

خوب فهمید روز عاشورا

خیمه ها را عدو نشانه کند

دربِ آتش گرفته سویی بود

روی دیوار جای خون مانده

با وجود هجوم خاکستر

خانه را او چگونه خانه کند

می زد مرا مغیره و یک کس به او نگفت

زن را کسی مقابلِ شوهر نمی زند

هر نفسی که بی بی می کشید، از سینه اش خون جاری میشد،.

توکه رفتی همه ی خیمه به هم ریخت حسین

  دیدم از دور پرت ریخت، پرم ریخت حسین

تو نگاهت به حرم بود و سنان خیره به تو

از نگاهش به تو بد جور دلم ریخت حسین

شمر هم آمد و دیدم به دوچشم تر خود

کار گشت تمام و اثرم ریخت حسین

نفسم حبس شد و بین حرم سرگردان

دشمن از  راه رسید و به سرم ریخت

 وصیت هاشو کرد به علی، علی جان! شب ها بالا سر حسینم،ظرفِ آب بذار.گفت:فاطمه جان! خیلی زود داری از کنار من میری،اینجوری نبود قرارِ من و تو.راوی میگه: آخرین سنگِ لحد رو که علی میخواست بذاره،گفت:  زهرا! یه قراری با هم گذاشتیم.چه زمانی.

خوشی ز عُمر ندیده خدا نگهدارت

صنوبری که خمیده خدا نگهدارت

قرار بعدی ما ظهر روز عاشورا

کنار رأس بریده خدا نگهدارت

چه زمانی؟ "الشمر جالسٌ علی صدره."

 


آئین مستان

کفنم ‌را ببر ولی طفلِ

بی کفن را بیاور‌ ای فضه

از میان امانتی هایم

پیرهن را بیاور ای فضه

روز آخر کنار بستر خود

میزنم بوسه نور عینم را

با همین بازویِ ورم کرده

بغلش میکنم حسینم را

گفتم امروز نان درست کنم

آمدم خسته باز پای تنور

ناگهان تا تنور روشن شد

یادم افتاد روضه هایِ تنور

یادم افتاد خانه خولی

حق بده سینه ام‌کباب شود

خانه او ‌کجا حسین کجا

کاشکی خانه اش خراب شود

به علی گفته ام برای حسین

سایه در آفتاب بگذارد

نیمه شبها کنار بالینِ

پسرم ظرف آب بگذارد

پسرم تشنه آمده دنیا

پسرم تشنگی ش آبم کرد

شیر من خشک شد دلم‌خون شد

اناالعطشان او‌کبابم‌کرد

داده ام دست دخترم زینب

نذر اصغر ، لباس محسن را

برسانید بعد من به رباب

گاهوار و اثاث محسن را

از خدا خواستم هزاران بار

پیکرم زیر دست و‌پا برود

که مبادا حسین بی کفنم

سینه اش زیر چکمه ها برود

رنج بسیار برده را آنکه

غم بسیار خورده میفهمد

درد سرنیزه خورده را تنها

زخم‌مسمار خورده می فهمد

فضه به زینبم عروس‌که شد

جای من گوشواره هدیه بده

سینه ریز عروسی من را

به عزیز دلم‌رقیه بده

بخدا بی وضو در این مدت

نزدم شانه ای به گیسوی او

آه باور نمیکنم روزی

برسد دست شمر بر موی او

 


آئین مستان

قدّم نمیرسه خودمو سپر کنم

ای کاش می شد برم بابامو خبر کنم

نامرد! بگو با یه زن آخه دعوا چرا

نامرد! اگه میزنی بی محابا چرا

نمی بینی چشمایِ تَرَمو

بسه دیگه کُشتی مادرمو

آبرومُ بردی پیش بابام

چطوری بلند کنم سرمو

دستت آخه مگه نمی دونی سنگینه

می بینی مادرم جایی رو نمی بینه

نامرد تو که سیلیِ بی هوا میزنی

نامرد به سینه اش دیگه چرا پا میزنی

اومدی جلو با داد و هوار

چطوری زدی که خورد به دیوار

نامه رو گرفتی و حالا از

سر راهمون نمیری کنار

نمی بینی چشمای تَرَمو

بسه دیگه کُشتی مادرمو

آبرومُ بردی پیش بابام

چطوری بلند کنم سرمو

هرچی تو این کوچه،که داره سرم میاد

بدتر تو کربلا سَرِ خواهرم میاد

امروز یه نفر فقط جلویِ مادرِ

فردا ولی دخترش وسطِ لشگرِ

یتیما تو شعله گیر می کنن

سه ساله ی ما رو پیر می کنن

برادرمو که سر می بُرن

خانواده اش و اسیر می کنن

وایحسین حسین

 


آئین مستان

ابلیس ، قهقهه سر داده

حَوراء از نفس افتاده

هیزم به دست ها

حَمّالَةَ الحَطَب

حاضر و آماده

تکرار میشه تاریخ

با ضربه های یک میخ

بیتِ الحَرامِ جِبرَئیل

زیری پایِ اصحابِ فیل

تو شعله ی نمرودیان

قِدّیسه ی نَسلِ خلیل

__________________

مادر، با پسر افتاده

هر دو، پُشتِ در افتاده

با ضربه های پا

در روی فاطمه

شعله ور افتاده

تاوانِ فتحِ خیبر

میشه شِکستنِ در

آتش شبیه سائلاش

پیچیده به دست و پاهاش

از همسایه ها هیچ کی نیست

تا دل بسوزانه براش

بیتِ الحَرامِ جِبرَئیل

زیری پایِ اصحابِ فیل

تو شعله ی نمرودیان

قِدّیسه ی نَسلِ خلیل

ابلیس ، قهقهه سر داده

حَوراء از نفس افتاده

هیزم به دست ها

حَمّالَةَ الحَطَب

حاضر و آماده

کوچه، خاکی و خون رنگه

قُنفذ، وحشی و دل سنگه

با تازیانه ها

سرباز ِنیمه جون

دست خالی می جنگه

وای از غلافِ شمشیر

زهرا شده زمین گیر

سنگی رسید سبو شکست

هم سینه و پهلو شکست

همین جا تویِ کوچه ها

نامرد زد و بازو شکست

 

 


آئین مستان

دوباره در دلم آشوبِ عالم آمده است

قیامت آمده یا که مُحَرَّم آمده است

عزای کیست که حتی خودِ مُحَرَّم هم

به سر ن و پریشان و درهم آمده است

عزایِ اشرفِ اولادِ آدم است،آری

عزایِ بِنتِ نبیِ مُکَرم آمده است

تمامِ خلق دُچارِ مُحَرَّم اند،ولی

برای فاطمه دلهایِ مَحرَم آمده است

اصلا نترس،هرکی میاد تو مجلس حضرت زهرا راحت بگه:آی مادر!.اگه مَحرَم نبودی اینجا راهت نمیدادن. آی مادر

برای فاطمه دلهایِ مَحرَم آمده است

دوباره فاطمیه آمد و یقین دارم

در این حسینیه، صاحب عزا هم آمده است

وضویِ گریه بگیر و بیا که در روضه

عزیزِ فاطمه، با قامتِ خم آمده است

رواست مُردن از این غم،که پُشتِ دَربِ بهشت

برای سوختنِ گُل، جهنم آمده است

اگر یه نفر میگفت: زهرا تازه بابا از دست داده،بیاید شاخه ی گل ببرید اینقدر گل جمع نمیشد،اما تا گفتن: بیایید هیزم بیارید همه دسته دسته هیزم آوردن

بازم شالِ روضه،می شینه رو دوشم

ببین که شبیهِ،تو مشکی میپوشم

کجا روضه داری؟،کجا روضه خونی؟

کجا هی صدا میزنی مادرت رو؟

تو هم مثل مولا،شبا بین نخلا

رو شونه ی چاه، میذاری سرت رو

میگن مادرت موندنی نیست

میگن روزِ مولا سیاهِ

یکی نیست بگه مادر ما، بی گناهِ

گیرم آتش به جفا ، در که نباید می سوخت

آشیان سوخت، کبوتر که نباید می سوخت

ابراهیم سلام الله علیه،افتخار این پیامبر اینِ که یکی از شیعیانِ امیرالمؤمنینِ،روایات اینو میگن: برایِ یکی از شیعیانِ علی، آتش گلستان شد.

آتش این بار گلستان نشد انگار

ولی باغ و بستانِ پیمبر که نباید می سوخت

کینه دارند اگر مَردمِ شهر از بابا

وسطِ حادثه مادر که نباید می سوخت

آتش افتاد در این مزرعه، گندم ها سوخت

همه ی حاصلِ حیدر که نباید می سوخت

زیر خاکسترِ دَر، شعله گرفت آتش باز

خیمه ها سوخته، معجر که نباید می سوخت

ظهر اگر سوخت برادر وسطِ معرکه

عصر،چادرِ خاکیِ خواهر که نباید می سوخت

از تنور آمده بابا وسط تشت ولی

اینقدر هم دلِ دختر که نباید می سوخت

بازم فاطمیه،دلم بیقراره

بمیرم که مادر،ضریحی نداره

باید فاطمیه،مدینه شلوغ شه

باید مادر ما، حرم داشته باشه

چی میشه شبیه،شبای مُحَرَّم

تو کوچه خیابون، عَلَم داشته باشه

یه عمره اینه آرزومون،با این آرزو غصه خوردیم

ان شالله ببینیم تو صحنت، دسته بُردیم

ناگهان روضه خوان پایش زمانی که به منبر باز شد

گفت وای از لحظه ای که ناگهان در باز شد

خواست سربسته بخواند، آه! اما هرچه کرد

تا که حرف از آتش آمد، روضه آخر باز شد

ما  در و دیوار را تنها شنیدیم و حسن

دید در را با چه شدت سمت مادر باز شد

آتیش گُر گرفته،داره در میسوزه

ببین داره محسن، میسوزه

یه سنگی رسیدُ،شکست بارِ شیشه

یکی نیست بگه فاطمه پا به ماهِ

گمونم که روضه،تمومی نداره

آخه بین کوچه غلاف توی راهه

رو دیوار پُر از رَدِّ خونُ،رو چادر پُر از رَدِّ پا بود

تمومِ اینا اَجرِ عشقِ مرتضی بود

نانجیبِ دومی خودش نوشت،گفت: وقتی اومدم پشت در،از افتخاراتش برا معاویه می نویسه،انگار کشور فتح کرده،وقتی اومدم پشت در، صدا نفس کشیدن های فاطمه رو می شنیدم،معاویه! چنان با لگد به در زدم،صدایِ شکسته شدن استخوان های پهلویِ فاطمه رو هم شنیدم.

اما بمیرم زینب هم صدایِ شكستن استخوان های مادر رو شنید.یه بار اینجا زینب صدای شكستن استخوان هارو شنید،یه بار وقتی بالا تل زینبیه ایستاده بود،دید اسب هارو نعل تازه زدن،بر بدن داداشش حسین.آه حسین.

 


آئین مستان

خانِ کَرَم، فاطمه

شورِ سَرَم، فاطمه

عرضِ سلامُ ادب

به مادرم، فاطمه

صدیقه، مرضیه، طاهره، زهرا

علی عزیزِ بخاطرِ زهرا

سنگِ قبرش تویِ عرشِ بَرینه

خودِ خدا میشه زائرِ زهرا

سِرِّ نهانِ خدا در دنیایی

صاحبِ اَجرُ مقامِ بالایی

تو میکنی واسه حیدر خانومی

علی هم میکنه واست آقایی 

سِیدةُ الجَّلیله. فاطمه،فاطمه،فاطمه

صِدیقةُ الشَّهیده. فاطمه،فاطمه،فاطمه

 


آئین مستان

ای ماهِ شبهایِ علی

ای دین و دنیایِ علی

وقتی نباشی خونه ام خرابُ

وقتی که هستی برام بهشته

زهرا حلالم کن اگه نه سال

با علی بودی و بد گذشته

خانومم نرو ای حبیبِ حیدر

می میرم نرو ای طبیبِ حیدر

تنهایی نرو که غریبِ حیدر

زهرا! یاسِ گلبرگِ علی

جانا! میدونم سخته ولی

جانا! تو نرو مرگِ علی

زهرا!

بی تو میمیرم نرو، زهرا!

دنیارو  رو سرم نریز

زندگیم و بهم نریز

تویِ قنوتام، با اشکِ چشمام

میگم هزارتا حرفِ نگفته

الهی مردی جلوی چشماش

خانومِ خونَش زمین نیوفته

 

افتادم، تو که پشت در افتادی

جون دادم، همین که با سر افتادی

تا زیرِ پایِ چهل نفر افتادی

بانو! چادر و چند رد پا

بازو! ای غلاف بی حیا

پهلو! مردمای بی وفا

بانو!

زهرا!

بی تو میمیرم نرو، زهرا!

خدایی آتیشم زدن

رو چادرت قدم زدن

یادم میوفته گریم میگیره

میکشم آه و هی میرم از حال

میرم میشینم، روضه میخونم

برای حسین و غروب گودال

واویلا، بمیرم برایِ زینب

تو گودال، میگیره صدایِ زینب

دست و پا زند پیشِ پایِ زینب

ای وای، زینب و نامحرما

میره، سر به روی نیزه ها

آتیش، میکشه به خیمه ها

ای وای

زهرا!

بی تو میمیرم نرو، زهرا!

 


آئین مستان

الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهُم

لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ

أسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِی لاَ إلَهَ إلاَّ هُو عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ العَزیزُ الحَکیمُ الغَفُورُ الرَّحِیمُ  ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ بَدِیعُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ مِنْ جَمِیعِ ظُلْمِی وَجُرْمِی وَ إِسْرافِی عَلَىٰ نَفْسِی وَأَتُوبُ إِلَیْهِ

السَّلامُ عَلَیْكَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِه

«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

بازهم تنها شدم خیلی دلم را غم گرفت

باز هم معصیتم من را زِ آقایم گرفت

برا همینه اشکم کم شده والا چرا قدیم خوب گریه میکردیم برا بی بی حالا چقدر گریه هامون کم شده ، برا چشمِ ، امشب هر جور میتونی به چشمات التماس کن بگو مارو شرمندۀ علی نکن

دلم گرفته

دلِ من زِ عالمُِ و آدم گرفته

کدوم گناهم

منُ از تو و تو رو از من گرفته

گریه ام گرفته

مثه مادر مرده ها گریه ام گرفته

بده پناهم

نوکرت بهونۀ حرم گرفته

گلو بریده

مثه تو کشته ای غریب ، کسی ندیده

چه نامرتب

سرت رو روی نیزه تنت به زیر مرکب

بازهم تنها شدم خیلی دلم را غم گرفت

باز هم معصیتم من را زِ آقایم گرفت

هر زمانی دور ماندم از هوایِ روضه ها

زندگی ام را سراسر غصه و ماتم گرفت

بهر دیدار جمال یار بی‌همت شدیم

یوسف زهرا دلش از عالم و آدم گرفت

وای بر آنکه سرِ این سفره نان خورده ولی

با غریبه رفت و آن را مونس و همدم گرفت

راهِ ظلمت رفتم و در بین راه آقا رسید

داشتم گم میشدم دست مرا محکم گرفت

خوش بر احوال گدایی که دم جان دادنش

یک نفس ذکر حسین بن علی را دم گرفت

از همان روزی که آمد مادرم در روضه‌ها

با دلی محزون به دستانش دو تا پرچم گرفت

پرچمِ نام حسین و پرچمِ نام حسن

آه با نام حسن جان ، گونه‌هایم نم گرفت

زخمیِ یک کوچه بود و ناله میزد زیر لب

مادرم را ضربه ای سیلی از این عالم گرفت

پرچمِ نام حسین و پرچمِ نام حسن

آه با نام حسن جان ، گونه‌هایم نم گرفت

زخمیِ یک کوچه بود و ناله میزد زیر لب

مادرم را ضربه ای سیلی از این عالم گرفت

صبحت بخیر همسرِ من ، افتخار من

یک روز دیگر است که هستی کنار من

شکر خدا گمان کنم امروز بهتری

پیراهن جدید مبارک بهار من

نان که تو میپزی چقدَر مزه میدهد

نان پخته‌ای که سر برسد انتظار من

آخه روزِ آخر هم بلند شد هم غذا درست کرد هم نون پخت هم خونه رو آب و حارو کرد هم موهایِ زینبُ شانه زد آخه این دست که بالا نمی اومد اما امروز هرجور بود این شانه رو برداشت موهای بچه هارو یکی یکی شونه زد همچین که به حسینش رسید هی دست زیرِ گلوش میزد آی قربونت بره مادر

از آتشِ تنور کمی فاصله بگیر

آتش بد است با من و با روزگار من

مثل قدیم باز علی جان صدام کن

دستی بکش به رویِ دل بی‌قرار من

زهرا ، برات لقمه گرفتم قبول کن

روزه بس است ، آب شدی روزه‌دارِ من

اسماء برای خانه دو تابوت لازم است

مرگ من است لحظۀ مرگِ نگار من

 

من بودم و کسی به تو با تازیانه زد

تا عرش رفت آهِ دلِ ذوالفقارِ من

به دلم رنگ و روی غم خورده

روزگار علی بهم خورده

آسمان بغض کرده باریده

فاطمه ضعف کرده خوابیده

سخت صبر علی مَحک خورده

پیشِ چشمش زنش کتک خورده

نانجیبان شرر به باغ زدند

به رویِ سینه میخِ داغ زدند

رفت بالا دو دست ، وای به من

گوشواره شکست ، وای به من

کعبۀ کردگار خاکی شد

چادرِ وصله‌دار خاکی شد

از شررِ میخِ

اگه که مادر داره میمیره زیر سرِ میخِ

این سرفه‌های خونیِ شب‌ها از اثر میخِ

زیر سرِ میخِ

بی‌صدا میسوزه

دار و ندار علی میون شعله‌ها میسوزه

فاطمه بین آتیشه اما ، مرتضی می‌سوزه

بی‌صدا می‌سوزه

بین در و دیوار

همه وجودش داره می‌سوزه از ضربۀ مسمار

اونقده قنفذ زده به دستش که افتاده از کار

بین در و دیوار . .

یکی لگد میزد

یادم نمیره وقتی مغیره حرفای بد میزد

خودم دیدم دومی با هرچی دستش اومد میزد

مغیره میخنده

با دل پر کینه داره دست بابامُ میبنده

نالۀ زهرا بلنده اما علیِ شرمنده

مغیره میخنده

از رو دلم رد شد

اون بی‌حیا که درو شکست از رو مادرم رد شد

یادم نمیره تو کوچه دستش از رو سرم رد شد

از رو دلم رد شد

بی‌حیا سیلی زد

زهرا حواسش نبود و نامرد بی‌هوا سیلی زد

بشکنه دستش اون که جلوی مجتبی سیلی زد

بی‌هوا سیلی زد

اینا همش درده

چشای مادر سیاهی میره، رنگ رخش زرده

اون که شکست پهلو رو غرور حسن‌و له کرده

اینا همش درده

مگه زدن داره؟

آخه مگه دختر پیمبر لایق آزاره؟

یه زن هیجده ساله که بچه تو شکمش داره

مگه زدن داره؟

از کوچه مون برو، برو

دیگه نبینم تورو، تورو

دستت سیاهه نزن.

حسینم ای بی‌سر ، حسین عریان‌پیکر

تو رو تشنه کشتن ، بمیرم ای مادر

دوید و دویدم ، برید و بریدم

سرت را روی نیزه دیدم

قَتَلوک بُنَیَّ ، ذَبَحوک بُنَیَّ

او می‌دوید و من می‌دویدم

او سوی مقتل من سوی قاتل

او می‌نشست و من می‌نشستم

او روی سینه من در مقابل

او می‌برید و من می‌بریدم

او از حسین سر ، من از حسین دل

 


آئین مستان

ببین میتوانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

تو هم مثل من نیمه جانی بمان

زمین گیرِ من آسمانی بمان

اگر میشود میتوانی بمان

ببین میتوانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

تو نیلوفرانه ترین یاسِ شهر

وجودِ تو کانونِ احساسِ شهر

دعای گوی هر قدر نشناسِ شهر

نکش دست و از دستِ دستاسِ شهر

نباشی چه آبی، چه نانی بمان

ببین میتوانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

چه شد با علی همسفر ماندنت

چه شد ماجرای سپر ماندنت

چه شد پای حرفِ پدر ماندنت

پس از قصه ی پشتِ در ماندنت

ندارد علی همزبانی بمان

ببین میتوانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

برای علی بی تو بد میشود

بدون تو غم بی عدد میشود

مرو که غرورم لگد میشود

و این سنگ و سنگِ لحد میشود

تو باید غمم را بدانی بمان

ببین میتوانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

چرا اشکُ را آبرو میکنی

چرا چادرت را رُفو میکنی

چرا استخوان در گَلو میکنی

چرا مرگُ را آرزو میکنی

چه کم دارد این زندگانی بمان

حسینم ای بی سر

حسین عریان پیکر

تو را تشنه کشتند

بمیرم ای مادر

دوید و دویدم

بُرید و بریدم

سرت را سَرّ نیزه دیدم

قَتَلوکَ بُنَیَّ

ذَبَحُوکَ بُنَیَّ

مَنَعُوکَ بُنَیَّ

یا حسین یابن اهرا

شیرِ سرخ عربستان،وزیرِ شه خوبان

پسر مظهر یزدان،که بُدی صاحب طبل و

علم و بیرق و سیف

حشم و بارغم و با رمق اندر عقبش

لقبش ماه بنی هاشم وعباس

علمدار،سپهدار،جهانگیر،جهان دار

دید و که اندر حرم خسرو خوبان

شده بس ناله و افغان

پر از شیوه ی طفلان

همه شان موی کنان موی مریشان

دل بریان سوی عباس

که عموجان چه شود

ذره ی آبی برسانی به لبِ

سوختگان کز عطش آتش بگرفته لب ما

عباس یاابوفاضل

 

 


آئین مستان

انسیه الحورا کجا و هیزم اَفروخته

مرزِ بهشت و جهنمِ این درِ نیم سوخته

وایِ من ، تو رفتی پشت در جایِ من

حالا میبینه چشمایِ من ، داره میسوزه دنیایِ من

چه خبره

محسنم تو خطره

پشتِ در قیامتِ ، فاطمه یه نفره

« وای وای وای یا زهرا »

این یه سواله بی جوابه ، چی شد که اون لحظه

من بودم اما تو پشت در صدا زدی فضه

وای من ، تو رفتی پشت در جایِ من

طنابِ دور دستایِ من کبودِ روی زهرای من

چه خبره

میخِ در شعله وره

پشتِ در قیامتِ ، فاطمه یه نفره

« وای وای وای یا زهرا »

تو میری از مدینه اما کربلا نزدیکه

دم غروب میبینیم همو دوباره وقتی که

عاشورا ، حرامی و حرم واویلا

رقیه گم میشه تو صحرا

تو خیمه ها میگن یا زهرا

چه خبره

کربلا چه خبره

خیمه ها میسوزه و ، زینبم یه نفره

من و تنها گذاشتی پرکشیدی

نفسِ آخر و بی سر کشیدی .

بس گلوت و بر زمین کوبیدی

رو خاکا طرح یک حنجر کشیدی

بمیرم مجبورت کردن

از خیمه ها دورت کردن

گودیِ گلوت رو دیدن

با نیزه منحورت کردن

 


آئین مستان

کمک کن امشب ای اسماء دلِ دریایی ام درده

ببین خیبر شکن امشب چه زانویی بغل کرده

تو سینه م کوهِ فریاده ولی به صبر مامورم

نمیشه باورم دارم تن زهرامُ میشورم

دارم دق میکنم از غم نبین اینقدر آرومم

ببین اسماء چقدر سرده تنِ زخمیِ خانومم

تن زخمیِ خانومم چه خاکی بر سرم کرده

بریز آب روان آروم به بازوی ورم‌کرده

بریز آب روان اسماء علی دلتنگ و بیتابه

تو هرچی آب میریزی ازش میریزه خونابه

خدایا کاش میمیردم علی چی داره میبینه

حالا باید بفهمم که چه زخمی داشت رو سینه

دیدی واسه چی بود وقتی میشد بعضی شبا بیهوش

چجوری زندگی کرده با این زخمِ روی پهلوش

سه ماه از من چه پنهون کرد همه آزردگی هاشُ

نگاه‌کن زیر چشمش رو ببین خون مردگی هاشُ

برای من سپر کرده چطور کل وجودش رو

بذار بیشتر ببینم من یکم رویِ کبودش رو

داره میره ولی خونش هنوزم روی دیواره

داره میره نگفت آخر کجا افتاد گوشواره

همین که دست من خوردش به زخم بازو اُفتادم

منی که گریه ام آروم بود دراومد دیگه فریادم

حسن جانم ، حسین جانم بیایید مادر داره میره

به داد من برس زهرا که زینب داره میمیره

دوباره فاطمه جانم ،خودت مشکل رو حل کردی

برای آخرین دفعه یتیماتُ بغل کردی

خدا نیاره به آدم بگن بیا برا آخرین بار ت وداع کن امشب شبیِ که دادِ علی بلند شد بچه ها نتونست گریه کنن آستین به دهان گرفته بودن خدا نیاره آدم ببینه چطور مادرشُ کفن میکنن علی بدنِ زهرا رو غسل داد تا دستش رسید به بازو دادش بلند شد شروع کرد بند کفنُ  بستن سادات نوکرا من معذرت می خوام شروع کرد علی بدنِ زهرا رو کفن کردن .

 اول گره رو بست ، تا اومد گره بالاسرو بزنه صورت زهرا رو آروم تو کفن گذاشت یه وقت نگاه کرد دید بچه ها دارن نگاه میکنن یا مرتبه رها کرد ، گفت بچه ها بیاید تون وداع کنید همه از هم سبقت میگرفتن بزار زبانِ حال بگم یکی میگفت مادر من حسنم من همون کسی ام که تو کوچه خاکایِ چادرتو تدم یکی میگه مادر من زینبم یکی میگه مادر من کلثومم اما یه آقایی یه جور دیگه صدا زد هی میگفت مادر تو مادری نبودی که وقتی حسین صدات بزنه جواب ندی میدونی چی شد ؟ شیخ عباس قمی میگه یه وقت دیدن بند کفن آروم آروم باز شد دست شکستۀ زهرا بالا اومد بچه هارو بغل گرفت منادی بین زمین و آسمان صدا زد علی ، بچه هارو از فاطمه جدا کن این منظره رو ملائکه طاقت ندارن عرش ولوله شده وقتی حسن و حسین گریه میکنن وقتی زینب گریه میکنه الهی برای غربتت بمیرم هی حسنُ بلند میکرد بابا خدا صبرت بده حسین جان خدا صبرت بده زینب جان از این به بعد تو خانوم خونه ای با احترام بچه هارو جدا کرد یعنی آی اهل عالم یاد بگیرید هر وقت دیدید بچه ای خودشو رو بدن عزیزش انداخته با احترام ، با ناز و نوازش جداش کنید

اما علی جان نبودی . یه دختری اومد تو گودال خودشُ انداخت رو بدن بی سر اینقده گفت بابا عوض اینکه ناز و نوازشش کنن ، بگن این دختر یتیم شده ؛ هم داداشاشُ کشتن ، هم عموهاشو کشتن ، میدونی چطور جداش کردن ؟ ریختن تو گودال اینقدر با تازیانه . ای حسین

با اجازۀ امام رضا امشب نگم کی بگم ، ما فکر میکنیم فقط عباسِ که رو زینب غیرت داره ، فقط حسینِ ، فقط مردای هاشمین که رو زینب غیرت دارن نه ولله بچه رو بزنن میگه بابا بدنم درد گرفت بابا ببین منو دارن آزار میدن اما تو گودال عکس همۀ اینا شد این دخترُ زدن اما از خودش حرفی نزد یا امام رضا معذرت میخوام یه مرتبه بلند شد گفت بابا بلند شو ببین نامحرما عمه رو دارن میزنن

شبی در عمق تاریکی نشسته

زمین و آسمان غمگین و خسته

روان در کوچه ها تابوت غربت

در آن تابوت یاقوتی شکسته

سلمان میگه یه جوری به در میزدن نمازمُ زود سلام دادم درُ باز کردم دیدم آقازادۀ امیرالمومنین امام مجتبی ست فرمود سلمان بیا ، بابام غریب شده بابام تنها شده بیا کمکش کن میترسم بابام دق کنه فرمود علی جان منو شب غسل بده ، شب کفن کن ، شب به خاک بسپار فرمود علی جان وقتی منو تو خاک گذاشتی زود رهام نکن یه خورده بشین بالا قبرم برام قرآن بخوان همچین که اومد بدن بی بی رو روانۀ قبر کنه یه وقت امیرالمومنین دید دوتا دست شبیه دستایِ پیغمبر نمایان شد اینقدر خجالت کشید علی بدن زهرا رو تو خاک گذاشت خدا جواب پیغمبرُ چی بدم اون روزی که امانتیتُ گرفتم سالم بود حالا هم پهلوش شکسته هم صورت سیلی خورده هم بازو ورم کرده .

 همچین که بدن زهرا رو تو خاک گذاشت چقدر سخت بود برای علی حالا آروم آروم میخواد خاک بریزه رو بدن زهرا خانوم جوونشُ تو خاک گذاشت این صحنه تو ذهن زینب موند ، میدونی کجا یادش امد؟ پشت خیمه دیدن حسین اومد یه قنداقی رو گذاشت رو زمین یه قبر کوچیکی رو با دستاش شروع کرد کندن علی رو روی خاک گذاشت یه وقت شنید یکی میگه مهلاً مهلا یا ابن اهرا آقا اجازه بده یه بار دیگه بچه مُ ببینم

 ای حسین.

 

 


آئین مستان

"اَلسَّلامُ‏ عَلَیکِ اَیتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَه،اَلسَّلامُ‏ عَلَیکِ اَیتُهَا الْحَوْرآءُ الْأِنْسِیه،اَلسَّلامُ عَلَیکِ اَیتُهَا الْفاضِلَةُ اَّکیه."

تو زهرایی، تو زهرایِ پیمبر پروری، زهرا

رسول الله را هم  مادری، هم دختری،زهرا 

نبی را پاره ی تن، روحِ مابینِ دو پهلویی 

امیرالمومنین را، رُکن و کُفو و همسری،زهرا 

گهی گویم امیرالمؤمنین برتر بود از تو 

گهی بینم تو از او در جلالت برتری،زهرا

تو والفجری،تو والشمسی، تو والعصری، تو واللیلی،

تو نوری، هل اتایی،و الضحایی، کوثری،زهرا

کجایِ قرآن رو نگاه کنیم اسمی از تو نباشه.حالا می فهمی چه کسی رو از علی گرفتن؟ که چند روز دیگه وقتی سنگِ لحد رو گذاشت،دستاش رو زد به هم،یعنی علی همه دار و ندارت زیرِ خاک رفت.چه کسی رو از علی جدا کردن؟.

تو از مریم، تو از هاجر، تو از حوا، تو از سارا 

نه، تو از انبیا، جز احمدِ مُرسل سَری،زهرا 
امیدِ رحمة للعالمین، محبوبه ی داور

 پناه انبیا در گیر و دارِ می، زهرا 

روز قیامت رو یه پرده رو کنار بزنم،بی بی واردِ م میشه،الله اکبر،قیامتِ اصلی وقتی است که فاطمه وارد میشه،وقتی منادی میگه: "غُضُّوا اَبْصَارَکُمْ "  سرهارو بندازید پایین،چشم ها رو ببندید،چه خبره؟ میگن: زهرا میخواد رد بشه.

این ندا می رسد از جانبِ ذاتِ الله

فاطمه حاجت خود را ز خداوند بخواه

منادی ندا میده:فاطمه! حرف و حاجت و خواسته ات رو مطرح کن، خدا میخواد کاری کنه همه ی قیامت قدرِ تو رو بفهمند،مقامِ تو رو ببینند،الان حاجتت رو بخواه.

من خدایم، ولی امروز خدایی با توست

حُکمِ آغاز ز تو، حُکمِ نهایی با توست

تو بگو تا همگان را به حُسِینت‌ بخشم

تو بخواه تا همه را بر حَسَنینت بخشم

در کنارِ پدر و شوهر و مام و پسرت

تو روی سوی جنان،خلق به دنبال سرت

همه در وحشت میزانند و حسابند و کتاب

همه گویند که یا فاطمه ما را دریاب

بس که از چادر خاکیت کَرَم می بارد

قاتلت هم به تو امید شفاعت دارد

به شرارِ جگر و ناله و سوزت سوگند

به مناجاتِ شب و گریه ی روزت سوگند

که به آن جانیِّ قَدار، محبت نکنی

قاتلت را به صفِ شفاعت نکنی

ظلم و جور و ستمِ بی عددش یادت هست

جایِ دست و ضرباتِ لگدش یادت هست

یاد داری که چگونه پسرت می لرزید

نَفَسِ شوهر خونین جگرت می لرزید

خاطرت هست که سوزاند دلِ مولا را

خاطرت هست که می گفت بزن زهرا را

مدینه کار گره خورد،ورق داشت بر میگشت،همه چی داشت عوض میشد،یه مرتبه نانجیب دید اینجوریِ،سریع گفت: بزن قنفذ.بزن زهرا رو.کربلا هم یه جایی دیدن کار گره خورد.جنگ داره عوض میشه،شمشیرهارو انداختن،ورق داره بر میگرده،نانجیب گفت: بزن حرمله.مدینه با غلاف زدن.کربلا با سه شعبه زدن.ای خدا! به اون لحظه ای که.امام باقر فرمود: ضربه های غلاف، مادرِ ما فاطمه رو به شهادت رسوند.به اون لحظه.خدایا! فرجِ امام زمانِ ما برسان.

 


آئین مستان

شاه اومد به شب تیره بگید ماه اومد
معنی نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ اومد
پسرِ علی ولی الله اومد

کی مثل من براش امشب شبِ عشق
کی مثل من سرش گرم تبِ عشق
شبِ عشق

ای به دستِ تو تقدیرم
من به زلفِ تو زنجیرم
دوست دارم یه روز برات می میرم

کی مثل من براش امشب شبِ عشق
کی مثل من سرش گرم تبِ عشق
یکتایی مثه نور تو دستایِ زهرایی
می خونه برای تو لالایی
داری دل می بری از بابایی

ببین جدت رسول الله پُر از شوقِ
دلم میخواد پیشت بودم همون موقع

ای حماسه ساز دنیا
ای معجزه عاشورا
دلم میخواد دورت بگردم آقا

کی مثل من براش امشب شبِ عشق
کی مثل من سرش گرم تبِ عشق
سامونی تو فقط برای من میمونی
من تو دام عشقتم زندونی
هم دوای منی هم درمونی

توخورشیدی منم مثل شبِ تارم
چیه بهتر از این آقا تورو دارم
دوست دارم

ای زندگی شیرینم
ای دین من وآیینم
خدارو من تو چشم تو می بینم

کی مثل من براش امشب شبِ عشق
کی مثل من سرش گرم تبِ عشق

 


آئین مستان

مولانا اباعبدالله ، اباعبدالله

آمده نورِ چشم زهرا
شد جشنِ دلها برپا
ای شیعیان میلادِ مصباح الهدی شد
از برکتِ گهواره اش فطرس رها شد

دردانۀ شیرِ خدا ، مولا سفینه النجاه

مولانا اباعبدالله ، اباعبدالله
آمده ماهِ اُم البنین
خندان شد روح الامین
ای نورِ چشم مرتضی باب الحوائج
سقایِ دشتِ کربلا باب الحوائج

ماهِ دلاور آمده ، عبایِ حیدر آمده

سیدی باب الحوائج ، باب الحوائج
نورِ چشم مومنین آمد
زین العابدین آمد
سجاده گلباران شدُ عالم شده شاد
آمد دوباره موسم میلادِ سجاد

ای قبلگاهِ عالمین ، مولا علی ابن الحسین

مولانا زین العابدین زین العابدین



آئین مستان

دلم امشب هواتو کرده

هوای یک نگاتو کرده

هوای اون صداتو کرده

ماه امشب مال منه

ستاره هم دنبال منه

تامهر تو خورشید من

تو کوکب اقبال منه

خدا امشب دوا می بخشه

شفا می بخشه

داره کرببلا می بخشه

ماه بی تاب سحره

باده بزن که بی خطره

م‍ژده بدید به فاطمه

که کودک نرگس پسره

دل بیچاره بی نواته

مثل صیدی که زیر پاته

خون من گردن چشاته

هر شب بی قرارتم

یه عمریه که دچارتم

بخوای نخوای هواییه

ابروهایه ذوالفقارتم

کمال طه کمال تو

کمال تو عشقه

جمال مولا جمال تو

جمال تو عشقه

علی اکبر جمال تو عشقه

به اقتدا بر علی اکبر

لباس تقوی و شرم و غیرت بر تنمونه

برق شجاعت تو چشمامونه

خرخره ی دشمن ولایت تو چنگمونه

ماها بیقرارای رهبریم

خاک زیرپاهای حیدریم

ماهی های دریای اکبریم

علی اکبر جمال تو عشقه

 


آئین مستان

دو هفته رفت زِ شعبان مه به نیمه رسید
نسیمی از نفسِ دولتِ کریمه رسید

شبی که ماه در اوجِ تکاملش بدر است
شبی بلند که همسایه با شبِ قدر است

شبی که نور شکافد دلِ سیاهی را
به سامرا ببرد وعدۀ الهی را

چه وعده ای و چه میعادی و چه موعودی
چه زاده ای و چه میلادی و چه مولودی

صدایِ هلهله می آمد از عشیرۀ عشق
که میرسید زِ ره آخرین ذخیرۀ عشق

عجب شبی ست شبِ نورُ عشقُ دلبری است
و بهترین شبِ عمرِ امام عسکری است

ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد
چه افتخارِ بزرگی نصیبِ نرجس شد

رسید آنکه خدا هم به انتظارش بود
و جایِ بوسۀ صدیقه بر اُزارش بود

رسید و مژدۀ او تا به بیکران ها رفت
نیامده به زمین سویِ آسمان ها رفت

قدم به رویِ پر و بالِ جبرییل زند
مسیح بر پر گهواره ش دخیل زند

از آسمان درِ این خانه سائل آمده است
خبر رسیده که انسانِ کامل آمده است

بگو به مردم دنیا سرآمد آمده است
بگو که مهدی آلِ محمد آمده است

شبِ فراق خدا را توانِ صبر کجاست
کسی نگفت که خورشیدِ پشت ابر کجاست

غم هزار و دو صد ساله را نفهمیدیم
دریغ ؛ افضل اعمال را نفهمیدیم

چه کار در پس این انتظار کردم من؟
برایِ آمدنِ او چه کار کردم من؟

خزان غربت او را تمام باید کرد
برایِ ددنِ قائم قیام باید کرد

ای آفتابِ پسِ ابر شب رسده بیا
بیا که جانِ جهانی به لب رسیده بیا

بیا بیا که بدونِ تو سخت تنهاییم
حجابِ دیدنِ تو غالباً خودِ ماییم

برایِ عالمیان مژدۀ سحر هستی
فقط نه منجیِ ما ، منجیِ بشر هستی

جهان بدونِ ظهورت به ظلم محکوم است
دعایِ آمدنت اشک هایِ مظلوم است

نجات بخشِ همه مردمِ جهان برگرد
بهم زنندۀ بازارِ ظالمان برگرد

ببین که جسم عدالت چقدر بی جان است
گواهِ آمدنت خونِ بی گناهان است

تو مردِ معرکۀ انتظار می خواهی
فقط نه عاشقِ بی تاب ، یار می خواهی

خوشا به حالِ کسانی که رو سفید شدن
زمینه سازِ ظهورت شده ، شهید شدن

بدونِ سر شده و سرفراز میگردن
میایی و شهدا با تو باز میگردن

تحملِ ستم ظالمان بس است بیا
به انتظارِ تو بیت المقدس است بیا

که در رکابِ تو قدس از یهود پس گیریم
و مکه را هم از آلِ سعود پس گیریم

 


آئین مستان

اگه بیای ، دنیا رو به پات میریزم
اگه بیای ، دیگه تموم میشه پاییزم
اگه بیای ، اگه بیای

یه روز میای ، سامون میدی این دنیا رو
یه روز میای ، کاش ببینم اون روزا رو
یه روز میای ، یه روز میای

دل تنگتم عزیز جونم
بی روی ماهت نمیتونم
کاش تا ظهور زنده بمونم

دلدارِ منی و یارِ منیُ یارِ تواَم ، اباصالح
از اول بچگیم گرفتار تواَم ، اباصالح ، یا اباصالح

جهنمه ، دنیارو گلستونش کن
قناری رو ، امشب تو غزل خونش کن
آقا بیا ، آقا بیا

یه روز میاید ، عشق و تو دلا میندازی
یه روز میاید ، صحن بقیع رو میسازی
یه روز میاید ، یه روز میاد

تنگه دلم برای چشمات
آقا فدایِ قد و بالات
برگرد با ذوالفقارِ بابات

رویای منه تو خلوتت صدام زدی ، اباصالح
هر شب تویِ خوابم میبینم تو اومدی ، ابا صالح

دلدارِ منی و یارِ منیُ یارِ تواَم ، اباصالح
از اول بچگیم گرفتار تواَم ، اباصالح ، یا اباصالح

 


آئین مستان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

خرید اینترنتی DC FARSI دانلود برای شما desmondy7e9tl Site tebmedtourism میترا چت ,گروه های چت و دوستیابی تلگرام دانلود موسیقی مقالات آرایشی و بهداشتی فنگ شویی قیمت خرید و فروش تردمیل